بنزینی بر آتش فاشیسم

+0 به یه ن

وقتی گروهی از مردم به هر دلیل، به حق یا با تصور نادرست، گمان می کنند که در حقشان جفا شده، طبیعی است که جمع شوند و اعتراض کنند. جمع های انسانی معترض، دینامیک خود را دارند. گاهی افراد در جمع رفتارهایی از خود بروز می دهند که در تنهایی و به طور فردی کسی گمان نمی نمود چنین عملی از آنها سر زند. به علاوه همواره یک عده خارج از آن جمع هم هستند که اهداف خاص خود را دارند و دوست دارند شعارها ی خود را توی دهن جمع های اعتراضی بذارند و از شور و هیجان آنها در جهت منافع و اهداف خود بهره برداری کنند. خود را قاطی جمعیت معترض می کنند و شعارهای خود را فریاد می زنند. (یا یک مزدور را به این کار وا می دارند.) در اون شرایط هیجانی هم غالب افراد اون قدر توان تحلیل ندارند که سریع در یابند شعارهایشان دارد منحرف می شود یا به سمت و سوی تندروانه نامتناسبی پیش می رود. جوگیر می شوند و شعارها را تکرار می کنند و چه بسا چند پله هم بالاتر می روند. 


 اگر این جمع معترض، خوش شانس باشد عاقل مردان وعاقل زنان پخته و سردوگرم چشیده ای دارد که اوضاع را فوری جمع می کنند. با مهربانی و از روی دلسوزی شعارها و مطالبات را به سمت و مسیر اصلی اش باز می گرداند. خیلی هم مراقب هست که مبادا به خاطر چند تا شعار نسنجیده خلق الساعه به عضوی از جمع انگی امنیتی بسته شود که آینده اش را بر باد دهد. اما متاسفانه همه جمع های معترض از این عاقلان دلسوز و مهربان ندارند. دست کم، به اندازه کافی ندارند. در کشور ما در مقابل هر یک نفر عاقل و مهربان از آن نوع که گفتم، ده ها نفر هستند که می خواهند از این نمد برای خود کلاهی بدوزند. چه این وری، چه اون وری!


 اون وری ها آتش بیار معرکه می شوند و تندروتر شدن شعارها را ترغیب می کنند. این وری ها ، نورافکن می اندازند روی اون حرکت دفعی و جوزده اون چند نفر جوان و از آنها دیو دو سر می سازند. اون قدر، روی خطرناکی اون افراد و شعارهایشان مانور می دهند تا در افکار عمومی جا بیاندازند که این گروه و حتی سمپات هایشان سزاوار همه گونه عذاب و شکنجه و اعدام و محرومیت از حقوق شهروندی هستند. دیگران را مجاب می کنند که اگر اینها را با خشن ترین شیوه ها خفه نکنید، تمدن ما بر باد خواهد رفت. این گونه است که فاشیسم رشد می کند. 

 جزو کسانی که بنزین بر آتش فاشیسم می ریزند نباشیم. 🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

فضولی، پیشرو ادبیات کودک

+0 به یه ن

این روزها در فضای مجازی دوستداران ادبیات ترکی آذربایجانی از یک برنامه صدا وسیما که در آن سعی بر تخفیف شاعر بزرگ آذربایجان، ملا محمد فضولی می شه خشمگین هستند. گمان من این هست که صدا وسیما هر از گاهی عامدا از این حرف ها وسط می اندازه که وقتی پس فردا قیمت فلان کالای ضروری یک شبه سه برابر شد و ملت خشمگین شدند، ترک و فارس اون قدر اتحاد نداشته باشند که یکصدا علیه رانت خوارانی که خون ملت را اعم بر ترک ووفارس می مکند متحد گردند. والا در این هیری ویری گرانی و کرونا و بیکاری چه جای جدل بر سر شاعری از عهد صفوی است؟! حواسمان باشه که بازیچه دست شان نشویم.


 به هر حال، به هر نیتی و با هر لحنی که نام فضولی در صدا وسیما آمده باشد من فرصت را غنیمت می دارم و یادی از او می کنم به عنوان پیشرو ادبیات کودک. او کتاب شعری مخصوص کودکان داشت. حالا اهمیت این موضوع چیه؟ تا همین اواخر -تا قرن بیستم- کودکی و نوجوانی را به عنوان دوره ای مستقل از زندگی نمی شناختند! کودک را یک بزرگسال ناقص بر می شماردند. در نتیجه خیال نمی کردند ادبیاتی مستقل برای او لازم هست. منظورم کودک بالای سه سال هست. برای زیر سه سال انواع و اقسام لالایی و قصه و... در فرهنگ سنتی ما هست . اما برای بچه هفت هشت ساله ادبیات مخصوص نبود. او را همان گلستانی می آموختند که هفتاد سالگان نیز مطالعه می کردند. طبعا بچه هفت هشت ساله در درک مفاهیم بزرگسالی قاصر هست. این را نشانه نقص بچه می دانستند و به این بهانه کودک را تنبیهات شدید بدنی می کردند. 

فضولی جزو اولین ادیبان جهان (قبل از هانس کریستیان آندرسون) بود که دریافت کودک ادبیات مخصوص به خود نیاز دارد. اونهایی که امروز فضولی را تخفیف می دهند گویا هنوز اون قدر شعور ندارند که اهمیت پیشرو بودن در عرصه مهمی چون ادبیات کودک را درک کنند. درکشان از ادبیات، چیزی فراتر از همقافیه کردن عدس و مگس نیست!! یاد و نام استاد فضولی گرامی باد! 🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ایران و سوریه

+0 به یه ن

من هر چه قدر بیشتر در این باره مطالعه و مشاهده و فکر می کنم بیشتر می بینم که ایران با سوریه فرق دارد.

اون پروسه ملت سازی (صرفنظر از دین و آیین و مذهب) که عملا نادرشاه در قرن ۱۸ به صورت کاملا بومی و خودجوش در ایران شروع کرد، عملا هیچ وقت در سوریه شکل نگرفت. سوریه مدت ها بخشی از امپراطوری عثمانی بود. بعد جنگ جهانی اول رفت زیر یوغ فرانسه. بعدش هم فرانسه در سال ۱۹۳۶ آن را مستقل ساخت. فرانسوی ها هم که هر جا دخالت  سیاسی و استراتژیک می کنند یک گندی می زنند که چند دهه بعد بوی متعفنش در می آید. انگار اصلا تخصص این کار را دارند!.
به تبع این تاریخ کاملا متفاوت، ساختار اجتماعی ایران با سوریه متفاوت هست.
بذارید مثالی بزنم که برای بخش بزرگی از مخاطبان مینجیق که به آی-سی-تی-پی  یا موسسات مشابه زیاد می روند ملموس است. در اونجا چند نفر از ایران سالیانه  ویزیتور دارد، چند نفر از سوریه؟ منظورم این سالهای اخیر که سوریه درگیر جنگ داخلی شده است نیست.۱۵ سال قبل هم که در گیری نبود باز تعداد ویزیتورها از ایران خیلی بیشتر از ۵ برابر (نسبت جمعیت دو کشور) بود. به علاوه تیپ ویزیتور های دو کشور هم متفاوت هست.
 ویزیتورهای ایرانی طبف کاملا پیوسته هستند شامل افرادی که  شخصیت و منش و رفتار و کردارشان کاملا شبیه مردم کف خیابان و بازار شهرهای ایران هست تا محققانی که طرز فکر و شخصیت و منش و.....شان با همتایان اروپایی مو نمی زند! این سر طیف، غربزده --به معنایی که جلال آل احمد می گفت-- نیستند. بلکه کاملا متعلق به جامعه جهانی پژوهشگران هستند. با همان واکنش ها در مورد مسایل مختلف  و با همان دغدغه ها.
و جالب تر این که این یک طبف پیوسته هست. این سر طیف و آن سر طیف با هم بیگانه نیستند!

اما در مورد ویزیتور های سوریه ای! راستش اون قدر تعدادشان زیاد نیست که بتوانم این گونه تحلیل کنم. بنابراین کل ویزیتورها از منطقه شامات را که تاریخچه ای کمابیش همسان داشته اند (قبلا جزو امپراطوری عثمانی بودند بعدش مدتی مستعمره شدند و بعدش هم مستقل شدند)  با هم در نظر می گیرم. همه شان با هم، باز هم به لحاظ تعداد از ویزیتور های ایرانی کمترند. اما می توان در موردشان صحبت کرد. اونها را طبف پیوسته ندیده ام. یک بخشی شان افرادی هستند که دغدغه های هویتی شدید دارند و عملا نشان می دهند  زندگی در غرب برایشان سخت هست و اگر دستشان برسد خشمشان از این ناهمگونی  فوران خواهد نمود. در مقابلو یک تعدادشان هم-که نسبت به دسته اول حس بیگانگی دارند- سعی می کنند اروپایی رفتار کنند. اما نه شبیه  اروپایی هایی که اونجا دور وبرشان می بینند! شبیه اروپایی ها و آمریکایی قبل دهه ۵۰ میلادی سعی می کنند رفتار کنند،  شبیه دوران قبل از جنبش های  اجتماعی بسیار تاثیر گذار دهه شصت میلادی. مثل اروپایی های آن دوران   خیلی با فمینیزم  میانه ندارند، عیبی در پوشیدن پالتو پوست نمی بینند،  با تبعیض نژادی مشکل خاص ندارند. اهمشهری های خودشان را نمی پسندند چون مطابق مدهای اروپایی لباس نمی پوشند و آداب غذاخوردن غربی را نمی دانند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ما در ایران، زباله های منزل را تفکیک می کنیم.

+0 به یه ن


در مورد مزیات تفکیک زباله  تر و خشک  زیاد صحبت شده. گمان نمی کنم در میان مخاطبان این نوشته، اهمیت آن بر کسی پوشیده باشد. اما در شهری که من زندگی میکنم (تهران)، عده زیادی می گویند «حتی اگر ما تفکیک کنیم باز شهرداری در مقطعی اینها را قاطی می کند. پس چرا خود را زحمت دهیم؟»
 به هر حال در تهران باجه هایی برای دریافت باطری مصرف شده یا سیم و لوازم الکترونیکی مستعمل هست. (یکی از این باجه ها در سوهانک هست). ما باطری ها راجمع می کنیم و به آن باجه تحویل می دهیم.زباله های پلاستیکی، قوطی های فلزی، بطری های شیشه ای و کاغذ مستعمل را هم  جدا از بقیه زباله می گذاریم.
در مجتمع ما روزهای زوج می آیند این زباله های بازیافتی را جمع می کنند. نمی دانم بعد از آن برای بازیافت می رود یا به قول آن دوستان، کیسه زباله های بازیافتی را  دوباره می اندازند کنار زباله های گندیده.
حتی اگر مورد دوم باشد، باز هم من از تفکیک زباله دست بر نمی دارم! چرا؟!
برای این که دیده ام پیرمردها یا کودکانی را که تا کمر در سطل های زباله خم می شوند تا زباله های بازیافتی بیابند و ببرند بفروشند. گزارشی در مورد کودکان در کرج خوانده ام که با چه مصیبتی در میان زباله های کثیف دنبال مواد بازیافتی می گردند.
به جهت کمک به این عزیزان هست که این کار را می کنم. متاسفانه از عهده من خارج هست که مشکل آن عزیزان را به طور ریشه ای حل کنم. اما این کار را برایشان می توانم انجام دهم. وقتی این افراد یک کیسه پر از مواد بازیافتی تمیز می یابند خوشحال می شوند چون که دیگه لازم نیست برای پیدا کردن تک تک محتوای آن کیسه ساعت ها در میان زباله های کثیف و متعفن بگردند. با این کار امثال ما، ریسک آن که دست آن کودکان معصوم یا آن پیرمرد رنج کشیده با شیشه خرده یا تیغ بریده شود پایین می آید. ساعت کاری شان هم کمتر می شود چون در زمان کمتری مواد بازیافتی بیشتری می یابند.

چند نکته در مورد باز یافت:
۱) بطری های شیر و .... را خالی می کنم. به اندازه یک بند انگشت آب در آن می ریزم. درش را می گذارم و تکان می دهم و سپس خالی می کنم. همین کافی است. قرار نیست که در آن غذا بخوریم. همین که نگندد برای این منظور کافی است.
۲) ظروف پلاستیکی خالی شده  کره و خامه و ..... که چرب هستند را در سینک می گذارم. (خوشبختانه، «بیز تبریزلی لر سییرروخ سورا آتاروخ ائشییه». در نتیجه شستن چندان سخت نیست) ! وقتی ظرف های شام را می شوییم آب کف دار سایر ظروف تقریبا آن را تمیز می کند. در آخر کار قبل از این که اسکاچ را با آب بشوییم اسکاچ در آن می گردانیم و آب می کشیم. لازم که نیست که خیلی تمیز شود. قرار نیست که بذاریم توی کابینت! همین برایش کافی است که نگندد.
۳) شیشه خرده را در یک جعبه بسته بندی شده توی زباله عادی می اندازم. رویش هم می نویسم «خطر بریدگی دست» تا اگر احیانا زباله گردی آن را دید  مراقب دست خود باشد. دست کم، خطر این که به پاکبان ها آسیب برساند از بین می رود.
۴) آرایشگرها موظف هستند تیغ هایشان را در جعبه مخصوص دور بیاندازند. هر آرایشگری که من رفته ام این ضابطه را رعایت می کند.  بازی  در نمی آورد که  بخواهد با رشوه از زیر این ضابطه در برود. چون که کاملا فهمیده است که  این ضابطه حکمتی برای کمک به شهروندان دارد و حرف زور مفت نیست.  زنده باد آرایشگران عزیز کشور که این نکته را رعایت می کنند.

فردا دوم اردیبهشت و ۲۲ آوریل روز جهانی زمین هست. این نوشته را به این مناسبت منتشر می کنم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ][ 2 ]