ساز ناکوک

+0 به یه ن

پای صحبت مسن تر ها که تاریخ معاصر ایران را از دهه بیست به این سو را درک کرده اند بنشینید می شنوید که چپ ها در چند برهه با ساده اندیشی خود بدجوری به پیشرفت کشور ضربه زده اند. به طور خاص اعتصابات بی مورد در زمان مصدق را مثال می زنند. اعتصاباتی که چنان از مصدق انرژی به هدر داد که نتوانست در برابر کودتا مقاومت کند.
می ترسم باز هم در این برهه-از روی خیرخواهی اما به علت ساده اندیشی و سپید وسیاه دیدن- باز ضربه وارد کنند.
چند سالی است که بین کارفرما ها یواش یواش یک نگرش مدرن نسبت به ...مدیریت دارد رواج پیدا می کند سود مجموعه را در گرو رضایتمندی کارگران می داند. سعی می کنند با آنها خیلی محترمانه صحبت کنند و تا جایی که امکانات مالی شان-در این وضعیت خراب اقتصاد-اجازه می دهد هوای کارگر را داشته باشند.
کارفرمایان قلدر کارگر آزار هنوز ریشه کن نشده اند اما اگر دسته اول رشد کند طبعا کارگران نزد دومی نمی مانند و کارفرمای کارگر آزار ریشه کن می شود.
اما چپ های افراطی تمایزی بین این دو قابل نیستند و هر دو را به صورت دشمن کارگر می نگرند و کارگر را علیه او تحریک می کنند.

اعتراضات خیابانی به فقر و نبود عدالت بود دوباره ظهور خواهند کرد. می ترسم باز چپ ها نقش تاریخی مخرب خود را بازی کنند. نا آرامی ها را به سمت جنگ طبقاتی سوق دهند. حال آن که می توانست خیزشی باشد از سوی کارگر و کارفرما
دست در دست هم علیه بی عدالتی و فساد مالی و سیاست های ناکارآمد که مانع رشد اقتصاد کشور هست.
اگر به سمت جنگ طبقاتی منحرف شود آن سرمایه دار مفسد پولها را بر می دارد و فرار می کند. آن کارفرمای قلدر هم با سرکوب ادامه می دهد. فقط آن کارفرما نرمخو است که قربانی می شود! کارگران می مانند با اقتصادی ورشکسته تر و کارفرمایان قلدر زخم خورده که آماده اند زهرشان را بریزند!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هشدار بنیتا

+0 به یه ن

در ایران یک خانم جوان برای پیدا کردن کودکان ربوده شده سیستمی به نام "هشدار بنیتا" راه انداخته. اینجا مصاحبه آن خانم را می توانید ببیند. آدرس تلگرام را هم می ذارم پایین که اگر خواستید عضو بشوید. اگر یکی از این بچه های گمشده را جایی دیدید می توانید فوری تماس گرفته اطلاع بدهید تا به آغوش خانواده بازگردد.


https://www.instagram.com/benitaalerts
/



https://t.me/benitaalerts

پریروز هم یک بچه در تبریز گمشده بود. خدا را شکر امروز پیدا شد. البته به هشدار بنیتا اطلاع نداده بودند و به روش های سنتی تر پیدا کردند.

پی نوشت: از فیلم به آغوش کشیدن بچه بعد از پیدا شدن به نظرم رسید بچه را دو تا خانم (شهروند عادی) پیدا کرده اند نه پلیس! درست متوجه شده ام.
تلگرام خیلی چیز خوبیه!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بین همسایه ها، دید و بازدیدی گفته اند!

+0 به یه ن

در روزنامه خواندم سالی 2.5 میلیون نفر توریست از ایران به ترکیه می ره. رقمی هست که باورپذیر می نماید.  فکرکنم از این طریق بالای دو میلیارد دلار  از ایران خارج بشه و وارد ترکیه بشه.
نوش جان ترکیه ای ها که بلد هستندتوریست داری کنند! برای اونهایی هم که در سفر ترکیه  خوش می گذرانند سفر گوارای وجودشان!
این مراودات با همسایه پیوندها را تحکیم می کنه و خطر درگیری را کاهش می ده.
در مجموع  از نظر فرهنگی و اجتماعی خیلی خوبه.
اشکال کار اینجاست که این "دید" را بازدیدی نیست. از ترکیه زیاد به ایران سفر نمی کنند. علتش هم نه ترامپ هست نه تحریم ها. مردم شرق ترکیه (ارزروم و اون ورها) را چه به ترامپ و ویزای آمریکا؟! خیلی طبیعی بود که آذربایجان ما از شرق ترکیه توریست پذیر باشه. خیلی هاشون  مذهبی هم  هستند: محجبه هستند و الکل هم مصرف نمی کنند. علت این که نمی آیند این هست که همین گشت ارشاد و برخوردهای آن چنانی، در نظر آنها چنان تصویر منفی ای ایجاد کرده که تمایلی به سفر به ایران ندارند. باهاشون زیاد حرف زدم و به این نتیجه رسیده ام. خودشان این طور می گویند.
واقعا حیف! ایران (به خصوص استان های آذربایجان) می توانست از ترکیه توریست بسیاری دریافت کند. توریست های ترکیه هم اعیان منش هستند و در سفر خوب خرج می کنند. مثل هلندی ها نیستند که هتل ارزان قیمت بروند! ترکیه ای ها  هتل و رستوران خوب می روند و کلی هم سوغاتی با خود می خرند. ایران به راحتی می توانست یکی دو میلیارد دلار در سال از این راه در آمد داشته باشد. می توانست بخش قابل توجهی از مشکل بیکاری را در شمال غرب کشور حل کنه.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آمادگی برای آزادی

+0 به یه ن

وقتی من بچه بودم بیشتر از ده-پانزده جور ورزش در ایران شناخته شده نبود. فوتبال، بسکتبال، والیبال، ژیمناستیک، شنا، کوهنوردی، اسکی، بدمینتون، تنیس ، پبنگ پونگ، کاراته و... دوچرخه سواری هم بیشتر روش ایاب ذهاب بود تا ورزش.
حالا در این میان ما که شنا بلد بودیم و در استخر، آب بازی ای هم می کردیم و اسمش را می ذاشتیم واترپلو دیگه خیال می کردیم خیلی "باکلاس" شده ایم!

گذشت اون زمان! از اواسط دهه هفتاد انواع و اقسام ورزش های با کلاس رواج پیدا کرد. من حتی اسم برخی هاشون را هم نمی دانم. اما گروه هایی هستند که خیلی جدی دنبال این ورزش ها  می روند. طبعا از نظر اون افراد من خیلی پرت از مرحله هستم. طبیعی است این جور نسبت به من قضاوت کنند.

حالا چی کار کنیم؟! بگیم در سالن های ورزشی از این نوع را ببندند چون باعث شده فرهنگی رواج پیدا کنه که اونهایی که دنبالش می روند دیگه مرا نمی پسندند؟!!
یا من برم خودم را به آب و آتش بزنم همه این ورزش ها را یاد بگیرم؟! مگه بیکارم؟! این دومی که امکان پذیر نیست. اولی هم اصلا درست نیست. انسان ها آزاد آفریده شده اند هر ورزشی که دوست دارند بکنند!
به جای این چیزها من باید روی خودم کار کنم. به خودم بقبولانم قرار نیست همه جمع ها مرا باکلاس بدانند. ممکنه جمع هایی باشه که مرا کاملا پرت از مرحله حساب کنند. باید با این موضوع کنار بیایم.

به نظر می رسه در سال های آینده اتفاقاتی بیافته که آزادی های اجتماعی در کشور ما قدری بیشتر بشه. خودمان را باید آماده این کنیم که عده ای باشند که ما را نپسندند! اگر قرار باشد آزادی در کشور باشد شهروندان حق خواهند داشت حتی مقامات بلند پایه حکومتی و  دینی و نظامی مملکت را هم نقد کنند. وقتی می خواهیم چنین شود دیگه ما خودمان را نباید اون قدر مهم تلقی کنیم که نگران آن باشیم که بالفرض کسانی که بیش از ما آرایش می کنند ما را امل و دمُده بپندارند.
این را بپذیریم ! عوضش ما هم آزادی خواهیم داشت دنبال چیزهایی برویم که باب طبع ماست. آزادی پرسشگری و طلب شفافیت باعث می شه فساد اقتصادی کم بشه.  با بیشتر شدن آزادی های فرهنگی و اجتماعی، توریست بیشتر به کشور می آد و اقتصاد کشور رشد می کنه. هنرها رشد می کنه. شادی بیشتر می شه و افسردگی کمتر و.....
در مقابل این همه دستاورد آزادی می شه راحت تحمل کرد که یک عده ای هم پیدا بشوند که ما را نپسندند !

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نمودار های جالب

+0 به یه ن

نمودار های این مقاله را ببینید. به خصوص به آمار استان قم و خراسان رضوی توجه کنید!
آمار استان البرز و استان بوشهر هم جالبه. 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

درسی از تاریخ برای زنان

+0 به یه ن

در انگلیس قبل از جنگ جهانی اول زنها برای حق رای می جنگیدند و سرکوب می شدند. از سوی دیگر ازجانب مردان و برخی زنان می شنیدند که دغدغه شما مهم نیست. جنبش آنها باعث می شد که به زنان عادی که داشتند زندگی شان را می کردند و دنبال حق رای نبودند فشار بیشتری وارد شود. در نتیجه اونها هم از دست زنان پیشرو طالب حق رای شاکی می شدند! بعد از جنگ جهانی اول که همه معادلات اجتماعی به هم خورد زنان بدون مقاومت چندان حق رای بالاخره گرفتند. اگر جنگ نمی شد به حق شان به این زودی ها نمی رسیدند! اگر هم قبل از جنگ جنبش حق رای زنان شکل نمی گرفت بعد از جنگ باز هم از حق خود باز می ماندند این دو در کنار هم باعث شد که دست آخر حق رای را به دست آورند!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پابوسی راه مقابله با خشونت نیست!

+0 به یه ن

مصاحبه ای شبکه یزد پخش کرده که در آن "خانم کارشناس" می گه پای شوهرتان را بشویید و ببوسید تا یک ماه او را شارژ کنید
به نظرم در واکنش ها به این نظر کارشناسانه به یک نکته توجه نشد. اون خانم فرمودند اگر کتک تان هم بزنه باز اشکال نداره . پاهاشو بشوی و ببوس اخلاقش درست می شه
اگر به این موضوع واکنش دارید نشان می دهید به این نکته اش هم توجه کنید.
حالا منهای مسئله زن و شوهر و مردسالاری و زن ستیزی ، هیچ جای دنیا هیچ ظالمی با بوسیدن پاهایش رام نشده. جری تر شده.
برتولت برشت : دختر کوچولو پرسید:
اگر کوسه ها آدم بودند، با ماهی های کوچولو مهربانتر می شدند؟



آقای کی گفت : اگر کوسه ها آدم بودند،
توی دریا برای ماهی ها جعبه های محکمی می ساختند، و....
همه جور خوراکی توی آن می گذاشتند،
مواظب بودند که همیشه پر آب باشد.
برای آن که هیچ وقت دل ماهی کوچولو نگیرد،
گاهگاه مهمانی های بزرگ بر پا می کردند،
چون که گوشت ماهی شاد از ماهی دلگیر لذیذتر است !



برای ماهی ها مدرسه می ساختند و به آن ها یاد می دادند
که چه جوری به طرف دهان کوسه شنا کنند
درس اصلی ماهی ها اخلاق بود
به آن ها می قبولاندند
که زیبا ترین و باشکوه ترین کار برای یک ماهی این است
که خودش را در نهایت خوشوقتی تقدیم یک کوسه کند



به ماهی کوچولوها یاد می دادند که چطور به کوسه ها معتقد باشند
و چه جوری خود را برای یک آینده زیبا مهیا کنند
آینده ای که فقط از راه اطاعت به دست می یایید



اگر کوسه ها آدم بودند،
در قلمروشان البته هنر هم وجود داشت:
از دندان کوسه تصاویر زیبا و رنگارنگی می کشیدند،
ته دریا نمایشنامه به روی صحنه می آوردند که در آن ماهی کوچولو های قهرمان شاد و شنگول به دهان کوسه ها شیرجه می رفتند.
همراه نمایش، آهنگهای مسحور کننده یی هم می نواختند که بی اختیار
ماهی های کوچولو را به طرف دهان کوسه ها می کشاند.



در آنجا بی تردید مذهبی هم وجود داشت که به ماهی ها می آموخت
زندگی واقعی در شکم کوسه ها آغاز میشود

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مرزهای قانون

+0 به یه ن

یکی از مشکلات ما این هست که درک درستی از   مفهوم قانون  نداریم.در نتیجه قانون  می شه حربه ای  در دست زورمداران که به ما زور بگویند. حتی خاتمی هم شناخت درستی از قانون نداشت. گاهی قانون مدنی را با احکام دینی اشتباه می گرفت. گاهی با حرف زور بالادست اشتباه می گرفت. قانون به معنای مدرن کلمه را نمی شناخت.
قانون به معنای مدرن کلمه نه حکم دینی است که در آن نشود چون و چرا کرد و نه منویات کسی که بالادست نشسته به منظور به رخ کشیدن قدرت و سرجا نشاندن زیر دست!

قانون را انسان های مدرن به منظور تامین رفاه و مصلحت عمومی- پس از مطالعات وسیع و اطمینان از این که هدف مورد نظر را برآورده می کنند- وضع می کنند.  اگر قانون با این منظور و با این دقت مطالعاتی وضع شده باشد نه کلاه شرعی دوختن برای آن جایی دارد نه زیر آبی رفتن از آن. اما اگر مرزهای بین قانون یا احکام شرعی از یک سو و حرف زور بالا دست  از سوی دیگر مخدوش باشد همان می شود که می بینیم.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نقد نوشته مالجو

+0 به یه ن

نظرتان در مورد این نوشته مالجو چیه؟ به نظر من اگر رهنمودهای او اجرا بشه از بد هم بدتر می شه. هر چند به ظاهر داره از طبقه فرودست حمایت می کنه اما اگر رهنمودهایش اجرا بشه همه ضربه می بینند. طبقه فرودست هم بیش از همه ضربه می بیند. فعلا شرکت های خصوصی مستقل و غیر رانتی در کشور ما که در این اقتصاد خراب هنوز زنده مانده اند به زور همت روی پا ایستاده اند و از روی مرام ممکنه یک جوان بیکس و کار اما با همت و باشعور را زیر بال و پر بگیرند. اول به صورت کارآموز، سپس به صورت قرارداد چند ماهه! تا وقتی که کار یاد بگیره و خودش را نشان بده. بعدش اگر شرکت شرایطش را داشته باشه او را استخدام جدی تر می کنند. اگر شرکت شرایطش را نداشته باشه معرفی اش می کنند به شرکت های دیگه. کار موقت در اونجا برای جوان سابقه کار حساب می شه. رزومه اش قوی تر می شه. درنتیجه شانس استخدامش می ره بالا. آن جوان بیکس و کار در محیط آن کار موقت در سایه لیاقت خودش کس و کار و دوست و آشنا پیدا می کنه و از بیکسی و تنهایی در می آید.
اما اگر رهنمودهای امثال مالجو اجرا بشه چی؟ اگر قرار باشه هر کارفرمایی هر کارمندی را از همان اول برای سی سال استخدام کنه هرچه قدر هم طرف با مرام باشه نمی آد یک جوان بیکس و کار ناشناس را اون جوری زیر بال و پر بگیره. موقعیت را نگه می داره برای فک و فامیل خودش که حداقل شناختی از اونها داره. ریسک نمی کنه به یک غریبه شغل دایمی بده که احتمال داره وسط کار توزرد از آب در بیاد و دردسرساز بشه!
به علاوه با این سرعت تغییر تکنولوژی ها و شرایط ، چند نوع شغل هست که اطمینان داشته باشیم که سی سال بعد هم لازم خواهد بود؟ سی سال پیش حدس می زدید پست نامه کاغذی قراره ور بیافته؟! شغل های قدیم با عوض شدن تکنولوژی موضوعیت خود را از دست می دهند. با این اوصاف چه طور می شه همه قرارداد ها از ابتدا سی ساله نوشت؟! این کار را بکنیم مجبوریم تکنولوژی های منسوخ را به زور و سوبسید نگه داریم و از این همه که هستیم ورشکسته تر بشویم. کدام شرکت خصوصی می تونه با اطمینان بگه تا سی سال دیگه سرپا هست که استخدام سی ساله بکنه. غول هایی مثل گوگل هم شاید نتوانند چنین اطمینانی داشته باشند. شرکت های خصوصی ما که با قرارداد سه ماهه- شش ماهه سرپا هستند.
من چون فرد خیلی محافظه کاری هستم فکر می کنم همین ریاضی و فیزیک و شیمی و ادبیات را باید تا سی سال دیگر هم تدریس کرد. خیلیها این را هم زیر سئوال می برند. اگر حرف مرا قبول داشته باشید می شه گفت قرارداد معلم ها را (دست کم درصدی از آنها را که باتوجه به دموگرافی کشور تا 30 سال دیگر کارشان را لازم خواهیم داشت ) باید دائمی کرد. اما هر شغلی چنین نیست. خیلی از شغل ها 5 سال دیگر موضوعیت خود را از دست خواهند داد.

نوشته های مالجو مرا یاد مردهای سریال آینه می اندازه که خطاب به همسرشان آستر جیب شان را نشان می دادند و می گفتند "ندارم!" وضعیت کارفرمای بخش خصوصی هم الان همینه.
برای این که شرکت را سرپا نگه داره قرارداد زیر قیمت می بنده. مامور مالیات اون وقت می گه"سندسازی کردی! مبلغ این قرارداد باید این قدر باشه. مالیات کامل می بنده تازه جریمه فرار مالیاتی هم اضافه می کنه!" شرکت های خصوصی با این مشکلات دارند دست وپنجه نرم می کنند. بیخود نیست مرتب می شنویم فلان مهندس چهل یا پنجاه ساله-- به ظاهر سالم و ورزشکار که نه سیگار می کشید نه اضافه وزن داشت-- افتاد مرد! چنین استرسی آدم را از پا در می آره. اگر کارگر دغدغه سیر کردن خانواده خودش را داره اون کارفرما زیر فشار مداوم این هست که آیا می تونه سر برج حقوق همه کارمندهاشو بده یا نه.
فشار کشنده ای است!
امثال مالجو انگار هیچ کدام از این سختیها و واقعیات را نمی دانند. از نظر اونها کارفرما ایرانی هم یکی هست در ردیف صاحبان کارخانه های پارچه بافی قرن نوزده اروپا که با استثمار کارگران ثروت می اندوختند! بعد براشون خط و نشان می کشه!
این طوری بدون توجه به واقعیت ها توقعات جویندگان کار را بالا می برند. توقعات برآورده نمی شود و درنتیجه جوانان مردم سرخورده تر می شوند. برای صاحبان شرکت ها این همه خط و نشان بکشید از سود نزدیک به صفر باز نگه داشتن شرکت چشم می پوشند در شرکت را می بندند ودر نتیجه اون روزنه امید استخدام هم برای جوانان بسته می شه. طبقه بیکس و کار فرودست بیشتر ضربه می بینند.
مالجو می گه تعاونی ها را احیا کنیم. تعاونی های دهه شصت چه گلی به سرمان زدند که دوباره احیاشان کنیم. تعاونی ها چه گلی به سر شوروی زدند؟!!
بهتر نیست به جای احیای یک طرح کاملا شکست خورده بیاییم ببینیم درد کارفرما های امروزی کشور-که با همه محدودیت ها هنوز شرکت را زنده نگه داشته اند چیست؟! بهتر نیست از تجربه جمعی آنها کمک بگیریم که از بن بست خارج شویم؟! باز اونها نشان داده اند که جربزه ای دارند. تجربه زیسته شان را در اختیار تصمیم گیران می توانند بگذارند نه چند کلیشه قرن نوزدهمی مثل فرمایش های آقای مالجو.
دست آخر این که آقای مالجو وقتی عوامل ناآرامی های اخیر را بر می شمارد به محدود شدن فضای عمومی عمودی شهروندان اشاره می سازد. یعنی بلند مرتبه سازی غیر اصولی (که خود من هم به شدت مخالف آن هستم). اما سئوالم این هست آیا درد مردم ایذه این بود؟! تا جایی که من می دانم معضل بلند مرتبه سازی معضل طبقه مرفه شهری است. اونهایی که در محلات اعیان نشین کلانشهرها خانه ای ویلایی داشتند ناراضی هستند که چرا بیخ گوششان یک ساختمان 25 طبقه داره سبز می شه. از منظر من کاملا هم حق دارند اعتراض کنند. ولی در دی ماه امسال این طبقه نبودند که به خیابان ریختند و اعتراض کردند. آنها نظاره گر بودند. قیم مآبانه نیاییم بگوییم خواسته تظاهرات کنندگان و دلیل ناراحتی شان چه بود. اونها خودشان می توانند علل نارضایتی شان را بیان کنند. خیلی سنگ مستضعفان و فرودستان را به سینه می زنیم برویم حرف خودشان را بشنویم. درد فک و فامیل خودمان را به عنوان درد آنها جا نزنیم. فک و فامیل مان خودشان بلد هستند حرف دلشان را بزنند و باید بزنند. (اونها را نباید ساکت کرد که چون یک عده گرسنه هستند تو نباید دغدغه های طبقه متوسطی و مرفهانه ات را مطرح کنی!)

حرف های مالجو نگرانم می کند. نگویید حالا مگه چند نفر مقاله اش را خوانده اند که تو برای نقدش این همه وقت فکری می گذاری؟! وقتی آلترناتیوی مطرح نمی شود شاید روزی همین حرف های مالجو با همه ضعف هایش خریدار پیدا کند. ای کاش مهندسان و تکنوکرات ها و اعضای اتاق های بازرگانی و وکلا و نماینده های راستین کارگران.... که با واقعیت های جامعه آشنا تر ند به میدان بیایند و با همفکری و در نظر گرفتن واقعیت های روز جامعه راه حل هایی ارائه دهند. وگرنه اگر اوضاع شلوغ پلوغ بشه امکانش هست که همفکران مالجو با تحمیل کلیشه های منسوخ و تاریخ مصرف گذشته، اوضاع بد فعلی را به اوضاعی افتضاح تر بدل کنند. 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گپ و گفتی با الف

+0 به یه ن

فرض کنید الف جوانی است از خانواده ای معمولی در ایران. الف خود روحیه یا شرایط کارآفرینی را ندارد ومی خواهد جایی استخدام شود. اما با این که به نظر خودش خیلی دنبال کار بوده هنوز جایی استخدام نشده است. الف خود را سرزنش می کند و سربار خانواده می داند. الف نگران هست که سن اش بالا می رود بی آن که هیچ کدام از انتظارات جامعه از خود را (نظیر ازدواج داشتن خانه و شغل و...) برآورده کرده باشد.
بگذارید با الف وارد گفت و گو شویم.
الف جان!
اول از همه این که خودت را شماتت نکن. اگر کسی به سن تو در دانمارک شغل نداشته باشد جای شماتت دارد. اما در ایران و در این زمانه هیچ آدم منصفی تو را سرزنش نمی کند. چون که همه مان می دانیم وضعیت اشتغال در کشور ما چه قدر نابسامان هست. تقصیر تو نیست، تقصیر والدینت هم نیست. تقصیر معلم ها و تقصیر استادانت هم نیست. پس نه خودت را شماتت کن نه آنها را.
شاید بگویی می دانم تقصیر من نیست اما از والدینم شرمسارم که هنوز آنها خرجم را می دهند.
الف جان! هر چه قدر بیشتر خود را به این خاطر سرزنش کنی نه تنها خود را بیشتر می آزاری بلکه تلخ و کج خلق می شوی و خانواده ات هم بیشتر آزار می بینند. به جای این افکار باری از دوششان بردار. همه کمک ها که مالی نباید باشد. در هر خانه و خانواده معمولی ایران کلی کار زمین مانده هست: واشر  شیر را عوض کن. در سبزی و گوشت پاک کردن کمک کن. خرید برو. ماشین را بنزین بزن یا برای معاینه فنی ببر. به ملاقات بستگان بیمار برو. اگر از بستگان نزدیک کسی در بیمارستان بستری است تو همراه بیمار شو. در مجالس ختمی که والدینت به علت مشغله نمی توانند بروند تو به جای اونها شرکت کن و به جایشان عذر بخواه. .....
و مهمتر از همه این که پای درددل ها ی اعضای خانواده بنشین و سنگ صبورشان بشو!
همه اینها کلی کار هست و وقت می خواهد. در هر خانواده ای اگر یکی پیدا شود در این کارها کمک کند ابدا نمی توان او را سربار نامید! در واقع این شخص دارد کلی بار از دوش خانواده بر می دارد بی آن که مزدی بگیرد. در واقع این شخص ایثارگر است!

الف جان!
حتما می گویی پس خودم چی؟! همه اش ایثار کنم و خودم را فراموش کنم؟! من در جواب این که گفتی احساس شرمساری به خاطر سربار بودن می کنم اینها را گفتم. گفتم به جای شرمساری می توانی این بارها را از دوششان برداری. اما توصیه نمی کنم که همه اش خدمت خانواده بکنی. به خودت هم برس! قبلا گفتم به جای خانواده مجالس ختم را برو. اما فقط مجلس عزاداری نرو. مجلس عروسی و.... هم برو. اونجا لابد گیر می دهند که تو چرا عروسی نمی کنی؟! از شنیدن این گونه پرسش ها و اظهار نظرها، عصبی نباید بشی.. هیچ هم خجالت نداره که بگی هنوز شرایطش را ندارم. همه شان می دونند اوضاع اقتصادی اجتماعی در کشور ما چه قدر خرابه. در این مجالس شاید کسی پیدا کردی که تو را برای استخدام جایی معرفی کرد.

الف جان!
در آمریکا زمانی که وضع اقتصادی خراب بود می گفتند هیچ کس نباید بگوید کار ندارم چرا که جستن کار یک کار تمام وقت هست. با همان جدیت که فرد شاغل هر روز آماده می شود که برود سر کار، فردی که هنوز شاغل نیست باید آماده شود که ساعت ها دنبال کار بگردد. 
Do not leave any stone unturned.
هر جا که کوچکترین شانس برای استخدام هست اقدام کن. در سایت ها بگرد تا مطالب به درد بخور برای تنظیم رزومه ، پاسخ دادن به سئوال ها در مصاحبه حتی زبان بدن در اولین مواجه بیابی. در این زمینه بسیار تحقیق شده و نوشته شده.
احتمال استخدام در هر اقدام کم هست اما هر چه بیشتر اقدام کنی شانس این که در یکی پذیرفته شوی بیشتر می شود.
کم کم دستت می آید که آنها که استخدام می کنند دنبال چه مهارت هایی هستند. اون مهارت ها را به تدریج می آموزی و به رزومه ات اضافه می کنی.
اگر امیدت را از دست ندهی و روحیه و اعصابت را قوی نگه داری بالاخره کار پیدا می کنی. 
برای این کار باید دور وبرت از کسانی که بذر ناامیدی می کارند خالی کنی. 
از مصاحبت افراد خیال پرداز هم دوری کنی. با کسانی معاشرت کن که واقعگرایی توام با اندکی خوشبینی دارند. در جمع آنها هم امید به دست می آوری و هم ایده هایی برای این که شانس استخدامت را بیشتر کنی!
دایم در ذهن خود این جمله را نچرخان :"چون ما پارتی نداریم شانس استخدام نداریم" 
این جمله تا قسمتی درست هست اما صد در صد هم درست نیست (هرچند آن قدر شنیده ایم و تکرار شده است که فکر می کنیم وحی منزل هست و نمی توان در درستی آن تردید داشت!)
واقعیت این هست که استخدام در برخی جاهای نون و آبدار فقط برای قشری بسیار خاص امکان پذیر هست. اما هر شغل دولتی یا در بخش خصوصی که چنین نیست! هنوز هم موقعیت های شغلی هستند که دنبال افراد متخصص می گردند. تعداد این شغل ها از تعداد فارغ التحصیلان که مدرک مربوطه دارند معمولا کمتر هست. اما می توانم ادعا کنم که با وجود این همه فارغ التحصیل مدرک به دست، باز پیدا کردن فرد مناسب دشوار است. چرا؟! چون هر مدرک به دستی درست و حسابی درس مربوطه را نخوانده! سر کلاس از همان دانشجویان تیپیکال "استاد خسته نباشید" بوده! چه بسا اصلا سر کلاس نمی رفته!
خیلی هاشون مهارت های جانبی لازم را ندارند. در کار تیمی مشکل آفرین می شوند. مسئولیت پذیر از آب در نمی آیند. خیلی هاشون لوس از آب در می آیند. دنبال بهانه هستند قهر کنند کار را ول کنند. 
الف جان! تو اگر مهارت های لازم را بلد باشی و مسئولیت پذیر باشی و این را بتوانی نشان دهی، در همین وضعیت خراب استخدامی هم رو دست استخدامت می کنند! اما باید بتوانی این را نشان دهی. نشان دادن این ویژگی ها زمان می برد. دوره کارآموزی و کارورزی زمان مناسبی برای نشان دادن این قابلیت هاست.

الف جان!
شاید مجبور شوی قبل از استخدام چند ماهی کارآموزی کن. این فرصت را هم غنیمت بدان. خیلی ها که اکنون در رفاه هستند از همین جا شروع کرده اند. در همان دوره کارآموزی از خود لیاقت نشان داده اند. یک عده هستند که جوانانی چون تو را علیه کارفرمایان تحریک می کنند. توقعات را به طور غیر واقع بینانه ای بالا می برند. توقعات بالا بدون شرایط یا پشتوانه ای برای عملی ساختن آنها سرخوردگی می آورد. برای همین می گویم با افراد واقع بین نشست و برخاست کن.

الف جان! موفق باشی!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل