انتخابات شوراها

+0 به یه ن

من فكر می كنم انتخابات شورا ها اهمیت خیلی زیادی داره. اولا كه مسایل شهرها و روستاها از این مجرا رتق و فتق می شود. دوم این كه در چارچوب همین شوراها نماینده ها می توانند مشق كار سیاسی و اجرایی نمایند و از آنجا آبدیده شوند برای این كه نسل بعدی دولتزنان و دولتمردان را بسازند.

ببینید! من هر چه قدر هم در این گوشه ی وبلاگ در آرزوبلاگ در مورد انتخابات ریاست جمهوری بنویسم با این 200-300 خواننده ای كه وبلاگم داره تاثیر زیادی نخواهد داشت. برای همین انرژی زیاد برای آن گذاشتن معنایی نداره.

اما اگر 5-6نفر در همین دامنه ی آرزوبلاگ به طور مرتب در مورد شوراهای شهری و روستایی بنویسند می توانیم امید داشته باشیم كه وبلاگستان آرزوبلاگ در شكل گیری فرهنگ شورا ها ی شهری و كار آمد تر شدن آنها نقش داشته باشد.

لطفا شما بنویسیدكه چه انتظاراتی از شوراهای شهر و روستا دارید. من هم نوشته هایی قبلی ام را كه دوست دارم كاندیداهای شورا های شهرهای مختلف آذربایجان به خصوص تبریز بخوانند در یادداشت های بعدی منتشر می كنم.

شاید بگویید الان آنها یك سر دارند هزار سودا. درسته! اما هر كدام كس و كاری دارند كه وبلاگ گردی هم می كنند و اگر چیز جالبی بود به آنها گزارش می دهند. به علاوه بعد از انتخابات آنها كه رای نیاوردند احتمالا می آیند و این گونه مطالب را می خوانند تا برای دوره ی بعدی بهتر آماده بشوند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

At home in Tabriz

+0 به یه ن

This is an article by Brian from Autralia who visited Tabriz last winter. In Tabriz he

had encountered a gentleman in his sixties who took him to his home and offered him the typical Tabrizi hospitality. The gentleman was a war veteren. He was in air force. After the war and after his retirement he volunteerly takes care of war veterans and organizes sport events for them. Most interestingly, once he had lead a group of war veterans and heros, including those with synthetic legs and those whoes eyes were impaired during the war to climb mount Kilimanjaro  in africa.

Thank you Brian. If it was not for you I would never know of such a gem in my own hometown.  

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

Sweetest dream

+0 به یه ن

Last night I had the sweetest dream. I was swimming in the Urumia lake.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

Atoms in Family

+0 به یه ن

In my recent post at the  physics blog, I enumerated some of the concepts and experiments called after Enrico Fermi

Enrico's wife was Laura Capon Fermi a well-known writer and political activist. She was an Italian jew. The family escaped from fascist rule of Mussolini to the US right after Enrico received his Nobel prize in Stockholm. Laura took up writing in her middle ages. One of her major concerns was the process of redefining the identity for educated emigrants like her own family in the new environment. Her most famous book is "Atoms in family: my life with Enrico Fermi

The book is written in 1954, the same year that Enrico Fermi passed away.Laura passed away in 1977 (The year was born.)  

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

Fish

+0 به یه ن

When I was a child in Tabriz, Tabrizis did not have fish so often.The fish that was brought to Tabriz was not so fresh so people  of Tabriz were not so keen on having fish. While in most places in Iran it is a tradition to have fish on new year's eve, in Tabriz we prepare Dolme. Things have changed these days. Now you can find varieties of best quality fish in market in Tabriz. They are brought mostly from Ardabil province.

Ardabil province boasts having a strong culture of fish production. In fact, one of the best veterinarians of the country specialized in fish was late Prof. Baba-Mokheir who was born in Ardabil. Sadly he passed away last year at age of 71.    

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

New style of the blog

+0 به یه ن

I have decided to change the style of this blog. From now on, I will write in English.This may drop the readership considerably in the short run, but I am convinced in the long run it will have some benefits.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ده خواسته ی دختران ژاپنی از همسر آینده شان

+0 به یه ن

اینجا  ده خواسته ی دخترهای ژاپنی از همسر آینده شان برشمرده شده. ظاهرا خیلی چیزهای ساده و آسانی هستند.
مثلا مورد اول این است:
He wouldn’t have to do anything in particular, just be there for me when I’m lonely
فكر می كنم اغلب پسرهای مجرد ایرانی وقتی این لیست را بخوانند وسوسه می شوند كه چمدانش را ببندند تا بروند ژاپن با دختر ژاپنی عروسی كنند. پیش خودشان فكر می كنند نه از چك و چانه ی مهریه خبری خواهد بود و نه از هزینه های سرسام آور عروسی و ناز و ادای معمول دخترهای  ایران. اما خیلی زود قضاوت نكنید! نظرهای پشت سر آن را هم بخوانید. حتی یك نفر از نظر دهنده ها هم ننوشته "وای! چه قدر معصوم!" برآیند نظرهای كسانی كه تجربه ی رابطه با دخترهای ژاپنی داشته اند و در پی آن نوشته پیام گذاشته  اند:" حالا كجاشو دیدی؟! اینها نصفشون هم زیر زمینه!!"
برایم جالب آمد  كه حتی یك مرد غربی هم با خواندن فهرست خواسته های دخترهای ژاپنی "بُل" نگرفت كه "زنان غربی باید نجابت و كم توقعی زنان ژاپنی را الگوی خود قرار دهند." به نظر می رسه اصلا چنین حرف چرند و مزخرفی اصلا به ذهنشان نرسیده كه عنوان كنند. اگر هم عنوان می كردند زنان غربی پا به این الگو بریدن ها نمی دهند.

به هر حال من اگر مرد مجردی بودم و می خواستم ازدواج كنم سراغ دختری نمی رفتم كه خواسته هایی كه زبان می آورد آن قدر ساده و ناپخته و سانتی مانتال باشند كه غیر واقعی به نظر برسند. برای ازدواج دختری را انتخاب می كردم كه برایش روشن باشد در زندگی دنبال چیست. اگر خواسته ی گنده ای داشته باشد بهتر می توان با او كنار آمد تا این كه با خودش هم رودربایستی داشته باشد و خود نیز نداند كه دنبال چیست. چنین شخصی حسابی بعدها روی اعصاب آدم راه می رود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

چند رقم در ابعاد ملی

+0 به یه ن

ایران در روز حدود 2 میلیون بشكه نفت صادر می كند. اگر قیمت هر بشكه یك دلار برود بالا در آمد حاصل در ماه 60  میلیون دلار افزایش پیدا می كند. یعنی حدود 250 میلیارد تومان
صادرات سالانه پسته ی ایران از مرتبه ی یك میلیارد دلار است. یعنی از مرتبه ی 4 تریلیون تومان. تقریبا به اندازه ی هزینه ی دوطبقه كردن بزرگراه صدر

به نظرمن دموكراسی تنها موقعی معنا خواهد داشت  ومفید خواهد بود كه  در هر خانواده ای حداقل یك نفر باشد كه درك كند این اعداد و ارقام چه معنایی دارند. بداند برای احیا دریاچه ای در ابعاد دریاچه ی ارومیه سالانه میلیون مترمكعب آب باید در دریاچه ریخته شود یا میلیارد متر مكعب. نه این كه از حفظ بداند! با چند محاسبه ی سرانگشتی ببیند كدام رقم معقول به نظر می رسد و كدام رقم "شوت" است.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پذیرایی ساده

+0 به یه ن

الان با شاهین فیلم پذیرایی ساده را می دیدیم. فیلم ابتكاری و متفاوت و مشغول كننده ای بود. یك زن (ترانه علیدوستی) و یك مرد سوار بر یك ای-یو-وی لكسوز راهی كوه  و كمر شده بودند و داشتند كیسه های 5 میلیون تومانی بین مردم پخش می كردند. منطقه یك منطقه ی محروم مرزی بود. در فیلم همه ی محلی ها با لهجه ی خیابان جام و جم تهران فارسی حرف می زدند و در نتیجه نمی شد با قطعیت گفت منظور چه منطقه ای است. در بین آن مردم فقیر -مثل همه جای دنیا- هم آدم وارسته بود هم آدم حریص. از این جهت خوب شخصیت پردازی شده بود و فیلم را جذاب می ساخت و از حالت شعاری در می آورد.
راستش من با این جور فیلم ها كه در مناطق مرزی ساخته میشه یك كم مشكل دارم. هم با این فیلم مشكل داشتم و هم با فیلم "تخته سیاه" سمیرا مخملباف. مشكلم این است كه رئال و سوررئال را با هم قاطی می كنند و من نمی توانم تشخیص كدام قسمتش واقعیت است  و كدام قسمت زاییده ی خیال. اگر داستان فیلم در تهران بگذرد كمابیش دستگیرم می شود. اما وقتی داستان فیلم در منطقه ای می گذرد كه اغلب مخاطبان با مسایل و مشكلاتشان آشنا نیستند این قاطی كردن رئال و سوررئال از كاركرد اجتماعی فیلم و آشنا سازی مخاطب از مشكلات منطقه  می كاهد.

بگذریم! داشتم با خودم حساب می كردم آن پول هایی كه داشتند پخش می كردند ان قدر ها هم زیاد نبود كه آن همه شلوغش داشتند می كردند. فوقش صد تا كیسه ی 5 میلیونی بود. می شه 500 میلیون تومان.
در همان تبریز خودمان نیكوكاران برای ساختن مدارس و تجهیز بیمارستان های تخصصی چندین مرتبه بیشتر پول اهدا می كنند اما این همه شلوغش نمی كنند.  با این بودجه ی500میلیونی نمی شه یك واحد تولیدی و اشتغالزای بزرگ ساخت. داستان فیلم این بود كه این زن ومرد كه آنجا پول پخش می كردند در عمل فرهنگ مردم محلی و ارزش هاشون را هم نشانه گرفته بودند. چیزی هم بدتر از این نیست كه بیایی یك مقدار پول به مردم نیازمند بدهی و بعد integrityآنها را از آنها بگیری. اگر شما 500 میلیون پول داشتید و می خواستید این پول ها را برای كمك به آن مردم پخش كنید چه گونه عمل می كردید؟ من كه به واحد های تولیدی كوچك منطقه وام می دادم. شاید از طریق معمرین و معتمدین محلی, شاید هم مستقیم. به هر حال كار خیلی ساده ای نیست. شما چی كار می كردید؟

حالا كه این قدر پول ندارم با همین پول و امكانات اندكی كه دارم از بنیاد كودك حمایت می كنم. بنیاد كودك در سراسر ایران و نیز افغانستان و اندونزی مدد جو دارد. با ماهی 40 هزار تومان می توانید كفیل یك كودك یا نوجوان با استعداد اما مستضعف شوید. این كودكان از طریق تحصیل و آموختن مهارت های اجتماعی در آینده گلیم خود و خانواده ی خود را از آب بیرون می كشند. بنیاد كودك در انتخاب مددجویان كاری به زبان قومیت مذهب گرایش سیاسی مددجویان ندارد. تنها معیارش درس خواندن و مهارت های اجتماعی مددجویان هست. می خواهند بچه هایی را پرورش دهند كه نه تنها خود بلكه خانواده و اطرافیان خود را هم در آینده از ورطه ی فقر نجات دهد. با مراجعه به سایت بنیاد كودك می توانید با فعالیت های این بنیاد آشنا شوید و اگر خواستید خود كفیل شوید. راه های دیگری هم برای كمك به بنیاد هست. مانند اهدا كتاب, تدریس به كودكان بنیاد و....
اینجامی توانید نشریه داخلی بنیاد به عنوان همیاران را ببینید. این شماره ی آن بیشتر در مورد زلزله زدگان اهر و ورزقان است. گزارش مفصلی هم از شعبه ی تبریز دارد. یك مصاحبه هم با مددجوی سابق از شعبه ی اردبیل كه حالا خانم وكیل جوانی است در همان اردبیل.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ملكه های تبریز و جذب توریسم

+0 به یه ن

قبلا نوشتم كه در دامنه ی آرزوبلاگ زیاد زنانه نویسی نمی شود. دیشب این وبلاگ را پیدا كردم. زندگی نامه ی زنان معروف است. نوشته ی آخر آن در مورد سارا خاتون مادر اوزون حسن است. نویسنده او را اولین "بانوی اول"  معرفی می كند. این درست نیست. در سلسله ی قبلی "قاراقویونلو ها" خاتون ها و بیگم های متنفذ و نیكوكار بسیاری بودند. مسجد كبود تبریز و قیزكؤرپوسی میانه از جمله یادگاراهای خاتون های سلسله ی قاراقویونلو هست كه قبل از سارا خاتون بودند.

در بخش كامنت های آن یادداشت شخصی با نام "اردبیللی" نوشته كه سارا خاتون ترابوزانی و مسیحی بوده . به نظر  ایشان  نوشتن در مورد این خاتون و گرامیداشت آن چندان لزومی ندارد.

من حدس می زنم "اردبیللی" سارا خاتون و دسپینا خاتون را با هم عوضی گرفته اند. البته مطمئن نیستم. من در مورد ساراخاتون اطلاع چندانی ندارم. اگر كسی اطلاعات تاریخی دقیق تری دارد تصحیح بفرماید. 

همان طوری كه در نوشته ی قبلی ام تاكید كردم علت این كه امثال من به این شخصیت های تاریخی علاقه نشان می دهیم  یك نوع كنجكاوی زنانه است. وقتی تاریخ رسمی خوانده ایم اغلب در مورد مردان بوده است. وقتی در گوشه ی كتابی نام زنی می بینیم كنچكاو می شویم. این لزوما به معنای "گنده كردن" این افراد نیست. فقط برایمان جالب است. همین و بس! نكته در این جاست كه تعداد كسانی كه همین نوع كنجكاوی را دارند در دنیا كم نیست. پس یك مقدار در مورد این ملكه ها و خاتون های تاریخی اطلاعات بدهیم برای رشد گردشگردی مفید می تواند باشد.  

یك چیز دیگه! هم من و هم شما می دانیم سریال های پربیننده ی تركیه ای  به لحاظ دقت تاریخی یا روانشناسی زنان  چندان اعتباری ندارند. شخصیت زن مكاره ی خائن و اغواگر كه این گونه سریال ها بر محور آن می چرخد به احتمال زیاد زاییده ذهن فیلمنامه نویس است و زنان مزبور در عالم واقعیت چنین شخصیتی نداشته اند. اما شما به اونش چی كار دارید؟! همین سریال های آبكی  در سه قاره خریدار دارند. با دیدن این سریال ها توریست ها به سوی استانبول صف می كشند تا محل زندگی و خرید همین زنان خیالی را سیاحت كنند و نسخه ی بدلی جواهرات آنها را بخرند. برای خودش صنعتی شده!  چرا ما از این درآمد های توریستی  از محل معرفی دسپینا خاتون نخواهیم داشته باشیم؟!  اشكالی داره؟!  (من از این سریال های تركیه ای به واقع بیزارم. بیش از چند دقیقه اش را نمی توانم تحمل كنم. اما می بینم كه برخی بسیار به آنها علاقه مندند!)

پی نوشت: البته سینمای تركیه فیلم ها ی قشنگ و تاثیر گذار هم زیاد داره. من به خصوص از فیلم  "آدم خندان" كمال سونال خوشم می آید. یك روز در باره ی این فیلم و دیگر فیلم های مربوط به زاغه نشینی در تركیه می نویسم. سلام و تحیت من بر همه ی فیلمسازانی كه این معضل اجتماعی را بدون شعار زدگی رونمایی می كنند. سینمای تركیه ای به نیكویی از عهده ی این كار برآمده.

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل