اگر از مهد کودک آموزش دهیم دیگه همه چی حله؟!

+0 به یه ن

طرح همیار پلیس در مدارس از سال ۱۳۷۴ آغاز شده. یعنی از ۳۰ سال پیش. این یعنی عمده کسانی که سن زیر ۳۷ سال دارند در کودکی با همین طرح بزرگ شده اند. یعنی از بچگی به طور سیستماتیک در گوششان خوانده اند که در رانندگی باید احتیاط کرد. سئوال: آنان که در خیابان ها لایی می کشندو در اتوبان ها با سرعت مرگبار رانندگی می کنند چه سنی دارند؟ عمدتا زیر ۳۷ سال. پس اون همه بوق و کرنای طرح همیار پلیس همه الکی و بی ثمر شد؟ احتمالا اگر آن طرح اجرا نمی شد اوضاع از این هم بدتر می شد. بی ثمر نبوده اما اون قدرها هم ثمر نداشته که الگوی رانندگی را خیلی نسبت به قبل بهبود ببخشه.

یک عده هستند که در مورد هر مسئله اجتماعی که صحبت می کنیم می گویند «این طوری نمی شود باید از مهد کودک و مدارس شروع به فرهنگسازی کرد.» مثلا وقتی از مشکلات اجتماعی سرراه گروه های دموکراتیک حرف می زنیم می گویند دموکراسی را باید از مهد کودک یا از مدارس ابتدایی آموخت. حرف قشنگی به نظر می رسه اما به دو دلیل ابدا کافی نیست.

1) یکی این که تا صبر کنیم مهدکودکی ها بزرگ شوند و به جایگاه ریاست جمهوری و.... برسند سی چهل سال باید بگذرد!12

2) طرح همیار پلیس در عمل نشان می دهد آموزش در سن کم همه چیز نیست. در ضمن الان دست کم ۳۰ سال هست که در عمده مهد کودک های ایران  همان مهارت ها و ارزش ها را می آموزند که در کشورهای غربی. مربیان آموزش دیده مهد کودک  دروس علوم تربیتی را خوانده اندو اعمال کرده اند که مربیان مهد کودک در فرانسه و سوئد و آمریکا. خیال نکنید در مهد کودک های ایران خیلی متفاوت اموزش می دهند.  از ۲۰ -۲۵ سال پیش مربیان و مادران دارند حرف های دکتر هلاکویی را در مورد تربیت کودک گوش می کنند. قبلش شاید با پکیج « دمپایی و کمربند» بچه بزرگ می کردند اما ۲۵ سالی است که با پکیج تربیتی هلاکویی و امثال او بچه ها را در همین ایران بزرگ می کنند. اون روانشناسان  و کارشناسان علوم تربیتی هم همان ها را آموزش می دهند که مشابهشان در آمریکا. البته نمی توان انکار کرد که این نسل جدید- به طور متوسط -بسی کم عقده تر و راستگو تر و آزاده تر و شجاع تر  از نسل هایی است که با پکیج «دمپایی و کمربند» بزرگ شده اند . همین آزادی های نسبی هم که از پاییز ۱۴۰۱ به دست آورده ایم مدیون  شجاعت وآزادگی همین نسل هستیم که تربیتی متفاوت از نسل قبل داشته اند.  ولی تا جایی که من می بینم در زمینه این که بتوانند دموکراسی بسازند یا با فساد نهادینه  مبارزه کنند چندان آگاه و هشیار نیستند. البته که آموزش از سن کم خوب هست ولی همه چیز نیست. درست چیدن قواعد بازی آن گونه که در پادکست  سیزدهم سکه شرح می دادند راه حل هست. پادکست قشنگ توضیح می ده که چه طور می توان قواعد بازی را طوری ریخت که به نتیجه دلخواه رسید. قبل از این که برای مهد کودک های ایران خواب جدیدی ببینید و ملت را هم از این که در بازه زمانی حدود ۱۰ سال آینده اوضاع بهتر شود ناامید سازید یکی دو ساعت از وقت های مرده تان را (مثل گیر کردن در ترافیک) به گوش دادن این پادکست اختصاص دهید

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نظر سریع القلم در مورد مهار فساد و نقد آن

+0 به یه ن

محمود سریع القلم:

«اگر از من به عنوان دانشجوی رشته توسعه بپرسند: فساد در ایران را چکار کنیم؟ من می گویم هر چقدر ایران با دنیا بیشتر کار کند، فساد کم تر می شود. لزومی ندارد ما سالی چند کنفرانس تشکیل دهیم از صاحبنظران دعوت کنیم که مسئولان و کارشناسان درباره فساد، علل فساد تاریخ فساد ، ریشه های فساد و…نظر بدهند و یک کیف همه بگیرند و بروند. 

اگر می خواهید فساد در ایران پایان پذیرد، سیستم بانکی ایران را جهانی کنید. شفاف کنید تا اگر یک نفر دو دلار از این جا به آن جا فرستاد، معلوم شود چه کسی چه ساعتی چه دقیقه ای چه ثانیه ای برای کی به چه منظوری فرستاده است. بعد می ببینید چه اتفاقی می افتد وقتی کشوری با دنیا ارتباط نداشته باشد، هر اتفاقی داخل خودش اتفاق می افتد.»


این نکته سریع القلم تا حدود زیادی درست هست. ریشه بخش عمده (اما نه همه) فساد مالی گسترده در ایران همین ایزوله بودن از دنیاست. با روش های معمول با دنیا تعامل نداریم. بانک هایمان به طور متداول با دنیا ارتباط ندارد. در معاهدات و تفاهم نامه های اقتصادی مرسوم دنیا نیستیم. در نتیجه خیلی از مراودات اقتصادی مان از طریق بازار سیاه بین المللی است که امکان سواستفاده را باز می کند. حتی اگر کسی با نیت خوب و پاک هم وارد این فضا شود بعد از اندکی به تدریج تبدیل به مفسد اقتصادی می گردد. طبیعت بازار سیاه او را به آن سمت می راند.  معاهدات و تفاهم نامه های متعددی که از دهه ۸۰ میلادی به این سو در دنیا شکل گرفته اند طوری طراحی شده اند که شفافیت  را بالا می برند و امکان پولشویی را کاهش می دهند.ایران از دهه ۸۰ به این از دنیا بُریده! برای همین از این سازوکارهای ضد فساد غافل مانده. اما فساد داخل ایران تنها به این موضوع محدود نمی شود. عوامل داخلی فساد هم فراوانند: اشخاص و نهادهای غیر پاسخگو، سیستم قضاییه نیمه-کارآمد، عدم آزادی پس از بیان برای کسانی مانند یاشار سلطانی که فساد مالی را افشا می کنند، ساختار معیوب. مثلا سازمان محیط زیست در حیطه تخصص خود باید بالای همه وزارتخانه ها و نهادها بنیشند اما به دلیل اشکال ساختاری، چنین موقعیتی ندارد و این نکته فساد آفرین هست. کشورهای بسیاری هستند که تحریم نیستند و برعکس ایران با دنیا ارتباط نرمال دارند اما باز هم فساد مالی آنها بالاست. علت این هست که ساختارهای داخلی آنها هم معیوب است.


پی نوشت

نگفتم  سیستم قضایی ما کاملا ناکارآمد است بلکه عرض کردم نیمه-کارآمد است. چون که همین سیستم قضایی ما برای  پی گیری از کلاهبرداری های کوچک -نظیر اختلاس یک کارمند شرکت خصوصی یا مستاجری که اجاره نمی پردازد- کارآمد است. همین هم باز غنیمت است و مانع از این می شود که قانون جنگل حاکم شود. در اختلاس ها و فسادهای بزرگ مقیاس تر است که قوه قضاییه ناکارآمد می شود.


-------

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مصاحبه یاشار

+0 به یه ن

اگر نسل زد  ایران و حامیان میانسالشان موفق به ایجاد تحول سیاسی شوند احتمالا آزادی فردی  و بخشی از حقوق بشر تضمین می شود (شکنجه و شلاق از مجازات رسمی  حذف می شود و اعدام محدود می شود)، احتمالا با  دنیا هم وارد تعامل و دوستی می شویم و بخشی از فساد مالی  که  مربوط به  بازار سیاه  ناشی ازدور زدن تحریم هاست از بین می رود. اما متاسفانه من آگاهی و همت لازم را نمی بینم که ساختار های فساد پرور داخلی اصلاح شود. اگر نهاد های فرا حسابرسی، به همین شکل نگاه داشته شوند و تنها اسم  و اعضای آنها عوض شود، اعضای جدید هم پس از اندکی به اندازه همین مفسدان مالی امروزی (و شاید حتی بیشتر) فاسد می گردند و فساد می کنند. اگر نهادهای موازی تصمیم سازی و ....-که ورای پاسخگویی هم هستند- از بین نرونداز لحاظ کارآمدی یا مبارزه با فساد  اوضاع خیلی عوض نمی شود.

متاسفانه خیلی نمی بینم در مورد این مسایل  مهم  بین نسل زد یا حامیان میانسالشان بحث و صحبتی باشد.

من از بیژن عبدالکریمی انتظار ندارم بیاید و این قبیل بحث ها را انجام دهد. اون و امثال او می گویند همینی که هست خوبه و  تقصیر از دانشجویان هست که احترام بزرگتر نگاه نمی دارند. راهکار او و امثال  او برای حل مسایل کشور احترام بزرگ تر نگاه داشتن هست.

من از آن دانشجوی نسل زد هم انتظار ندارم که  پایه های تئوریک سازوکار دموکراسی و..... پی ریزی کند. هرچه قدر هم باهوش و شجاع و وطن دوست و.... باشند تجربه کافی برای آسیب شناسی ساز و کار های معیوب  ندارند. 

من از همنسلان خودم و بزرگتر از خودم  که خود را حامی این نسل زد آزادیخواه می دانند انتظار بیشتر دارم. شما که عمری در این مملکت کار کرده اید و راه و چاه را می شناسید شما باید به این قبیل بحث ها پا دهید.

نسل زد و برخی از حامیانش این همه هزینه دارند می دهند  شما هم پیش بیایید از تجربه تان بگویید تا این همه زحمت دست آخر به جای خوبی برسد. نه آن که یک گروه فاسد را بیرون کنند ولی نادانسته منشا فساد را نگاه دارند تا گروه بعدی که جایگزین آنها می شوند دوباره فاسد شوند و خون مردم را بمکند!

من سال ها برای خیریه بنیاد کودک  تبلیغ می کردم. بسیاری به تحقیر می گفتند  با کار «خیریه ای» نمی توان ریشه فقر را سوزاند پس باید کار بنیادی کرد. بسیار خوب! قبول! شما کار بنیادی کنید. آیا کاری بنیادی تر از ایجاد ساز و کار های مهار فساد برای ریشه کنی فقر هست!؟ اگر هست، معرفی کنید تا ما هم بشناسیم. اگر نه، بیایید  و در این بحث مرا یاری دهید. دست تنها دارم این بحث را جلو می برم. این طوری فایده ای نداره.

----------------

یاشار سلطانی: توسعه در قاب فعلی یک شوخی مضحک است



این مصاحبه با یاشار سلطانی  آموزنده  است. نشان می دهد چگونه فساد مالی در سطحی که در کشور ما وجود دارد جلوی توسعه اقتصادی را می گیرد و اقتصاد را فلج می کند. نشان  می دهد چرا مبارزه با نهادها و ساز و کار هایی که فساد را تسهیل می کنند باید جزو اولویت های ملت ایران باشد. برعکس  دهه های چهل تا هشتاد خورشیدی، در هر حال حاضر،  آزادی های فردی واجتماعی و حقوق بشر ونیز ارتباط نرمال با کشورهای دیگر دنیا، جزو اولویت ها و مطالبات اصلی مردم هستند اما با کمال تعجب مبارزه با فساد از طریق اصلاح ساختارها (حذف نهاد های موازی که  مسئولیت های خود را  فرافکنی می کنند و به هم پاس می دهند، حذف نهاد های مالی غیر پاسخگو و ورای حسابرسی، بازار سیاه صادرات و واردات، مراودات پشت پرده و غیر شفاف بین المللی و.....) جزو مطالبات اصلی مردم نیست. خیلی عجیب هست چون که معیشت و کیفیت زندگی مردم به طور مستقیم به این امور بستگی دارد. وقتی مردم همراه شروین حاجی پور زمزمه می کنند «برای یک زندگی معمولی» باید متوجه باشند که داشتن یک زندگی معمولی علاوه بر آزادی های فردی و اجتماعی، مینیممی از ثبات  و رونق اقتصادی را هم می طلبد و این ثبات و رونق اقتصادی میسر نخواهد بود مگر  با مهار فساد مالی از طریق بهبود ساختار های مربوطه.  در مصاحبه یاشار سلطانی این نکات تشریح شده. البته به زبان خودش، نه آن گونه که من بیان کردم. در قسمتی از مصاحبه یاشار سلطانی هم طبق مد روز(!!!) به اقتصادی دولتی می تازد و آن را عامل فساد مالی بر می شمارد! با این قسمت حرفش (هرچند مد روز است) موافق نیستم. اتفاقا فساد مالی در ایران همراه با خصولتی سازی شدت بیشتری گرفت خصولتی سازی  خود از عوامل گسترش فساد در کنار چندین عامل دیگر بود. نه آن که من طرفدار اقتصاد دولتی باشم! نه! بسته به شرایط کشور دولتی بودن یا نبودن برخی از صنایع می تواند درست یا غلط باشد. در هر مورد باید به دقت هزینه و فایده را حساب کرد و تصمیم گرفت. نباید حکم کلی ایدئولوژیک (نه از نوع مارکسیستی نه از نوع ایدئولوژی نئولیبرالیستی) داد. جز این نکته من بقیه حرف های یاشار را قبول دارم. یاشار در این مصاحبه افشاگری در مورد فلان فرد و بهمان فساد نمی کند. بلکه نشان می دهد چه طور فساد نهادینه شده و چه طور ضربه می زند.


اما صحبت های کسی که با یاشار دارد مصاحبه می کند،  حسابی روی مخ هستند! آخر مصاحبه که صحبت هایش از چالش فراتر می رود و تقریبا در قامت یک بازجو-خبرنگار اتهاماتی به یاشار وارد می کند. شاید هرکسی جای یاشار بود با یک دهم آن صحبت ها، برمی آشفت و قهر می کرد و می رفت و یا دعوا می کرد. اما یاشار به طمانینه پاسخ می دهد. یاشار سلطانی طبعا نیازی به دفاع من در برابر این گونه اتهامات ندارد و خود به شیوایی از خود دفاع می کند. اما من هم می خواهم نکته ای در دفاع بگویم. مصاحبه کننده چنان سخن می گوید که انگار این که یاشار و خانواده اش به گدایی و افلاس نیافتاده اند نشان از آن دارد که یاشار هم  خود از خدمت به فساد ارتزاق می کند. این طرز فکری است که قریب ده سال هست در جامعه تزریق می شود.  متاسفانه مهران مدیری به طرز موثری در جا افتادن این طرز فکر در جامعه کوشیده است. مثلا سریال هیولا و فیلم  رحمان ۱۴۰۰ می خواهند در ذهن مردم بچپانند که اگر کسی در گوشه ای از این خوان گسترده فساد لقمه ای بر ندارد ازاستیصال فرومی پاشد. درسته که اوضاع بد هست اما نه به این بدی! یکی مثل یاشار سلطانی یا آقای شرافت در سریال هیولا، اون قدر تخصص و اعتبار در جامعه و ....دارند که بتوانند یک زندگی  شرافتمندانه متعارف از لحاظ رفاه داشته باشد. یاشار سلطانی که زندگی لاکچری ندارد. یک زندگی معمولی دارد. خدا را شکر  تن و بدن هم خودش و هم خانواده اش سالمند. خرج دوا و درمان اگر نباشد زندگی می چرخد. یاشار سلطانی گرافیست هست. گرافیست ها زمانی درآمد خوبی داشتند. برعکس آن چه که مجری آن برنامه جلوه می داد به افلاس نیافتادن یک خانواده سه نفره سالم و دور از مسایلی همچون اعتیاد که پدر خانواده در آن گرافیست وروزنامه نگار هست و پدربزرگ و مادربزرگ خانواده معلم بوده اند چیزی عجیب و شک برانگیز نیست!  بیخودی  عده ای چو انداخته اند اگر برای این که به افلاس نیافتیم مجبوریم ما هم گوشه ای از این خوان فساد بنشینیم. آنان که چنین چو می اندازند اغلب می خواهند   عملکردخود را توجیه کنند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

همه چیز را همگان دانند

+0 به یه ن

قبلا نوشتم که در کشوری با مختصات ایران -با تکثری که داره و با فهم و سابقه ای که ما از دیکتاتور دلسوز یا صالح داریم- تصورکارآمد تربودن دیکتاتور دلسوز یا صالح نسبت به دموکراسی در ایجاد ثبات، امنیت و توسعه اقتصادی بیشتر یک توهم هست. چون دیکتاتور و طرفدارانش تاریخ را تحریف می کنند و منتقدان را سرکوب می نمایند این تصور را ایجاد می کنند که بسیار کارآمد بوده اند و در دوران  آنها توسعه و رشد چشمگیر بوده. اما در دموکراسی این نوع سرکوب هاو خفه کردن ها کمتر امکان پذیره. در نتیجه در دموکراسی اشکالات عیان می شه. همین عیان شدن اشکالات  مزیت دموکراسی است چون می شه برایش چاره اندیشی کرد. در دیکتاتوری مشکلات را زیر فرش قایم می کنند تا جایی که گندش دیگه در می آد.

در دیکتاتوری به شکل ایرانی اش که شخص اول مملکت راجع به همه چیز نظر می ده و کارشناسان را هم به هیچ می گیره امکان اشتباه خیلی زیاده. شاید در رفتن به سوی دموکراسی بهتر باشه این نکته شناخته شده  در فرهنگ خودمان را ملاک قرار بدهیم که «همه چیز را همگان دانند.» در واقع اگر یکی از کارکردهای دموکراسی را این بدانیم که صدای کارشناسان و صاحبنظران  در امور شنیده بشه  برنامه ها پخته تر می شه و توسعه پایدار میسرتر می شه.در این صورت دموکراسی با کارآمدی و توسعه گرایی تلفیق می شه و دوام می آره. باید دید چه سازوکارهایی می توان چید که این هدف عملی بشه و تنها در حرف باقی نمونه؟

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بزرگان اونا به چی فکر می کردند، بزرگان ما به چی فکر می کردند!

+0 به یه ن

در نیمه اول قرن بیستم، زمانی که   در منطقه ما دولت-ملت های مدرن  تکوین پیدا می کردند در ترکیه آتاتورک در این اندیشه بود که مطبوعات درجه ای از آزادی را باید داشته باشند تا مسئولان از ترس افشا گری آنها کمتر به فساد آلوده شوند.این داستان در مورد مکالمه رضا شاه و آتاتورک را در مورد آزادی مطبوعات حتما شنیده اید:

https://psri.ir/?id=ctph7850no

در  هند که  جواهر لعل نهرو و سایر مبارزان راه استقلال هند به این می اندیشیدند که هر دموکراسی باید سیستم «چک و بالانس» داشته باشد که به سوی فساد یا بیراهه نغلطد. 

آن زمان در ایران ما صاحبنظران عرصه حکمرانی به چه می اندیشیدند؟!. تیمورتاش که بر سر کسروی بانگ می زد « ﻗﺎضی ﻣﺴﺘﺨﺪﻡ ﺩﻭلت است!»

« پس یعنی سیستم چک و بالانس از منظر تیمورتاش  کشک بود. نابغه شان، ذکا الملک شان هم که جناب فروغی باشد دنبال چک و بالانس و... نبود. فکر می کرد راه حل این هست که به آیین های باستانی مبلغ «پندار نیک* گفتار نیک کردار نیک» باز گردیم و مردم و حکمرانان را نصیحت کنیم که خوب  ونیک باشند.

نتیجه چه شد؟! نتیجه آن شد که هند و ترکیه-با همه ایرادات و مشکلاتی که در حکمرانی دارند- نسبتا یک سیستم باثبات یافتند که  لنگ لنگان اما آهسته و پیوسته جلو می رود. آن قدر اوضاع در آنها تا کنون  بی ثبات نشده که  شروع کنند به  قدرت های دنیا پنجول کشیدن و بعد تحریم شدن و بعد هم گرفتار فساد ناشی از بازار سیاه شدن. هرچند  ترکیه خود را  گرفتار  اردوغان و هند خود را  گرفتار مودی کرده اما هنوز سیستم «چک و بالانس» که  دهه ها پیش وقتی این دو  دولت-ملت مدرن پایه ریزی می شدند طراحی گشت مانع از این می شه که اردوغان یا مودی  آزادی های فردی شهروندان این دو کشور را  کامل از بین ببرند یا فساد مالی را  از حدی بیشتر بگسترانند. می بینیم که رتبه فساد مالی این دو از کشور ما بهتره.

به هر حال گذشته ها در گذشته! اگر در آینده فرصتی پیش آمد که اصلاحات اساسی در کشور کنیم باید دنبال این باشیم که سیستم «چک و بالانس» موثر کم تضاد و مدرنی تعبیه کنیم.خیال نکنیم با قایم شدن زیر لوای یک دیکتاتور دلسوز فساد از بین می ره. خیال نکنیم با نصیحت آیینی فساد از بین می ره. خیال نکنیم با رجوع به گذشته ها می شه جواب سئوالات حال و آینده را یافت! جواب سئوالات و مشکلات قرن ۲۱ در قرن هفتم میلادی (صدر اسلام) است  و نه در قرن ۵ قبل از میلاد (زمان هخامنشی) و نه در صد سال پیش! جواب سئوالات ومشکلات قرن ۲۱ در ساز و کارهای مدرن هست. آزموده را آزمودن خطاست. از یک سوراخ قرار نیست چند بار گزیده شویم.  سازوکارهای «چک و بالانس» را یاد  بگیریم و  جا بیاندازیم. هوش مصنوعی هم حتما کمک می تواند باشد. روش های مدرن و پسامدرن چک و بالانس را برگیریم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

رده بندی کشورها از نظر فساد

+0 به یه ن

در سایت زیر، می توانید بر اساس معیاری که توضیح داده شده، رده بندی کشورها را از نظر فساد مالی ببینید.

https://en.wikipedia.org/wiki/Corruption_Perceptions_Index

جالب است که کشور نفت خیز نروژ - که در دهه ۷۰ میلادی نفت را ملی کرده است، پنجمین کشور سالم دنیاست.

از این جهت تاکیدمی کنم چون در سال های اخیر یک عده اقتصاددان (که برای خودشان بروبیایی و مریدانی هم به سبک همیشگی ایرانیان راه انداخته اند!) دور برداشته اند که مشکلات ما از نفت هست. این وسط دو تا فحش هم حواله زنده یاد مصدق می کنند. شاید بگید که نمی توان یک کشور از اروپای شمالی را با کشورهای نفت خیز منطقه خودمان مقایسه کرد. اتفاقا، بنا به این سایت، کشورهای عربی نفت خیز هم در منطقه (همانند کشورهای غیر نفت خیز عربی) به لحاظ فساد مالی وضعیت خیلی بهتری از کشور ما دارند!

این در جواب این که برخی تحلیلگران با سفسطه های دهان پرکن مشکلات ما را به موهبت نفت خیزی کشور و دفاع جانانه مصدق از حقوق ملت ایران در زمینه نفت نسبت می دهند. تشخیص هایی که این تحلیلگران روی بیماری اقتصادی ایران می گذارند بی شباهت به حکایت آن طبیب ناحاذق نیست که هر منزل که می رفت می دید چه خورده اند و علت بیماری را همان معرفی می کرد. مثلا می دید گوشه پوست خربزه افتاده و می گفت علت بیماری خربزره خوردن است. روزی به خانه ای رفت و جز پالان خر چیزی دور وبر ندید. پس گفت «بیمار خر خورده است!»

و اما خطاب به آنان که دم از برتری نژاد وفرهنگ پارسی بر نژاد وفرهنگی عرب می زنند. من نمی دانم نمود این برتری چیست اما بنا به چیزی که در این سایت آمده رتبه ایران در فساد ۱۵۱، رتبه تاجیکستان ۱۶۴ و رتبه افغانستان ۱۶۵ است. رتبه عمده کشورهای عربی (حتی عراق) از ایران بهتر هست. فقط کشورهای جنگزده عربی (لبنان سودان لیبی سوریه یمن) از ایران در این زمینه رتبه پایین تری دارند. البته احتمالا رتبه سوریه الان از ایران بهتر شده باشد. این آمار مال سال ۲۰۲۴ است.

متاسفانه جمهوری های ترک نشین جدا شده از شوروی سابق هم از نظر فساد تعریفی ندارند. گویا این مسئله ترک و فارس ندارد. هم این جمهوری های ترک نشین و هم تاجیکستان، فساد ساختاری را از شوروی به ارث برده اند.

گرجستان هم بعد از فروپاشی در فساد غرق بود اما چنان در پست قبلی نوشتم در گرجستان همت کردند و با فساد مبارزه کردند و الان رتبه سلامت مالی گرجستان نسبتا خوب هست. ارمنستان هم همین طور. از سال ۲۰۱۸ مبارزه ای در ارمنستان علیه فساد مالی شکل گرفته که موثر افتاده است. پیام این که اگر همت مبارزه با فساد باشد نتیجه می دهد.

رتبه هند در سلامت مالی ۹۶ ورتبه ترکیه ۱۰۷ است. رتبه خیلی خوبی ندارند اما از ایران بسی بهترند. در نوشته بعدی به این می پردازم که چه شد که این دو کشور همسایه (یکی هم مرز و دیگری از دیربازدر ارتباط با ما) که این همه با هر دو مشترکات فرهنگی و مراوده داریم از ما این طوری جلو افتاده اند. هر دو لِک و لِک می کنند اما اگر ما وضعیت فسادمان را به اندازه آنها هم بهبود ببخشیم باید کلاهمان را بیاندازیم هوا!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تجربه مبارزه با فساد در گرجستان

+0 به یه ن

ویدئویی در یوتیوب بود در مورد این که  چگونه گرجستان توانسته فساد مهار گسیخته را کاهش دهد. (انگار ویدئو را برداشته اند).هرچند  اداره کشور ۹۰ میلیونی ایران مکانیزم متفاوتی از اداره کشور ۴ میلیونی گرجستان می طلبد (کل جمعیت گرجستان  به اندازه استان خراسان رضوی هم  نیست!)  ولی باز هم این ویدئو ارزش دیدن داشت. آن قسمت که گفت برای مبارزه با رشوه خواری پلیس نیروهای انتظامی را مدتی اخراج کردند واز نو ساختن خیلی تکان دهنده بود. طبعا این کار را در کشور ۹۰ میلیونی ایران نمی شه کرد. اما به هر حال نشان می دهد که مبارزه با فساد هزینه دارد و جدیت می طلبد. با مماشات و تعارف نمی توان با فساد مبارزه کرد. در پروسه مبارزه با فساد  یک عده آسیب می بینند و خوشنود نخواهند بود

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دوقلوهای خیلی ناهمسان

+0 به یه ن

پادکست بی پلاس یک ایپزود دارد به عنوان «دوقلوهای خیلی ناهمسان: عمان و یمن»

لب کلام این هست که هر چند این دو کشور از نظر اقلیم و جغرافیا و تاریخ کهن  و نژاد مردمان و فرهنگ و زبان خیلی شبیهند اما عمان وضع مالی و شرایط حکمرانی خوبی دارد و یمن متاسفانه در فقر و نابسامانی حکمرانی می سوزد. تفاوت سطح رفاه در این دو کشور غیر قابل باور هست. حتی سطح زندگی در این دو از سطح زندگی در کره شمالی و جنوبی (که خودشان در این زمینه مشهور هستند) بیشتر است!

نکته عجیب آن که برعکس تصور این عمان هست که در حکمرانی اش کمتر مدرن شده و کمتر دنبال نهاد های دموکراتیک بوده! این خیلی با شهود و تصور من  ناهمساز هست. البته نمی خواهم زود بپریم و بگوییم برای ما مردم خاورمیانه دموکراسی زود است و «دیکتاتور دلسوز» برای ما بهترین هست. اولا، روش حکمرانی سنتی عرب ها از دیرباز یک جورهایی مشورتی بوده. برعکس ایران، حکمران خود را همه-چیز-دان و عقل خودرا از همه برتر نمی دانسته.از دیرباز در بین فرمانروایان عرب، تصمیم گیری براساس مشورت با دانایان  سنت بوده است. اگر فرمانروایی جز این عمل می کرده توسط بقیه متنفذان قوم و قبیله کنار گذاشته می شده. کمابیش مثل انگلیس قرون وسطی. مثلا سلطان قابوس یک کودتای آرام و بدون خونریزی علیه باباش کرده بوده. با این که سیستم دموکراتیک نبود اما انتقال قدرت بدون خونریزی بوده (برعکس تاریخ شاهان ما که از دوران باستان تا همین اواخر، که سراسر پسر کشی و پدرکشی وبرادر کشی و وزیر کشی است!).بنا براین حکمرانی در کشورهای عربی غیردموکراتیک اما توسعه گرا، با آن چه که  یک ایرانی از «دیکتاتور دلسوز» در می یابد یکی نیست. ثانیا روش سنتی  این کشورهای عربی برای  جمعیت اندک وهمگن خودشان شاید خوب باشد اما برای یک کشور ۹۰ میلیون نفری با تنوع و کثرت سبک زندگی همچون ایران به کار نمی آید. ایران شکلی از دموکراسی می خواهد. چه شکلی؟ نمی دانم! باید فکر کرد. این مطلب را نوشتم و بحث یمن را پیش کشیدم که بگویم دموکراسی نصفه ونیمه معیوب خود می تواند فاجعه بار باشد. این ویدئو را بنگرید و در این امر تامل کنید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بدآموزی های محیطی با انضباط خشک توام با شعارزدگی

+0 به یه ن

آیا راه حل توسعه در ایران این هست که دکتر مجتهدی و مدرسه البرزش را در سراسر ایران تکثیر کنیم تا در گوش بچه ها مرتب بخوانند « به کشور خود خدمت کنید»؟ آیا اگر همه بچه های ایران تحت تربیت دکتر مجتهدی یا امثال او قرار گیرند فردا فساد در کشور ریشه کن خواهد شد و همه نفع کشور را بر منافع شخصی خود ارجح خواهند دانست؟ این طرز فکر خیلی مایوس کننده هست. چون که همه می دانیم نه تکثیر دکتر مجتهدی در این دوره زمانه عملی است و نه دانش آموزان امروزی -در این عصر اینترنت و در این عصر کودکسالاری وپرهیز از تنبیه بدنی- تن به دیسیپلین امثال دکتر مجتهدی می دهند.

اما من از شما سئوال می کنم مگر تربیت شدگان دکتر مجتهدی بعد از شنیدن آن همه شعار در مدرسه، واقعا چه گلی به سر کشور زدند؟ آیا واقعا همگی منافع کشور را در عمل به منافع شخصی ارجحیت دادند؟مشاهدات من می گوید از این جهت از سایر همتایان خود که در مدارس دیگر درس خوانده بودند به طرز محسوسی کارنامه ضعیف تری دارند واتفاقا در چارچوب وضعیت واقعا موجود کشور از متوسط تحصیلکرده های همنسل خود بیشتر تمایل به زیرآبی رفتن و نفع شخصی را مقدم دانستن دارند. بیشتر از متوسط همتایان خود از موقعیت و قدرت خود سو استفاده می کنند. در زیر شرح می دهم که چرا چنین ادعایی می نمایم.

۱- در گوش دانش آموزان می خواندند که شما نخبگان بسیار ویژه این کشور هستید و بنابراین این کشور، مال شماست و شما ها قراره آن را اداره کنید. آنها هم می شنیدند که این کشور «فقط» مال آنهاست و بقیه شهروندان هویجند! بعد که وارد دانشگاه و سپس محل کار می شدند می دیدند عده زیادی از مدارس دیگر آمده اند که نه تنها از آنها پایین تر نیستند بلکه بالاترند. نه تنها هویج نیستند بلکه از خود آنها هم باهوشترند! درصد قابل توجهی از فارغ التحصیلان البرز طوری رفتار می کردند که انگار دیگران حق ندارند در کار علمی بدرخشند. درخشش آن ها اینان را به محاق می برد. انواع و اقسام آزار و اذیت را علیه دیگرانی که گمان می کردند جایشان را تنگ کرده شروع می کردند. سیستماتیک و در هماهنگی با هم!

این همه بدگویی علیه سمپادی ها می شه. ولی بالاخره سمپاد در همه شهرها شعبه داره. هم دخترانه و هم پسرانه. طیف اقتصادی-اجتماعی بسیار وسیع تری نسبت به مدرسه البرز به مدارس سمپاد راه پیدا می کنند. برای ورود مدرسه البرز باید پسری از تهران -و یا قادر به مهاجرت به تهران- و از خانواده های متوسط رو به بالا باشی (گویا زمانی البرز پانسیون هم داشت و از شهرستان هم عضو می گرفت که درباره اش در زیر خواهم نوشت). همین بسته بودن این مدرسه و ادعای خاص بودنش در دامن زدن به این نظر تنگی خیلی موثر بوده. حداقل سمپاد این همه بسته نبوده.

۲- شعار در مورد خدمت به کشور در فارغ التحصیلان البرز یک نوع حس قربانی شدن برای کشور به وجود می آورد تا جایی که بعدها از همین کشور طلبکار می شوند و گاه اشتهای سیری ناپذیری برای کشیدن امکانات به سوی خود دارند. فکر می کنند چون آنها خدمات ویژه به کشور می کنند پس حق آنهاست که امکانات کشور به سمت آنها سرازیر شود. وقتی این اتفاق نمی افتد سرخورده می شوند. وقتی هم که این اتفاق می افتد اشتهایشان سیری ناپذیر است. کمتر از انها می شنویم که این مقدار امکانات کشور که به آنها رسیده به عمده شهروندان نرسیده. بلکه همه اش چشم شان دنبال ان هست که برای برخی بیشتر رسیده. فکر می کنند خودشان محق تر ازهمه هستند چون از دبیرستان ویژه بوده اند و به کشور خدمت هاکرده اند. کدام خدمت!؟ همان خدمت خیالی که استاد مجتهدی و جانشینانش همیشه گفته بودند!

۳- آن دسته از فارغ التحصیلان البرز که نورچشمی مجتهدی بوده اند و بین آن همه دانش آموز از الطاف ویژه مجتهدی برخوردار بوده اند تا آخر عمرشان همواره حق به جانب هستند. از منظر آنها، اخلاقیات با آنها تعریف می شود. همیشه حق باآنهاست. وارد خیابان «ورود ممنوع» می شوند و با بقیه که اعتراض می کنند چنان رفتار می کنند که چون ویژه هستند قانون خیابان باید همان باشد که میل آنی و خلق الساعه ایشان است.

۴- در مقام مدیریت، به تاسی از مجتهدی خود را معیار ارزیابی پروژه ها و.... می دانند چرا که به زعم آنها هیچ کس نه به اندازه آنها باهوش هست نه به اندازه آنها دانایی دارد و نه به اندازه آنها دغدغه خدمت به وطن دارد. این در حالی است که ارزیابی بسیاری از مسایل فنی یا مدیریتی یا علمی خود تیمی تخصصی می طلبد و سازوکارهای تخصصی و ابزارهای مخصوص لازم دارد.. وقتی یک شخص یک تنه می خواهد مسایل پیچیده فنی و مدیریتی و علمی راارزیابی نماید به چند حرکت نمایشی با چاشنی خودنمایی با اظهار نظر های خیلی سطحی -که پوزخند اهل فن را در پی دارد- بسنده می کند. این وسط حتما رندان فاسدی پیدا می شوند که رگ خواب این یارو را به دست می آورند دو تا هندونه زیر بغلش می دهند ، حرکت نمایشی مو از لای ماست کشیدنش را تحسین می کنند و بعد که خوب خامش کردند، سواستفاده های مالی خود را پیش می برند.

۵-

انضباط شدید به سبک مجتهدی در دوران بلوغ این دانش آموزان مانع از آن می شود که کنجکاوی های ویژه سن بلوغ را پر وبال دهند. نتیجه این سرکوب کنجکاوی ها این می شود که این پسر وقتی مردی چهل ساله می شود و از نظر موقعیت شغلی به جایی می رسد تازه تازه کنجکاوی های سن بلوغش را می خواهد ارضا کند. منتهی مهارت های لازم را هم فرا نگرفته. چیزی که از جانب یک پسر در سن بلوغ کمابیش طبیعی است و کمابیش معصومانه تلقی می شود از جانب یک مرد زن و بچه دار چهل ساله- که از موقعیت اجتماعی و شغلی اش برای ارضای این کنجکاوی بهره می گیرد- بسیار زننده و نامناسب هست. در بیشتر موارد سواستفاده از قدرت و آزار گری محسوب می شود. ای کاش می گذاشتند در همان سن بلوغ رفتارهای طبیعی و معمول همسن های خود را انجام می داد و لزومی نمی دید که «پسر محجوب و سربه زیر» مورد تایید مدیریت با انضباط مدرسه باشد. البته ناگفته نماند که فارغ التحصیلان مدارس خاص مذهبی تهران از این جهت (و از خیلی جهات دیگر) از فارغ التحصیلان البرز هم کارنامه سیاه تری دارند. اما آنان معمولا به سبک دیگری «دون می پاشند و دام می نهند!» در رادار ما در محیط های دانشگاهی و پژوهشگاهی نیستند. در نتیجه ما زیاد اونها را نمی بینیم. خلاصه این که اثر مخرب انضباط سنگین در آن سن سر این گونه موضوعات بعد از چهل سالگی رو می شه. چوبش را هم دختران جوان می خورند و زن و بچه خود اون یارو.یک پسر دانش آموز ۱۵ -۱۶ ساله اگر شوخی ای نامناسب با دختری کند آن دختر سرش داد می زند و دورش می کند. پسر یاد می گیرد که حد و حدود شوخی ها چه باید باشد. اما وقتی این حد و حدود را در سن ۱۵-۱۶ سالگی یاد نمی گیرد و در سن چهل سالگی همان شوخی را با دانشجو یا کارمند زن خود انجام می دهد آن خانم به آسانی نمی تواند سر استاد یا کارفرمای خود داد بزند یا اگر داد بزند تبعات برایش خواهد داشت. این است سواستفاده از قدرت.

دخترها از این تیپ درد دل ها با من زیاد می کنند. بخش قابل توجهی از شکایات علیه فارغ التحصیلان مدرسه البرز هست. انصافا من شکایت خاصی علیه سمپادی ها از این قسم نشنیدم. شاید علتش این باشد که سمپادی ها به اندازه البرزی ها در زمان بلوغ محدود نشده اند. « در عنفوان جوانی، چنان که افتد و دانی » کنجکاوی ها و سرک کشیدن های دانش آموز مدارس سمپاد دخترانه و پسرانه توی کار هم پایانی نداشت. با بر شمردن عناصر جدول مندلیف (متناظر با یک عدد اتمی) به همدیگر جلوی مدیران مدرسه شماره تلفن دادن ها و....... حتی یک شایعه هم انداخته بودند که هر زوج سمپادی که با هم ازدواج کنند رییس سمپاد به آنها یک سکه هدیه عروسی می ده! اگر در پاییز ۱۴۰۱، دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف با شکستن شیشه و.... می خواستند سلف دانشگاه را مختلط کنند حدود ۱۵ سال قبل تر از آن دانش آموزان مدرسه شهید مدنی (سمپاد پسرانه تبریز) با هل دادن همزمان دیوار آجری بین مدرسه خودشان و مدرسه فرزانگان و شکستن این دیوار، همین کار را انجام داده بودند. بیخود نیست که می گویند تبریز شهر اولین هاست. 😂 خلاصه اونی که در ۱۵ سالگی این کارها را کرده باشه در چهل سالگی اون طور بیغ و بی دست و پا نمی شه که نیاز داشته باشه از موقعیت شغلی اش در محیط کار سو استفاده کنه وبه زنی علی رغم میلش نخ بده!

۶- یکی از آشنایان قبل از انقلاب در پانسیون مدرسه البرز بود. یعنی به صورت شبانه روزی. اولا شهریه ای که می گرفتند تقریبا برابر با شهریه ای بود که آن زمان پانسیون های معروف لندن می گرفتند. او می گفت از همان سن کم یاد می گرفتیم که باید به کارمندان رشوه بدهیم. جناب آقای دکتر مجتهدی می بایست کلاهشان را بالا می گذاشتند که نگذاشتند. آن قدر مشغول به سبک گشت ارشاد گیر دادن به جوانان و برقراری انضباط خشک سطحی مورد نظر خویش بودند که نفهمیدند محیطی فراهم کرده اند که بچه های چهارده پانزده ساله در آن آموزش عملی ارتشا می بینند! کلا همین جوری است. وقتی محیطی با انضباط خشک مبتنی بر کیش شخصیت یک نفر که مدعی است همچون «برادر بزرگ» همه چیز را زیر نظردارد شکل می گیرد زیر پوستی این گونه فساد ها ریشه می دواند.

۷-

در این که فارغ التحصیلان مدرسه البرز عموما از نظر آکادمیک یا از نظر مالی افراد موفقی هستند شکی نیست. اما گاه فکر می کنم که اگر همین افراد- با همین درجه هوشی و با همین میزان ارث و میراث- به جای مدرسه البرز یک مدرسه معمولی می رفتند چندین پله از اینجا که ایستاده اند بالاتر می ایستادند. چرا؟ فضای مدرسه البرز در کله شان کرده که باید دایم در حال رقابت های بچگانه باشند و دایم باید دنبال کشف دسیسه ها و کشف کاسه زیر نیمکاسه باشند. این دغدغه دائمی کلی از آدم انرژی می گیره و نمی ذاره به چیزهای مهمتر بپردازه. مثلا یارو اون قدر دغدغه این را داره که هنگام رانندگی کسی از او سبقت نگیره وقتی از سر کار بر می گرده از هر گونه انرژی ای تخلیه شده. دیگه حال نداره به املاک موروثی اش سری بزنه و دستی به سر و رویشان بکشه (اجاره بده، سند هولوگرام دار برای املاک قدیمی بگیره، دیوار کشی کنه تا غصب نکنند، تبدیل به احسن کنه و....). همتایانش با همین کارهاست که میلیارد ها سود می کنند. اما ذهن او درگیر با این است که کسی نباید در خیابان از او سبقت بگیره. خیابان را «فتح» می کنه اما مثل یک آدم نرمال از طبقه اقتصادی-اجتماعی خودش به املاکش نمی رسه!

یا طرف از بس ذهنش درگیر کشف دسیسه های خیالی هست که فکرش را نمی ده که فرم های ارتقا ی دانشگاهی را به موقع پر کنه و در نتیجه کلی در ترفیعات دانشگاهی عقب می مونه.

۸- وقتی دانشجوی کارشناسی بودم استادی داشتیم که دانش آموخته مکتب دکتر مجتهدی بود. یک نمونه کامل شاگرد محبوب و نورچشمی دکترمجتهدی! خیلی هم به دکتر مجتهدی ارادت داشت و او را الگو قرار می داد. سر کلاس او اگر دانشجویی دیر می آمد یک ربع از کلاس را صرف داد زدن بر سر آن دانشجو می کرد. از مجتهدی هم خرج می کرد که چنین بی نظمی ها و بی انضباطی ها قابل قبول نیست. پشت سر هم بر سر دانشجو داد می زد که تو با این دیر آمدنت هم به من به عنوان استاد توهین کردی و هم به این دانشجویان که سر موقع به کلاس آمده اند. من به موقع سر کلاس می رفتم و ششدانگ حواسم به درس بود. اصلا اون قدر جذب درس بودم و در ذهنم برای فهم بهتر مطالب آزمایش های ذهنی ترتیب می دادم که اصلا متوجه نمی شدم که همکلاسی ای یواشکی در را بازکرده و به آرامی به سمت صندلی خالی رفته. اما با شنیدن داد و بیداد استاد ذهنم به هم می ریخت. درک نمی کردم که چه توهینی به من شده! برخلاف سخن استاد، حس نمیکردم که آن همکلاسی به من توهینی کرده. اون بیچاره چه کاری به کار من داشت که من حس توهین کنم.؟! حس می کردم این خود آن استاد هست که با داد وبیدادش دارد اعصاب ما را به هم می ریزد و وقت کلاس را تلف می کند. اما با این حال در دل می گفتم استادم را قضاوت نکنم. لابد برای آماده کردن درس زحمت کشیده و از این که دانشجویان قدر نمی دانند ناراحت شده. البته بعد از سی سال برعکس آن زمان گمان می کنم چون درس آماده نکرده بود دنبال بهانه ای می گشت که وقت کلاس را تلف کند و چه بهانه ای بهتر از ادای دین به دکتر مجتهدی برای یادآوری اهمیت انضباط! یادمه یک مهمان از دانشجویان مهندسی داشتیم. بعد از کلاس گفت این استاد شما «بر خلاف ادعایش» چه قدر «بی شخصیت» هست که این طوری در کلاس رفتار می کند. دقیقا واژه «بی شخصیت» و عبارت «برخلاف ادعا» را به کار برد که من به دفاع از استادمان برخاستم و گفتم تا جایش نباشیم نباید او را قضاوت کنیم. (همین حرف کلیشه ای که اون موقع تازه مد داشت می شد!).

سالها گذشت و من خودم برای دانشجویان دکتری و علاقه مندان پسادکتری درس می دادم. این بار به عنوان معلم، چنان مجذوب درس می شدم که بیشتر اوقات، باز نمی فهمیدم آیا کسی بعد از شروع درس، وارد کلاس شد یانه. یعنی می دیدم می آیند ولی ذهنم درگیر این دیر آمدن ها نمی شد. تمام فکرم به این بود که از دقیقه دقیقه کلاس استفاده برم. یکی از خانم هایی که به کلاسی که صبح اول وقت ارائه می دادم دیر می آمد بعد از کلاس آمد و گفت: «ببخشید که من دیر می آیم. خانه ما در شهر ری هست و دو فرزند دارم که یکی شیرخواره هست. تا یکی را پیدا کنم که مراقب بچه باشد و از شهر ری تا فرمانیه برسم دیر می شود.» آیا من می بایست مثل اون استاد خودمان حس توهین می کردم؟! البته که نه! اتفاقا بیشتر حس تعهد کردم که کلاس درسم با محتوا باشد که وقتی یکی با این سختی در کلاس حاضر می شود ارزشش را داشته باشد. اون خانم مستمع آزاد هم بود. برای نمره و ارتقا و... هم سر کلاس نمی آمد. فقط برای علم می آمد. نه تنها حس توهین نکردم بلکه حس افتخار کردم که درس من از منظر آن خانم ارزش این همه زحمت (دور افتادن از فرزند و طی ۵۰ کیلومتر در ترافیک سنگین صبحگاهی تهران) را دارد. والبته حس کردم باید به این لطف او خیانت نکنم و سعی ام را بکنم که به بهترین شکل درس دهم. اصلا هم این را به حساب «خدمت به وطن» نمی گذارم. برخلاف شاگردان مجتهدی برای کار علمی خودم منت سر «وطن» نمی گذارم. مثل بقیه فیزیک دان ها در همه کشورها برای این درس می دهم که ذهنم مرتب تر شود و مطلب برایم جا بیافتد. این دانشجویان علاقه مند هستند که با ایجاد انگیزه برای به مرتب شدن ذهن من کمک می کنند. آن چه که گفتم چیز عجیب غریبی نیست. از هر کدام از همکارانم در سراسر دنیا بپرسید به احتمال زیاد همین جواب را می دهد مگر این که از شاگردان مجتهدی باشد!. نگرش آنها در جمع فیزیکدانان نابهنجار دیده می شود. شکایت این نابهنجاری ویژه دانش آموختگان البرز را من حتی از همکاران آمریکایی هم شنیده ام. یعنی نوع خاص از «توحش تخصص» ویژه مدرسه البرز را حتی تا قلب دانشگاه های آمریکا هم کشانده اند. دانشجوی متولد دهه پنجاه دانشگاه شریف شاید آن نوع داد و بیداد و منت گذاشتن را تحمل می کرد و قورت می داد. اما دیگه دانشجوی هاروارد از نسل زد قورت نمی دهد. برای همین توی همان آمریکا هم علی رغم آلاف و اولوف موفقیت آکادمیک ناهنجار به نظر می آیند. اگر این ناهنجاری نبود چه بسا به لحاظ آکادمیک موفق ترهم می شدند. اگر این بیهنجاری نبود در سیاستگذاری های کلان علمی آمریکا از انها هم مثل همتایانشان نظر می خواستند اما علی رغم، شهرتشان در چنین مجامعی و کمیته هایی به بازی گرفته نمی شوند. این ضعف را خود حس می کنند و برای پوشاندن آن، از همان قلب آمریکا، دنبال مرید جمع کردن به سبک شرقی از دل ایران هستند. در نگاه سطحی یک عده این حرکت را به حساب همان «عرق ملی» یا «خدمت به وطن» می گذارند. کدام «خدمت به وطن»؟! در مجامع سیاستگذاری های علمی آمریکا به خاطر همین بی هنجاری ها زیاد بازی شان نمی دهند و اینها دنبال مرید ایرانی می گردند که به خودشان خدمت کند نه به «وطن»! دنبال قطب کیش شخصیت شدن هستند که در آمریکا میسر نیست وکسی به آن پا نمی دهد پس می آیند سراغ این وطن کهن مستعد کیش شخصیت!

معلم های بسیاری هستند که وقت کلاس را می خواهند تلف کنند اما عموما با جوک گفتن یا نصیحت کردن یا خاطره تعریف کردن چنین می کنند. دست کم اعصاب شاگردها و شخصیت کسی را با داد و بیداد خرد نمی کنند. شاگرد نورچشمی مجتهدی وقت کلاس را با اعصاب و شخصیت خرد کردن تلف می کرد و این کم کاری آموزشی خود را به حساب خدمت به وطن به یاد مجتهدی می فروخت و ادعا هم می کرد که معیار اخلاقیات هست!!

اگر یک دانشجو یواشکی در را باز می کرد و ارام می رفت در صندلی خالی می نشست ۱۵ دقیقه داد و بیداد می کرد که به من و سایر همکلاسی هایت «توهین» شد. اون وقت خودش و دوستانش مرتب جوک ترکی می گفتند وما ترک ها را به همراه هفت جدمان مسخره می کردند و وقتی ما در جواب اخم می کردیم فوری نصیحت می کردند که «توهینی نشده! آدم باید ظرفیت داشته باشد!» خلاصه عمر و جوانی ما، با تحمل این گونه آدم ها گذشت!!

۹-در سال ۹۱، دو جوان فقیر از زور نداری مبلغی ناچیز زورگیری کردند و دستگیر شدند. با این که اولین بارشان بود و سابقه بزهکاری نداشتند، برای نمایش «اقتدار»(!!!) آن ها را به دار مجازات آویختند. افکار عمومی با این دو اعدام برای زورگیری مبلغی ناچیز جریحه دار شده بود. به خصوص که در آن سالها یواش یواش اخبار اختلاس های نجومی درز می کرد و عموم مردم ایران عصبانی بودند که به جای آن که جلوی آن اختلاس ها را بگیرند تا جوان بیچاره از فرط نداری به این سو کشیده نشود، این جوانان کم سن و سال را اعدام می کنند. ولی اختلاس گران نجومی را که اقتصاد کشور را فلج می کنند وا می نهند تا راست راست راه بروند. در آن سال، خبرنگاری با یکی از نورچشمی های دکتر مجتهدی در مورد فرهنگ آکادمیک مصاحبه کرده بود. بحث به تقلب های علمی کشیده بود. طبعا نورچشمی مجتهدی خود را معیار «اخلاق علمی» معرفی کرده بود و ادعا نموده بود که جزو نادر کسان سزاواربرای تشخیص سره از ناسره در فضای دانشگاهی است. یعنی این که هرکه را او تایید می کند نمره «اخلاق علمی» اش بیست هست و اگر تایید نکند رد می شود. تلویحا یعنی این که هر که تملقش را می گوید از نظر اخلاق علمی مقبول هست و اگر به او نقد کند یا کم سوادی اش را به رخ کشد رد می شود.هیچ معیار دیگری هم نیست. البته این گونه ادعاها را بسیاری از همنسلانش-که آن سالها در مورد اخلاق علمی سخنرانی می کردند- داشتند. چنین ادعایی چندان ویژه نورچشمی مجتهدی نبود. اما نورچشمی مجتهدی آن را به سطح و لِوِل دیگری برد و در برابر حیرت خبرنگار، گفت که خیلی از نظام متشکر هست که آن دو زورگیر را اعدام کرده و درخواست نموده بود همین مجازات برای کسانی که در محیط های دانشگاهی، «اخلاق علمی» را رعایت نمی کنند اعمال شود. به قول امروزی ها، این دیگه بین سایر همنسلانش هم قفل بود! خبرنگار هم از این سخن از زبان یک استاد دانشگاه شوکه شده بود! من این دُرافشانی و نظر مشعشع آن آقا را به محیط بسته و انضباط خشک مدرسه البرز و نحوه تربیت دکتر مجتهدی نسبت می دهم. در آن محیط بسته مدرسه البرز که گمان می کردند آسمان پاره شده و آنها به عنوان برگزیدگان پایین افتاده اند، فقر نمی دیدند. همه از خانواده متوسط رو به بالا بودند. نه درک کردند که بی پولی یعنی چه و نه سعی کردند که بفهمند. خود را ورای این حرف ها می دانستند. البته من خودم هم طبقه مرفه هستم اما می دانم درماندگی ناشی از فقر چیست و چه قدر شکننده می تواند باشد. به علاوه انضباط سطحی ای که در مدرسه البرز اعمال می شد تنبیهی چنان خشن برای زورگیر را در ذهن کوچک و ناپرورده نورچشمی های دکتر مجتهدی، عادی جلوه می داد.

من از بدآموزی های محیطی همچون مدرسه البرز دکتر مجتهدی هرچه بگویم کم گفته ام. امیدوارم اثرات شوم این نوع مدیریت و تربیت در مدرسه البرز امروزی از بین رفته باشد. در زمان خود مجتهدی که چنین بوده. در زمان بعد او و زمان مدرسه رفتن ما هنوز روح مجتهدی و انضباط و شعارهای فریبنده اما مخربش آن مدرسه را ترک نکرده بودند. زمان ما هم فارغ التحصیلان البرز عمدتا همین گونه بار می امدند. نمی خواهم بگم همه فارغ التحصیلان البرز چنین هستند. قطعا استثنا هم هست. ولی بیشتر آنها که من دیده ام به دو یا سه مورد از چند مورد بالا مبتلایند. این گونه بدی ها در انها بسی بیشتر از متوسط جامعه رواج دارد. البته احتمالا نیت دکتر مجتهدی خیر بوده و از منظر خود بهترین کار ممکن را انجام می داده. ولی بعد از این همه سال که من فارغ التحصیلان مدرسه البرز را مشاهده کرده ام و شاهد آن بوده ام که چه طور به اسم خدمت به وطن هم به فساد دامن می زنند و هم به روح و روان آدم آسیب می رسانند با قاطعیت عرض می کنم که شیوه دکتر مجتهدی بسیار اشتباه بوده.

ما سمپادی ها هم بدی های زیادی داریم. منتهی بدی های ما بیشتر از نوع خودآزاری است تا دیگر آزاری یا اشتهای سیری ناپذیر برای برگرفتن امکانات و یا طلبکاری از جامعه. ما بیشتر دنبال آن هستیم که «چرخ را دوباره اختراع کنیم» تا این که از این کارهای البرزی ها بکنیم. چون بحث ما فساد بود من البرزی ها را مثال زدم. در اثر تربیت خاص مجتهدی آنها با آن روحیه طلبکاری و خود-حق-پنداری در محیطی مانند ایران که قواعد بازی خوب نوشته نشده اند خیلی بیشتر از ما سمپادی ها مستعد دامن زدن به فساد هستند. اگر بحث سر کارآمدی و توسعه بود شاید از سمپادی ها می نوشتم که با اختراع دوباره و معیوب چرخ، چرخ توسعه را پنچرمی کنند! البته تاکید می کنم اگر قواعد بازی درست نوشته شود همین البرزی ها هم در جای درست قرار می گیرند و به جای طلبکاری و دامن زدن به انواع واقسام فساد....- به واقع و نه در شعار- به جامعه خدمت می نمایند.شاهد این مدعایم عملکرد البرزی ها در انجمن فیزیک ایران هست.قبلا هم نوشته بودم قواعد بازی انجمن فیزیک خوب (دموکراتیک و بدون تضاد وتناقض چشمگیر) خوب نوشته شده. البرزی ها در این انجمن حضور پررنگی دارند و افراد بسیار مفیدی هم در چارچوب انجمن فیزیک هستند. اونجا واقعا به مملکت خدمت می کنند!

ولی متاسفانه قواعد بازی در کل جامعه خوب نوشته نشده. قواعد بازی در دنیا را هم خوب ننوشته اند. در دنیایی که قواعدش را بد نوشته اند تربیت شدگان دکتر مجهتدی از بقیه هم چند پله ناجوانمردانه تر بازی می کنند. راه حل این نیست که ما به تولید انبوه کسانی بپردازیم که روزی بیست بار می شنوند «به مملکت خود خدمت کنید!» راه حل بازنویسی درست قواعد بازی است. قرار هم نیست قواعد بازی را (مثل قضیه چرخ ) دوباره اختراع کنیم. در یک دوره ام-بی-ای (MBA) و نظایر آن خیلی از این قواعد بازی را به طور مدون درس می دهند. کافی است به کسانی که این دوره ها را گذرانده اند میدان داده شود تا سازوکارهای مهار فساد را به طور موثر بر پا کنند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دکتر مجتهدی: به مملکت خود خدمت کنید.

+0 به یه ن

افراد زیادی از نسل قبل از خودم (متولد دهه سی و چهل) دیده ام که بر این باورند که پیشرفت و توسعه ژاپن و کم بودن فساد در آن نتیجه آموزه های ملی گرایانه در مدرسه آنهاست. به اعتقاد آنها دلیل این توسعه و برائت از فساد در ژاپن آن هست که کودک ژاپنی در مدرسه تحت این بمباران فکری قرار می گیرد که باید به کشورش خدمت کند. به عقیده این دسته همین شعار خدمت به وطن به اضافه انضباط شدید در مدارس ژاپنی منجر به این توسعه شده.

راستش ما خودمان هم در مدرسه و در برنامه کودک کم نشنیدم که باید به کشورمان خدمت کنیم. حتی یک مورد هم به یاد ندارم که در مدرسه یا در برنامه کودک به نسل گفته باشند شما به عنوان یک شهروند این کشور حقوقی دارید یا وقتی به خارج می روید نهادهای کنسولی کشورتان باید از حقوق شما در برابر سواستفاده کننده ها دفاع کنند. اما تا بخواهید ما هم شنیده ایم که دنیا آمده ایم که به کشور خدمت کنیم. لابد خواهند گفت به اندازه ژاپنی ها در تربیت ما انضباط به خرج نداده اند یا تواتر دعوت به خدمت به وطن به اندازه کافی نبوده است.

دست کم ما نمونه یک مدرسه داریم که هم در انضباط و هم در سر دادن شعار خدمت به وطن از مدارس ژاپنی کمتر نبوده: مدرسه البرز تهران تحت مدیریت مرحوم دکتر مجتهدی. آیا فارغ التحصیلان مدرسه البرز از این جهت به ایده آل نزدیکند و دایم به وطن خدمت می کنندو از فساد به دورند؟! مشاهدات من چنین نتیجه ای را تایید نمی نماید. البته که نمی توان انکار کرد که در میان فارغ التحصیلان مدرسه البرز افراد موفق فراوانی است که به بشریت و علم هم خدمت شایانی کرده اند مثل علی جوان مخترع لیزر گازی، لطفی زاده اردبیلی مبدع منطق فازی، دو برادر پرتوی بنیانگذاران دانشکده فیزیک دانشگاه شریف و ده ها نفر مشهور دیگر.

فارغ التحصیلان کم-شهرت تر این مدرسه هم کمابیش موفق بوده اند. هرچند در خیلی از موارد فارغ التحصیلان این مدرسه رقابتی برای این که در موفقیت از دیگران کم نیاورند پایشان را روی سر دیگران گذاشته اند تا خود را بالا بکشند. آن چه که دکتر هلاکویی «توحش تخصص» می نامد بین فارغ التحصیلان این مدرسه بسی بیشتر دیده می شود تا مردم تحصیلکرده دیگر. (حتی بسی بیشتر از فارغ التحصیلان مدارس سمپاد).

چه قدر می توان موفقیت فارغ التحصیلان این مدرسه را به شعارهایی که دکتر مجتهدی سر می داد و تاکید بر انضباطی خشک نسبت داد؟! به نظرم خیلی کم. به هر حال اینان جزو بچه های بااستعداد این سرزمین بودند.آن هم از خانواده هایی مرفه که به شدت به تحصیل بچه هایشان اهمیت می دادند. امکانات آموزشی نسبتا خوبی هم در آن مدرسه جمع شده بود. اگر نتیجه جز این بود جای تعجب می داشت. به نظرم این عوامل باعث آن موفقیت شد نه تاکید دکتر مجتهدی بر انضباط خشک و شعارش مبنی بر خدمت به کشور. اتفاقا من فکر می کنم نتیجه این دو ویژگی دکتر مجتهدی همان «توحش تخصص» بیش از اندازه در میان فارغ التحصیلان مدرسه البرز هست که روی فارغ التحصیلان مدارس خاص دیگر مانند مدارس سمپاد را سپید می کنند.

خود دانش آموزان البرز همان زمان درک می کردند که انضباط مورد نظر دکتر مجتهدی مانع از فهم عمیق دروس و پرسشگری لازم برای درک مفهومی می شود. همان دانش آموزان یک ژانر جوک دکتر مجتهدی ساخته بودند که اجبار او به آموزش طوطی واری را به نقد می کشید. معلوم هست که خیلی بچه های باهوشی بودند که این نکته را در همان بچگی درک کرده بودند. اما به هر حال در دهه هفتاد و هشتاد خورشیدی همزمان با آغاز شکل گیری کیش شخصیت حول و حوش پیشکسوتان دانشگاهی، از دکتر مجتهدی هم یک قدیس ساختند و دور وبر نامش، دکانی دو نبش باز کردند. حکومت هم خوشش می آمد چون که دکتر مجتهدی از محمد رضا شاه بدگویی می کرد که چرا وقتی دانشجویان دانشگاه تازه تاسیس شریف (آریا مهر آن موقع) علیه مدیریت او اعتراض کردند طرف او را نگرفت و عملا حق را به دانشجویان داد. من نشنیده ام که این دکتر مجتهدی که اتفاقا در دهه سی در دانشکده فنی دانشگاه تهران هم تدریس می کرد علیه وقایع ۱۶ آذر و کشته شدن سه دانشجو موضعی بگیرد. مشکل اصلی اش با شاه این بود که چرا نگذاشت مدیریت مدرسه وار دانشگاه آریا مهر ادامه دهد و مدیریت را به کس دیگری سپرد. سر این موضع از محمد رضا شاه کینه به دل گرفته بود و این کینه حتی با وقایع سال ۵۷ و سپس مرگ شاه هم فرونخفته بود و دهه ها بعد از او علیه شاه-سر این موضوع و نه موضوع های مهمتر - بدگویی می کرد. جمهوری اسلامی هم خوشش می آمد. اصلا دکتر مجتهدی از جهاتی با همین جمهوری اسلامی اشتراکات فراوان داشت. مثلا انتظار می رود رییس دانشگاه شریف صبح ها در دفترش بنشیند و مقالات علمی تازه منتشر شده را بخواند ولی او به جای این کار، دم در دانشگاه می ایستاد و کمابیش نقش گشت ارشاد را ایفا می کرد! گویا یکی از دلایل اعتراض دانشجویان هم همین بوده.

تا یادم نرفته بگم که مرحوم دکتر مجتهدی نمونه تمام عیار دیکتاتوردلسوز در ابعاد کوچک (در سطح یک مدرسه و حداکثر در سطح یک دانشگاه تازه تاسیس) بود. دیگه دیکتاتور، دلسوزتر از او نمی شه. در نوشته بعدی می بینم چه قدر این پارادایم دیکتاتوری دلسوز، آسیب به بار می آورد و چرا ضررش بسی بیشتر از نفعش هست هرچند در دید سطحی می تواند خیلی فریبنده باشد. دیکتاتور دلسوز در ابعاد بزرگتر فجایعی بسیار مهیب تر به بار می آورد.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ][ 2 ][ 3 ][ 4 ]