جمعه ی پیش, فیلم گذشته ی اصغر فرهادی را دیدیم. شاهین بعدش گفت اگر چهار تا از این كارگردانان روشنفكری ایران بروند فرانسه و آنجا فیلم بسازند تعداد توریست های پاریس نصف می شه
از شوخی گذشته كشور آزاد یعنی همین! با این كه فرهنگ فرانسوی را بد نشان داده و تنها آدم های (نسبتا) خوب فیلم ایرانی بودند فرانسوی ها اجازه دادند فیلم ساخته بشه . حتی برایش هم هورا و كف كشیدند!
اگر همین فیلم را در مورد نقاط توسعه نیافته ی جهان سومی می ساختند كلی اعتراض می شد. سینما آتش می زدند و .....
(این جور جاهای توسعه نیافته یكی بیشتر سالن سینما ندارند آن را هم با اولین بهانه آتش می زنند!!)
اگر این چنین فیلمی در مورد نقاط توسعه نیافته با فرهنگ متعصب ساخته می شد سر و صدای اوباش و كسانی كه نانشان در تحریك اوباش هست در می آمد و می گفتند:" به فرهنگ ما توهین كردی! ما را بی فرهنگ و بی اخلاق نشان دادی! نشانت می دهیم. گوشت را می بریم!"
چه راه خوبی برای اثبات این كه فرهنگشان بالاست
اما صد تا از این فیلم ها هم در پاریس بسازند به فرانسوی ها بر نمی خوره. به ازای هر یك فیلم كه سیاه نمایی می كند ده ها و صدها فیلم و داستان هم هستند كه پاریس را شهر رویاها نشان می دهند.
در نتیجه نیازی به آن جور خشم نیست! با تشویق این قبیل فیلم ها تازه بیشتر برای پاریس و مردمش تبلیغ می شود. نشانه ی آن است كه آن قدر آزاد اندیش هستند كه تحمل انتقاد را هم دارند. توریست هم اگر بخواهد به شهری برود باید مطمئن باشد كه سر یك چیز الكی یا سو تفاهم مردم محل بر نمی گردند بخواهند گوش او را ببرند!
همه ی اینها را گفتم كه به حرف قبلی ام برسم: درسته كه فرهنگ ما نسبتا توسعه یافته هست و بر اساس آمار شاخص های مثبت اجتماعی در سرزمین ما نسبت به این منطقه از زمین كه خاورمیانه اش می خوانند بالاست اما برای توسعه ی بیشتر فرهنگ مان ما نیاز داریم كه سینمایی با هویت آذربایجانی در تبریز و یا اورمیه داشته باشیم. یك جور مشترك بین تبریز و اورمیه.
تنهایی شاید هیچ كدام از این دو شهر از عهده ی آن بر نیایند اما اگر هنرمندان این دو شهر همكاری كنند و از هنرمندان دیگر شهرهای آذربایجان كمك بگیرند می توانند . خواستن توانستن است!
از ویكی پدیا نقل می كنم:
نخستین سالن سینمای ایران در سال ۱۲۷۹ (۵ سال پس از اختراع جهانی آن توسط برادران لومیر) با نام «سینما سولی» كه توسط كاتولیكها در شهر تبریز تاسیس شده بود، آغاز به كار كرد.
حال بعد از گذشت 113 سال از افتتاح اولین سالن سینما در تبریز آیا وقت آن نرسیده كه خود تبریز یك قطب تولید فیلم های سینمایی با هویت و موضوعاتی برخاسته از فرهنگ مردمش باشد؟!
به نظر من كه نیاز آن به شدت حس می شود.
اگر قرار باشد روزی این كار شروع شود همین روزها بهترین فرصت هست. از یك سو سیاست های فرهنگی دولت جدید به این قبیل كارها روی خوش نشان می دهد و از سوی دیگر مردم خود تبریز به مسایل هویتی بیشتر می پردازند. همین طور خوشبختانه عناد و دشمنی با این قبیل كارهای فرهنگی از طرف مركز نشینان كمتر از قبل شده.
من مسایل جنجال برانگیز جنسی یا سیاسی نمی خواهم در سینمای نوپای ما مطرح شود. (چون اگر مطرح شوند همانجا حمله هایی به آن می شود كه آن را در نطفه خفه می كنند)
منظور من فیلم های خانوادگی هست با مضمون مسایلی كه در خانواده های آذربایجانی رخ می دهد. مثل همان مسئله ی "اؤزون بولسن" كه قبلا درباره اش نوشتم:
http://yasamanfarzan.arzublog.com/post-34300.html
منظورم شكستن تابوهای كوچك هست كه آن قدر ریز هستند كه حتی كسی توجه نمی كند كه این تابو ها هستند. به خاطر شكستن این تابو های ریز هم كسی را بی اخلاق نمی خوانند یا آزار نمی دهند. اما تعداد همین تابوها آن قدر زیاد هست كه زندگی را بر ما بیخودی سخت می كند.با این حال كمتر كسی به دنبال شكستن این نوع تابو هاست. مفتخرم كه در دوران وبلاگ نویسی ام بسیاری از این تابو های ریز و به ظاهر بی اهمیت را شكستم. مثلا عزیزی می گفت گوشهاش احتیاج به سمعك دارد اما سمعك گذاشتن در جامعه به آسانی پذیرفته نمی شود. خوشحالم این تابو را كه معلوم نیست از كجا پیدایش شده با همدیگر در وبلاگ شكستیم.
سینمایی می خواهم تا این قبیل تابو های دست و پاگیر و بی اساس را یكی پس از دیگری بشكند.
تابوهای ریز ریز و بی ریشه را.
منتظر خواندن نظرات شما در مورد فیلم گذشته ی اصغر فرهادی هستم. فیلم قشنگی بود اما به قشنگی فیلم "جدایی نادر از سیمین" نمی رسید. در فیلم "جدایی نادر از سیمین" بیننده با تك تك شخصیت های فیلم احساس همدردی می كرد و حق را به همه می داد. اما در این فیلم ایرانی ها خوب بودند غیر ایرانی ها بد بودند. فرانسوی ها هم از عرب ها بدتر! اون زنه را كه می دیدیم در مورد ش بد قضاوت می كردیم. هیچ جور حق به او نمی دادیم. برداشت من این بود : "این زن نه عقل معاش داره نه شعور داره نه سلیقه داره نه وفا داره و نه حتی عاطفه ی مادری داره! نه شوهر داری بلده نه بچه داری و نه می تونه با دختر نوجوانش كنار بیاد. خیر سرش در یك داروخانه كار می كنه اما در دوران بارداری كمبود كلسیم پیدا كرده!!" به نظر من یك كارگردان نباید این قدر شخصیت داستانش را بد نشان بده. حتی اگر بخواهد راجع به صدام یا هیتلر هم فیلم بسازه باید یك جنبه ی خوب از آنها نشان بده! نظر من اینه. حالا این زن كه نه صدام بود نه هیتلر. یك شهروند معمولی فرانسوی بود. یك زن معمولی ساكن كره ی زمین. امیدوارم بیننده های ایرانی این شخصیت را به كل زنهای فرانسوی یا اروپایی تعمیم ندهند. مادرهای فرانسوی می شناسم كه خیلی برای بچه هاشون فداكارند. به سبك خودشان البته. مثل زن ایرانی دایم نگران بچه نیستند كه خدای ناكرده بره زیر ماشین (البته اونجا تصادف این قدر زباد نیست) اما طور دیگه ای دغدغه ی فرزندداری دارند. این زنهای بیفكر و بی شعور كه در این فیلم نشان داده شده بودند تیپیكال فرانسوی نیستند!
اشتراک و ارسال مطلب به:
فیس بوک تویتر گوگل