کمال همنشین

+0 به یه ن

یکی از جملات طلایی فیلم «برادران لیلا» جمله ای بود که لیلا با تاسف به زبان آورد: «وقتی به جای فکر کردن چه جوری فکر کردن یادمون می دهند همین می شه دیگه».
آدم باید هم خودش قوه فکر کردن خود را تقویت کنه و هم دور و بر خود را از افرادی پر کنه که فکر کردن بلد باشند. چسباندن خود به افرادی که به زعم ما خیلی آدم های مهمی هستند (به خصوص اگر خاندان ثروتمند تر از خانواده ما باشند) قوه فکر کردن آدم را کور می کند. تقلیداز آنها و دغدغه به رسمیت شناخته شدن توسط آنها و یافتن جایگاه خود در نظام سلسله مراتبی سفت و سخت آنها، آن قدر ذهن را مشغول می دارد که قوه فکر کردن درست و حسابی زایل می شه!
اگر بخواهیم درست در مورد زندگی فکر کنیم باید ببینیم نیاز هایمان چیست، علایقمان چیست، استعدادهایمان چیست، موقعیت مان چیست، فرصت های پیش رویمان کدامند، یارانمان که دست ما را در راه رسیدن به اهدافمان می گیرند کدامند و......
در فیلم برادران لیلا می بینید که لیلا خود این ها را خوب تشخیص می دهد (بیشتر توضیح نمی دهم تا فیلم لو نرود!) اما وابستگی فکری پدر و تا حدی برادران به خاندان جلوی درست فکر کردن وتصمیم گرفتن خانواده را می گیرد.
عزیزی گفت می خواهم به محله ای نقل مکان کنم که همسایه هایم کارخانه دار باشند. پرسیدم از همسایه کارخانه دار چه به شما می رسد؟ گفت «بزرگ فکر کردن» آنها به فرزندانم سرایت می کند. اگر در جایی مثل کالیفرنیای شمالی و در جوار سیلیکون ولی زندگی می کردیم این طرز فکر می توانست قابل تامل باشد.
اما آیا واقعا یک کارخانه دار تیپیکال ایرانی -اون هم بعد از ۴۴ سال پس از ج ا - اهل بزرگ فکر کردن هست؟! حالا باز قبل از انقلاب امثال خیامی ها و خسروشاهی ها و قندچی ها و..... بودند که «بزرگ فکر کردن» در مورد آنها صدق می کرد. اما آیا به مداح پاکت پر وپیمان دادن در ازای تعریف و تمجید در نزد عوام (تکنیک متداول کارخانه دارانی که توانستند سرمایه خود را از مصادره های دهه شصت نجات دهند) یا فروش سهمیه کارخانه در بازار سیاه آن قدر چیز ارزشمند و با شکوهی هست که شما بخواهید بچه هایتان با آنها بزرگ شوند تا دیدشان بزرگ ووسیع شود؟! آیا نزدیک ساختن خود به اصحاب قدرت جهت برخورداری از رانت ها چیزی هست که می خواهید بچه هایتان از این همسایه ها بیاموزند؟ باور کنید «چپ بازی» در نمی آورم! اگر یکی مثل بیل گیتس یا حتی همان داراخسروشاهی یا همان پرتوی ها (پسران سرمایه دار دکتر پرتوی های موسس دانشکده فیزیک دانشگاه شریف) یافتید سعی کنید بچه هایشان از آنها بیاموزند. اما کو امثال آنها در ایران!؟ امثال اونها در ایران زیر فشار اقتصادی ناشی از سیاستگذاری های کلان غلط اقتصادی کشور (و همه این ماجراها که خود می دانید) صد برابر کارگری که برایشان کار می کند تحت استرس هستند چون نمی دانند می توانند با این وضعیت حقوق کارگران خود را سر ماه بدهند یا نه!؟ همان نبوغ بیل گیتس را هم ممکن هست داشته باشند. اما فضای کسب و کار اینجا فضای کسب کار آمریکا نیست. حتی فضای کسب و کار ترکیه هم نیست!
صد البته بین قشر کارخانه دار ایرانی هم مثل اقشار دیگه آدم متفکر پیدا می شود. ( اتفاقا یکی از صمیمی ترین دوستانم که مصاحبتش لذت می برم و از قدرت همفکری اش سود می جویم همسر کارخانه دار هست اما باور کنید با این که دهه هاست با هم دوستیم تنها همین اواخر به طور اتفاقی فهمیدم خانواده همسرش کارخانه دارند. من او و همسرش را به عنوان آرشیتکت می شناختم. همیشه همان طوری خودش را معرفی می کند!) اما این که خیال کنید اگر در محله ای در ایران سکنی بگزینید که در آن کارخانه دار زیاد هست فرزندانتان دیدی وسیع خواهد شد فکری خنده داری هست. احتمالا در اثر نشست و برخاست با آنها از متوسط ایرانی دوروتر و ریاکارتر می شوند اما فکر باز اقتصادی نمی یابند.
همین حرف را در مورد نشست و برخاست با پزشکان هم می گویم. یکی از صحبت های دایمی سر میز های ناهار و هنگام گشت و گذار با همکاران خارجی مان شکایت از این هست که پزشکان متاسفانه درک درستی از عدد و رقم و آمار ندارند. همه اش صحبت می کنیم که در آموزش پزشکان باید دروسی برای درک بهتر آمار گنجانده شود. این یک معضل بین المللی هست. اما یک مشکل دیگر هم هست که در بین پزشکان ایرانی از مشابه خارجی شان هم غلیظ تر هست و آن این که فرهنگ جامعه پزشکی ایران «ژست دانایی» را جایگزین «مهارت فکر کردن» کرده است. این معضل بین پزشکانی که دیپلم ریاضی دارند کمتر هست اما حتی آنها هم که در سال اول دانشگاه (به خاطر آموزش دبیرستانشان) کمابیش فکر کردن بلدند کم کم این مهارت را در جامعه پزشکی ایران از دست می دهند. فقط اقلیتی از پزشکان که دستی در کار پژوهشی پزشکی دارند در فکر کردن قابلند. بقیه شان اغلب در مهارت فکر کردن ضعیف هستند و بیشتر می آموزند چگونه ژست بگیرند تا دانای کل به نظر آیند.
برای همین (و چند علت دیگر که اگر خواستید من توضیح می دهم) من افراط در نشست و برخاست با پزشکان را (که بسیاری در جامعه ما برایش سر و دست می شکنند) مفید نمی دانم.
به نظرم بهتره آدم کسانی را -ترجیحا از مشاغل متنوع- که فکر کردن بلدند گلچین کنه و با آنها نشست و برخاست کنه تا با مصاحبت با آنها دیدش از جهات متنوع باز بشه.
اگر بپرسید کدام قشر هستند که در میان آنها درصد کسانی که فکر کردن خوب بلدند و نشست وبرخاست با آنها به موفقیت ما کمک می کنند بی تردید خواهم گفت «یهودیان سکولار». می دانم خیلی ها از این حرف خوششان نمی آید. اما شما فقط تعداد فیزیک دان های برجسته ای که از خرده فرهنگ یهودیان سکولار برخاسته بشمارید و تقسیم بر تعداد کل این جمعیت کنید و مقایسه ای کنید با نسبت مشابه برای کل جمعیت زمین. همین یک مقایسه می تواند هر کس بی غرضی را متقاعد کند که بیراه نگفته ام.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ ]