این هفته غیر از روز دوشنبه بقیه روزها مرتب ورزش کردم. پرخوری نکردم. اما جای شما خالی از این «باقلوا خشک های ای دو» خودم را بی نصیب نذاشتم. هفته بعد دیگه رژیمم را درست و حسابی تر می کنم.
اشتراک و ارسال مطلب به:
فیس بوک تویتر گوگل
این هفته غیر از روز دوشنبه بقیه روزها مرتب ورزش کردم. پرخوری نکردم. اما جای شما خالی از این «باقلوا خشک های ای دو» خودم را بی نصیب نذاشتم. هفته بعد دیگه رژیمم را درست و حسابی تر می کنم.
اشتراک و ارسال مطلب به:
نوشته زیر را از تابناک نقل می کنم:
علی غفوری در تجارت فردا نوشت:
متاسفانه بسیاری از مسوولان و مردم کشور، همچنان گمان میکنند که ایران کشوری ثروتمند با منابع بیکران و امکانات فراوان است. همین برداشت سبب شده تا هم ما و هم مسوولان توقعاتی بالاتر از توانمندیهای خود داشته باشیم. اما آیا واقعاً ما مردمی ثروتمند و برخوردار هستیم؟ آیا منابع ما آن اندازه فراوان هستند که ما را بهشدت ثروتمند کنند؟ آیا ایران کشوری با امکانات فراوان است؟
شاید سوال شود که چرا اصولاً باید سخنی گفته شود که هدفش بر هم زدن یک تفکر مثبت یا یک خوشبینی قدیمی باشد. پاسخ این است که اگر دقیقاً ندانیم در کجای دنیا ایستادهایم شاید دچار اشتباههای راهبردی در تصمیمگیری شویم. این «عدم شناخت خود»، هم منجر به تصمیم اشتباه مسوولان میشود و هم انتظارات جامعه از مسوولان را بالا میبرد.
بهطور مثال درحالیکه در سالهای اخیر درآمد ناخالص ملی ما -دستکم در شاخص سرانه- مدام یا ثابت بوده یا کاهش یافته مردم ما انتظار دارند از خودروهایی مشابه کشورهای با درآمد سرانه بالا استفاده کرده یا رفاهی مشابه کشورهای شرق آسیا داشته باشند حال آنکه این کشورها در سه دهه اخیر تقریباً مدام رشدهای اقتصادی بین پنج تا هشت درصد را تجربه کردهاند.
در حقیقت مردم کشورها به رفاه دست نمییابند مگر آنکه طی دهههای متوالی با رشد اقتصادی مواجه باشند. درصورتی که کشوری سالهای متمادی با رشدهای دو تا سهدرصدی پیشرفت کند، عملاً از سایر رقبا عقب مانده و مردمان نیز مبدل به افرادی «کمتر برخوردار» یا به قول رایج، جهان سومی میشوند. حتی قادر به مقابله با زیانهای یک زلزله کوچک نیستیم.
زمانی که قدرت اقتصادی یک کشور کاهش مییابد، مسوولان عملاً تنها قادر به مقابله با مسائل جاری هستند و هرگونه اتفاق پیشبینینشده یا بحران، آنها را با نوعی سردرگمی مواجه میکند. مثلاً زلزله غرب ایران اگرچه گستره وسیعی داشت اما جمعیت چندان زیادی را دربر نمیگرفت اما اقتصاد ایران آنقدر ضعیف شده که حتی استانهای قدرتمند کشور قادر به پشتیبانی یک استان کمجمعیت نظیر کرمانشاه نیستند. ناگفته مشخص است که اگر خدای ناکرده زلزلهای در تهران یا مشهد رخ دهد با چه حجمی از «ناتوانی ملی» مواجه هستیم.
اینکه نتوان به چند ده هزار مردم زلزلهزده کمک سریع رساند و گاهی حتی به اصطلاح «لنگ شش میلیارد تومان کانکس» بود به دلیل خودداری یک مسوول از کمک نیست بلکه به دلیل ضعف شدید مالی کشور است. ایران زمانی بهعنوان سومین قدرت بالگردی جهان 800 بالگرد بهروز داشت اما امروز بخش بزرگی از ناوگان بالگردیاش با مشکل قطعه روبهرو هستند و طبیعی است که بالگرد 40ساله عملکرد بالگرد پنجساله را ندارد. مگر بازوی اصلی دولتها در عملیاتهای امداد و نجات بالگردها نیستند؟
امکانات برای خانهسازی و جابهجاییهای بزرگ تجهیزات، همگی «پول» میخواهد. در غیر این صورت چهار ماه میگذرد و هنوز بخش بزرگی از مردم دو یا سه شهر متوسط باید با سرما و گرما زندگی خود را بگذرانند.
بودجههای کشور در سالهای اخیر نیز (با احتساب نرخ تورم) مدام کوچکتر شدهاند. این بودجههای ناکافی هم یا تحقق نیافتهاند یا صرف مصارف جاری نظیر دستمزد شدهاند. در حقیقت در هشت سال اخیر تمام تلاش دولتها در ایران این بوده که حداقل دستمزد کارکنان دولت (معلمان، کارمندان، نیروهای مسلح...) به موقع پرداخت شود. اما رسیدگی به ابنیه و تاسیسات چه؟ چقدر تجهیزات خریداری شد؟ چقدر آموزش مناسب داده شد؟ متاسفانه سالهاست که در حال گذران امور هستیم و نمیدانیم که تا چه اندازه از بازسازیها جا ماندهایم.
خودروهای دولتی مدام قدیمیتر میشوند، ساختمانها کهنهتر و پرسنل و تجهیزات فرسودهتر. در حقیقت قدرت دولتها به امکانات و تجهیزات آنهاست. اگر نهادهای دولتی ضعیف شوند در مقابل یک برف سنگین، یک سقوط هواپیما، یک سیل و نظایر آن، دولت دیگر راهی جز «معذرتخواهی رسمی» ندارد!
کمبود ماشینهای برفروب و خودروهای مخصوص راهداری موجب میشود تا فرودگاهها و جادهها با یک برف سنگین، با تاخیر باز شوند یا کمبود بودجه برای راهسازی یا بهسازی جادهها سبب میشود هرساله هزاران نفر در جادههای تنگ و باریک و حادثهخیز کشته شوند (در آخرین اظهارنظر، وزیر راه و شهرسازی گفته که سال 96 حدود یکپنجم بودجه راهسازی اختصاص یافته است. اینها همه ارقام وحشتناکی است که فقر دولت و به دنبال آن کاهش رفاه ملت را نشان میدهد).
متاسفانه بحرانهای بزرگتری نیز در راه است. فرسودگی ناوگان حملونقل جادهای، فرسودگی ناوگان هوایی، فرسودگی مدارس، فرسودگی بیمارستانها و شاید کلانتریها و ساختمانهای دیگر دولتی.
در بخش هوایی که معمولاً بسیار هم خبرساز است، کشور نزدیک به 266 هواپیمای مسافری دارد که 130 فروند آن زمینگیرند. شاید در دنیا این یک رکورد باشد. البته تحریمهای ظالمانه آمریکا را نباید از نظر دور داشت اما باید قبول کرد که روی دیگر ماجرا ضعف مالی است. مگر نه اینکه میتوان هواپیماهای سه تا پنجساله خرید؟ پس چرا عمر ناوگان ما بالای 22 سال است؟
فرودگاههای ما چه شکلی دارند؟ چقدر قدیمیتر و فرسودهتر از فرودگاههای کشورهای همسایه هستند؟ چه تعداد از آنها رادارهای مناسب دارند؟
کجای دنیا قرار داریم؟
تولید ناخالص ملی، درآمد سرانه و صادرات هر کشور سه شاخص مهمی است که میتواند به درک بهتر رویدادها کمک کند. ممکن است این سه شاخص کامل نباشد اما تقریباً بهترین شاخصها برای شناخت توان کشورهاست. جدول موجود در بخش تصاویر وضعیت کشور در این سه شاخص را نشان میدهد. آمار و ارقام این جدول با استفاده از دادههای جمعآوریشده از سوی نگارنده از آمارهای صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی و کتاب گیتاشناسی کشورها، چاپ 1361 تهیه شده است.
آمارها نشان میدهد که ایران در دهههای اخیر از بسیاری از رقبای خود عقب افتاده است. اگرچه ایران به دلیل جمعیت بالا و گستردگی امکانات، قدرت 27 اقتصادی جهان و قدرت 37 صادراتی جهان است اما در مبحث درآمد سرانه، دارای رتبه 94 از بین 184 کشور است و این اصلاً اتفاق خوبی نیست.
ایران در 38 سال اخیر از نظر درآمد سرانه رشدی بیش از دو برابر داشته اما آنچه امروز سبب شده تا این رشد دیده نشود سرعت خیرهکننده سایر کشورهای رقیب و همچنین رشد سرسامآور هزینههای زندگی و تغییر شکل زندگی است. کالبدشکافی این دو موضوع میتواند به ما نشان دهد که چرا درآمد سرانه 2150 دلار در سال 58 (79 میلادی) رقم خوبی برای حفظ سطح زندگی ایرانیان بوده اما رقم 4877 دلار در سال 94 (2016) برای یک زندگی مناسب کافی نیست. امروز ایرانیان از دولت انتظار ارائه خدماتی در سطح کره جنوبی یا کمتوقعترها دستکم انتظار زندگی مشابه ترکیه و مالزی را دارند حال آنکه سرانه برخورداری این کشورها از ثروت ملی بین دو تا شش برابر ایران است!
بررسی جدول 1 نشان میدهد که ایران در سال 1979، اقتصادی بزرگتر از کره جنوبی و ترکیه داشته و بیش از پنج برابر بزرگتر از مالزی بوده اما اکنون اقتصادی یکچهارم کره جنوبی، کمی بیش از نصف ترکیه و اندکی بزرگتر از مالزی دارد. امروزه قدرتهایی که ما خواهان زندگی مشابه با مردم آنها هستیم بعضاً مانند ژاپن 10 برابر بزرگتر از ما هستند و عمدتاً درآمد سرانه بالای 20 هزار دلار دارند. ما باید این نکته را قبول کنیم که اقتصاد ایران، امروز کوچکتر از رقبای خود شده است.
چهار دهه قبل تعداد کشورهای ثروتمند دنیا بسیار اندک و محدود به چند کشور اروپای غربی، آمریکای شمالی و ژاپن میشد. سایر کشورها، متوسط یا عقبمانده بودند. آن زمان درآمد سرانه ایران بین نصف تا یکسوم این کشورها بود. البته باید اذعان کرد، بخش بزرگی از تولید ناخالص ملی ایران تحت تاثیر تولید 5 /5 میلیون بشکه نفت و صادرات تقریباً 90 درصد این میزان بود. ارتباط خوب ایران با جهان غرب از یکسو و برنامهریزیهای مناسب سالهای 1340 تا 1352 سبب شد تا تولید ناخالص ملی ایران رشدی پنجبرابری را تجربه کند و مبدل به قدرت بزرگ غرب آسیا شود. البته این روند بعدها به دلیل اشتباهات شاه منجر به رکود و تورم وحشتناک سالهای 54 تا 56 و سرانجام انقلاب شد. اما به هر تقدیر دردهه 50، فاصله درآمدی ایران با «چشم آبیها» کم بود و به همین دلیل خودروهای در حال تردد در شهرهای ایران مدلهای خوب اروپایی و آمریکایی بودند.
این روند بعدها به آنجا رسید که ایرانیان مالک خودروهای کرهای و بعد از آن چینی و داخلیهای با فناوری 30 سال قبل شدند.
مقایسه تولید سرانه ایران با کشورهای مختلف نشان میدهد که سریعترین شکاف را ایران با همسایگان جنوبی و ترکیه داشته است. البته توسعه معجزهآسای شرق آسیا را نیز نباید فراموش کرد. مردم دوچرخهسوار چین در 1980، اکنون بزرگترین خریداران و تولیدکنندگان خودرو جهان هستند. سنگاپور، مالزی، تایوان، اندونزی، ویتنام و تایلند نیز سرعت رشدی کمتر از کره جنوبی و چین نداشتهاند. آمریکای جنوبی که زمانی محل تجمع فقیرترین و فاسدترین دولتهای جهان بود اکنون با اقتصادهای شکوفایی نظیر آرژانتین، برزیل، شیلی و مکزیک روبهرو هستند. اقتصاد مکزیک امروز بیش از دو برابر ایران و برزیل چهار برابر ایران است. درآمد سرانه ایران در سال 1979 از هر دو این کشورها بالاتر بود اما اکنون تقریباً 50 درصد هر کدام از این کشورهاست.
فاصله درآمد سرانه ایران با کشورهای اروپای غربی نیز در این چهار دهه تغییر قابل ملاحظهای داشته است. درحالیکه در سال 1358 درآمد سرانه ایرانیان تقریباً نصف مردم ایتالیا و انگلیس و یکچهارم فرانسه و آلمان بود اکنون معادل یکدهم انگلیس، یکهفتم ایتالیا و یکهشتم فرانسه است.
منابع زیرزمینی از توهم تا واقعیت
بیش از پنج دهه است که تحت تاثیر شعارهای دولتها، مردم ایران گمان میکنند که این کشور منابع بسیار غنی و فراوانی دارد که اگر نسلهای متعدد از آن بیمحابا مصرف کنند باز هم به پایان نمیرسد. این باور کاملاً غلط است. باید اذعان کرد که ایران دومین منابع گاز و دومین منابع نفت جهان را در اختیار دارد (هرچند مطابق برآوردهای جدید، ایران اکنون از رقبای خود عقب افتاده و چهارمین ذخایر نفتی جهان را دارد).
مطابق برآوردهای وزارت نفت، ارزش منابع نفتی ایران حدود 9500 میلیارد دلار و ارزش منابع قابل برداشت گاز ایران حدود هشت هزار میلیارد دلار است. قبول داریم که این ارقام بسیار بالاست اما نباید از یاد برد که برای استخراج این منابع به صدها میلیارد دلار سرمایهگذاری نفتی و گازی نیاز است و در ثانی عرضه آنها به بازار شاید یک قرن طول بکشد! در نتیجه چندان نباید از حجم این داراییها که مربوط به نسلهای بعد هم هست مغرور شد. بد نیست بدانیم که کل منابع نفت و گاز ما به اندازه دارایی مثلاً 20 شرکت اول جهان نیست یا تنها سه برابر تولید ناخالص ملی چین است. به عبارتی اگر همه منابع خود را نقد بفروشیم (که محال است) میتوانیم تنها سهام تعدادی شرکت آمریکایی-اروپایی را بخریم.
ارزش ذخایر معدنی ایران (قبل از استخراج) نیز در بهترین حالت تنها 1400 میلیارد دلار است (اعم از سنگآهن، مس، کرومیت، زغالسنگ...)
امروزه شرکتهای اول جهان تقریباً به منابع فیزیکی و هیدروکربوری بیتوجه هستند. اپل، آلفابت، مایکروسافت، آمازون و...، همگی با فروشهای 400 تا 600 میلیارددلاری در سال مبدل به قدرتهایی تاثیرگذار در جهان شدهاند. شرکتهایی نظیر اکسون موبیل، جنرال موتورز، توتال، لاکهید و نظایر آنها اگرچه هنوز بسیار قدرتمندند اما در جایگاهی پایینتر قرار گرفتهاند.
اصولاً امروز ذخایر و حتی داراییهای فیزیکی ارزشی مانند قبل ندارد بلکه این «مدیریت» است که به آنها ارزش میبخشد.
برتری واقعی ایران
اما تمام این سخنان به این معنی نیست که دوران قدرت ایران سپری شده است. هنوز ایران ویژگیهایی دارد که کمتر کشوری در جهان از آن برخوردار است. اگر از این منابع بهخوبی بهره ببریم میتوانیم به سرعت رقبای خود را کنار بزنیم در غیر این صورت جایگاه ما شاید در اقتصاد جهانی بازهم کاهش یابد. برتریهای ایران که برخی از آنها هرگز از بین نمیرود عبارتند از:
۱- وضعیت ترانزیتی مناسب: ایران قرنهاست که پل ارتباطی شرق و غرب است. امروز نیز این شرایط تغییری نکرده و حتی به سود ایران بهتر شده است. کشورهایی نظیر ارمنستان، افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان، قرقیزستان و قزاقستان اصلاً به دریا راه ندارند و کشورهایی نظیر هند، پاکستان، آذربایجان و عراق نیاز جدی به ایران برای گسترش ترانزیت دارند. در حقیقت ایران کشوری است که نمیتوان آن را نادیده گرفت.
۲- سواحل بسیار طولانی: ایران حدود 5800 کیلومتر ساحل شمالی، جنوبی و اطراف جزایر دارد. چنین امکانی در دنیا تقریباً بینظیر است. جزایر بزرگی نظیر قشم، هرمز، خارک، کیش و تنب بزرگ، سرمایههای فناناپذیر کشور است. آیا ما از این امکانات استفاده مناسب کردهایم؟
۳-وسعت خاک: ایران یک میلیون و 648 هزار کیلومترمربع وسعت دارد که به دلیل کمبود آب، بخش بزرگی از آن خالی از سکنه یا با تراکم پایین جمعیت روبهرو است اما این به معنای بیفایده بودن این مناطق نیست. طرحهای بزرگ صنعتی، معدنی، انرژی و فناوریمحور در این مناطق قابل اجراست، البته با رعایت مسائل زیستمحیطی بهویژه آب. چنین امکانی برای ژاپن، کره جنوبی یا مثلاً هلند فراهم نیست.
۴- امنیت و توان نظامی: امروز امنیت، کالای نایاب در منطقه غرب آسیا و شمال آفریقاست اما ایران از این نعمت برخوردار است. همچنین قدرت نظامی سبب شده تا همسایگان ایران جرات تعرض به ایران را نکنند و تنها تهدید بزرگ علیه ایران، تهدیدهای گاهوبیگاه آمریکاست که آن هم با یک سیاست خارجی قوی، قابل مهار شدن است.
۵- توان بالای فنی-مهندسی ایران: ایران تنها کشور منطقه است که از عملیات ساخت خودرو تا ساخت فولاد را میتواند بهتنهایی اجرایی کند. این اتفاق با اندکی اشتباه میتواند به زیان کشور باشد چراکه اعتمادبهنفس کاذب به مردم و مسوولان کشور میدهد اما در صورت توجه مناسب میتواند پلتفورم قوی برای توسعه باشد. ایران دهها هزار مهندس و کارگر ماهر دارد که این کشور را از ورود متخصص خارجی بینیاز میکند.
نتیجهگیری
سالها تورم جهانی، رشد هزینههای زندگی و افزایش سطح زندگی سبب شده تا تنها مردم کشورهای ثروتمند با رشد کیفی و کمی در زندگی خود مواجه شوند و سایر ملتها، از خودرو، مسکن، وسایل زندگی و کیفیت خوب زندگی برخوردار نباشند. متاسفانه امروز مردم کشور باید قبول کنند که جزو طبقه با درآمد سرانه بالای جهان نیستند. امروز این شرایط محصول یک دوره طولانی سیاستگذاری اشتباه، دشمنی غرب، دشمنی برخی همسایگان و جنگ تحمیلی هشتساله است.
بیشک در کشور فساد، ضعف مدیریت و عدم شایستهسالاری کماکان وجود دارد اما ضعف کشور تنها به دلیل این موارد نیست، بلکه ضعف کلی اقتصاد کشور و به عبارتی تولید ملی است. این ضعف سبب شده تا دولت و حکومت در جذب نیروهای نخبه با مشکل مواجه شده و نهادها، ساختمانها و تجهیزات نیز ضعیفتر و فرسودهتر شوند.
توان دولت نیز به آن اندازه کاهش یافته که نمیتواند حتی پروژههای بزرگ سودآور خود در بخش صنایع معدنی، پتروشیمی و صنعتی را به پایان برساند. تنها راه برونرفت از این وضعیت نیز تغییر اساسی سیاستگذاریها و میدان دادن به مدیران حرفهای و توجه بیچونوچرا به شایستهسالاری است.
اشتراک و ارسال مطلب به:
حتما شنیده اید که اخیرا یک جسد پیدا شده که برخی گمان می کنند جسد رضا شاه باشد. این اتفاق خاطره تخریب آرامگاه وی را در اوایل انقلاب زنده کرده. اوایل انقلاب خلخالی آرامگاه او را تخریب کرده.
لابد از مجموعه نوشته های من تا اینجا متوجه شده اید که من علاقه و ارادت خاصی به رضا شاه ندارم. هرچند نمی توان انکار کرد که در ده سال اول قدرت گرفتن او اقدامات مثبت بسیاری شده بود اما من باور دارم که طبقه ای تحصیلکرده و ایران دوست که در دوران قاجار پرورش یافته بودند دیر یا زود همان اقدامات را بدون رضا شاه هم انجام می دادند. البته با سرعت کمتر. رضا شاه انصافا آن اقدامات را تسریع کرد و 5-6 سالی جلوتر انداخت ولی بعد همه را به اسم خود نوشت و همه آن دولتمردان را تار و مار کرد. با این اقدامات به روح مشارکت جمعی در ایران ضربه های جبران ناپذیر ساخت. در 10 بعدی اش در قدرت هم بیشتر اقدامات نادرست کرد تا اقدامات درست. این است نتیجه خودکامگی. کارهای مثبت را هم با کارهای منفی می شوید و خنثی می کند.
بگذریم! اینجا حرفم سر ساختمان آرامگاه وی هست. ساختمان قشنگی بود. اما دو افسوس برای این ساختمان دارم:
اول این که این ساختمان نباید کنار حرم شاه عبدالعظیم ساخته می شد. معماری دو بنا به هم نمی خواند. می بایست در محلی دیگر که بنای قدیمی تر و معروف تری وجود نداشت ساخته می شد و خود به آن محل هویت می داد. درست مثل آرامگاه آتاتورک در آنکارا که اصلی ترین جاذبه توریستی این شهر است.
دومین افسوس قطعا تخریب این بنای زیباست که از جیب ملت ساخته شده بود و باید برای ملت استفاده می شد. حیف هنری که در ساخت آن به کار رفته بود! خلخالی می گفت به این علت بنا را تخریب کرده چون می ترسیده مردم عامی آن را هم تبدیل به زیارتگاه کنند. همان طوری که برخی از مردم عامی مقبره ناصرالدین شاه در کنار حرم را هم مقدس می پنداشتند. البته این نگرانی خلخالی بیراه نبود و نیست. اما راه حل که تخریب ساختمان ها نبود. راه حل بالا بردن آگاهی مردم است.
داشتم فکر می کردم اگر این بنا را به جای این که در کنار حرم شاه عبدالعظیم می ساختند در یکی از آبادی هایی بنا می کردند که رضا شاه بعد از زلزله بازسازی کرده بود الان هنوز پابرجا بود. اول به این علت که خلخالی دیگر از زیارتگاه شدنش نمی ترسید. دوم این که مردم محل به بنا به عنوان یک بخش از هویت خود نگاه می کردند و در حفظش می کوشیدند. زمان انقلاب می آمدند بر دیوارهاش شعار ضدپهلوی می نوشتند. شیشه هایش را می شکستند اما دیگه با بولدوزر و دینامیت به جانش نمی افتادند. بعد از فرونشست هیجانات هم شعارها را پاک می کردند و محل را تبدیل به یک موزه می کردند و یک روایت معتدل تاریخی منصفانه به دور از حب و بغض از رضا شاه در محل موزه ارائه می دادند. جاذبه توریستی برای آن آبادی می شد ومایه شناخته شدنش.
تصادفا هم من و هم مادرم با مردم جزیره موریس برخورد و صحبت داشته ایم. مردم این جزیره تنها اتفاق مهم کشورشان را حضور رضا شاه در آنجا به عنوان تبعید می دانند. از آن برای خودشان هویت و جاذبه توریستی دست و پا کرده اند!
پی نوشت: حالا که نوشتم درست کردن مقبره رضا شاه کنار مقبره شاه عبدالعظیم غلط بود باید اضافه هم بکنم که خراب کردن محوطه ارگ علیشاه و سالن کنسرت و درست کردن مصلی در کنار ارگ علیشاه در تبریز به طریق اولی غلط بود. نه تنها معماری بنای جدید با ارگ علیشاه نمی خواند بلکه خاکبرداری درست بیخ گوش ارگ انجام شده که به پایه های آن آسیب می زند و آن را در برابر زلزله آسیب پذیرتر می کند.
اشتراک و ارسال مطلب به:
9 سال هست که مرتب اخبار مربوط به دریاچه اورمیه را دنبال می کنم و در حد وسع خودم ادعاها را راستی آزمایی می کنم. آمار و ارقام را تحلیل می کنم ببینم معنی دار هستند یا خیر. ادعاها را در طول چند سال با مقایسه می کنم ببینم تناقضی بین آنها می یابم یا خیر. حتی گاهی آزمایش های دم دستی طراحی و اجرا می کنم تا فرآیند تبخیر سطحی از آب شور دریاچه را بهتر درک کنم. در این سال ها ادعاهای گزاف زیاد صورت گرفته. لاف های بیجا زیاد زده شده. نجات دریاچه اورمیه برای خیلی ها "نوندونی" و یا وسیله برای مشهور شدن یا جمع کردن رای شده. اما به نظرم می رسد ستاد احیای دریاچه اورمیه در مسیر درستی است. اگر بودجه کافی داشته باشد همین طوری آهسته و پیوسته دریاچه را احیا می کند. اما باید زمان به او داد و پشتیبانی کرد. پاشیدن گرد ناامیدی و از شکست فانتزی بدترین کاری است که می شود الان کرد.
برخی به شوخی و به کنایه می گویند:"بله! دست روحانی درد نکند که دریاچه را با باراندن نجات داد!" واقعیت این هست که پیش از تشکیل ستاد احیا هم از این باران ها می بارید اما سیل می شد و مزارع مردم را خراب می کرد. سال هایی که برای لایه روبی رودخانه ها خرج می شود باران دریاچه را پر می کند اما وقتی خرج نمی شود سیل می آید.
برخی هم به کنایه می گویند "این ستاد ، ستاد احیای دریاچه نیست. ستاد تثبیت آن هست . چون چند سال هست دارند برای خودشان نوشابه باز می کنند که روند خشک شدن دریاچه را متوقف کردیم بی آن که در این سه سال پیشرفتی صورت گرفته باشد." واقعیت این هست که ستاد با این بودجه اندک واقعا دارد هنر می کند که دریاچه را تثبیت کرده. تثبیت آب دریاچه در این شرایط بسیار دشوار هست. اون آزمایش های دم دستی من این دشواری را به عیان نشان داد. ببینید آب دریاچه به قدری تنزل کرده که صخره های کف دریاچه بیرون زده. این صخره ها در تسریع تبخیرسطحی آب شور بسیار موثرند. شما اگر در یک استکان آب معمولی و یک استکان آب شور را بگذارید تا تبخیر سطحی شوند در چند روز اول ملاحظه خواهید کرد که آب خالص در روزهای اول اندکی سریع تر می پرد. اما بعد روز دوم سوم بردیواره استکان آب شور، شوره می بندد (حتما این پدیده را در هنگام برنج خیس کردن دیده اید اگر برنج در آب نمک چند روز بماند دیواره های کاسه تا بالا شوره می بندند). بعد لایه های آب از دیواره شوره ای بالامی آیند و بسیار سریع تبخیر سطحی می شوند. این اتفاق دارد برای دریاچه اورمیه اتفاق می افتد. صخره های بیرون زده از آب نقش همان دیواره شوره زده استکان یا کاسه را بازی می کند. در این وضعیت تثبیت سطح آب دریاچه برای سه سال با این امکانات کم حکم شکستن شاخ غول را دارد.
در ماه های اول کار ستاد احیا بیشتر در فاز مطالعاتی بود و همایش برگزار می کرد. یک عده هم خرده می گرفتند که کاری نمی کنه و "الکی" همایش برگزار می کنند. اون فاز مطالعاتی بود و باید طی می شد که به راهکار مناسب می رسیدند و جوانب امر را بررسی می کردند. برای این که کار مثمر ثمر باشه به این فاز مطالعاتی نیاز هست. اتفاقا مشکلات بسیاری در کشور ما-ازجمله همین مشکل خشک شدن دریاچه اورمیه - از آنجا پیش آمده که نسنجیده و بدون فاز مطالعاتی درست و حسابی دست به اقدام و عمل زده اند.
اگر حمایت ها از ستاد احیا ادامه یابد می توانند با همین روند آب دریاچه را بالا ببرند تا جایی که صخره ها زیر آب برود و آهنگ تبخیر سطحی کاهش یابد. ستاد در این سالها کلی تجربه به دست آورده که چگونه با روستاییان تعامل کند و آنها را مجاب نماید که الگوی کشت خود را عوض کنند. فکر می کنید کار آسانی است؟ آن هم با وجود انواع و اقسام کاندیداهای جویای رای که در گوش کشاورزان می خوانند:" شما نگران نباشید! فقط به من رای دهید من مشکل را حل می کنم شما لازم نیست جز رای دادن به من کاری بکنید. لازم نیست در چاه های خود را ببندید." اگر فکر می کنید کار آسان و بدیهی ای انجام داده اند سعی کنید به تنها یک بانوی نیازمند حاشیه شهری خیاطی بیاموزید که خرج خودش را در بیاورد. خواهید دید چه قدر سخت است و چه قدرآن بانو مقاومت می کند . فعالان محیط زیست رفته اند و بانوان چندین روستا را به این کار مجاب کرده اند!
اشتراک و ارسال مطلب به: