روز بعد تقی به كارخونه می ره.از همون لحظه ای كه می رسه سعی می كنه با بقیه رابطه خوبی برقرار كنه. خوشبختانه سر و وضع تقی به تحصیلكرده ها نمی خوره والا كارگرها حسابی اذیتش می كردند. در كارخانه همه كارگرها و تكنیسین او را تقی سیاهه (تقی اندكی سبزه است) صدا می زنند. تقی هیچ وقت به ظاهرش اهمیت نداده برای همین هم این حرف آنها به او بر نمی خوره. از همون لحظه ای كه وارد می شه آستین بالا می زنه و هر كاری كه شد انجام می ده. ظاهرش با دیگر كارگران فرقی نداره اما ذهنش مدام در حال كاره. می خواد ببینه به عنوان كسی كه فیزیك خونده چه كار خاصی در این مجموعه می تونه انجام بده كه از عهده یك كار گر یا كارمند معمولی ویا حتی یك مهندس معمولی و متوسط برنمی یاد. علت این كه تقی دانشگاه شهیدبهشتی را با وجود دوری از خانه شان انتخاب كرده بود گروه لیزر مشهور این دانشگاه بود. تقی در دانشگاه با كمك از هوش و همچنین پشتكار افسانه ای اش توانسته بود از گروه لیزر دانشكده چیزهای زیادی یادبگیره. وقتی وارد كارخانه شد با دیدن دستگاه های لیزری حسابی سر شوق آمد اما چند روز بعد توی ذوقش خورد چون دید تكنیسین ها در استفاده از این دستگاه خیلی از او ماهر تر و كارآمدترند. اما تقی ناامید نشد چون به قابلیت هایش به عنوان یك فیزیكدان بیش از این ها اعتماد داشت!
تقی كم كم می بینه كه اگه سال بعد چند درس در دانشكده مكانیك بگذرونه می تونه طرح هایی بده كه به قول صدا و سیما "بهره وری" كارخانه را بالا ببره. تقی فرصت را از دست نمی ده و شبها چند تا كتاب مكانیك رو كه از كتابخانه دانشكده مكانیك قرض گرفته مطالعه می كنه. هر از گاهی هم به سراغ استادان مكانیك می ره و از آنها سئوالاتی می پرسه. استادان مكانیك به تدریج دیده اند كه دانشجویان ممتاز فیزیك از بیشتر دانشجویان خودشان مستعد پیشرفت هستند. برای همین با كمال میل و خوشرویی او را راهنمایی می كنند. برای یك ماه اول تقی هیچ حقوقی دریافت نمی كنه و طبعا هر شب از پدرش سركوفت می شنوه.
اشتراک و ارسال مطلب به:
فیس بوک تویتر گوگل