ایلگار دخترم

+0 به یه ن

چند وقت پیش رمان "ایلگار دخترم" از خانم فهیمه پوریا را خواندم. كتاب سرگرم كننده ای است. اگر چیزی ناراحتتان می كند و نیاز حس می كنید رمانی به دست بگیرید كه فكر شما را از آن موضوع آزار دهنده برهاند رمان "ایلگار دخترم" انتخاب خوبی است. موضوع داستان در مورد خانواده های ساكن در همین محله ی فرمانیه (شمال شهر تهران) است. بخشی از داستان در همین برج كوه نور (واقع در تقاطع كامرانیه و فرمانیه) بغل گوش محل كار من اتفاق می افتد و بخشی در خیابان مهمان دوست كه درست روبه روی محل كار من است. نویسنده تیپ خانواده های ساكن این محله ها را خوب می شناسد. فرهنگ آنها را خوب بلد هست. از آن تصویر كلیشه ای و غیرواقعی كه در فیلمفارسی ها از خانواده های ساكن شمال شهر تهران ارائه می شود در این رمان خبری نیست. از جمله این كه در آن قبیل فیلم ها اصرار بر آن هست كه نشان دهند ساكنین شمال شهر تهران همگی فارس زبان هستند و فقط در جنوب و مركز تهران اقوام دیگر ایرانی ساكن هستند. البته این تصویر درست نیست. واقعیت این است در این خیابان فرمانیه درصد ترك زبان ها كمابیش همان قدر هست كه در محله های جنوب تهران. در خیابان جردن حتی بیشتر است. (دلیل آن را نمی دانم اما اغلب تبریزی ها ی متمول كه به تهران مهاجرت كرده اند در خیابان جردن و میرداماد و طرف های میدان محسنی ساكن شده اند. قدمت سكونت شان در این محله ها هم تقریبا از 50 سال پیش و از زمانی است كه در این محله ها ساخت و سازهای مدرن شده. شاید علت این باشد كه پیمانكاران ساختمان های این محله ها هم تبریزی بودند.). بگذریم!

برای من - یك زن تبریزی ساكن تهران- كه تصویر زن آذربایجانی منطبق با واقعیت كمتر در داستان ها و فیلم های ایرانی دیده ام ازتصویرنزدیك به واقع كه از خانم های آذربایجانی ساكن تهران در این رمان ترسیم شده لذت بردم.

رمان "ایلگار دخترم"خالی از عیب نیست. فمینیست ها از آن خوششان نخواهد آمد. هویت طلب ها هم از تصویر منفی ای كه از مرد آذربایجانی در این رمان رسم می شود خوششان نخواهد آمد. با این حال به نظرم قدم خوبی است كه این كتاب به این صورت نوشته شده. همین كه یك خانم آذربایجانی كه در تهران به دنیا آمده با هویت آذربایجانی خود دست به رمان نویسی می زند و تصویری نسبتا نزدیك به واقع از دختران آذربایجانی ساكن تهران ترسیم می نماید به نظر من مثبت است. اما شخصیت خواستگاران به گونه ای بود كه بعید می دانم عاشق دختری با ویژگی های مانیا (شخصیت اول داستان) می شدند. پیشنهاد می كنم اگر خانم پوریا در آینده داستانی بنویسند و شخصیتی مانند مانیا وارد داستان كنند در شخصیت پردازی خواستگارانش و عاشقانش دقت بیشتری به خرج دهد. پیشنهاد می كنم عاشق سینه چاكش را دانشجویی از میان ایل شاهسون در دانشگاه صنعتی شریف یا تهران یا شهید بهشتی انتخاب كنند. این جوری خیلی رمانتیك تر و جذاب تر می شود.(از خودم داستان نساختم نمونه ی آن برای دختر یكی از فامیل های خودمان در تهران پیش آمده بود.) آن چیزی كه در فرهنگ ما آذری هادر شخصیت مانیا "آغیر سنگین لیخ" حساب می شود و نداشتن آن "سویی بُش لوخ" از نظر امثال آرمان معمولا نفرت انگیز است!

من چندی است كه به این نتیجه رسیده ام كه ما خانم های آذربایجانی احتیاج داریم كه شروع كنیم و برخی رفتارهای خودمان را نقد كنیم. خیلی از رفتارهایی كه ناخودآگاه نشان می دهیم به درد زندگی امروزین نمی خورد. باید هویت خود را متناسب با نیازها و واقعیت های روز بازتعریف كنیم. باید انتظارات و توقعات خود را بازبینی كنیم. برای این كار ابتدا باید آینه ای نیكو جلویمان گرفته شود. رمان هایی كه تصویر واقعی از ما ارائه می كنند نقش چنین آینه ای را می توانند ایفا كنند.

امروزه از یك طرف در فیلم ها و سریال های ایرانی تصویری هجو آمیز از ما ترسیم می شود و از طرف دیگر وقتی مردهای آذربایجانی می خواهند سیمای زن آذربایجانی را ترسیم نمایند چنان تصویر حماسی و اسطوره ای ترسیم می كنند كه من خجالت می كشم. بعد از این تصویر دیگه آدم خجالت می كشه بگه: " بابا! من یه زن معمولی هستم با خواست های معمولی! "

به نظر من ما خانم های آذربایجانی باید خودمان قلم و دوربین به دست بگیریم و خودمان را به تصویر كشیم. برای مصرف داخلی خودمان. برای طرح مسایل خودمان برای خودمان. برای گفتن حرف هایی كه خوب است گفته شوند. باور دارم ما به یك مكتب زنانه نگاری آذربایجان و مكتب سینمای آذربایجان نیاز داریم. سینما و ادبیاتی باید بنیان نهیم كه تصویری واقعی از ما ترسیم نماید تا جوابگوی نیازهای فرهنگی مان باشد. تصویری كه نه هجو باشد و نه حماسه سازی بلكه رگه هایی از نقد به طور ظریف وضمنی داشته باشد تا تلنگری بزند.

اگر بعد از این چنین داستانی نوشته شود راه نجات قهرمان مونث داستان ازدواج با یك خانواده ی پولدار سنتی معرفی نشود بهتر است! این راه نجات دیگه دمده شده . بهتر است راه نجات توانمندی های خود دختر باشد نه الطاف پدر شوهر و برادر شوهرش! این طوری به مذاق خواننده ی امروزی بیشتر خوش می آید.

در ضمن توصیفی كه از روستاهای اطراف تبریز در دهه 40 -50شده باورناپذیر می نماید. این مجموعه عكس ها را ببینید. عكس های شناسنامه ای زنان متولد 1321
هستند از جا به جای ایران. به عكس دختران متولد داریان مرند توجه كنید. دخترهای ملاكین ملك كندی یا ملكان احتمالا در وضعیتی مشابه این دختران به سر می بردند نه آن گونه كه در رمان تصویر شده.

رمان "ایلگار دخترم" و سایر رمان های خانم پوریا به گونه ای هستند كه بیشترین مخاطبانش دختران دبیرستانی خواهند بود-هم در تهران هم در شهرستان ها و بین اقوام گوناگون. من فكر می كنم اگر كسی داستانی برای این گروه سنی می نویسد باید ظرایفی را لحاظ كند كه برای گروه های سنی دیگر الزامی نیست. صد البته رمان مسئله ی جنسی غیرقابل طرحی نداشت .اگر هم داشت سانسور شده بود و خواننده با تخیل قوی خود باز می ساخت! اما فقط كه این موضوع نیست! به هر حال آن گونه موضوعات را دختر دبیرستانی خودش می داند اگر هم نداند چند سال دیگه می آموزد. چیزی كه خطرناك تر است آن است كه در ذهن یك سری فانتزی هایی نقش بندند كه منطبق بر واقع نباشد و بخواهد در واقعیت آنها را بجو ید و بیابد! از این جهت رمان خانم پوریا ضعف دارد. اصرار بی اندازه بر زیبایی صورت و اندام مانیا و خواهر و مادرش در دنیایی كه روز به روز image-oriented تر می شود به نظر من كار غیرمسئولانه ای بود. از آن بدتر تصویر مانیا به عنوان یك دلبر شهرآشوب بود كه پسرها در تقاطع كامرانیه شمالی و فرمانیه صف می بستند كه نظری به او وقتی از سرویس مدرسه پیاده  میشود بیاندازند. البته مانیای نجیب و متین توجهی نمی كرد.  . اصلا شرایط آنجا طوری نیست كه این فانتزی واقعی باشد. اولا آن قدر دود اگزوز هست كه جز پلیس و گلفروشان دست-فروش كه چاره ای ندارند كسی چند لحظه بیشتر آنجا نمی ایستد. به علاوه آن قدر انجا حوریان زمینی با بینی عملكرده و آرایش آنچنانی در رفت و آمد هستند كه آن تیپ پسرها اصلا متوجه آمد و شد یك دختر دبیرستانی توی یونیفورم مدرسه نمی شوند به خصوص كه این دختر سراپا متانت هست! چنین دختری  فردا كه دانشجو شد یا جایی استخدام شد بین همكلاسی ها و همكارانش یكی دو نفر عاشق خواهد داشت. اما نه در بین آن تیپ هایی كه سر چهارراه می ایستند!!!   به علاوه هیچ وقت popular girl دانشكده نمی شود! پاپیولار گرل شدن ویژگی هایی می خواهد كه شخصیت مانیا ندارد. این ویژگی ها اتفاقا لزوما شامل زیبایی نمی شود. حالا این فانتزی چه اشكالی دارد؟! برای من و خانم پوریا كه هر دو متولد سال 1355 هستیم هیچ! اما خودتان را بگذارید جای دختران دبیرستانی این دوره زمانه.  دخترند و دوست دارند زیبا باشند. اما می بینند از مدرسه بر می گردند كسی صف نكشیده كه به طور اختصاصی زیر چشمی آنها را دید بزند و بعد هم مثل بچه مثبت ها برود پی كارش!

البته مزاحمین خیابانی حی و حاضر در همه ی محله ها-به استثنای مجمتع های مسكونی- هستند اما نه به صورت آن فانتزی مانیا در این رمان. این قبیل پسرها هر دختری را كه می گذرد دید می زنند و بعد می روند سراغ بعدی!خوب! اگر در ذهنش ان فانتزی باشد چه فكر می كنند؟ آیا ناراحت نمی شوند كه ای داد بیداد من زشت هستم. زمان ما این نتیجه گیری آن قدر ها مسئله ساز نبود اما دخترهای این دوره و زمانه بدجوری به این مسایل حساس هستند و این نتیجه گیری ممكن است خیلی اثرات منفی درآینده شان بگذارد. بهتر است رمانی كه برای دختران نوجوان نوشته می شود در ذهن به جای فانتزی دختر شهر آشوب این واقعیت را جا بیاندازد كه "یك دسته گل دماغ پرور از خرمن صد گیاه بهتر". اگر گل دماغ پروری نصیب شان شدقدر او را بدانند و به فانتزی خرمن صد گیاه دل نبندند كه" آواز دهل زدور شنیدن خوش است." این طوری زندگی دانشجویی و نیز زناشویی سالم تری خواهند داشت. لزوم هم حس نخواهند كرد كه برای این كه فانتزی مانیا نزدیك شوند تن نازنینشان را بسپرند به تیغ جراحی پلاستیك!

در یكی دیگه از رمان های خانم پوریا باز همین شخصیت مانیا - به اسم نگین-تكرار شده بود. راوی داستان درمورد ایلگار "دانای كل" بود و وقتی از زیبایی مانیا یا حس عشاق او حرفی می زد باز قابل قبول بود. در آن یكی داستان راوی خود دختر جوان است. به نظرم یك مقدار زننده می آید كه دختر جوانی در مورد خودش بگویددكتر بیمارستان تا صورتم را دید میخكوب شد( تلویحا یعنی من آن قدر خوشگلم). به راستی اگر دختر جوانی بیاید و چنین حرفی بزند من و شما چه در موردش فكر می كنیم؟!

با این كه كتاب هایی از این دست كه مخاطب آنها نوجوانان هستند حساسیت ویژه ی خود را می طلبند اما نقادان حرفه ای معمولا این ژانر را مورد مداقه قرار نمی دهند. شاید فكر می كنند این گونه رمان ها آن قدر جدی نیستند كه بخواهند نقد شوند. مردم معمولی هم اغلب تا وقتی مسایل جنسی در این كتاب ها نباشد راضی هستند ولی من فكر می كنم اتفاقا همین قبیل كتاب ها كه در موقع شكل گیری شخصیت نوجوانان خوانده می شود بیشترین تاثیرگذاری ها را دارند و برای همین باید بیشتر در محافل مورد نقد جدی قرار گیرند. اگر در كتاب كودك روح و چیزهای ترسناك باشد و بچه شب نخوابد فردا مادر بچه یك جورهایی اعتراض خود را به گوش نویسنده و ناشر می رساند. اما كتاب نوجوانان چی؟! آیا والدین همین قدر حساسیت دارند. همه ی ما هم روزی كودك بودیم و هم روزی نوجوان. كدام یك به نظر شما حساس تر بود؟به نظر من كه دوران نوجوانی! دقت می كنید ما داریم در مورد گروه سنی ای حرف می زنیم كه  برخی در آن سن عاشق بهمان فوتبالیست یا خواننده در یك كشور دیگر می شوند و فانتزی  می بافند كه یارو ممكن است روزی بیاید به خواستگاری شان. در دوران راهنمایی من چند همكلاسی با این گونه فانتزی ها داشتم . حالا زمان ما فیس-بوك نبود. حالا كه درفیس-بوك می روند وصفحه اش را لایك می زنند ببینید چه خبر است!!

از دوستان خواهش می كنم اگر این داستان را خوانده اند نظر خود را در بخش باخیش ها بنویسند. همچنین لطفا نظر خود را در مورد نقد من بنویسید چه رمان را خوانده باشید و چه نخوانده باشید. لطفا اگر رمان دیگری سراغ دارید كه در مورد آذربایجانی ها ی مقیم تهران هست معرفی نمایید.

در انتها از خانم پوریا بابت قلم شیوا یشان و لحظات خوشی كه با خواندن رمان برای من به وجود آمد تشكر می كنم. قلمشان پایدار باد! اگر احیانا گذارشان به این مطلب افتاد ضمن عرض ادب و احترام , از ایشان به خاطر نقدم عذر می خواهم. خواننده های وبلاگم با اخلاق من آشنا هستند. من فقط چیزی و كسی را كه از آن خوشم بیاید شدید نقد می كنم. امیدوارم در آینده رمان بیشتری از ایشان بخوانیم.

پی نوشت:

به نظر من یكی از قشنگ ترین قسمت های داستان رابطه ی عاطفی ای است كه مانیا با خانواده ی همسرش برقرار می كند. شخصیت پردازی های خانواده ی همسر مانیا به خوبی صورت گرفته است. به خصوص پدر شوهر او خیلی خوب شخصیت پردازی شده است. من عشق پسر همسایه ی مانیا به او را هیچ جوری نتوانستم باور كنم اما محبت و علاقه پدرشوهرش به او -وبرعكس -خیلی برایم شفاف بود. به خصوص با توجه به گذشته ای كه هر دو داشتند.  (برای تبلیغ بین اصفهانی های عزیز اضافه میكنم: خانواده همسر مانیا اصفهانی هستند) از قشنگ ترین قسمت های رمان جایی بود كه پدرشوهرش میوه خریده بود تا مانیا برای صبحانه بی میوه نماند.  طبیعی است كه یك دختر كه محبت پدر ندیده عاشق آن مرد می شود و حاضر است به خاطر اعتقادات او از خیلی ازادی هایی كه به آن خو گرفته دست بكشد.
مانیا دغدغه ی فمینیستی استقلال به عنوان یك زن  ندارد. اما دختران امروزی اغلب چنین دغدغه ای دارند. حتی آنها یی كه خیلی از لحاظ درسی از مانیا عقب تر هستند و آینده ی شغلی آن چنانی هم برایشان متصور نیست حاضر نیستندمثل مانیا از آینده ی شغلی خود بگذرند. (برخی هم در این زمیه افراط می كنند و توجه هم نمی كنند كه واقعا از لحاظ آینده ی شغلی  به علت توانایی های محدود خودشان چندان چشم اندازی ندارند و وقتی با واقعیت رو به رو می شوند  به كلیشه ی "شوهر دیكتاتورم نذاشت" برای توضیح كم كاری های خود متوسل می شوند.)  این قسمت از داستان اندكی غیر قابل باور می نماید. به علاوه خانواده ی همسر او سنتی بودند ولی آن قدر واپسگرا نبودند كه نذارند كه او دانشگاه برود. . اما گویا مانیا علاقه ای نشان نمی دهد.
كاش به جای ماجراهایی كه  در انتهای داستان به شاخ و برگ اضافی می مانست  به این موضوع در رمان پرداخته می شد. در راه حال جالب بود.

 

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ ]