پنجشنبه 22 آبان 1399
+0 به یه ن
فیس بوک تویتر گوگل
در این جریان نبرد۴۴ روزه قره باغ، جمعیتی که بسیار باختند آن دسته از ایرانیانی بودند که به آذربایجانی ها تاختند. کل جمعیت ارمنی ها در ایران زیر ۱۲۰ هزار نفر است این در حالی است که جمعیت ترک های ایران که نسبت به آذربایجانی های آن سوی ارس احساس برادری یا خواهری شدید دارند دست کم ۱۵ میلیون نفر هست. (جمعیت ترک های ایران خیلی بیش از این رقم هست. من منظورم آن دسته از ترک های ایران هست که حس برادری یا خواهری نسبت به مردمان آن سوی ارس دارند.) جالبه که این دسته از ایرانیان که به آذربایجانی ها تاختند عموما ادعای مبارزه برای دموکراسی و.... هم دارند. اندکی اگر هوش سیاسی داشتند چنین خبطی نمی کردند و طرفداران بالقوه خود را (که بالغ بر ۱۵ میلیون نفر می شدند) برای روزهای سخت مبارزه این گونه از خود نمی راندند. اون هم چه طرفداران بالقوه ای! طرفدارانی که می توان در سختی ها رویشان حساب کرد نه افراد دورویی که برای هوش بردن سرود «ای ایران» می خوانند ولی در درازای تاریخ به ایران و ایرانی خیانت کرده اند و می کنند!
در مقابل، آن دسته از ایرانیان که به هویت شیعی خود تاکید بیشتر دارند (چه در اپوزیسیون و چه موافق وضع موجود) این حس برادری را درک کردند و احساس همدردی نمودند. در نتیجه بین آذربایجانی ها محبوب تر شدند.
آن دسته که این روزها بر آذربایجانی ها تاختند، خیال می کردند با گفتن این که «نام آن سرزمین اران بود و زمان رضا شاه اسمش را آذربایجان گذاشتند تا حرص رضا شاه را در بیاورند» نهایت معلومات تاریخی را به رخ کشیده اند و ما نادانان بیسواد را آچمز نموده اند!
خیال می کنند که علت این حس برادری در یک تشابه اسمی نهفته هست و با گفتن این که نام آن سرزمین «اران» بوده، مسئله را حل و فصل کرده اند. در حالی که مردم خود آذربایجان از قدیم الایام (بسی قبل از زمان رضا شاه! من در این مورد پرس و جو کرده ام) اصطلاح «بو تای» (=این لنگه) و «او تای» (اون لنگه) را برای دو سوی ارس به کار می بردند. حالا دو سه مورد از اظهار همبستگی عمیق که خودم با چشم و گوش خودم دیده و شنیده ام بر می شمارم:
۱) وقتی من بچه بودم مرزهای ارس بسته بودند. اون موقع وقتی نام ارس یا آراز می آمد برخی جوانان تبریز آستین خود را بالا می زدند و می گفتند ببینید باز اسم ارس آمد موهای من سیخ ایستاد. تا این اندازه احساسات قوی بود.
۲) وقتی مرزها باز شد شور و غوغایی بود. خانواده های گسترده ای بودند که ۷۰ سال در دوسوی ارس از هم جدا افتاده بودند. همدیگر را یافتند. در همان تبریز چند نفر از آشنایان خود ما ماه ها میزبان مردم آن سوی ارس می شدند. در اوایل دهه نود وضع اقتصادی «او تای» خراب بود و این طوری مردم «بو تای» از آنها پذیرایی می کردند. برخی فامیل بودند اما برخی بعد از باز شدن مرزها با هم آشنا شدند. فامیل های خود ما، هر سال شش هفت ماه در خانه خود از آشنایان خود از آن سوی مرز ارس میزبانی کردند.
۳) در دوره المپیاددر تهران در سال ۷۲یک روز وزیر برای شام دعوت شد. از قضا تیم المپیاد آذربایجان هم آمده بودند. سر شام صندلی کم گذاشته بودند. ظاهرا ما دخترها را حساب نکرده بودند! برای دخترها بر زمین سفره چیدند. سرپرست ما گفت: «این توهین به خانم هاست. ما زمین نمی نشینیم!» برگزارکنندگان در کمال بی نزاکتی ابتدا از خانم ها خواستند زمین بنشینند و وقتی زورشان به سرپرست ما نرسید، دست از وقاحت نکشیدند و به مهمانان تیم جمهوری آذربایجان گفتند تا زمین بنشینند! اون طفلی ها هم رفتند نشستند. پسرهای اردبیلی و تبریزی که دیدند اونها رفتند بر زمین نشستند به دنبال آنها رفتند و کنار آنها بر زمین نشستند. شاید مسئله بزرگی به نظرتان نرسد اما باید جو اردوگاه المپیاد را بشناسید تا بدانید چه کار بزرگی کردند. در آن جو بسیار رقابتی (رقابت ناسالم) یکی از حربه های پسرها توهین قومی بر علیه ترک ها و.... بود. این حرکت پسرهای تبریز و اردبیل شجاعت اخلاقی بسیاری می طلبید. چنین حس برادری عمیقی هست. با گفتن این که نام آنجا «اران» بوده است مسئله خاتمه نمی یابد.
بگذریم! افرادی که معمولا در اعتراضات و .... به یاد آذربایجان و تبریز «غیرتمند» می افتند و دنبال ستارخان می گردند این روزها با تاختن به احساسات آذربایجانی ها اون یک ذره شانس را برای این که روزی آذربایجانی ها از آنها در امری سیاسی دنباله روی کنند از دست دادند. اما ما آذربایجانی ها نباید در یک مورد اشتباه کنیم. این قشر از افراد که عموما ادبیات ضد ترک زمان رضا شاه را باز تولید می کنند قشری بسیار نحیف به لحاظ تعداد و نفوذ اجتماعی هستند. هر چند در فضای مجازی و در تلویزیون های آن سوی آب ها صدایشان بلند هست اما در عمل و در کف جامعه تهران و اصفهان و مشهد و..... نفوذ و اهمیت زیادی ندارند. دل بریدن از آنها نباید به دل بریدن از سایر هموطنان هم منجر شود. یک کارگر آبادانی یا یک شاگرد سلمانی اصفهانی یا یک دستیار قناد یزدی یا یک شاگردقصاب مشهدی اصلا کاری به این کارها ندارد. اقشار کم در آمد تبریز و اردبیل با اقشار کم درآمد تهران و کرج و مشهد و اصفهان درد مشترک دارند. با همبستگی و همپیمانی باید درد مشترک را درمان کنند. یک طرفدار محیط زیست اصفهانی و یک طرفدار محیط زیست تبریزی هم همین طور. منظورم طرفداران جدی محیط زیست هست که آستین بالا زده اند که مشکلات را حل کنند نه آنان که از سر مد گاهی در فضای مجازی حرف سانتی مانتالی هم در مورد محیط زیست می زند. فعالان حقوق زنان و کودکان در مشهد و تبریز هم همین طور. با هم مشترکات فراوان و آرمان های مشترک و دردهای مشترک دارند. نباید گذاشت اون عده پر سر و صدا که عرض کردم در این همبستگی و همپیمانی خللی وارد کند. درد های مشترک را با همبستگی می توان حل کرد.
اشتراک و ارسال مطلب به:
فیس بوک تویتر گوگل