آموختن فرزند داری به شیوه لقمان حکیم!

+0 به یه ن

می دانم این حرفی که می خواهم بزنم باعث خواهد شد که عده بسیاری از من بدشان بیاید.
اما خودسانسوری نمی کنم و حرفم را می زنم.


وقتی فرزندان والدین سرشناس و مایه دار -خدای ناکرده- اقدام به   خودکشی یا قتل نفس دیگر   می کنند، من برای این والدین حس دلسوزی ندارم بلکه آنها را مقصران اصلی می دانم.
در مورد خودکشی، دلسوزی ام برای قربانی هست که آن قدر از دست نفهمی های آن والدین زجر کشیده که فنا را بر بقا ترجیح داده. در مورد قتل هم دلسوزی ام منحصر به خانواده قربانی قتل هست که جگر گوشه شان را به خاطر تربیت غلط یک خانواده بیشعور از دست داده اند.

اگر این اتفاقات در خانواده ای فقیر بیافتد شاید علت چیزی باشد که خارج از کنترل خانواده بوده و در نتیجه قضاوت نمی کنم. اگر علت خودکشی بیماری جسمی شدید بوده من باز هم قضاوت نمی کنم. اما وقتی فرزند به ظاهر سالم یک خانواده مایه دار و سرشناس، دست به چنین عملی می زند من در دل، والدین وی را مقصر می دانم. 
می دانم به من ایراد خواهید گرفت که  خانواده را ندیده و نشناخته  قضاوت می کنم و مقصر می دانم. ببینید! اگر فرزند شان را غرق در محبت و عاطفه بزرگ می کردند کار به اینجاها نمی کشید. معمولا این اتفاق ها، برای فرزندان خانواده هایی می افتد که از بیرون خانواده هایی رویایی و همه-چی-تمام به نظر 
می رسند.
همین هم باعث می شه که من درباره شان بدتر هم قضاوت کنم! عوض این که فکرشان را بدهند تا بچه شان را سیراب محبت کنند فکرشان را داده اند که در برابر بقیه ظاهر سازی کنند و خود را چنان نشان دهند که نیستند!

چیزی که باعث شده من این مطلب را بنویسم (با این که می دانم موج حملات را به من منجر خواهد شد) آن هست که این قبیل والدین بعد از دسته گل به آب دادن فرزند خود، باز هم دست از ظاهرسازی های پوچ بر نمی دارند. حتی از مرگ یا ارتکاب قتل فرزند خود هم سوژه ای ترتیب می دهند تا مورد توجه واقع شوند. نگرانی من از مورد توجه واقع شدن آنها نیست. مشکل این هست که ارزش های غلطی را در جامعه در این اثنا ترویج می کنند. کسانی هم که با آنها همدردی می کنند خریدار ارزش های غلط آنها می شوند. روش های تربیتی غلط آنها به عنوان ارزش در بخشی از جامعه جا می افتد و بازتولید می شود.


در کشور های توتالیتر، حکمرانان برای مردم مرتب "نمونه" و "اسوه" و "الگو" معرفی می کنند: مادر نمونه، معلم نمونه، کارگر نمونه و…..
تو گویی افراد از خود شخصیت و علایق ویژه ندارند و باید به خود فشار بیاورند تا در قالب تنگ الگو ها و اسوه ها و نمونه هایی که به آنها معرفی می شود بگنجند!
(در جوامع آزاد، به جای الگو، الهام بخش معرفی می شود.)

آن قبیل والدین هم در آن  هیری ویری که دارند جلب توجه می کنند فرزند خودشان را به عنوان "اسوه جوانان" معرفی می نمایند. کسی نیست به آنها بگه که تو که هستی که اسوه هم معرفی کنی؟! تقصیرها را می اندازند گردن کسانی که هیچ تقصیری عموما ندارند.
چون پولدار هستند یک عده سطحی هم فکر می کنند لابد حق با آنهاست. از روش های تربیتی آنها پیروی می کنند و زندگی  فرزندان خود را  سیاه می کنند.

به نظرم بهتره این والدین را که برای جلب توجه مسایل زندگی خود را به فضای مجازی می کشند بنگریم و همچون لقمان از آنها فرزندداری بیاموزیم. ببینید کدام رفتارشان ممکن هست باعث شده فرزندشان به اونجا کشیده شود. ما این رفتار را تکرار نکنیم و اگر دیدیم نزدیکانمان با فرزندشان همان رفتار را انجام می دهند در خلوت تذکر دهیم. این مسایل شوخی بردار نیستند!


اون نگرش که زمانی صدا وسیما و… در گوشمان می خواند یا در پشت کامیون ها و وانت ها می نویسند که از والدین، هیچ گاه ضرری به فرزند نمی رسد با واقعیات و نیز آموزه های روانشناسان  و کارشناسان نمی خواند. اتفاقا والدین به انواع مختلف به فرزندان خود آسیب می رسانند. من به آموزه های روانشناسان بیشتر از نوشته های پشت کامیون در مورد بی کلک بودن مادر و نظایر آن اعتماد دارم! 

با مطالعه رفتار های ابلهانه این دسته از والدین ، رفتار های آسیب رسان تر را خواهیم آموخت.
🍀@minjigh

جذابیت الگو های کرمو


مشاهده من نشان می ده که الگو های خراب خیلی جذابیت و گیرایی دارند. 
استاد رهنما چهار سال آزگار، زحمت می کشه که دانشجوی دکتری را طوری بار بیاره که اهل پیچاندن و سمبل کردن و آب به مقاله بستن نباشه.  سخت کار می کنه که سواد دانشجو سوراخ دار نباشه و با بلغور کردن چند اصطلاح و عکس گرفتن با چند فیزیکدان مشهور و در اینستا گذاشتن حس "خود فیزیکدان بینی" نکنه بلکه عمیقا مفاهیم را یاد بگیره و شیوه پژوهش اساسی را بیاموزه.
دانشجو را به همایش های بین المللی معتبر می فرسته اما دانشجو سالی یک بار در همایشی دو سه روزه شرکت می کنه که در آن چند نفر از سخنرانان از اونهایی هستند که سمبل کار هستند و  فقط بلدند ژست بگیرند و چند تا اصطلاح را بلغور کنند.
دانشجو از برکت درسی که  از استادش آموخته می فهمه که این یارو چیزی بارش نیست و فقط چهار تا اصطلاح را که گوش بیسواد تر از خودش را پر می کنه بلغور می کنه. اما خوشش می آد.  با خود می گه "من که همین الان هم از این یارو با این همه ژستش بیشتر می دانم! چرا خودم را زحمت بدهم ؟! من هم همین ژست را می گیرم و خر خود را می رانم!" اون افراد را الگوی خودش می کنه و زحمات استاد را بر باد می ده.


همین طور بسیار دیده ام که افرادی که زندگی آشفته ای دارند و طلاق های چرکین پشت سر گذاشته اند عده ای را جمع می کنند و بعد از مظلوم نمایی های فراوان و ساختن دیوی دو سر از همسر سابق ، به بقیه درس زندگی می دهند. واعجبا که این درس های زندگی این افراد شکست خورده چه شاگردانی هم می یابد! 
با خودشان نمی گویند این شخص اگر  درس زندگی می دانست کارش به اینجا نمی رسید!
آدم درست و حسابی که طلاق می گیرد دو علت دارد :١- حس می کند راهش با همسرش جداست. چنین کسی نمی آید پشت سر همسرش صفحه بذارد. فقط می گوید دریافتیم که راهمان را بایدجدا کنیم.
٢- همسرش واقعا بد هست. در این صورت زود تر می خواهد گذشته را پشت سر بذارد و گذشته تلخ را فراموش کند.دیگه نمی نشیند علیه او سالیان سال بدگویی کند.
برای من بارها پیش آمده که پای درددل های افراد طلاق گرفته نشستم تا دلشان  را نشکنم و آرامشان کنم. اما بعدا دیدم خودآنها هم کمتر از همسرش ایراد نداشتند. اغلب از خود رفتارها و اعمالی بروز دادند که من در دل گفته ام "بیچاره همسر سابق اینها که چه زجری از دست اینان کشیده!" . دیگه وقتم را با گوش دادن به درددل های این قبیل افراد،  تلف نخواهم کرد. 
در واقع سعی می کنم از هر که علیه همسر سابقش بعد از گذشت سال ها هنوز بدگویی می کند دوری کنم. از چنین کسی جز بدی به آدم نمی رسد! برخی می نشینند پای صحبت هایشان که به زعم خود درس زندگی بگیرند!


بر اساس همین نوع مشاهدات نگرانم که اون والدین ثروتمند و سرشناس هم که بچه قاتل یا اهل خودکشی تربیت می کنند و بعد از خرابکاری بچه شان ، باز هم از رو نمی روند و خانواده خود را "اسوه" یا "نمونه" معرفی می کنند، دنباله رو و مقلد بیابند. دنباله رو ها و مقلدانی که با اقتدا به آنها بچه های سرخورده و خطرناک بار بیاورند.
این همه برنامه در اینترنت و تلویزیون در مورد روش های تربیتی درست هست اما مانند همان جریان استاد راهنما و دانشجو، می ترسم والدین اینها را الگو و راهنمای خود قرار دهند.


🍀@minjigh

مادر مقدس؟!

اخبار و جنجال هایی که هر از گاهی در مورد خودکشی یا گاه قتل توسط  فرزندان نوجوان زوج های مرفه و برخوردار تحصیلکرده با موقعیت اجتماعی بالا می شنویم، تنها نوک کوه یخی است. به ازای هر پسر نوجوان که در این خانواده ها جان خود را می گیرد چند دختر نوجوان هم هستند که اقدام به خودکشی می کنند اما خوشبختانه نجات می یابند. برخی از این دخترها بر سر پل های شهر می روند تا خود را پرت کنند ولی خوشبختانه رهگذری مانع می شود وبرخی سمومی  می خورند و معده شان را شست و شو می دهند.
نمی دانم آمار واقعی خودکشی کمتر شده یا بیشتر شده. در هر حال بیشتر از گذشته، اخبار آن پخش می شود.

زمانی هم که ما نوجوان بودیم  اقدام به خودکشی در میان دختران نوجوان در خانواده های سرشناس تحصیلکرده کم اتفاق نمی افتاد. منتهی اون موقع خانواده ها محافظه کارتر بودند و اسرار را بروز نمی دادند. نمی دانم یادتان می آید یا نه؟! اما سالی یکی دو بار می شنیدیم دختر فلان خانواده "سویس کالباس"خورده، مسموم شده ودر بیمارستان بستری شده. بیچاره کارخانه های "سویس کالباس!!!"
حالا درسته که سویس و کالباس خیلی غذای سالمی نیستند و نباید در خوردن آنها افراط کرد اما اون قدر هم ناسالم نیستند که کسی با خوردنش چنان مریض شود که لازم شود معده اش را شست وشو دهند و چند روز در بیمارستان بستری گردد!
به هر حال ما که خود نوجوان بودیم خبردار می شدیم که اصل قضیه چه بوده. "سویس و کالباس" گناهی نداشته اند.
اغلب این موارد اقدام به خودکشی بودند .
فشار هایی که روی دختران نوجوان می گذاشتند گاه به اینجاها ختم می شد.

باز خوبه که الان مدارس غیر انتفاعی مشاور روانشناسی دارند واندکی مشکل را حل می کنند تا کمتر نیاز به انداختن تقصیرها برسر کارخانجات سویس و کالباس افتد!
از همین مشاوران شنیده ام که آن چه در مورد مشکلات فرزندان خانواده های سرشناس تخصیلکرده در فضای مجازی رو می شود تنها نوک کوه یخی (آیسبرگ) است.

از یک سو مرتب خبر خودسوزی و خودکشی مردان میانسال از طبقه کارگری را می شنویم که در اثر فشار اقتصادی به این نقطه می رسند و از سوی دیگر خبرهایی از این دست در مورد فرزندان خانواده های برخوردار می شنویم. فوری قضیه "اصالت" و "نوکیسگی" را پیش نکشید و گمان نکنید اگر بابابزرگ کسی در خانه فرش بزرگ و لامپا و سماورمارک نیکلای داشته باشد حتما فرزندانی تربیت خواهد کرد که شاد و سرحال هستند و اقدام به خودکشی نمی کنند. در بین فرزندان خانواده های "اصیل" هم از این اتفاقات زیاد می افتد.
مگر در خانواده های سلطنتی در سراسر دنیا کم از این مسایل هست؟!!!
در بین خانواده های سلطنتی و اشراف قدیمی 
حتی بیشتر از خانواده های نوکیسه و …. از این اتفاقات داریم.
(یک عده اون قدر به مفهوم پوسیده وگندیده اصالت چسبیده اند از این مشاهده نتیجه خواهند گرفت پس اختلالات روانی هم خوب هست که بین اصیل ها و اشراف فراوان هست!)


سه موضوع هست که به ذهنم می رسد:

١- در خانواده های سرشناس و برخوردار فشار زیادی روی بچه ها هست که در رشته خاصی (معمولا پزشکی) تحصیل کنند ولو این که با علایق شان متضاد باشد.
همین موضوع ضربات فراوانی بر روح وروان آنها وارد می آورد.


٢- در خانواده هایی که زن و شوهر هر دو شغلی با آینده مالی خوب دارند تا به موقعیت مالی خوب می رسند دردسر ها شروع می شود. شلوار آقا دو تا می شودو… خانم هم شروع به انتقام می کند. این وسط بچه ها له می شوند.

٣- این روزها نگهداری سگ و گربه خیلی مد شده. خیلی ها از روی مد یا هوس سگ یا گربه  نگه می دارند ولی به تدریج شدیدا به آن وابسته می شوند. بچه های طلاق معمولا وابستگی بیشتری پیدا می کنند و کمبود های عاطفی خود را از این طریق جبران می کنند. اگر یکی از والدین اون قدر بیرحم و  قلدر و نفهم باشد که فرزندش را مجبور به ترک حیوان خانگی مورد علاقه اش کند او را بدجوری داغون می کند. 
ندیمه ها هم که این قلدری از روی نفهمی را به عنوان قدرت نشان دادن وی، خواهند ستود!

خوشبختانه در اینترنت و …. نظرات کارشناسان هست که چه باید کرد که فرزندان به لحاظ روانی سالم بار بیایند. اما این خانواده های سرشناس برخوردار خود را عقل کل می دانند و نیازی به استفاده از آنها نمی بینند. یک عده ندیمه هم در دور وبر دارند که دایم آنها را به به چه چه می کنند و مانع از این می شوند که کاستی های خود را در امر فرزند داری متوجه شوند تا این کار از کار می گذرد. اون موقع هم کاسه و کوزه را بر سر دیگران می شکنند. از کارخانجات سویس کالباس گرفته تا …

وقتی فرزند یکی از این خانواده های سرشناس خود را ازبین می برد، ندیمه ها، هاله ای از تقدس دورمادر می تنند تو گویی -استغفرالله- مریم عذرا ست و فرزندش عروج کرده. هر انتقادی به وی را به شدت می کوبند. 
نه تنها تقدسی در میان نیست بلکه این نوع اتفاقات شوم در خانواده های سرشناس، بیش از همه  نتیجه نفهمی والدین هست.
🍀@minjigh

پی نوشت:
اینجا صفحه من هست و هر چی دلم می خواد می نویسم اما می دونم که در جمع هایی بالاتر از ٦-٧ نفر، زیر سئوال بردن تقدس مادری که فرزندش خودکشی کرده همان قدر برای آدم دشمن می آفریند که  اظهار نظر درمورد خوبی  یا بدی پهلوی!
اگر آدم بخواهد در جمعی دشمن پیدا نکنه بهتره در این باره ها سکوت کنه و نظری را ابراز نکنه.

حالا که این دو مقایسه را کردم اتفاقا یاد فیلم "من و ملکه" ساخته ناهید پرسون سروستانی افتادم که مستندی است که یک چپگرای سابق در مورد فرح دیبا (ملکه سابق) ساخته.
فرح در فیلم کوشش می کنه که از فیلم برای تبلیغات خودشان بهره برداری کنه که البته استعداد خوبی هم برای این کار داره تا جایی که فیلمساز هم در آخر فیلم به هوادارنش می پیونده و عملا مریدش می شه.
فیلم چند سالی بعد از خودکشی دختر فرح و چند سالی قبل از خودکشی پسرش ضبط شده. با هم سر قبر دختر هم می روند. فرح در فیلم خودکشی را نتیجه انقلاب ٥٧ می دونه و ….
شاید اگر دراون زمان سعی می کرد به عنوان مادر تحلیل درست تری از فرآیند روانی  پیچیده که به خودکشی منجر می شه کسب می کرد می توانست جلوی خودکشی فرزند دیگرش را بگیره. 
اما ترجیحش این بود که خودکشی فرزندش را هم به دلایل سیاسی نسبت بده و از اون هم بهره برداری تبلیغاتی برای سلطنت بکنه.
در هر حال  هر دو فرزندش در غربت و به دور از او جان خود را گرفتند. علی الاصول برای یک مادر نباید کار سختی باشه که بفهمه فرزندش افسرده هست  واگر بفهمه نباید تنهایش بگذاره. 
(من بعد از سی سال با همکلاسی دوره ابتدایی ام دو پیامک یک خطی رد وبدل کردم و سومی این بود که "اتفاقی افتاده ؟! ناراحتی؟!" و جواب این بود که "هفته پیش مادربزرگم فوت شده!" 
چه طور ممکنه یک مادر  با صحبت با فرزندش نفهمه که در دل فرزند غوغاست؟! مگر آن که چنان غرق در ژست و ظاهر سازی باشه که این مسایل اساسی زندگی اولویت خودش را از دست بده!)
برای کسی که دوستانی داره که برای شرکت در مزون لباس هواپیمای شخصی برایش می فرستند تهیه بلیط پاریس به انگلیس یا پاریس به آمریکا جهت نجات فرزند از خودکشی نمی توانست کار سختی باشه!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ ]