خاطره ای از دبیرستان

+0 به یه ن

در دبیرستان که بودیم یکی از هم-مدرسه ای ها در اثر برق گرفتگی از چراغ مطالعه در خانه شان فوت کرد. اون طور که گفته می شد پاهایش روی رادیاتور (فلز رسانا) بود. همه ما دانش آموز ها  و نیز معلم هایمان از شنیدن خبر داغون بودیم و حال و حوصله کلاس نداشتیم.

معلم فیزیکی داشتیم به نام آقای رفقی که مستقیم از در ورودی  سر کلاس می آمد و در اتاق معلم ها نمی نشست. طبق معمول مستقیم سر کلاس آمد و درس را بی هیچ مقدمه ای آغاز کرد. نمی دانم چه طور از قیافه هاو بینی های پف کرده از گریه  و فین فین کردن ها و فضای مدرسه متوجه نشد که اوضاع عادی نیست. شاید هم فهمید و به روی خودش نیاورد. به هر حال مثل همیشه با انرژی درسش را داد. باعث شد روحیه کلاس هم عوض شود.

درک می کنم که هرچه قدر هم ازدست دادن یک همکلاسی به خاطر یک اتفاق ناگوار سهوی سخت باشد باز هم به شدت ناراحتی ناشی از دست دادن همکلاسی و همدانشگاهی به علت «اصابت جسم سخت به ناحیه سر» نیست! در اولی فقط غم هست اما در دومی خشم چنان شدید هست که حتی برای غم هم جایی نمی ماند.
اما اگر امروز کلاس های مدارس ودانشگاه ها با انرژی تشکیل شود در آینده کمتر نوجوان ها به خاطر کم سوادی مهندس ها دچار برق گرفتگی یا زیر آوار ماندن می شوند و کمتر به علت اشتباه پزشکی جان خود را از دست می دهند ! اگر کلاس های درس این روزها جدی گرفته شوند استادان فردا (همین دانشجویان در آینده)   باسوادتر از آن خواهند بود که از دانشجوی نخبه بترسند و با الدرم بلدرم با او (جهت پوشاندن بیسوادی خود) او را به سمت خودکشی سوق دهند.
کلاس های درس را به تعطیلی نکشانید. فردا همین تعطیلی ها با پروراندن نسلی کم سواد از فارغ التحصیلان کار دست مان می دهد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ ]