در برخی چیزها تبریز ما کم از زوریخ نداره اما...

+0 به یه ن

پارسال برای یک همایش چند روزی به زوریخ رفته بودم. زوریخ بهترین شهر برای زندگی در جهان معرفی شده. برخی از چیزهایی که به عنوان سر آمدی زوریخ می گفتند من می دیدم تبریز ما هم داره. تازه بهترش را هم داره. مثلا می گفتند می بیند خیابان چه تمیزه؟! این در حالی است که دیروز نظاهرات بود و ریخت و پاش شده بود اما زودی تمیز کردند. من در دلم گفتم بعد از تاسوعا عاشورا خود  مردم تبریز آستین بالا می زنند و شهر را تمیز می کنند.

از این موارد زیاد بود. اما موردی هم هست که مایه شرمساری است. اصلا به این تمیزی و نظم «جهان اولی» تبریز نمی خوره. بدجوری جهان سومی است. اون هم وضعیت رانندگی است. به خصوص در بزرگراه شهید کسایی!
هر هفته در کانال تبریز می خوانم که باز در این بزرگراه به علت سرعت غیر مجاز تصادف شده عده ای فوت کرده اند!
آخه اونهایی که این طور رانندگی می کنند می خواهند چه چیزی را ثابت کنند؟! کجای دنیا را فتح می کنند؟!
اصلا با دوراندیشی و عقلگرایی متدوال تبریزی ها این طرز رانندگی نمی خواند.
گیریم ده دقیقه زودتر به مقصد برسند. آیا می ارزه این خطر و ریسک را بپذیرند و هرگز نرسند؟!
 مردهای آذربایجانی عموما خیلی هوای مادرانشان را دارند و خیلی نگران آن هستند که مبادا در حق مادرشان ظلم شود. 
به خدا به پیر به پیغمبر! هیچ ظلمی  در حق مادر شما بالاتر از این نیست که دایم او را در نگرانی از تصادف نگاه دارید.
اگر با سرعت مجاز و مطمئنه رانندگی کنید و به لحاظ فنی به ماشین تان برسید نگرانی دایم مادر را برطرف می کنید. اگر نگرانی دایم مادرتان برطرف بشود چند سالی به عمر مادرتان اضافه می شود.
ای پسرهایی که در بستر بیماری مادر در لحظات آخر حاضرید همه دنیا را و هرچه دارید بدهید تا او چند ساعت بیشتر نفس بکشد! به جای این که همه دنیا را بدهید با رانندگی دیوانه وار روزهای خوشش را برایش جهنم نکنید! با بد رانندگی کردن  چند سال به دلیل استرس دایمی از عمرش نکاهید.

من هر چی فکر می کنم این رانندگی به این شکل با فرهنگ ما نمی خواند. در خیلی موضوعات چنان پیشرو هستیم که خیلی از کشورهای اروپایی حسرتش را باید بخورند. اما به رانندگی که می رسد این است وضعیت! 

باز هم در این باره خواهم نوشت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

رویکرد مینجیق نسبت به تجملگرایی-قسمت اول

+0 به یه ن

من و همسرم وقتی دانشجو بودیم ازدواج کردیم. طبعا در آن زمان در آمد چندانی نداشتیم. به اصطلاح پا مون را به اندازه گلیم مان دراز کردیم. من انواع و اقسام راه ها برای زندگی فاخر داشتن علی رغم کم پولی و کم خرجی می یافتم. باور کنید با در آمد کم هم می شود فاخر زندگی کرد. مثلا از موزه ها و نمایشگاه های مجانی یا با بلیط ارزان دیدن می کردیم. دراین موزه ها میان اجناس فاخر با مردمانی با فرهنگ بالا می گشتیم بی آن که خرجی کنیم. این عادت در ما مانده.

مثلا هر بهار می رویم پارک که لاله ها را ببینیم. خرجی ندارد اما آن همه رنگ و زیبایی در پشت ذهن ثبت می شود و شب ها هم به خواب می آید.

همان زمان بود که به حفاظت از محیط زیست علاقه مند تر شدم. دیدم افرادی مثل من که کم خرج می کنند و کمتر مصرفگرا هستند می توانند سرشان را بالا بگیرند و بگویند ما کمتر زمین عزیز را تخریب می کنیم کمتر باعث گرم شدن زمین می شویم و....

اتفاقا در همه زندگی ام در محیط هایی بوده ام که اطرافیان از ما به مراتب پولدارتر بوده اند. این موضوع هرگز به من فشاری نیاورده. بسی خوشنودم که چنین بوده و نیازی نبوده من نگران وضع مالی آنها باشم. هیچ وقت هم احساس کمبود نکرده ام. اگر آنها لباس مارکدار می پوشیدند من سرم بالا نگاه می داشتم و  در دل به خود می گفتم من لباس ایرانی می پوشم که اولا به کارگر ایرانی کمکی کنم ثانیا با کم کردن مسافت حمل و نقل کالا کمتر  منجربه گرمتر شدن زمین  شوم.

من فکر می کنم تقبیح مصرفگرایی و تجملگرایی  در عمل نتیجه ای ندارد. اگر قرار بود داشته باشد نصیحت های چهل ساله ای صدا و سیما در مورد فضیلت ساده زیستی باید تا به حال منجر به ساده زیستی ملت ایران شده بود!
رویکرد دیگری باید برای تشویق به ساده زیستی باشد. من تجارب و دیدگاه های شخصی خودم را به تدریج در این باره می نویسم. شما هم نظرتان را بنویسید. اگر ساده زیست هستید در کمال افتخار در بخش «باخیش ها» بنویسید تا من منتشر کنم. به اشتراک گذاشتن این تجارب می تواند هم شیرین و هم آموزنده باشد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سرمایه انسانی برای شهر و کشور

+0 به یه ن

در نوشته قبلی ام ادعا کردم برو بچه های بنیاد کودک که از پوشش خارج می شوند می توانند پس از مدتی به سرمایه های انسانی شهر و کشور تبدیل بشوند.
این عزیزان با انگیزه درس می خوانند. انگیزه قوی دارند  که از راه درس خواندن خود و خانواده خود را از ورطه فقر بیرون بکشند. قدر شرایط درس خواندن یا کارآموزی را که برایشان فراهم آمده می دانند و می فهمند. برج عاج نشین و نازنازی نیستند که قدر نفهمند. سرکار و یا به هنگام کارآموزی لوس بازی در نمی آورند که هر چیزی به آنها بر بخوره یا قهر کنند و... توهم بیخود در مورد توانمندی ها یا جایگاه خود ندارند. (امان از این نوع توهم ها که بین طبقه متوسط  در ایران بیداد می کند: توهم نبوغ، توهم سری سوا داشتن، توهم EQ برتر داشتن،توهم فهم برتر داشتن، توهم منجی عالم بودن وووووو!) به علت فروتنی راحت تر در کار گروهی بر می خورند و کمتر دردسرساز می شوند. در نتیجه از شرایط فراهم شده به نیکی استفاده می کنند و قد می کشند.
زجر کشیده اند اما (به دلیل حمایت های بنیاد کودک) نه آن قدر که داغون و یا عقده ای شوند. سختی ها و مشقت ها آنها را مقاوم ترساخته. دردآشنایند و خود دوست دارند درد های بقیه را تسکین دهند.

من اگر صاحب شرکتی بودم و یکی از این عزیزان را به کارآموزی می پذیرفتم انگیزه ام برای تلاش برای موفقیت شرکتم دو چندان می شد. بیشتر تلاش می کردم که شرکتم در مناقصه ها برنده شود تا او را به استخدام در آورم. همه می دانیم سرپا نگاه داشتن یک شرکت درست و درمون سازنده (نه دلالی) در این مملکت چه قدر سخت هست و چه طور قوانین دست و پا گیر و انواع و اقسام تنگ نظری های هموطنان چوب لای چرخ می گذارند. در این میان  اگر کارمند های شرکت هم بهانه تراشی کنند و لوس بازی کنند انگیزه برای روشن نگاه داشتن چراغ شرکت از بین می رود. صاحب شرکت وسوسه می شود شرکت را ببندند و ملکش را اجاره بدهد یا بفروشد. با خود می گوید برای چی و برای کی این همه زحمت را به خودم بدهم؟! اما اگر یکی از مددجویان بنیاد-با توصیفی که عرض کردم- در استخدام شرکت باشد، پاسخ واضح خواهد بود:  دست کم، برای او باید شرکت را زنده نگه داشت! به این ترتیب و به این معنا، وجود او به شرکت برکت می آورد.


یکی از مددجوهای تحت کفالتم دانشجوی کارشناسی ارشد روانشناسی است. در درس های تخصصی اش نمرات بسیار عالی دارد. با علاقه و عشق درس خوانده. در کارشناسی هم همین رشته را خوانده بود. در آن مقطع هم خوش درخشیده بود. این روزها رفتن به سراغ روانشناس خیلی مد هست. گرفتن مدرک روانشناسی هم روی بورس هست. اما خیلی وقت ها کارشناسی روانشناسی نخوانده می روند مدرک کارشناسی ارشد آن را می گیرند بی آن که اصول اولیه روانشناسی را بلد باشند. (این هم از مشکلات عمده آموزش عالی ماست. در بیانیه پارسال فرهنگستان نسبت به آن تذکر دادیم.) 
متاسفانه خیلی می شنوم که کسی ناراحتی روانی داشته به روانشناسی مراجعه کرده وبا روح و روانی به مراتب داغان تر برگشته. از بس که برخی از آنها توصیه های بیربط می کنند.
با توجه به پیش زمینه ای که دختر روانشناس من دارد مطمئن هستم روانشناس درجه یکی خواهد شد و مشکلات صدها نفر را برطرف خواهد کرد. هر کدام را به زندگی عادی و طبیعی باز خواهد گرداند. هر کدام از آنها هم در زندگی ده ها نفر تاثیرخواهند داشت.

به این معنی است که می گویم این عزیزان سرمایه های انسانی  برای شهر و کشور هستند.
اگر می توانید کفالت کودکی را برعهده بگیرید.
تا می توانید در مورد بنیاد کودک تبلیغ کنید تا افراد بیشتری کفیل شوند. به این ترتیب سرمایه های انسانی شهر و کشور مان بیشتر خواهند شد و به سوی پیشرفت گام برخواهیم داشت.
اگر خواستید همین مطلب را  به اشتراک بگذارید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ]