در دوران اصلاحات آقای خاتمی، یک عده از استادان دانشگاه از رشته های علوم انسانی بسیار برو بیا پیدا کردند و تقریبا تبدیل به سلبریتی شدند. با توجه به این که تیپ و قیافه نسبتا اصلاح کرده وتر تمیزی داشتند و اصولگراها هم به آن می توپیدند یک عده فکر کردند که خیلی آدم های فاضلی هستند و حرف هایشان را جدی گرفتند. بن مایه حرف شان این بود که مردم ایران بی لیاقت هستند و لایق سیستم سیاسی فراتر از این که نصیب شان شده، نیستند. ما که در دهه هفتاد کاملا با توسری از سوی اصحاب قدرت و رسانه و تریبون آشنا بودیم اونها را به بقیه یک کم ترجیح دادیم و توسری هایشان را به گوش جان شنیدیم و باورمان شد که لابد عیب و ایراد از خود ما مردم هست.
بعد تر که من خارج را از نزدیک و به مدت نسبتا طولانی دیدم و فرصتی یافتم که مقایسه ای ورای مقایسه گذرا نمایم دریافتم که ایراد هایی که به ما مردم ایران می گرفتند در بقیه مردم دنیا هم کمابیش هست. مثلا از جمله ایرادهایی که می گیرند که این هست که آب زیاد تلف می کنیم. من مخصوصا میزان مصرف آب در پژوهشکده فیزیک آی-پی-ام و شعبات مختلف موسسه ماکس پلانک آلمان را در آشپزخانه و روشویی زیر نظر گرفتم. انصافا پژوهشگران فیزیک ایرانی بیشتر از همتایان آلمانی شان حواسشان هست که شیر آب را به موقع ببندند و آب هدر ندهند. بعدها که با دوستان محیط زیستی بیشتر آشنا شدم فهمیدم علت اتلاف زیاد آب شهری در ایران لوله های فرسوده هست.
یا در مورد رانندگی. در نظر اول مردم بیشعورند که به خط کشی توجه نمی کنند اما تا خودت پشت رل می نشینی و رانندگی می کنی می بینی چه قدر در ایران خط کشی ها غیر اصولی طراحی شده تا جایی که وقتی خود را مقید به خط کشی می کنی عملا ترافیک را به هم می زنی. در خیابان هایی که خط کشی اصولی هست عموم مردم رعایت می کنند- البته به جز اندکی که چنان وضعیت کشور به آنها فشار آورده که خشم عمومی خود را در رانندگی تخلیه می نمایند.
یا وقتی شهرداری رشوه می گیرد و مجوز ساخت بدون پارکینگ به مجتمع های تجاری و نظایر آن می دهد جای پارک پیدا نمی شود و مردم مجبور می شوند که دوبل پارک کنند.
صد البته آقایان دکتر علوم انسانی جواب این نقدها را در آستین دارند و می فرمایند که آنها هم که این کارهای غیر اصولی را انجام می دهند از همین مردم معیوب هستند که باید از خود شرمسار باشند. مسئله این هست که سیستمی ساخته اند کمتر کسی در آن جای خود می نشیند. افرادی مسئولیت ها را برعهده گرفته اند که برای آن مسئولیت ها مناسب نیستند. اگر هم استثنائا در جای درست بنشیند از بالا دستش را می بندند و با دخالت های نابجا چوب لای چرخ کارش می گذارند.
چرا این جور شده!؟ برای این که سیستم سیاسی ایراد دارد. فرق ما با آلمان این هست که در آلمان سیستم سیاسی طوری است که افراد را قادر می سازد جای مناسب خود بنشینند و بتوانند کار خود را درست انجام دهند.
بعد از دوره خاتمی جمعی دیگر از«آقایان دکتر» حکومتی به همراه تندروان مذهبی بر آن استادان علوم انسانی دوم خردادی تاختند و عرصه را بر آنها تنگ تر کردند. اتفاقا همین مظلومیت نسبی باعث شد مردم حرف هایشان را برای مدت بیشتری جدی بگیرند. اگر این حملات از جانب قلدرترها نبود نسل جدید تر علوم انسانی خوانده ها در فضای باز آکادمیک می توانستند بی اعتباری گزاره های بی سر و ته آنها و کمپین شرمساری شان را نشان دهند. اما در فضای مظلوم نمایی که به برکت تازاندن تندروان ساخته شد هر نقدی را می کوبیدند و آن را به نوچگی مخالفان خود نسبت می دادند. پشت مظلوم نمایی سیاسی، ضعف های آکادمیک خود را سالیان سال پنهان کردند. کمپین شرمساری شان علیه ملت ایران به مذاق بی بی سی و نظایر آن هم خوش می آمد و به آنها میدان می دادند. می دیدی یک مقاله بی محتوای آنها ماه ها در صفحه اصلی سایت بی بی سی فارسی است. در این چند ماه، نسل جدید جامعه شناسان و انسان شناسان و مردمشناسان ایرانی ده ها مقاله ارزشمند، مفید و وزین در حوزه تخصصی خود می نوشتند اما در رسانه های پرتیراژ اشاره ای به آنها نمی شد.
مردمی هم که فقط رسانه های پرتیراژ را می خواندند در دل نتیجه می گرفتند که «واقعا ما مردم ایران بی لیاقت هستیم، نشون به اون نشون که «مهم ترین و معروف ترین» استادان علوم انسانی مان همان حرف های خودشان را برای ۳۰ سال تکرار می کنند وحرف جدیدی برای گفتن ندارند.»
این فاز هم گذشت. ارتباط مردم ایران با دنیا از طریق اینترنت ماهواره و مهاجرت گسترده چنان زیاد شد که دیگه کمپین شرمساری جامعه شناسان دوم خردادی بی اثر شد. گذشت و گذشت تا مردم ایران جنبش مهسا را آفریدند.
جامعه شناسان دوم خردادی باز فعال شدند که مردم را وکسانی را که تحسین مردم ایران را برانگیخته بودند شرمسار نمایند.علی کریمی را بیسواد می خوانند اما در همان متن چند خطی این آقایان دکتر که علیه بیسوادی علی کریمی می نویسند چند غلط املایی-انشایی ناشی از بیسوادی می بینم.کلیت این جنبش عظیم ملی را که بی شباهت به یک رنسانس نیست به خاطر دو تا خطای کوچک زیر سئوال می برند. تصویر کلی را نمی بینند و گیر می دهند به یک سری مسایل کوچک و بی اهمیت.
خوشبختانه ما در کشور در میان نسل جدید (متولدان نیمه دوم دهه چهل به بعد) جامعه شناسان و انسان شناسان خبره ای هم داریم. وقت آن هست که از سلبریتی ساختن از فسیل های این رشته دست بشوییم و به صدای این نسل گوش دهیم.
یک جنبه بسیار مهم از جنبش مهسا، خداحافظی با کیش شخصیت «پیر فرزانه» هست. از جمله «پیران فرزانه» که باید بازنشسته شوند همین جامعه شناسان دوم خردادی هستند که خدمت تان توصیف شان کردم. حرف هایشان را گفته اند و شنید ا یم و مدتی هم به خاطر رهنمایی های غلط آنها از راه و مسیر درست دور شده ایم. دیگه بسه!
اشتراک و ارسال مطلب به:
فیس بوک تویتر گوگل