فرق پژوهش در ایران با پژوهش در كشورهای پیشرو در پژوهش

+0 به یه ن

به دنبال مطالبی كه در قسمت نظر ها (باخیش) نوشته ی قبلی ام شد من مطالب زیر را مطرح كردم:

 

من نظر خودم را در مورد خودم می گویم. با كسی مقایسه نمی كنم كه به نظرم مقایسه ی دو نفر كار درستی نیست.
من در این 8-9 سالی كه از دوره ی دكترایم گذشته و به ایران بازگشته ام كسی را نداشته ام كه با هم در ایران همكاری بتوانیم بكنیم. در واقع باید گروهی می ساختم آموزش می دادم و.....
اگر به جای بازگشت به ایران یكی از موقعیت های پسادكتری كه به من پیشنهاد شده بود می پذیرفتم مقالاتی با كیفیت بالاتر می توانستم بنویسم. كیفیت مقاله اتفاقی نیست! اگر در محیطی قرار بگیری كه افراد هم شاخه ی تو كه تجربه ی بیشتری از تو دارند در اطرافت باشند با بحث روزانه با آنها به غنای مقاله ات اضافه تر می شود. به علاوه اگر من همین مقاله هایی را كه الان نوشته ام (دقیقا با همین كیفیت) در خارج می نوشتم بسیار بیشتر از این مورد توجه قرار می گرفت. نه به خاطر این كه جو فیزیكدانان "ضد ایرانی" است. نه! خوشبختانه این جور نیست. ولی اگر در خارج بودم بیشتر فرصت دادن سمینار در بین متخصصان را می یافتم و بیشتر به طور غیر رسمی با اهل فن در باره ی مقالاتم فرصت صحبت پیدا می كردم در نتیجه مقالاتم شناخته شده تر می بودند. از این جهات بازگشت من به ایران برای كارم چندان مفید نبود. اما مزیت هایی هم داشت. این شانس را داشتم كه در محیط نسبتا ایزوله كمتر دنبال "مد" فیزیك بروم و بیشتر به ایده های خودم بپردازم كه با رو حیه من سازگار تر است. در مورد مد فیزیك-كه به نظر من آفت پژوهشی عصر ماست- بعدا صحبت می كنم.
و اما از این پس....
خوشبختانه در این 8-9 سال سواد من خیلی بالاتر رفته. الان در شرایطی هستم (به لحاظ سواد) كه فكر می كنم می توانم كار پژوهشی ام را از لحاظ كیفی بهبودی بیشتر بخشم.
من وقتی با خودم در مورد كار پژوهشی ام فكر می كنم آن را در این بیت خواجه ی شیراز خلاصه می بینم:

عروس طبع را زیور ز فكر بكر می بندم
بود كز دست ایامم به دست افتاد نگاری خوش

"نگار خوش" از منطر من به عنوان یك پدیده شناس آن است كه ایده هایم در آزمایشگاه سنجیده شوند . اگر تایید گردند كه "دیگه آخرشه!"
من در این راه قدم بر می دارم صرف نظر از این كه كجا زندگی كنم و دیگران  درباره ام چه بگویند!
چرا در وبلاگم این چیزها را می نویسم؟! چون می دانم  بسیارند كسانی كه نظرات مرا در اینجا می خوانند و جدی می گیرند. از بین این افراد فیزیكدان هایی رشد خواهند كرد كه مرا از این انزوای علمی بیرون خواهند آورد.
كسانی كه بحث با ایشان به غنای پژوهشی من و نسل بعد از من می تواند منجر شود .

اگر در محیط علمی كشورهای پیشرفته بودم بیشتر شانس داشتم كه با آزمایشگران صحبت كنم و آنها را قانع كنم كه آنالیزهای مورد نظر مرا روی داده هایشان انجام دهند.
اینجا كه هستم با ای-میل در تماس هستم و می نویسم كه فلان مقاله ام را ببینند و آنالیز مربوطه را انجام دهند. در یكی دو مورد همكاران آزمایشگر قول همكاری داده اند. ولی واقعیت این است كه این گونه آنالیز ها دشوار هستند و ایده ها بسیار.
اولویت با ایده های كسانی خواهد بود كه به طور مستمر آن جا می توانند ایده ی خود را یادآوری نمایند.
اینجا تلاش مضاعف لازم هست
 
مطلب زیر را هم كه مورد تایید من است هموطن آذری مطرح كرد:
 
واقعا همیشه حس می كردم و می كنم حضور دانشجویان كارشناسی در سمینارهای تخصصی هیچ خیری برایشان ندارد. یك دانش سطحی در كوتاه مدت بدست می آید كه هیچ خیری ندارد.
اما یك تجربه كوتاه هم بگویم از تاثیر محیط طوری كه بعنوان یك دانشجوی تحصیلات تكمیلی حس كرده ام. مقایسه ساده ای می شود انجام بدهم برای خودم بین دوره ارشد (كه تقریبا انفرادی كار می كردم) و دوره دكتری (كه وارد یك گروه شده ام). تاثیرش از زمین تا آسمان است. اولا ایده های جدید اصلا انفرادی بدست نمی آید (این را تازه با گوشت و پوستم حس كرده ام) اگر هم بدست آید سخت صیقل می خورد. اما توی یك جمع هزار جور سوال می شود. هزار جور ایده بدست می آید و ایده ها صیقل می خورد و البته خیلی هایش هم به بن بست می خورد اما مهم این است كه دانش افراد گروه عمیقتر می شود. بعدهم اشكالات خیلی راحت تر پیدا می شود. گاهی توی یك محاسبه آدم اشتباهی می كند و چیزی را جا می اندازد. در این مواقع به تجربه به من ثابت شده یافتنش خیلی سخت است. اما توی گروه و یك جمع علمی راحت همكارانی هستند كه اشكال را بیابند.



 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

كله سیری چند؟!

+0 به یه ن

این سئوال و جواب را در وبلاگ قیل و قال علم داشتیم:

سلام
ببخشید یه سوال داشتم.
جرم سر یك انسان رو چه جوری اندازه میگرن؟
شرمنده اگه سوالم خیلی بی ربطه
مینجیق:

سلام
نه اتفاقا سئوالتان بی ربط نیست. از سئوال های مهم هست. اتفاقا به مباحث جنجال انگیزی مثل مقایسه ی سایز مغز مرد و زن و نیز سایز مغز نژاد های مختلف (سفید سیاه زرد و سرخ) ربط داره و زیاد روش كار و دقت شده. مقالات زیادی هم در اینترنت درباره ی آن هست. تصادفا چند روز پیش درباره اش می خواندم. این هم یك مورد از مقالات:
http://curiosity.discovery.com/question/how-you-measure-brain-size

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هیجان كاذب و هیجان سازنده

+0 به یه ن

كسی در آینده شانس فیزیكدان موفق یا ریاضیدان موفق شدن را داره كه در دوره ی لیسانس و نیز در دوره ی دبیرستان از این هیجان زده بشه كه تونسته مسایل و تمرین ها را به چند روش حل بكنه. این را من می گویم هیجان سازنده. البته این شرط لازم هست نه كافی.
مریم میرزاخانی را فكر كنم  می شناسید. در المپیاد با هم همقطار بودیم.  مریم آن موقع با هیجان از این كه فلان مسئله را از چند روش حل كرده می گفت و حاسدانش كه خیل عظیمی از پسرهای "متوهم نبوغ" بودند مسخره اش می كردند. یك ژانر جوك ساخته بودند از این كه مریم میرزاخانی  هر مسئله را از چند روش حل كرده! مریم به این  هجویات وقعی نمی ذاشت و مسئله هایش را حل می كرد و شد آن چه كه شد.
(در مورد مریم قبلا هم یك یادداشت داشتم به عنوان "نازنین مریم"! علی رغم تمام غیبت هایی كه حاسدان می كردند آن موقع مریم مهربان برای من "نازنین مریم" بود. الان هم كه یك پروفسور استنفورد با شهرت جهانی است هنوز به چشم من همان "نازنین مریم" است. دختر نازكدلی كه دلش نمی آمد دل كسی را بشكند !)



هیجان كاذب هم  این هست كه بیافتی دنبال كیش شخصیت فلان استاد و از حرف هایش و ادا و اطوارش و اصطلاحاتی كه بلغور می كند به هیجان آیی! این را خواهرانه توصیه می كنم: از هر استادی كه خیل عظیمی از مریدان دارد حذر كنید! استاد درست و حسابی پا به مرید پروری نمی دهد چرا كه نیك می داند برای سلامت علمی خودش مریدان به مثابه ی سم هستند. استاد درست و حسابی دانشجویانی را دور و بر خود جمع می كند كه اهل تفكر نقادانه هستند نه ارادت ورزی.  اگر دیدید كسی خیلی مرید دارد و مرید ها هم دور وبرش می پلكند بدانید آدم  درست و حسابی ای نیست. احتمالا قشونی از نوچه ها گرد آورده كه بخواهند هر كه را كه مستقل بیاندیشد خرد و خمیر كند. از او حذر كنید!

 در دوران لیسانس كه باید بنشینی و تمرین حل كنی اگر بیافتی توی خط  سمینار هایی كه هیجان كاذب  ایجاد می كنند و هنرت این شود كه چهار اصطلاح قلمبه یاد بگیری و  به كسانی كه در این وادی نیستند خرجش كنی  و خیلی نابغه به نظر آیی  شانس این كه در آینده هم فیزیكدان درست و حسابی بشوی از دست داده ای حتی اگر در دوره ی دكتری بهترین استاد دنیا را داشته باشی و در بهترین محیط علمی قرار بگیری.

من این را در مورد خیلی از دانشجوهای ایرانی كه با این ذهنیت به بهترین دانشگاه های دنیا رفته اند ملاحظه كرده ام. سر بهترین كلاس ها و بهترین سمینارها می نشینند اما  در نوستالژی همان جلسات هیجان كاذب به سر می برند و استفاده ای نمی برند! هیچ وقت هم حالیشان نمی شود كه آن روش غلط بود. برای خودشان با همان توهمات خوش هستند. با همان روش هیجان كاذبی برمی گردند چند اصطلاح به زعم خودشان قلمبه سلمبه را به افراد درجه یك شاخه ی پژوهشی شان خرج می كنند و انتظار دارند نابغه به نظر آیند. غافل از این كه آن اصلاحات برای آنها و مرادشان خیلی قلمبه سلمبه هست نه برای  كسانی كه خود آن مفاهیم را معرفی كرده اند یا چند سال روی موضوع كار جدی كرده اند. آنجا زیاد تحویل گرفته نمی شوند و این برایش سنگین می آید! برای تسكین خود بیشتر و بیشتر خود را غرق توهمات و نوشتالژی می كنند و این سیكل بسته ادامه دارد.....

پی نوشت
: وقتی گفتم با مریم "همقطار" بودیم صنعت ایهام به كار بردم. منظورم هم "همقطار" به معنای colleagueبود و هم به معنای این كه یك بار با هم با قطار همسفر بودیم. جای شما خالی خیلی در آن سفر خوش گذشت!
:)

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مشدی عباد و داروین/هندوستان یا گالاپاگوس

+0 به یه ن

فیلم مشدی عباد در فرهنگ ما ترك های آذربایجان  جایگاه ویژه ای دارد. اصطلاحات این فیلم ضرب المثل شده. به گمانم بیشتر آذربایجانی ها نام داروین را اولین بار در این فیلم می شنوند. از این رو لازم به تذكر می دانم كه بر عكس آن چه كه در فیلم گفته می شود داروین تحقیقات معروف خود را در هندوستان انجام نداده بود بلكه در مجمع جزایر گالاپاگوس واقع در اقیانوس آرام انجام داده بود. به نظرم كارگردان فیلم "گالاپاگوس" را واژه ای بسیار ناآشنا برای بییندگانش یافته و ترجیح داده "هندوستان " را به جای آن به كار برد تا بیننده حس بیگانگی نكند. كسب محبوبیت و حس نزدیكی در بین مخاطبان یك مقوله است و وفاداری به دقت علمی چیز دیگر. بسته به این كه مخاطب عام باشد یا خاص، ارباب رسانه باید تعادلی بیابد. قصه ی سفر داروین را به گالاپاگوس در اینجا می توانید بخوانید.

پی نوشت: فیلم را  با زیر نویس فارسی می توانید در اینجا ببینید. با تشكر از "یك نفر" عزیز كه لینك را معرفی كرد و بحث شیرین مشدی عباد را پیش كشید. 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آخه این چه كاریه؟!

+0 به یه ن

داشتم مقاله ای در مورد جمهوری دموكراتیك كنگو می خواندم. چه اسم پر طمطراقی برای یك كشوری كه سال هاست در گیر جنگ های قبیله ای و بدبختیه! بدبختی هاشون از قرن 16 شروع شد. پرتغالی ها رفتند به آن سرزمین و آنها را به بردگی كشیدند و منابع طبیعی شان را غارت كردند. بدترین جنایات را  در حقشان كردند. حالا دیگه تكرار نمی كنم تا ناراحتتان نكنم. بالاخره در 1960 كنگو -به اصطلاح مستقل شد. اما چه استقلالی چه كشكی؟! اصلا نذاشته بودند مردم كنگو تحصیلات عالی داشته باشند. تا سال 1960حتی یك وكیل یا یك پزشك یا یك مهندس كنگویی نبود. داشتم با خودم فكر می كرد هندوستان كه هیچ! آفریقای جنوبی زمان آپارتاید هم این قدر بد نبود. به  هر حال ماندلا و گاندی هر دو حقوق خوانده بودند. خلاصه  مردم كنگو وقتی مستقل شدند كسی را نداشته كه مملكت را اداره كند. بدبختی بعد بدبختی ادامه یافت. جنگ داخلی قحطی تجاوز های دسته جمعی و هر جور بدبختی دیگه كه فكرش را بكنید.

96% مردم كنگو مسیحی هستند!

مادر ترزا را كه  می شناسید؟ چپ می رفت راست می رفت كلمه ی loveاز دهنش نمی افتاد. با دیكتاتور هاییتی می چرخید love-love می كرد! به دستور او  و به دلیل نظرات واپسگرایش به بیماران بدبخت هندی  داروی آرامبخش نمی دادند كه بیشتر زجر بكشند اما خودش  وقتی بیمار می شد در بهترین و مجهزترین بیمارستان های دنیا بستری می شد. به طفلكی بچه های یتیم شیر با دمای جوش می دادند!  حال و حوصله اش را نداشتند كه بذارند شیر داغ به دمای بدن برسه بعد به بچه ی معصوم یتیم بدهند.  از love ای كه نتیجه  اش این مدلی بچه داری كردن هست متنفرم!  انتقادات دیگر در مورد مادر ترزا را می توانید اینجا بخوانید. البته این خیلی مختصر هست. من خاطرات یك پرستار استرالیایی كه مدتی در یتیمخانه های مادر ترزا در هند كار می كرد خواندم . آن قدر ناراحت كننده بود كه شب خوابم نبرد.

خلاصه می خواهم بگویم گول این love-love-loveرا نخوریم. كدوم love? !

چندی است مد شده هر كه از رختخوابش پا می شه  مشكلات خاورمیانه را ریشه یابی می كنه و برایش نسخه می پیچه!!!! چیزی كه می خواهم بگویم اینه:  قبل از این كه خیلی زود نتیجه بگیریم بهتره به جز منطقه ی خودمان و چند كشور پیشرفته به چند جامعه ی دیگه هم نگاه كنیم. باز این خاورمیانه  در این دنیای مدرن و پیچیده -با اتكا به سنت ها ی دیرینه اش -خودش را آن قدر تونسته جمع و جور كنه كه حداقل صداش در می آید.  خیلی ها اصلا نا ندارند تا صداشون در بیاد! نمی گم سنت های خاورمیانه ای نباید بازبینی بشوند. چرا باید بشوند اما با احتیاط!  شتابزده نتیجه گیری نكنیم كه همه ی گرفتاری های ما از فلان سنت هست. اگر می خواهید  علیه سنتی بشورید آلترناتیو بهتری برایش پیدا كنید نه آن كه بخواهید آن را از بین ببرید و چیزی بدتر جایگزین سازید. خیلی هم با احتیاط این كار را بكنید. اغلب آلترناتیو ها ی حاضر آماده بدتر هستند.

دقت كنید آن كشور مفلوك كنگو  اسم دموكراتیك را یدك می كشد اما سوئد و فنلاندو نروژ و سویس چنین اسمی را یدك نمی كشند. پس به اسم نیست!   دنباله روان مادر ترزا در هندوستان جولان می دهند نه در فنلاند  و سوئد! سوئدی ها به جای وارد كردن مادر ترزا این سیستم را  راه انداخته اند.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

درسی از گذشته

+0 به یه ن

 جمعه ی  پیش, فیلم گذشته ی اصغر فرهادی را دیدیم. شاهین بعدش گفت اگر چهار تا از این كارگردانان روشنفكری ایران بروند فرانسه و آنجا فیلم بسازند تعداد توریست های پاریس  نصف می شه

از شوخی گذشته كشور آزاد یعنی همین! با این كه فرهنگ فرانسوی را بد نشان داده و تنها آدم های (نسبتا) خوب فیلم ایرانی بودند فرانسوی ها اجازه دادند فیلم ساخته بشه . حتی برایش هم هورا و كف كشیدند!
اگر همین فیلم را در مورد نقاط توسعه نیافته ی جهان سومی می ساختند كلی اعتراض می شد. سینما آتش می زدند و .....
(این جور جاهای توسعه نیافته یكی بیشتر سالن سینما ندارند آن را هم با اولین بهانه آتش می زنند!!)
اگر این چنین فیلمی در مورد نقاط توسعه نیافته با فرهنگ متعصب ساخته می شد سر و صدای اوباش و كسانی كه نانشان در تحریك اوباش هست در می آمد و می گفتند:" به فرهنگ ما توهین كردی! ما را بی فرهنگ و بی اخلاق نشان دادی! نشانت می دهیم. گوشت را می بریم!"
چه راه خوبی برای اثبات این كه فرهنگشان بالاست
اما صد تا از این فیلم ها هم در پاریس بسازند به فرانسوی ها بر نمی خوره. به ازای هر یك فیلم كه سیاه نمایی می كند ده ها و صدها فیلم و داستان هم هستند كه پاریس را شهر رویاها نشان می دهند.
در نتیجه نیازی به آن جور خشم نیست! با تشویق این قبیل فیلم ها تازه بیشتر برای پاریس و مردمش تبلیغ می شود. نشانه ی آن است كه آن قدر آزاد اندیش هستند كه تحمل انتقاد را هم دارند. توریست هم اگر بخواهد به شهری برود باید مطمئن باشد كه سر یك چیز الكی یا سو تفاهم مردم محل بر نمی گردند بخواهند گوش او را ببرند!

همه ی اینها را گفتم كه به حرف قبلی ام برسم:  درسته كه فرهنگ ما نسبتا توسعه یافته هست و بر اساس آمار شاخص های مثبت اجتماعی در سرزمین ما نسبت به این منطقه از زمین كه خاورمیانه اش می خوانند بالاست اما  برای توسعه ی بیشتر فرهنگ مان ما نیاز داریم كه سینمایی با هویت آذربایجانی در تبریز و یا اورمیه داشته باشیم. یك جور مشترك بین تبریز و اورمیه.
تنهایی شاید هیچ كدام از این دو شهر از عهده ی آن بر نیایند اما اگر هنرمندان این دو شهر همكاری كنند و از هنرمندان دیگر شهرهای آذربایجان كمك بگیرند می توانند . خواستن توانستن است!

از ویكی پدیا نقل می كنم:

نخستین سالن سینمای ایران در سال ۱۲۷۹ (۵ سال پس از اختراع جهانی آن توسط برادران لومیر) با نام «سینما سولی» كه توسط كاتولیك‌ها در شهر تبریز تاسیس شده بود، آغاز به كار كرد.

 

حال بعد از گذشت 113 سال از افتتاح اولین سالن سینما در تبریز آیا وقت آن نرسیده كه خود تبریز یك قطب تولید فیلم های سینمایی با هویت و موضوعاتی برخاسته از فرهنگ مردمش باشد؟!
به نظر من كه نیاز آن به شدت حس می شود.
اگر قرار باشد روزی این كار شروع شود همین روزها بهترین فرصت هست. از یك سو سیاست های فرهنگی دولت جدید به این قبیل كارها روی خوش نشان می دهد و از سوی دیگر مردم خود تبریز به مسایل هویتی بیشتر می پردازند. همین طور خوشبختانه عناد و دشمنی با این قبیل كارهای فرهنگی از طرف مركز نشینان كمتر از قبل شده.
من مسایل جنجال برانگیز جنسی یا سیاسی نمی خواهم در سینمای نوپای ما مطرح شود. (چون اگر مطرح شوند همانجا حمله هایی به آن می شود كه آن را در نطفه خفه می كنند)
منظور من فیلم های خانوادگی هست با مضمون مسایلی كه در خانواده های آذربایجانی رخ می دهد. مثل همان مسئله ی "اؤزون بولسن" كه قبلا درباره اش نوشتم:
http://yasamanfarzan.arzublog.com/post-34300.html

منظورم شكستن تابوهای كوچك هست كه آن قدر ریز هستند كه حتی كسی توجه نمی كند كه این تابو ها هستند. به خاطر شكستن این تابو های ریز هم كسی را بی اخلاق نمی خوانند یا آزار نمی دهند. اما  تعداد همین تابوها آن قدر زیاد هست كه زندگی را بر ما بیخودی  سخت می كند.با این حال كمتر كسی به دنبال شكستن این نوع تابو هاست. مفتخرم كه در دوران وبلاگ نویسی ام بسیاری از این تابو های ریز و به ظاهر بی اهمیت را شكستم. مثلا عزیزی می گفت گوشهاش احتیاج به سمعك دارد اما سمعك گذاشتن در جامعه به آسانی پذیرفته نمی شود. خوشحالم این تابو را كه معلوم نیست از كجا پیدایش شده با همدیگر  در وبلاگ شكستیم.
سینمایی می خواهم  تا این قبیل تابو های دست و پاگیر و بی اساس را یكی پس از دیگری بشكند.
تابوهای ریز ریز و بی ریشه را.

 منتظر خواندن نظرات شما در مورد فیلم گذشته ی اصغر فرهادی هستم. فیلم قشنگی بود اما به قشنگی فیلم "جدایی نادر از سیمین" نمی رسید. در فیلم "جدایی نادر از سیمین" بیننده با تك تك شخصیت های فیلم احساس همدردی می كرد و حق را به همه می داد. اما در این فیلم  ایرانی ها خوب بودند غیر ایرانی ها بد بودند. فرانسوی ها هم از عرب ها بدتر!  اون زنه را كه می دیدیم در مورد ش بد قضاوت می كردیم. هیچ جور حق به او نمی دادیم. برداشت من این بود : "این زن نه عقل معاش داره نه شعور داره نه سلیقه داره  نه وفا داره  و نه  حتی عاطفه ی مادری داره! نه شوهر داری بلده نه بچه داری و نه می تونه با دختر نوجوانش كنار بیاد. خیر سرش در یك داروخانه كار می كنه اما در دوران بارداری كمبود كلسیم پیدا كرده!!"  به نظر من یك كارگردان نباید این قدر شخصیت داستانش را بد نشان بده. حتی اگر بخواهد راجع به صدام یا هیتلر هم فیلم بسازه باید یك جنبه ی خوب از آنها نشان بده! نظر من اینه. حالا این زن كه نه صدام بود نه هیتلر. یك شهروند معمولی فرانسوی بود. یك زن معمولی ساكن كره ی زمین. امیدوارم بیننده های ایرانی این شخصیت را به كل زنهای فرانسوی یا اروپایی تعمیم ندهند. مادرهای فرانسوی می شناسم كه خیلی برای بچه هاشون فداكارند. به سبك خودشان البته. مثل زن ایرانی دایم نگران بچه نیستند كه خدای ناكرده بره زیر ماشین (البته اونجا تصادف این قدر زباد نیست) اما  طور دیگه ای دغدغه ی فرزندداری دارند. این زنهای  بیفكر و بی شعور كه در این فیلم نشان داده شده بودند تیپیكال فرانسوی نیستند!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

یادداشت ابتكار در گاردین

+0 به یه ن

عطیه -كارشناس محترم اقتصادی وبلاگ مینجیق- چند بار نوشته برای نجات دریاچه ی اورمیه  نیاز به كمك های بین المللی داریم. لازمه ی این آن هست كه مسئولین مربوطه بروند و مسئله را در نهادهای بین المللی كه برای رفع این مشكلات بودجه و تخصص و امكانات دارند مطرح سازند و مذاكره كنند و طرحی بریزند.

رئیس سازمان محیط زیست مملكت می رود با روزنامه ی گاردین مصاحبه می كند و این حرف ها را می زند. بعید می دانم با این قبیل حرف ها  و با این نوع ذهنیت از جامعه ی جهانی  و نهادهای بین المللی  محیط زیست كمكی بتوان گرفت یا حتی همكاری كرد!  یا حتی آغاز به مذاكره نمود!

 ترغیب جامعه ی بین المللی برای همكاری برای حفظ منابع طبیعی  آدابی و ادبیاتی می طلبد كه نه تنها در این یادداشت رعایت نشده بلكه از آن فرسنگ ها به دور می باشد.

اگر من جای او بودم با توجه به حساسیت ویژه ی خوانندگان مجله ی گاردین در مورد گرم شدگی زمین از این مبحث شروع می كردم و از لزوم همكاری های بین المللی از سراسر دنیا برای حل این معضل می گفتم.  بعدش خیلی دیپلماتیك بحث را به مسایل  موضعی محیط زیستی منطقه ی  خودمان می  كشاندم و با فن كلام خوانندگان را متقاعد  می كردم كه  كشور همسایه باید حقآبه ی هامون را بدهد و  كشورهای درگیر در عراق باید در جهت احیای هورالعظیم بكوشند و  البته جامعه ی بین المللی باید به كمك دریاچه ی اورمیه بشتابد. 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گزارشی در تابناك

+0 به یه ن

جای واقعی شعر سعدی در ساز مان ملل

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

فرهنگستان های زبان های مختلف در كشورهای پیشرفته و دموكراتیك

+0 به یه ن

اینجا لیست آكادمی های مختلف زبان در دنیا آمده:
http://en.wikipedia.org/wiki/List_of_language_regulators
اغلب كشورهای پیشرفته و دموكراتیك دنیا-مثل آمریكا آلمان ایتالیا اسپانیا بریتانیا فرانسه كانادا حتی مالزی-  آكادمی چند زبان مختلف دارند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

فرهنگستان زبان تركی

+0 به یه ن

یكی از وعده های انتخاباتی آقای روحانی  كه مورد توجه گرفت و آرای قابل توجهی را نصیبش ساخت تاسیس فرهنگستان زبان تركی بود. عملی كردن این وعده برای رئیس جمهور  كار خیلی آسانی است. تاسیس یك فرهنگستان خرجی ندارد. زحمت سیاسی ندارد. بار اجرایی آن چنانی ای ندارد.  در واقع از میان وعده های انتخاباتی اش اجرای  این یكی ساده ترین است. در این مدت كوتاه كه  هیئت دولت آقای روحانی سركار آمده در جهت عملی كردن وعده های بسیار دشوارتر از این مورد -نظیر نجات دریاچه ی اورمیه یا عادی سازی روابط خارجه به منظور رفع تحریم ها- اقداماتی كرده (كه البته كو تا نتیجه دهد!). ولی در خبرها نخوانده ام كه دراین جهت اقدامی صورت گرفته باشد. شاید اگر خیلی ها جای او بودند از وعده ی آسان شروع می كردند كه زود به نتیجه برسد و رضایت به ارمغان آورد.

راستش من ترجیح می دهم خوش بین باشم و  این تاخیر را علی الاصول به فال نیك می گیرم! در بخش نظرهای این نوشته ام توضیح دادم كه اگر فرهنگستان زبان تركی تشكیل شود و افرادی وارد آن شوند كه شایستگی عضویت در فرهنگستان را نداشته باشند تاثیر مخرب بسیاری خواهد داشت.  اگر سواد لازم را در ادبیات و ساختار زبان تركی نداشته باشند تركیبات و عبارات نامناسب خواهند ساخت و به  زبان مادری ما ضربه خواهند زد. توجه داشته باشید كه اگر كسانی وارد فرهنگستان شوند كه برای این زبان دل نسوزانند  تركیبات و واژه هایی خواهند ساخت كه آن را از هویت خود تهی سازد. این زبان كه سینه به سینه علی رغم همه ی نامهری ها  تنها به مدد مردمی كه به آن سخن می گویند حفظ شده می تواند با این بازو ضربه بخورد. به علاوه اگر شخصیت و منش افرادی كه به فرهنگستان وارد می شوند در حد و حدود و قد و قواره ی فرهنگستان نباشد این فرهنگ ماست كه ضربه خواهد دید.

با توجه به این كه در دانشگاه هایمان تا كنون رشته ی ادبیات تركی آذربایجانی نداشته ایم  بسیار خواهند بود كسانی كه بی هیچ دانشی خود را در این زمینه متخصص جا بزنند. به خصوص اگر ببینند فرهنگستانی تشكیل می شود و میزی هست و  اعتباری و پرستیژی سعی می كنند خودشان را بچپانند اون تو! بعید نمی دانم كسانی مدعی شوند كه تا دیروز برای جلب توجه و خودشیرینی و نقل مجالس شدن این زبان و این فرهنگ را مسخره می كردند و هرجا وارد می شدند  شروع می كردند به گفتن  "یه روز یه تركه .... هه هه هه! من خودمم تركم هااااااا!!!!" اگر این افراد وارد فرهنگستان زبان تركی  شوند نه تنها كار مفیدی انجام نخواهند داد بلكه با یك سری رفتار نامناسب  آبروریزی راه می اندازند و این حركاتشان متاسفانه به حساب فرهنگستان زبان تركی نوشته می شود. اگر چنین شود كار برای ما ده ها بار مشكل تر خواهد شد. هزار تا هم منت سرمان خواهد بود كه فرهنگستان زبان تركی هم تشكیل شد این هم نتیجه اش!

از آن سو ادیبانی كه قبای فرهنگستان زبان تركی  شایسته ی آنهاست بین مسئولان ناشناخته اند. اینان افرادی موقر بوده اند كه عمری در گوشه كتابخانه ای به مطالعه ی ادبیات و ساختار زبان تركی پرداخته اند. هیاهو و جنجالی ایجاد نكرده اند كه سر زبان ها بیافتند. تنها بین علاقه مندان این زبان و ادبیات آن شناخته اند. من این تاخیر در عمل به وعده ی تاسیس فرهنگستان را به فال نیك می گیرم. امید دارم تاخیر به آن علت بوده باشد كه می خواهند به دقت افراد شایسته را شناسایی كنند و به دقت آنها را گلچین نمایند. امیدوارم چنین باشد.

این چند جمله ی آخر خطاب به عزیزانی است كه در نوشته هایشان عمل به وعده ی تاسیس فرهنگستان زبان تركی را پی گیری می نمایند. از یك چیز مطمئن باشید: هستند بدخواهانی كه بیش از شما منتظر هستند كه فرهنگستان تشكیل شود و به بیراهه رود و آتو دست آنها بیافتد تا بر سر این فرهنگ بكوبند.پس بیشتر از آن كه زمان تحقق وعده را پی گیری كنید كیفیت تحقق وعده را پی گیری نمایید. فهرستی از افراد شایسته ی عضویت فرهنگستان زبان تركی تهیه نمایید  و آنها را به مسئولان فرهنگی مربوطه  معرفی كنید. كسانی كه فعالیت شان ادبی است. ترجیحا فعالیت سیاسی نداشته باشند و شخصیت ادبی شان غالب باشد. به زبان تركی تالیفات داشته باشند و به این زبان و ادبیات آن تسلط لازم را داشته باشند. منش و شخصیت شان در حد و اندازه ی فرهنگستان باشد.  شخصیت جنجالی و غوغاسالار نداشته باشند. شخصیت مردم دار داشته باشند. سوابق شان روشن باشد و نقطه ی ابهامی نداشته باشد كه بتوان به آن انگی بست. از آن تیپ افراد پیشكسوت باشند كه در محله  و شهر مورد احترام همگان هستند. با وقار و آبرودار و متین هستند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ][ 2 ]