بابایی نرگس كوچولو-قسمت ششم

+0 به یه ن

رابطه تقی و "مهندس" روز به روز نزدیك تر می شه. "مهندس" كه یك برج عاج نشین تمام عیاره كم كم در همه چیز از مسایل كاری گرفته تا خانوادگی تا اجتماعی از تقی نظر می خواد. توصیه های تقی رو جدی می گیره وبه عمل می بنده. "مهندس" چپ و راست به تقی می گه كه جای پسرشه. تقی ساده دل هم باورش می شه و انواع واقسام سرویس ها به "مهندس" می ده: از تعمیر ماشینش گرفته تا خرید لوازم خانه اش. بعضا تقی به خودش می گه "من نخواستم پادوی عمو بشم شدم پادو این غریبه كه هی نتایج زحمات منو به اسم خودش می نویسه و ترفیع می گیره!" بعد بلافاصله به خودش نهیب می زنه و می گه: "به شیطون لعنت! این مهندسه. آدم حسابیه. با عموی تازه به دوران رسیده من فرق داره. منو هم مثل "پسرش" می بینه. اصلا خدمت اینو كردن ثواب داره. مثل پدرم می مونه."
یه روز یه دلال باكلاس كه به بركت تحریم های اقتصادی گردنش كلفت شده با هیات مدیره شركت تماس می گیره و می گه فلزی داره كه به درد شركت آنها می خوره. مهندس تصمیم می گیره موضوع را با تقی مطرح كنه. تقی می شینه پشت كامپیوتر و دو دقیقه ای آدرس شركت هایی راكه چنین فلزی را عرضه می كنند پیدا می كنه . قیمت فلز را می گیره. اجحافی كه دلال می خواست بكنه چنان تقی را شوكه می كنه بی اختیار داد می زنه :"یارو خیال كرده ما از پشت كوه اومدیم. چه خبرشه!"
"مهندس" می پرسه حالا راهی هست كه ببینیم این نمونه ای كه داده همان فلز است كه ادعا می كنه یا نه. تقی می گه " اجازه بدید یه مقدار فكر كنم." سر راه منزل تقی به یاد سمیناری می افته كه یك روز دكتر لام در دانشكده شان داده . یادش می یاد كه دكتر لام گفته بود با استفاده از تكنیك
ION BEAM ANALYSIS
می توان چنین كاری را انجام داد. تقی دانشجوی بسیار جدی ای بود. از شركت در سمینارها هدفش آموختن بود نه فقط دیدن چند تا آدم. برای همین هم مطالب سمینار در ذهنش مانده بود و توانست فوری از آنها استفاده كنه. فرق یك دانشجوی خوب فیزیك با یك مهندس یا دانشجوی متوسط فیزیك در همینه. اولی هزار ویك چیز یاد می گیره كه چه بسا تنها یكیش به درد بخوره. اما تا اون هزار تا چیز به طور فعال در ذهنش نباشه نمی تونه در موارد نیاز هزارویكمی را به ذهنش احضار كنه. (عدد هزار را من باب مثال آوردم.)

روز بعد با دكتر لام تماس می گیره و دكتر لام نازنین می گه:" كاری نداره. نمونه را بیار. دو دقیقه ای تركیبش را در می آوریم." نتیجه با نمك اینه كه اصلا این نمونه فاقد عنصری است كه دلال كلاهبردار ادعا می كرده.

این قضیه هم باعث می شه قدر تقی شناخته شه و به او پیشنهاد بشه كه بلافاصله پس از فارغ التحصیلی با حقوق و مزایای خوب در شركت استخدام بشه. البته تقی شانس می یاره كه دراین مدت كوتاه چنین فرصت هایی به او رو می یاره. اما همان طوری كه خارجی ها می گن
Chances favor prepared minds. از این شانس ها به همه رو می كنه اما كمتر كسی مثل تقی می تونه از اونا استفاده كنه.
با این كه به تقی قول استخدام داده شده هنوز تقی باورش نمی شه. ازشون می خواد كه پیشنهاد كار را به صورت كتبی به او بدن. به "مهندس" بر می خوره و می گه: "یعنی تو به من اعتماد نداری!" موضوع برای تقی حیاتی تر از اونه كه با یك عشوه "مهندس" موضوع را مسكوت بگذاره. پس باز هم اصرار می كنه تا بالاخره قول كتبی می گیره. اما باز هم دلش قرص نیست در طول سال تحصیلی بازهم به "مهندس" انواع و اقسام سرویس های شخصی و نیمه شخصی می ده تا نشون بده وجودش و استخدامش می تونه مفید باشه .

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ ]