مقایسه سه شهر تبریز باكو ازمیر به لحاظ مزاحمت های خیابانی

+0 به یه ن

مینجیق:

راستی پریا جان! شما نمی خواهید در این بحث مزاحمت خیابانی شركت كنید؟ در تركیه زندگی می كنید ؟ اكر بله فكر می كنم با مقایسه آنجا با جامعه خودمان می توانیم به نتایج جالبی برسیم. شبیه ما هستند اما درست مثل ما نیستند برای همین مقایسه مع الفارق نیست و  می تواند آموزنده باشد.

پریا:

درسته مینجیق نازنینم من تركیه زندگی میكنم ... تا به حال اینجا با صجنه ی مزاحمت خیابانی مواجه نشدم... ولی یكبار كه در ایران و در تاكسی بودم یادم هست یك آقایی در صدد ایجاد مزاحمت بود و بهش تذكر دادم..
صبا:
من ومامانم تابستون تصمیم گرفته بودیم بریم بازار تبریز وبه چشم گردشگر این بازار رو تماشا كنیم . اما من خودم زیاد نتوانستم غرق در معماری زیبای بازار یا فرش های زیبا ورنگارنگش شوم چون دائما باید مراقب حجابم میبودم.البته این را كه میگویم منظورم این نبود كه مكان برایمان نا امن بود بلكه فضا به قول شما مردانه محسوب میشد.من این سنگینی نگاه را در راسته ی فرش فروشان یا همون مظفریه خودمون احساس میكردم.
مینجیق:
علتش اینه كه خانم های غرب تركیه اهل گشت و گذار هستند و محله ها را از حالت قلمرو مردانه بیرون می آورند.
این به این معنا نیست كه تركیه كمتر از ایران مردسالارانه هست . نیست! خشونت خانگی (دست بلند كردن روی زن توسط شوهر) در همان ازمیر جیگولو بیگولو مدرن و شیك و پیشرو به طرز محسوسی بیش از آذربایجان ماست. به طرز بسیار محسوسی. من در مسافرت یك ماهه ای كه به ازمیر می كردم شاهد این نوع صحنه ها بودم اما 40 روز در بمباران در بین خانواده های بسیار فقیر و بیسواد مطلق باسمنجی (در شرایط هر اتاق یك خانواده 8-9 نفری) زندگی كردم و هیچ حركتی دال بر خشونت خانگی ندیدم. اصلا برایشان متصور نبود به خود اجازه دهند دست روی همسرشان بلند كنند اما در ازمیر بین خانواده های تحصیلكرده اش هم خیلی غیرعادی تلقی نمی شد.
این نوع مردسالاری در تركیه زیاد هست اما یك چیزی خوب جا افتاده: چه زن و چه مرد از حق تفریح و گشت و گذار خود به این راحتی دست نمی كشند. نه فقر مانع از تفریحشان و گشت و گذارشان می شود نه مزاحم خیابانی و نه مسایل سیاسی. اگر هم حكومت بخواهد آزادی تفریح آنها را تحدید كند جلویش می ایستند.
نمی گویند ای بابا! مسئله های مهمتر هست حالا چرا ما روی این موضوع پافشاری كنیم.
درست برعكس ما ایرانی ها و علی الخصوص ما آذربایجانی ها! ما ایرانی ها -به خصوص ما آذربایجانی ها-اگر فقیر شویم تفریح اولین چیزی است كه از آن دست می كشیم (حالا شاید اورمیه یك مقدار بهتر باشد اما تبریز و اردبیل و... كه این طوری است). ده عروسی در فامیل بشه نریم هم هیچ مشكلی نمی بینیم اما مبادا شوهر عمه ی یك فامیل بسیار دور كه تا به حال ندیده ایم فوت كند. مگه می شه مراسم سوگواری اش را نریم؟!
همین طور هم به راحتی اجازه می دهیم آثار تاریخی مون كه جای گشت و گذار هست قلمرو مردانه محسوب شود و ما زنها از دیدن آنها محروم.
فوری می گوییم : "ای بابا! حالا اونجا نریم چی می شه؟! عوض بازار مظفریه می ریم تو كافی شاپ هتل شهریار یا هتل پارس هیچ كس هم مزاحممان نمی شود. شیك تر و به روز تر هم هست!"
اگر پولش را داشته باشیم با پول می خواهیم حل كنیم اگر نداشته باشیم قید تفریح را به كل می زنیم. در غرب تركیه مرد و زن هیچ كدام به این راحتی از حق تفریح خود نمی گذرند.
 
پریا:
بله اینجا مرد سالاری خیلی پر رنگ تری حاكم هست... هم گروه تر كیه ای ام میگفت : شماها ( ایرانی ها) از ما روشنفكر تر هستید و ما تا قبل از برخورد با شما این را نمیدانستیم...اینجا دوستانم با اینكه همگی خانم های پر مشغله ای هستند ولی كارهای یك خانم خانه دار را هم به عنوان وظیفه انجام میدهند

فیزیكخوان:

خانم دكتر اصلا با نگاهتون موافق نیستم متاسفانه امروز هر مطلبی از شما خوندم و اجتماعی بوده نه فیزیكی این طوری بوده.این مشكل موضعی نیست كه شما براش دنبال راه حل موضعی میگردید این یه اشكال فراگیره و به خیلی چیزها برمیگرده.
مثلا نگاه تزریقی به ما برای نگاه به زنان به عنوان جنس مخالف و نه جنس مكمل
جدا كردن دختران و پسران از سنین بسیار كم و ایجاد یك سوال در طرفین برای كنجكاوی در طرف مقابل و در یك جامعه ی مرد سالار به شكل یك ناهنجاری.
عدم وجود نهادهای حمایتی از زنان كه به صورت منسجم به مشكلات زنان نگاه كنه چون هر انسان بی خردی هم شاهد این تجاور به حقوق و حریم وخلوت ذهنی زنان شهر من تهران یا شهر سابق شما هست.
نمایندگانی از جنس خود زنان (دارای روحیه و حس زنانه و لطافت زنانگی)در هیچ ارگان دولتی یا مجلس وجود نداره بشتر اونها تقریبا شبه مردانی هستند كه شبیه زنان می باشند
بی احترامی ندانستن چنین بد رفتاری هایی از طرف خانواده ی مرد سالار ما برای پسران كه مثلا پسر حق داره دنبال دوست دختر باشه یا چرند بگه و دختر باید متین باشه واز این جور حرفا .
خانم دكتر با كمال شرمندگی وجود منتقدانی مثل خود شما كه به ریشه های چنین ناهنجاریهایی این چنین ساده نگاه میكنید این مشكلات شاید بسیاری از مردان جامعه ی مارو بیشتر از شما آزار بده كسانی كه یك جامعه ی آزاد معمولی برای زنان ومردان براشون یه ایده آل شده.
ادامه نمیدم این مقال رو چون همین چیزها وبلاگ خود من رو فیلتر كرد.
جواب سوال شما؟
فقط و فقط اگر محافظه كار هستیم میتونیم ایده فكری خودمون رو به عنوان یه شیوه ی درست در بحث هامون بسط بدیم به بچه هامون و دوستانمون و همكارانمون و بچه محل هامون و هر جا كه میتونیم بگیم و امید داشته باشیم ذهنیت ما روزی مطلوب بقیه هم بشه.و. اگه محافظه كار نیستیم بریم دنبال ریشه های این مشكل كه البته .....

مینجیق:

بیایید وضعیت سه شهر باكو ازمیر و تبریز رامقایسه كنیم. هم در باكو و هم در تبریز معضل مزاحمت خیابانی هست اما در ازمیر نیست. هر سه مسلمان هستند و هر سه ترك. از آن جهت هایی كه فیزیكخوان می گوید تنها تبریز محدود بوده. در باكو تفكیك جنسیتی در مدارس نیست. و نهادهای حمایتی هم گویا هست اما وضعش از تبریز به لحاظ مزاحمین خیابانی از قرار ی كه شنیده ام بدتر هست.
علت آن كه تبریز و باكو علی رغم رویكرد متفاوت حكومت هایشان نسبت به مسایل فرهنگی همان مشكل را دارد همان جنبه ی فرهنگی شان هست كه عرض كرده ام. تا جایی كه پول دارند با پول می روند به بوتیك ها و كافی شاپ ها و سونا های شیك. دغدغه ی آن كه بروند به محله های قلمرو مردانه ندارند. اگر هم پولش را نداشته باشند در گوشه ی خانه پناه می گیرند.
اما در ازمیر از هر طبقه ی مالی و فرهنگی زنها و مردها دنبال تفریح های عمومی رفته اند. برایش وقت و بودجه كنار گذاشته اند. اجازه نداده اند كه مزاحمین عرصه را بر تفریح آنها تنگ كنند.
نمی دانم فیلم های قدیمی توركان شورای هنرپیشه ی معروف تركیه را دیده اند یا نه. فیلم  تجاری و مزخرف كه زیاد دارد! آنها منظورم نیست.  منظورم فیلم هایی با مضمون اجتماعی  هستند كه نقش زن بیوه فقیر یا دختر فقیر بازی می كند. من فكر می كنم فیلم ها فضای دهه 60-70 میلادی تركیه را خوب مجسم می كند. قهرمان زن داستان  علی رغم فقرش از سینمارفتنش نمی گذرد. از قدم زدن در ساحل و "سیمیت" خوردنش نمی گذرد. مزاحمین هم مثل مور و ملخ اذیتش می كنند اما از تفریحش دست بر نمی دارد. با مزاحمین مقابله می كند. یك خانم تبریزی با شرایط مشابه اولین كاری كه می كند این است كه قید تفریح و گشت و گذار را بزند.
جامعه هم همین انتظار را از او دارد!

همین طوری بوده كه معضل مزاحمین خیابانی حل شده. البته در كنار كم شدن درصد بیكاری كه نتیجه رشد اقتصادی است.

 

دوست:

سلام
به نظر من از دلایل اصلی این موضوع اقتصاد جامعه و بیكاری و نبود امكانات برای سرگرمی است.زمان پدر و مادر های ما خانه ها بزرگ تر بودند و پدر و مادر می تواننستند فرزندان را در محیط خانه كه محیط ارامی بود نگه دارند.اما واقعا زندگی كردن در یك خانه 70 تا 80 متری اون هم برای چند نفر بدون هیچ سرگرمی و تفریحی بسیار سخت است لذا جوانان اواره و خیابان گرد می شود.و در تهران هم شب ها اغلب در محله های بالای شهر مشغول دور دور و .....هستند. خانم دكتر عزیزم باور كنید اینكه خیلی از خانم ها متاسفانه دوست دارند در معرض این مزاحمت ها قرار بگیرند یك حقیقت تلخ است. من به عنوان یك خانم خودم این موضوع رو با چشم هام دیده ام .به خیال اینكه شاید این مزاحمت ها به ازدواجی بیانجامد یا اینكه یك مرد عنكبوتی برای نجات ان خانم پیدا شود و...حال انكه شاید منظور شما تنها بررسی موضوع برای كسانی است كه ناخواسته در معرض این مشكل هستند.البته این به این معنا نیست كه مردان را بیتقصیر جلوه دهم كه به هیچ وجهی این رفتار قابل توجیه نیست.
حتی اگه كسی اوضاع خوبی و خانه مناسبی داشته باشه با این وضع بیكاری شاید تنها سرگرمی متاسفانه شده مزاحمت برای نوامیس.
یه ضرب المثل تو شهر ما هست كه میگه اگه كسی كار كرده باشه و خسته باشه شب كه میشه در لحاف رو گم میكنه.
والا به خدا اگه جوان كار داشته باشه و مشغولیت ذهنی مناسب هیچ وقت سراغ این گند كاری ها نمیره.به خدا این بیكاری جامعه رو فلج میكنه.

مینجیق:

با شما موافق هستم. اما موافق این نیستم كه باید صبر كنیم تا مسئله بیكاری حل شود و امید داشته باشیم كه اگر حل شد این مسئله هم خود به خود حل شود. مبارزه با بیكاری و مبارزه با مزاحمت خیابانی شانه به شانه باید جلو برود.
همین جوان هایی كه در خیابان به این صورت وقت تلف می كنند شاید از طریق اینترنت بتوانند یك شغل پرآمد برای خودشان تدارك ببینند و خود كار آفرین شوند.

 

لیلا:

خانم دكتر نظرتان چیست؟ خانم دكتر نظرتان چیست؟ خانم دكتر نظرتان چیست؟ مهم است. مهم است:
http://cse.shirazu.ac.ir/~tajbakhsh/mm/What-To-Do-Instead-of-Going-University-sea.pdf

مینجیق:

محتوای آن را نخوانده ام كه نظر بدهم. نظر من آن هست كه دانشگاه رفتن یكی از راه هاست نه همه آنها. دور و بر من هستند جوانی كه دانشگاه نرفته اند اما از نظر اقتصادی خیلی موفق هستند. از نظر اجتماعی نیز هم. این تكنولوژی های جدید امكان خود اشتغالی های زیادی به وجود آورده. به خصوص در زمینه موبایل و اینترنت.
كسی كه سرش تو كار باشه هزار و یك راه درآمد با سرمایه اندك می تونه پیدا كنه. همه اش هم كار قانونی و اخلاقی و در ضمن باكلاس.

دانشگاه رفتن هم نمی خواد!

تشكر:

میخواستم از لیلا به خاطر لینك كتابی كه گذاشت تشكر كنم

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پیشنهادی برای پول در آوردن در تبریز

+0 به یه ن

چندی پیش (سال 90) شایع شد كه یكی از  خانم های جوان خوبرو ی هنرپیشه در فیلمفارسی ها نقش بازی می كند ترك هست و طرفدار تیم تراكتور. نمی دانم شایعه واقعی بود یا كذب. خیلی هم برای بحثم اهمیت ندارد. بلافاصله یك موج طرفداری از او راه افتاد. بعدش هم از ترك بودن و تراختوری بودن او چیزی نشنیدیم.  حتی وقتی هنرپیشه ها برای زلزله زده های آذربایجان كمك جمع می كردند من دقت كردم و چهره ی ایشان را ندیدم. شاید مثل خیلی های دیگه از جا به جای ایران در خفا كمك كرده باشند كه البته عملی است بسیار پسندیده. اما بر خلاف فوتبالیست ها كریم باقری یا علی دایی از شهرت خودش برای جمع كمك به زلزله زده ها  استفاده ای نكرد. البته انتخاب شخصی ایشان بود و من هیچ خرده ای به ایشان نمی گیرم. حرفم سر این است كه با این كه زحمت خاصی هم برای مسایل آذربایجان نكشیده  محبوب تراختوری ها شده بود چون  بنا به شایعات تاكید كرده بود كه هویت آذربایجانی دارد.

یك مدت هم در صفحه ی او در  ویكی پدیای فارسی  تاكید كرده بودند كه علاوه بر خودش والدینش هم متولد تهران هست. معمولا در مورد یكی در درجه ی معروفیت او (متوسط و نه خیلی زیاد) نمی نویسند كه نه نه باباش كجا متولد شده. معلوم بود این جمله برای پایان دادن به موج طرفداران از او اضافه شده بود. موج هم كه خوابید آن جمله را حذف كردند!

 

صد البته همگی می دانیم سینمای ایران از دیرباز celeberityهای بسیار معروف تر از آن خانم از خطه آذربایجان داشته. قبل از انقلاب از گوگوش بگیر تا بهروز وثوقی.پدر همین محمدرضا گلزار هم تبریزی  است. اما هیچ كدام از این ها با افتخار از هویت آذربایجانی خود  یاد نكرده اند .یا آن را مسكوت گذاشته اند كه سوژه ی جوك ها نشوند و یا خودشان هم به جمع كسانی پیوسته اند كه می گویند:"من خودمم هم تركم هاااااااا! پس بذارید یك جوك بگم. یه روز یه تركه......" این هنرپیشه های معروف از خطه ی آذربایجان نقش ترك آذربایجانی بازی نمی كنند. 

این وسط  وقتی یك دختر هنرپیشه خوبرو از نسل جدید  پیدایش می شود و ادعا می كند كه آذربایجانی هست و به آن افتخار می كند می شود محبوب دل ها. مغز اقتصادی من می گوید می شود از این نكته استفاده كرد و یك بیزنس حسابی راه انداخت. 

ببینید! در تبریز هر مدت یك چیزی شدید مد می شود. مثلا یك مدت یوگا بعد یك مدت تنیس و بعد یك مدت پیلاتس و... وقتی مد در اوج هست زنان طبقه ی متوسط  خیال می كنند ثبت نام در كلاس مورد نظر از نان شب هم واجب تر هست. مد ها می آیند و می روند اما این وسط یك اتفاقاتی هم می افتد. یكی این كه در بین خیل عظیم علاقه مندان دمدمی درصدی هم پیدا می شوند كه به موضوع علاقه ی جدی پیدا می كنند و استعدادشان رشد می كند و به طور حرفه ای و نیمه حرفه ای به آن می پردازند. دوم این كه آن كسانی كه ابتكار عمل دستشان بوده  و جزو پیشروان معرفی آن مد بوده اند پول و پله ای به هم می زنند.

با توجه به چیزهایی كه گفتم جو تبریز مستعد هست كه اگر كسی كلاس آموزش فیلمسازی یا انیمیشن یا هنرپیشگی یا  ... افتتاح كند حسابی بگیرد. همین طور فكر می كنم از برگزاری جشنواره ی فیلم كوتاه از طریق دوربین دیجیتال یا دوربین موبایل به شدت استقبال شود.

كار فرهنگی ای است كه ثمرات خواهد داشت. امیدوارم در همین آرزو بلاگ همان طور كه وبلاگ های تخصصی در مورد "موسیقیمیز"  داریم وبلاگ های تخصصی در مورد "سینمامیز" هم داشته باشیم.

 آرزو به دل مونده ام فیلمی ببینم كه قهرمان فیلمش یك مرد كارمند سخت كوش  با لهجه ی تركی یا زبان تركی صحبت كند و در اداره اش سر رشوه نگرفتن ودرست و اخلاقی كار كردن  با یكی اختلاف پیدا كند و خسته و افسرده برگردد خانه و زنش با زبان تركی یا لهجه ی تركی به او خوشامد بگوید و دلداری بدهد و برایش شربت بیاورد و او دوباره انرژی بگیرد. چیزی كه در زندگی روزمره ی خانواده ها همه روزه اتفاق می افتد و نشان دادن آن به لحاظ دینی و حساسیت های فرهنگی نه تنها عیبی ندارد بلكه خیلی هم خوب هست اما به دلایلی كه معلومم نیست در كشور ما تابوست كه همسر یك مرد تركزبان در فیلم هم تركزبان باشد و هم فهمیده و دلجو! (در صورتی كه طبیعی ترین می نماید) ملاحظه می كنید! سقف آرزویم چندان بلند نیست. حتی آرزوی فمینیستی هم نكردم كه بگویم قهرمان داستان زن باشد!  قیافه های هیچ كدام هم لازم نیست خیلی خیلی زیبا باشند. معمولی هم باشند برایم كفایت می كنند. اما نمی خواهم دیگه طوری آنها را گریم كنند  كه شب از تصور قیافه شان آدم خوابش نبرد! 

اگر ایده ای در این زمینه دارید در بخش باخیش ها بنویسید. شاید الهام بخش یكی شود كه یك بیزنس موفق راه بیاندازد.  با دوستانی  كه ممكن است  به این موضوع علاقه مند باشد صحبت كنید. شاید از میان صحبت ها ایده ی جالبی زاده شود و كسی همت كند تا ما سینمای پویای خودمان را داشته باشیم.سینمایی كه مسایل خودمان را به تصویر كشد.

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

حلقه های روشنفكری تهران و تبریز

+0 به یه ن

این مطلب تكرار نوشته ی قبلی ام هست در بلاگفا :

 

من در چند یادداشتم اصطلاحی به كار بردم به عنوان "حلقه های روشنفكری تهران". افتادن توی خط این حلقه ها را هم مانعی در راه  پیشرفت در زندگی شخصی و تحصیلی و حرفه ای دانستم. اینجا می خواهم خصوصیات این حلقه ها را بشمارم. دوستان اگر چیزی به ذهنشان می رسد حتما اضافه كنند قبل از شروع صحبت خود تاكید می كنم كه این اصطلاحی است كه خودم ساختم و شاید عنوان خوبی نباشد.  در زیر چند مورد از خصوصیات این حلقه ها را بر می شمارم. با دقت در این خصوصیات می توان فهمید چرا افتادن توی خط این حلقه ها مانع رشد و پیشرفت می شود.

در  این حلقه ها ساعت ها به بحث می پردازند. اما اگر دقت كنید هدفشان از بحث رسیدن به یك نتیجه نیست. حتی تیز كردن چاقوی قابلیت های كلامی هم هدفشان نیست. هدفشان تنها یك چیز است: درآن حلقه از بقیه در بحث كم نیاورند. اگر گوشه ای ساكت بنشینید و بحث ها را دنبال كنید می بینید در عرض یكی دو ساعت جای طرفین بحث عوض شد  اما طرفین كماكان دارند با حرارت بحث می كنند! شخص چنان با حرارت از موضوعی دفاع می كند كه یك ساعت پیش علیه  همان موضوع  توسن كلام می تاخت.

برای ناظر بیرونی یكی دو بار در این جلسات نشستن و به ریش هر دو طرف خندیدن مفرح است اما بعد از یكی دو جلسه خسته كننده می شود. و اما از كسانی بگویم كه خود در گیر بحث ها می شوند. تمام تلاش خود را نشان می دهند كه در جمع خود را مسلط نشان دهند. اما واقعیت آن است كه بعد از ساعت ها بحث با حرارت  در دفاع از چند چیز متناقض و تغییر موضع وقتی خسته و كوفته به خلوت خویش می روند افكارشان متزلزل می شود. با خودشان  مرور می كنند و می گویند  بالاخره  نظر واقعی من چیست! این تناقضات به آنها فشار می آورد. برای آن كه خود را تسكین دهند دست به كارهای عجیب و غریب می زنند. از جمله آن كه هر از  گاهی هم می زنند به فاز "داش مشدی گری" و می گویند "من یك ... هستم" به جای "..." هر فحش مودبانه یا بی ادبانه ای را می توانید جایگزین كنید. عجیب است كه انتظار دارند خانم ها كشته مرده ی این جمله شان شوند و وقتی ابراز احساسات از سوی جنس لطیف  دریافت نمی كنند بدتر قاطی می كنند.

این را هم بگویم حلقه های روشنفكری تهران  فرهنگ مردسالارانه ی مخصوص به خود را دارد. اصل بر این است كه طرفین بحث باید از جنس ذكور باشند. نقش جنس لطیف در این میان نظاره كردن و واله و شیداشدن است در بحر معلومات و قدرت تكلم جماعت ذكوری كه در حال بحث هستند. هر از گاهی طرفین یك تیكه در مورد ناقص العقلی زنان می اندازند و در این هنگام نقش جنس لطیف پررنگ تر می شود. باید یك جیغ لطیف بكشد كه "اوهوی! اصلا هم همچین نیست!" این جیغ لطیف باید با خنده های نخودی زنان حاضر و قهقهه های مردان تكمیل شود و بحث برگردد به همان موضوع قبلی. جالبه اگر زنی به این "تیكه ها" واكنش نشان ندهد به اینها بر می خورد!! كمابیش با آن زن دشمن می شوند. دشمن تر وقتی می شوند كه آن زن به خود اجازه دهد از نقش كلیشه ای كه آن جمع برایش در نظر گرفته فراتر رود و در مسایل جدی تر با آنها به بحث بپردازد. دشمن تر می شوند وقتی در این بحث دست بالا هم داشته باشد و عملا در استدلال و معلومات چیزی از طرف مقابل كم نیاورد.

ناگفته پیداست كه اگر یك زن پیدا شود و بگوید كه از بیخ حلقه های آنها را قبول ندارد با او حس پدر كشتگی پیدا می كنند. این نگاه خاص مردسالارانه از ویژگی های خاص حلقه های روشنفكری تهران است. مردسالاری سنتی ویژگی های دیگری دارد. مردسالاری سنتی (تیپ بازاری یا ...) خانم ها را در مباحثی مانند حسن سلیقه و.... صاحبنظر ومرجع می دانند. در این گونه مسایل حرف زن است كه دست بالا را دارد! در زادگاه خود من -تبریز- هم حلقه های روشنفكری داریم كه فرهنگش كمابیش رشد یافته ومدرن شده ی همین فرهنگ سنتی است. در حلقه های روشنفكری تبریز خانم ها  هم می توانند به راحتی صاحبنظر باشند. جمع می پذیرد كه از خود نظری مستقل داشته باشند و آن را به شیوه ای كه خود می پسندند ابراز كنند. در ضمن اگر از ان تیكه ها در حلقه های روشنفكری تبریز كسی بیاندازد با جیغ لطیف و نخودی خندیدن سر و ته قضیه به هم نمی آید. اولش  به نشنیدن می گیرند (شبیه واكنشی كه در خیابان به متلك های لات ها داده می شود) اما اگر از حد بگذرد چنان یارو را سر جایش می نشانند كه باید در داستان ها بنویسند. دختر تبریزی ابتدا در مقابل متلك -چه از جانب لات خیابانی چه از جانب یك مدعی روشنفكری سكوت می كند به این امید كه این مگس مزاحم خودش برود پی كارش. اگر مزاحمت او ادامه پیدا كرد بلند می شود و چنان لهش می كند كه "بماند گریان گریان" (قالا آغلیه آغلیه). گاهی برخی از حلقه های روشنفكری تهران بلند می شود می رود تبریز و معمولا هم دست آخر دعوا می شود! به دو علت: یكی همین موضوع متلك كه عرض كردم و دیگری این كه آنان كه از تهران به عنوان "روشنفكر" راهی شهرستان می شوند  این توهم را دارند كه خط دهنده باشند. من شهرهای دیگر را نمی دانم  اما در تبریز و اصفهان مردم این خط دهندگی را از جانب مسافران تهران نمی پذیرند. اما واكنش شان متفاوت است. در اصفهان وانمود می كنند كه خیلی طرف كارش درست است اما بعد از رفتن او به ریشش می خندند.  در تبریز  ظاهر سازی ای در كار نیست.همان جا توی روی طرف نظر خود را ابراز می كنند و در نتیجه دعوا می شود!

در تبریز "شعور لی لوخ"  چیزی است كه از نوزادی به ذهن بچه القا می شود. "بحث برای بحث" با "شعورلی لوخ" یا "عقل معاش داشتن" سازگار نیست. در نتیجه بحث برای بحث آن قدر پا نمی گیرد. یا بحث می كنند كه به نتیجه ای برسند و یا بحث می كنند كه قابلیت های كلامی خود را رشد دهند.

البته این را هم كه اضافه كنم این مربوط به همه ی تهرانی های عزیز نیست. قشر باریك و نحیفی را عرض می كنم كه در حلقه های روشنفكری تهران می گنجند. همه ی آنها هم لزوما متولد تهران نیستند. اتفاقا خیلی از آنها شهرستانی های مقیم تهران هستند. فرزندان خانواده های تهرانی به خاطر نظارت مستقیم خانواده كمتر احتمال دارد توی خط این حلقه های روشنفكری بیافتند.  بیشتر اعضای آن دانشجویانی هستند كه از شهرستان ها به تهران می آیند. گفتم تبریز  هم حلقه های روشنفكری خود را دارد كه فاقد برخی معایب مشابه تهرانی است اما از انصاف به دور خواهد بود كه اگر اضافه نكنم اتفاقا   دانشجویان تبریزی هم كه می آیند تهران می افتند توی خط این "حلقه های روشنفكری تهران" و  از سرسخت ترین و غیر قابل تحمل ترین اعضای این حلقه ها می شوند.  خدا را شكر كه دو سالی است شر جوك های قومیتی در این حلقه ها برچیده شده. قبلا كه جوك قومیتی گفتن نقل مجالس این حلقه ها بود همین همشهری های من مزخرف ترین جوك ها را در این جمع هامی گفتند. همتایان فارسشان وقتی می دیدند كه دارد لوس می شود و طرف مقابل نمی خندد تمامش می كردند اما اینها دست بردار هم نبودند. جوك چندش آور پشت جوك چندش آور ردیف می كردند و هراز گاهی هم ترجیع بند "هه! هه!هه! هه! من خودم هم تركم! هه! هه! هه!" را تحویل می دادند.

من فكر می كنم علت این كه همشهری های من در سنین آغازین جوانی این همه مستعد افتادن در این حلقه ها در تهران هستند یك جور عصیان در برابر همان "مفهوم شعورلو لوخ"  و همین طور تعصب همشهری گری است! می خواهند عصیان كنند در برابر ارزش هایی كه از بچكی در ذهن آنها كاشته شده. از تبریز می آیند و می خواهند با تهرانی ها دوست شوند. وقتی با تهرانی ها ی خارج از آن حلقه ها مراوده می كنند آنها هم كمابیش همین مفاهیم را تایید می كنند. حداقل ردشان نمی كنند. اما این كه نشد عصیان در اوج شور و غرور جوانی! می روند به سراغ همان حلقه های روشنفكری تهران كه درست نقطه مقابل "شعور لو لوخ" است تا عصیان خود را به كمال رسانده باشند!

توضیح: "شعور لی لوخ" كمابیش معادل است با "عقل معاش داشتن". در ضمن تواتر استفاده از اصطلاح "عقل معاش" هم در بین والدین تبریزی زیاد است. به نظرم جوان 18 ساله كه از بچكی اینها را شنیده و بعد به عنوان دانشجو وارد تهران می شود خیلی مستعد عصیان نسبت به این مفاهیم است و محلی بهتر از "حلقه های روشنفكری تهران" برای بروز این عصیان نیست.


از خاصیت های حلقه های روشنفكری تهران "اجاره خانه به موقع پرداخت نكردن" است  و بعد افتخار كردن به این موضوع!  این كارها بد جوری با مفهوم "شعور لو لوخ" در تضاد است.

پی نوشت: در تهران  جمع هایی نیز هستند كه روشنفكر هستند اما این خصوصیات را كه می گویم ندارند. "بحث برای بحث" نمی كنند . "بحث برای روشن شدن موضوع می كنند. اعضایش انسجام فكری دارند. اجاره خانه شان معمولا عقب نمی افتد. اگر هم اتفاقی برایشان افتاد كه نتوانستند به موقع پرداخت كنند سعی می كنند زودتر قرض خود را بپردازند. عقب افتادن اجاره خانه از نظرشان شرم آور است نه افتخار آمیز. خانم ها هم در این جمع صاحبنظرند و مردها هم كاملا این نكته را به رسمیت می شناسند و از متلك های مسخره نمی پردازند. تهران شهری است ده میلیونی و همه جور جمع در آن پیدا می شود. شاید اصطلاح "حلقه های روشنفكری تهران" اصطلاح خوبی برای این مفهوم نباشد. به علاوه این خصوصیات كه گفتم در برخی حلقه های روشنفكری پاریس و سانفرانسیسكو وبركلی و... هم هست و مختص تهران نیست. یك  عنوان بهتر اگر به ذهنتان رسید پیشنهاد كنید.

"حلقه های بیخیال شعورلو لوخ" چه طوره؟!


پی نوشت: این كه این "حلقه های بیخیال شعورلو لوخ" در تهران پا می گیرد نه در شهرهای دیگر ایران به خاطر آن است كه تهران بزرگ است و شهرستانی ها هم می آیند در تهران بزرگ و رها از  سخت گیری های خانواده می توانند هر  آن چه كه می خواهند بكنند. همین وبس! بركلی را هم كه مثال زدم با این كه شهر كوچكی است اما بیشتر دانشجویی است. به علاوه دانشگاهش دولتی است و چون دانشجوها برای شهریه وابسته به خانواده نیستند استقلال بیشتری از خانواده  دارند نسبت به دانشگاه همسایه اش استنفورد. در نتجه هر چه كه میل به عصیان  در دل دارند در بركلی می توانند بروز دهند. در نتیجه "حلقه های بیخیال شعور لو لوخ" در بین آنها رشد می كند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آینده ی روشن دانشگاه های تبریز

+0 به یه ن

در سال های اخیر دانشگاه های مختلف تبریز در رشته ی ما سیاست های هوشمندانه ای اتخاذ كرده اند كه پیش زمینه ای ایجاد می كند كه در ظرف 10 سال اخیر آینده ی درخشانی در سطح دنیا داشته باشند. یكی از ملزومات چنین هدفی تعامل با دیگر پژوهشگران در اقصی نقاط دنیاست. در حالت ایزوله هرگز نمی توان كار پژوهشی در سطح جهانی كرد.

یكی از اهداف من برای راه اندازی وبلاگ انگلیسی برای معرفی تبریز به وجود آوردن منبعی بود برای دعوت از سخنران خارجی برای ارائه سخنرانی در دانشگاه های تبریز یا همایش هایی كه در این شهر یا اردبیل یا ارومیه یا مراغه یا ... برگزار می شود. لطفا این سایت را به اساتید دانشگاه تبریز و صنعتی سهند و شهید مدنی آذربایجان و دانشگاه مقدس اردبیلی و مركز تحقیقات مراغه و ارومیه ... معرفی كنید. باشد كه به منظور دعوت از سخنران خارجی مورد استفاده قرار گیرد. لینك های این وبلاگ هم به این منظور می توانند مفید باشند.

http://tabriziran.blogfa.com
اینجا من چند تا چیز مختلف همزمان گفتم كه هر كدام نیاز به توضیح مفصل دارد. اول این كه سیاست هایی كه اتخاذ شده را باید قدری شرح دهم. یكی همان سیاست سهمیه ی بومی است كه البته سیاست سازمان سنجش است. به این ترتیب عده ی بسیاری از دانشجویان مستعد استان به جای تهران راهی دانشگاه تبریز یا سهند یا تربیت معلم آذربایجان می شوند. این نكته برای این دانشگاه ها بسیار نوید بخش است.
دوم آن كه در دانشكده ی فیزیك دانشگاه تبریز و همچنین مركز تحقیقات نجوم مراغه سنت قوی ای از ایجاد "قطب علمی" وجود دارد. خیلی هم منسجم و با برنامه كار می كنند. نكته ی مهم دیگر آن كه دانشگاه های مختلف این شهر در سال های اخیر دانشجویان خیلی مستعد و با انگیزه ای را بورس كرده اند . پست-داك های توانمندی هم جذب نموده اند. این گرایش به برگشتن به تبریز و تلاش برای پایه ریزی بنایی خوب در آن یك پدیده ی نسبتا جدید است. می توانم بگویم رویه ی علمی و دانشگاهی همان فرهنگ و موج تراختوری است. هر چه هست برای دانشگاه های تبریز پدیده ای مبارك است كه امیدوارم به نتایج خوب برسد.
نكته ی دوم آن كه پژوهش در رشته ای مثل رشته ی ما یك كار گروهی در ابعاد جهانی است. ببینید! این تصور كه یك فیزیكدان در گوشه ی اتاق خود مكاشفه می كند و اگر خیلی متواضع باشد آن را پنهان می سازد تصور عوامانه ای است. حتی در زمان افلاطون هم چنین نبوده. در زمان ابن سینا هم چنین نبوده. الان هم كه به طریق اولی چنین نیست.
وقتی یك فیزیكدان نظری ایده ای به ذهن دارد آن را می پروراند مقاله می نویسد و در معرض نقد همتایان خود می گذارد. این ایده باید چكش كاری شود. باید عده ی دیگری ببینند چگونه می توان این ایده را در آزمایشگاه آزمود. بعد باید با آزمایشگران تعامل كرد و آنها را متقاعد نمود كه این ایده را به محك آزمایش بگذارند. به عبارت دیگر داده های خود را به منظور تست آن ایده آنالیز كنند.
ملاحظه می كنید. یك كار گروهی در سطح جهانی است. برای همین هست كه كنفرانس های بین المللی لازم هستند. در حین صحبت در سر میز شام و.... معمولا ایده های جدید شكل می گیرند.

از این روست كه من ایجاد پیش زمینه برای جذب خارجی ها را به ایران (رواج توریسم) لازم می دانم. شگرد این است: چند تا عكس زیبا نشانشان می دهی. برایشان یك كمی از آداب و رسوم مان می گویی. خوششان می آید و تصمیم می گیرند بیایند ایران. باخود می گویند هم فال و هم تماشا. اون وقت می آیند ایران. چنان به كار سمینار و ...شان می گیری كه گردش یادشان می رود!! باور كنید! این اتفاق معمولا با مهمانان خارجی كه من دعوتشان می كنم می افتد. دست آخر موقع خداحافظی تصمیم می گیرند باز برگردند چون هنوز ایران را ندیده اند!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

چرا تبریز؟!

+0 به یه ن

در وبلاگ انگلیسی ام از من سئوال شد چرا فقط در مورد تبریز می نویسم و درمورد كل ایران نمی نویسم. اولا همان طوری كه قبل از شروع وبلاگ  انگلیسی نوشتم من احتی گر فقط و فقط درمورد تبریز بنویسم باز هم نفع آن قبل از تبریز به اصفهان خواهد رسید. علتش هم این است كه اصفهان در دنیا خیلی معروف تر است. همه جا به عنوان یك شهر تاریخی شناخته شده است. درمورد هر گوشه از ایران كه تبلیغ كنید و خارجی ها به آن واسطه علاقه مند به سفر به ایران شوند اولش وبسایت ها را می بینند و به این نتیجه می رسند كه اول باید بروند اصفهان و شیراز  اگر خوش گذشت بعدش ببینند كجای ایران می خواهند بروند. 

به علاوه من فقط در مورد تبریز نمی نویسم. در همین چند پست اخیرم در مورد كاشان نوشتم. در مورد هشت بهشت اصفهان نوشتم (و همان طوری كه پیش بینی كرده بودم قبل از تبریز به نفع اصفهان تمام شد چرا كه اگر توصیف كاخ هشت بهشت تبریز در سفرنامه ۵۰۰ ساله یك ونیزی است هشت بهشت اصفهان حی و حاضر سرجایش است! طبیعی است كه تبلیغ من در مورد هشت بهشت تبریز به نفع هشت بهشت اصفهان تمام شود.)

تازه! تا به اینجایش من خیلی كم در مورد تبریز نوشته ام. بیشتر در مورد جاهای دیدنی اطراف تبریز نوشته ام.

اما چرا تمركزم در مورد اطراف تبریز است؟! علت ساده است ماشاالله ایران آن قدر جای دیدنی دارد كه من نمی توانم در مورد همه جایش بنویسم. حتی در مورد همین تبریز و اطراف آن نمی توانم همه ی جاهای دیدنی و سنتی های جالب را پوشش دهم. حالا من در حد توانم می نویسم با این امید كه دیگران موارد دیگر را پوشش دهند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

وبلاگ آذر قلم (روزنامه نگاری از تبریز)

+0 به یه ن

اینترنت را جست و جو كردم تا به مطالبی تحلیلی در مورد انتخابات شورای شهر تبریز برسم. به وبلاگ آقای محمد امین خوش نیت رسیدم. من ایشان را نمی شناسم ولی مطالب جالبی در مورد انتخابات دارد.

همه ی مردان یك شورا عنوان مطلبی بود كه در دی ماه سال 85 نوشته شده بود. جالب و قابل تحسین  است كه با این كه نویسنده یك مرد هست به مسایل مربوط به زنان در این زمینه این همه توجه دارد. نوشته تحلیل های جالبی از تركیب شورا می كند.

مطالب جدید وبلاگ هم در ماه خرداد امسال همه در مورد شورای شهر هستند.

 

 

این قبیل تحلیل ها باید بشوند و در بایگانی قرار گیرند تا با گذر سال ها و دوره ها به تجربه ی جمعی افزوده شود. باید بدانیم از كجا تا به كجا رسیده ایم تا بتوانیم قدم بعدی را هم به درستی برداریم. ببینید! نهاد شورا در كشور ما خیلی نوپاست. در اروپا قرن هاست از این نهاد ها دارد. مال ما تنها 14 سال قدمت داره. سه دوره بیشتر تجربه نداشته ایم. هنوز به جایگاه مهم آن  و كاركرد آن در رتق و فتق مسایل شهری به اندازه ی كافی واقف نیستیم. ظاهرا هنوز باورمان نشده كه بخش مهمی از گلایه هایی كه داریم از همین طریق می توانید برطرف شود به شرط آن كه نمایندگان مناسبی به شورا فرستاده شود.

برای این كه این شورا كاركرد به جایی برسد كه جوابگوی نیازهایمان باشد لازم  است كه ده ها مقاله نظیر مقاله ی آذر قلم نگاشته شود و در مورد تك تك جملات آن بحث شود. ای دریغ كه تعداد كامنت ها بر نوشته های این مقالات بسیار اندك بود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

فهرست اسامی كاندیداهای شهر تبریز

+0 به یه ن

از سایت دیساپ برای من مرتب ای-میل می آید. خبر رسانی است. من مشترك نشده بودم. نمی دانم چه طور شده كه این ای-میل ها می آیند. الغرض! امروز فهرست اسامی كاندیداهای شهر تبریز را فرستاده بود كه فكر كردم بد نیست اینجا كپی كنم. با كلیلك روی هر اسم می توانید مشخصات و برنامه ها را ببینید.

 

فهرست اسامی كاندیداهای انتخابات دوره چهارم شورای شهر تبریز

من هیچ كدام از این آقایان را نمی شناسم. اما فكر می كنم رفع معضل ترافیك و جلب گردشگر از مهمترین برنامه هایی است كه باید دغدغه ی اعضای شورای شهر تبریز باشد.  یكی هم ساماندهی و زیباسازی محوطه ی اطراف پل آجی چای  باید از دغدغه های اصلی شان باشد. اگر در تبریز هستید بد نیست درمورد این افراد تحقیقی بكنید. كار سختی نباید باشد. به هر حال لابد این افراد در بین كسانی كه ساكن تبریز هستند شناخته شده اند و عملكردشان در مسئولیت ها و موقعیت های ی قبلی كمابیش باید معلوم باشد.
اگر افرادی كه برای حل معضل ترافیك كوشش می كنند به شورا راه یابند در آینده ی نزدیك زندگی خودتان آسوده تر و آرام تر می شود. پس می ارزد كمی وقت گذاشته شود تا افرادی كه این معضل را حل می كنند به شورا راه یابند.
 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ملكه های تبریز و جذب توریسم

+0 به یه ن

قبلا نوشتم كه در دامنه ی آرزوبلاگ زیاد زنانه نویسی نمی شود. دیشب این وبلاگ را پیدا كردم. زندگی نامه ی زنان معروف است. نوشته ی آخر آن در مورد سارا خاتون مادر اوزون حسن است. نویسنده او را اولین "بانوی اول"  معرفی می كند. این درست نیست. در سلسله ی قبلی "قاراقویونلو ها" خاتون ها و بیگم های متنفذ و نیكوكار بسیاری بودند. مسجد كبود تبریز و قیزكؤرپوسی میانه از جمله یادگاراهای خاتون های سلسله ی قاراقویونلو هست كه قبل از سارا خاتون بودند.

در بخش كامنت های آن یادداشت شخصی با نام "اردبیللی" نوشته كه سارا خاتون ترابوزانی و مسیحی بوده . به نظر  ایشان  نوشتن در مورد این خاتون و گرامیداشت آن چندان لزومی ندارد.

من حدس می زنم "اردبیللی" سارا خاتون و دسپینا خاتون را با هم عوضی گرفته اند. البته مطمئن نیستم. من در مورد ساراخاتون اطلاع چندانی ندارم. اگر كسی اطلاعات تاریخی دقیق تری دارد تصحیح بفرماید. 

همان طوری كه در نوشته ی قبلی ام تاكید كردم علت این كه امثال من به این شخصیت های تاریخی علاقه نشان می دهیم  یك نوع كنجكاوی زنانه است. وقتی تاریخ رسمی خوانده ایم اغلب در مورد مردان بوده است. وقتی در گوشه ی كتابی نام زنی می بینیم كنچكاو می شویم. این لزوما به معنای "گنده كردن" این افراد نیست. فقط برایمان جالب است. همین و بس! نكته در این جاست كه تعداد كسانی كه همین نوع كنجكاوی را دارند در دنیا كم نیست. پس یك مقدار در مورد این ملكه ها و خاتون های تاریخی اطلاعات بدهیم برای رشد گردشگردی مفید می تواند باشد.  

یك چیز دیگه! هم من و هم شما می دانیم سریال های پربیننده ی تركیه ای  به لحاظ دقت تاریخی یا روانشناسی زنان  چندان اعتباری ندارند. شخصیت زن مكاره ی خائن و اغواگر كه این گونه سریال ها بر محور آن می چرخد به احتمال زیاد زاییده ذهن فیلمنامه نویس است و زنان مزبور در عالم واقعیت چنین شخصیتی نداشته اند. اما شما به اونش چی كار دارید؟! همین سریال های آبكی  در سه قاره خریدار دارند. با دیدن این سریال ها توریست ها به سوی استانبول صف می كشند تا محل زندگی و خرید همین زنان خیالی را سیاحت كنند و نسخه ی بدلی جواهرات آنها را بخرند. برای خودش صنعتی شده!  چرا ما از این درآمد های توریستی  از محل معرفی دسپینا خاتون نخواهیم داشته باشیم؟!  اشكالی داره؟!  (من از این سریال های تركیه ای به واقع بیزارم. بیش از چند دقیقه اش را نمی توانم تحمل كنم. اما می بینم كه برخی بسیار به آنها علاقه مندند!)

پی نوشت: البته سینمای تركیه فیلم ها ی قشنگ و تاثیر گذار هم زیاد داره. من به خصوص از فیلم  "آدم خندان" كمال سونال خوشم می آید. یك روز در باره ی این فیلم و دیگر فیلم های مربوط به زاغه نشینی در تركیه می نویسم. سلام و تحیت من بر همه ی فیلمسازانی كه این معضل اجتماعی را بدون شعار زدگی رونمایی می كنند. سینمای تركیه ای به نیكویی از عهده ی این كار برآمده.

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

افسردگی در بین خانم های تبریز را جدی بگیریم

+0 به یه ن

در زیر مجموعه كامنت هایی كه در پی نوشته ی قبلی ام با عنوان هویت زنانه در وبلاگم در بلاگفا مطرح شد می آورم.
 
این مطلب را با عنوان "افسردگی زنان تبریز را جدی بگیریم" ببینید:
http://anaj.ir/news/pages/13968
احتمالا آماری كه ارائه شده درست است. یعنی میزان افسردگی زیاد است. البته تحلیل هایی كه نویسنده كرده به نظرم چندان معتبر و علمی نیست ونظرات خوانندگان از آن هم  غیر علمی تر ند. كسی نداند خیال می كند انگار فقط در تبریز این مشكل هست و دیگر شهرهای ایران در نهایت شادابی و مساوات بین زن و مرد هستند.
اگر این معضل در تبریز رخ نموده و مراجعه به روانپزشك و روانشناس زیاد هست خود نشان دهنده یك قدم جلوتر بودن هست كه اولا معضل را در یافته اند و درصدد اصلاح هستند ثانیا به جای مراجعه به فالچی و جادو و جنبل.... رفته اند سراغ روانشناس و روانپزشك!
به هر حال من قصد یكی به دو كردن با نویسنده را ندارم. اصل مطلب شایسته ی توجه و عنایت است.
در رایج شدن افسردگی هم عوامل متعدد بسیاری دست به دست هم می دهند. من روی یكی از این عوامل دست گذاشته ام. تكریم افسردگی و خودآزاری در شعرها و افسانه ها.
البته همین تكریم افسردگی و خودآزاری هم اختصاص به فولكلر آذربایجان ندارد. در اغلب جاهای ایران هست. حتی در ادبیات امروزی پایتخت هم هست. مثال می زنم. نظیر همین خودكشی حماسی سارا در داستان سارا و خان چوپان در رمان پرخواننده یاسمین اثر مودب پور هم هست. سارا دختر رعیت بود و محبوبش چوپان محلی در چند قرن گذشته. قهرمان داستان مودب پور یك دختر امروزی دانشجوی پزشكی دانشگاه تهران از خانواده های ثروتمند شمال شهر تهران هست و محبوبش هم همكلاسی اش و هر دو به شدت امروزی و روشنفكر معرفی می شوند. نویسنده ی مودب پور هم جزو نویسنده های نسبتا روشنفكر (حداقل نه چندان سنتی ) به حساب می آید. اما تم هر دو داستان یكی است. دست آخر افسردگی و خودكشی و..... متاع افراد سطح بالا و اخلاقی قلمداد می شود.
به هر حال این در میان اغلب خرده فرهنگ هایی كه فرهنگ ایرانی را تشكیل می دهند هست. حالا بین برخی كمتر بین برخی بیشتر. حتی در فرهنگ آذربایجان این موضوع شدید ترین نیست. مثال آن كه در مراسم سوگواری ما تبریزی ها پسندیده یه حساب نمی آید كه زنی خود رابزند و.....
اما به هر حال این گونه تمایلات غم پرستی و افسردگی پروری هست كه به نظر من باید در مقابلش ایستاد.
 
در رسانه های بین المللی در مورد فعالیت های زنان ایرانی برای احقاق حقوقشان بسیار می خوانیم و می شنویم. اما چندان در مورد چنین فعالیت هایی در عربستان نمی خوانیم. علت آن نیست كه وضع زن های عربستان از ایران بهتر هست (كه قطعا نیست!). علت آن است كه زنان ایران بیشتر به حقوق خود آگاه شده اند.
زنان ایران امروزه عوض این كه به همدیگر گیر بدهند وبرای هم مشكلات درست كنند و پشت سر همدیگر صفحه بگذارند می خواهند حقوقش را به دست آورند. به نظر من حق شادابی از بزرگترین حق هاست.
حالا همین را در مورد شهرهای ایران تسری می دهم. در ایران از چه شهرهایی بیشتر صدای زنانی كه دنبال حق می گردند می شنویم؟ اول از همه تهران. این به آن معنی نیست كه زنهای تهرانی بیشتر از زنهای دیگر شهرهای ایران مورد ظلم قرار می گیرند. قطعا چنین نیست. بعدش از تبریز و رشت بیشتر خبر می شنویم.
این هم كه الان آمار از تبریز می رسد كه افسردگی زیاد شده به آن معنانیست كه قدیم ها همه ی زنهای تبریز شاداب و با نشاط بودند. قدیم برخی اززنها آن قدر برای همدیگر مشكلات می ساختند كه كمتر كسی به فكر سلامت روحی خود بود. روانشناسان را "دلی دهتوری" می خواندند و مراجعه به او را عار می دانستند. می سوختند و می ساختند و البته همدیگر را هم می سوزاندند و هر از گاهی هم پشت سر زنهای تهرانی صفحه می گذاشتند. اتفاقا قدیم زنها از طعنه های همدیگر آن قدر می ترسیدند كه به روانپزشك مراجعه نمی كردند
حالا بهتر شده . به حقوق خود پی برده اند و درصدد حل مشكلاتشان به صورت علمی برآمده اند.
 
 
 
 
منظورم این نیست كه همه ی زنهای قدیم بدجنس بودند اما فضای فرهنگی قدیم امكان آزار دادن زنها به یكدیگر را بیشتر فراهم می آورد. الان فضا بازتر هست و زنها هم به حقوق خود و همدیگر بیشتر آگاه هستند و خود را كمتر در معرض آزارو اذیت قرار می دهند و آزار را تحمل می كنند.
قدیم برخی از خانواده ها كارگرهاشون را هم بدجوری استثمار می كردند. آن رفتاری كه آن زمان خدمتكاران منازل تحمل می كردند الان اصلا در ایران قابل تصور نیست اما گویا در عربستان و امارات با خدمتكار ها مثل زمان قاجار ایران رفتار می شود.
 
در ضمن اگر توجه كرده باشید من هیچ جا آزار هایی را كه زنها دیده اند و می بینند گردن مردها نیانداختم!
اشكال را من بیشتر در فضای فرهنگی می بینم.
همین مسئله ی نشاط را در نظر بگیرید. آخه كدام مرد عاقل و سالمی دوست دارد شب كه به خانه بر می گردد همسرش افسرده در گوشه ای كز كرده باشدو بعدش هم خرج و مخارج درمان هزار و یك بیماری ای كه به علت ناراحتی های روحی باشد بپردازد؟! به نظرم هیچ مردی. چه سنتی باشد چه مدرن چه مذهبی باشد چه نباشد چه تحصیلكرده باشد چه بیسواد چه شهری باشد چه روستایی .... ترجیح می دهد همسرش بانشاط و خندان و قبراق و سرحال باشد. با این همه فضای فرهنگی و باورهای نادرست فرهنگی باعث می شود كه نادانسته فضای افسردگی به زنان تحمیل شود
من باور دارم كه باید این باورهای غلط را از بین برد و این فضای فرهنگی را اصلاح كرد. مقصر دانستن و دیو دو سر معرفی كردن مردها گرهی از مشكلات نمی گشاید وبر مشكلات می افزاید.
 
در كامنت ها نوشته بودم:"در نظر گرفتن دغدغه ی شما متن های مردهای هویت طلب را در مورد زنان خواندم. متن ها عموما حماسی است و كلی هم در مدح زن آذری و رشادتش و عرق میهنی اش و زیبایی اش و حیایش و فداكاری اش.... قلمفرسایی می شود. اما این چیزی نیست كه ما می خواهیم! ما می خواهیم خودمان باشیم. هویت خودمان را چنان كه هست و چنان كه می خواهیم بسازیم. نه آن كه خودمان را مجبور ببینیم كه داخل این كلیشه ها جا سازی كنیم."
توجه می كنید این آقایان روی چی انگشت می گذارند؟ اگر از زنان آذربایجانی نسل جوان بخواهی با دید مثبت خصوصیات خود را نام ببرند این چیزها را نمی گویند. فكر كنم اگز نظر سنجی بشود خانم های آذربایجان (حتی همین نسل جوانش) كدبانوگری را جزو خصوصیات خود می آورند. در صورتی كه مردهای جوان آن را بر نمی شمارند. شاید فكر می كنند این موضوع سطح پایین است و تاكید بر آن نشانه ی مردسالاری است. زنی را كه خودكشی می كند یا مادری كه موهایش را می كند تكریم می كنند چون كه كارش از نظر آنها یك عمل پیش پا افتاده نیست. اما كدبانوگری را پیش پاافتاده تر از آن می بینند كه بخواهند به عنوان ویژگی های زن آذری برشمارند.
 
این نشان می ده كه آن كلیشه ای كه میگویند مردها می خواهند زنها را درآشپزخانه نكه دارند و.... خیلی درست نیست.
نظر شخص خود من را بخواهید كدبانوگری هنر و مهارتی است كه می توان به آن بالید. نتیجه اش هم فرح زاست و در مان افسردگی.
آنجا اشكال پیش می آید كه تحمیلی باشد. زور پشت سرش باشد. یا یك كلیشه باشد كه حتما زن باید این كارها را انجام دهد.

از بحثم دور شدیم. اشكال در حال حاضر این نیست كه این دسته از آقایان می خواهند خانم ها را در آشپزخانه نگاه دارند. اشكال این است كه به طور "متكلم وحده" دارند برای قامت زنان قبای هویتی می دوزند. قبای هویتی كه شاید خود خانم ها نپسندند.
این یك مقدارش به مردسالاری بر می گردد. یك مقدارش به ایراد فرهنگی كل جامعه بر می گردد كه در گوش كردن تنبل هستند. اما علت اصلی اش بازهم كم كاری خود زنهاست. آن قدر در خودسانسوری غرق شده اند كه بلد نیستند یا نمی خواهند نیازها و خواست ها خود را با گفت و گو بیان دارند تا طرف مقابل دیدگاه واقع بینانه تری به دست آورد. چیزی كه من می خواهم رویش تاكید كنم (با بهتر است بگویم تمرین نمایم) ایجاد همین گفتمان است.
 
دربالا به این سایت لینك دادم
http://anaj.ir/news/pages/13968
مقاله ای در این آدرس هست با عنوان "افسردگی زنان تبریز را جدی بگیریم."
گفتم احتمالا این درست هست كه آمار افسردگی در تبریز بالاست و باید جدی گرفته شود. واقعا هم همین است. امروز گزارش شش ماهه ی كودكان تحت كفالتم آمد. اغلب هم خودشان و هم والدینشان دچار افسردگی شده بودند. البته مشكل اصلی شان بیماری وفقر است نه آن چیزهایی كه نویسنده ی مقاله گفته.
 
همان طوری كه در بالا نوشتم خواننده ها پشت سر آن مطلب یك سری كامنت های آبدوغ خیاری داده اند. از جمله ناشناسی نوشته:
"به نظرمن اصلی ترین عامل افسردگی زنان تبریز اینكه جون همسرانشان به انها توجه نمی كنندوبه علت غرورمردانشون كلمات محبت امیز به كارنمی برند"

البته من وقتی گزارش شش ماهه ی مددجویان را می خواندم این حس به من دست كه علت این افسردگی زندگی در اتاق 20 متری و عدم توانایی پرداخت اجاره ی همان اتاق 20 متری است كه آشپزخانه و و نشمین و پذیرایی شان حساب می شود و نیز مخارج درمان عضو خانواده ی بیمارشان.
به نظرم نیامد كه علت آن چیزی باشد كه آن خواننده گفته باشد.
 
اما بیایید برای چند لحظه مصائب اقتصادی زندگی را فراموش كنیم. به هر حال موضوعی هم كه ناشناس مطرح كرده وجود دارد. خود من هم در بحث مراسم سون آی گفته بودم مردهای آذری به راحتی احساسات عاشقانه ی خود را بروز نمی دهند. اخلاقشان این جوری است. رمانس را هم نمی توان به زور و ضرب وردنه و ضربات كفش پاشنه بلند از همسر ستاند!!
اما نكته ام این است كه چرا باید این موضوع منشا افسردگی شود؟! چرا یك زن باید این قدر نسبت به این موضوع حساس باشد كه عدم شنیدن یك جمله مثل دوستت دارم او را در هم بریزد؟! من فكر می كنم چه مرد و چه زن باید سعی كنند كه آن قدر در خود احساس غنا بكنند كه عدم شنیدن این جمله باعث افسردگی شان نشود.
این از این!
نكته ی دیگر این است كه در خرده فرهنگ ما زبان بازی در ابراز عشق از جانب مردها مرسوم نیست. فكر می كنند كه عمل باید نشان دهنده ی عشق باشد و اگر به زبان آید لوس می شود و لوث می گردد. علت اكراهشان هم همین هست. ایده ای كه من در ترویج جشن سون آی داشتم این بود كه سعی كنیم مراسم عشقی پایه ریزی كنیم كه با مولفه های فرهنگی خودمان بسازد. تقلیدی نباشد كه یك عده (به خصوص مردها) حس كنند لوس بازی هست و تقلیدی است . یك چیزی باشد كه بدون چالش در چارچوب خرده فرهنگ خودمان پذیرفته شود
 
 
 
 
 
 این كه در مورد آزار دیدن دانشجویان شهرستانی در تهران گفتم واقعیت داره اما به معنای بدی تهرانی ها نیست. اتفاقا تهران به نسبت جامعه ی بازتری داره و افق ها ی دید در آن باز تر هستند برای همین هم هست كه مهاجرانی كه اینجا می آیند دوام پیدا می كنند. در شهرستان ها گاهی آن قدربا غریبه ها بدرفتاری می شود كه سعی می كنند از آنجا فرار كنند.
در مجموع نظر تنگی در شهرها و محل های كوچك تر بیشتر است. تهران به خاطر بزرگ تر بودنش امكان رشد بیشتری دارد. به هر حال بیخود نیست كه این همه شهرستانی می آیند تهران و ماندگار می شوند. مزایایی دارد دیگه.

یكی از كارهای خیلی بدی كه در بین زن های نسل قبل تبریز (و احتمالا زن های شهر های دیگر ایران) مرسوم بود بدگویی در مورد دختران و زنان تهران بود. تو گویی دختر تهرانی هر كاری بكنه یك ایراد داره. اگر با صدای بلند بخنده گناه كرده. اگر بدود گناه كرده. اگر به ظاهر خودش برسه گناه كرده. اگر پول خرج كنه گناه كرده.
خوشبختانه در نسل ما این عداوت تا حد زیادی كنار گذاشته شده. بین همنسلان خود ندیدم پشت سر زنها و دخترهای تهرانی صفحه بذارند.
در نسل ما اتحاد بین خانم های از شهرهای مختلف بیشتر هست. برای همین بیشتر می توانیم حقوق خود را احقاق كنیم. از جمله مهمترین حقوق هم حق شاداب بودن است. اگر اكنون شاداب نیستیم باید برای فراهم آوردن شرایط شادابی تلاش كنیم.
 
 
 
 
 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ]