در نوشته ی قبلی بخشی از مصاحبه با "شریعتی شناسان" را در مورد جریانی كه دنباله رو شریعتی بود آوردم. در آنجا اشاره شده بود كه حرف های شریعتی در بین اهل فن مورد نقد و بررسی جدی و نقد تخصصی قرار نگرفت. جوان ها افتادند دنبال نظرات شریعتی بی آن كه نظرات به اندازه كافی چكش كاری شده باشند. نتیجه آن شد كه بعد از چند دهه گفتند "چی فكر می كردیم چی شد!!" البته یك عده هستند كه هنوز می خواهند توجیه كنند. اما ارزیابی ای كه جامعه از جریان دارد كمابیش همین هست:"چی فكر می كردیم چی شد!!" اگر نظریات شریعتی به موقعش به لحاظ علمی چكش كاری می شد به اینجا نمی رسید.
چیزی كه می خواهم بگویم این هست كه متاسفانه این نوع روشنفكری بدون نقد علمی گریبانگیر جریان روشنفكری هویت طلب هم هست. حدود ده سال قبل كه این جریان-دست كم با این نگرشو این رویكرد- هنوز خیلی جوان بود دچار خطایی شد وبه شخصی غیر آكادمیك و غیر علمی به اسم پورپیرار لقب "استاد" داد. من قبلا هم درمورد این خطا نوشته ام: 1) هویت تاریخی ایجابی نه سلبی ؛ 2) از زبان داریوش.
ببینید! ما در آذربایجان كه استاد كم نداریم. روی هر شاخه علمی كه دست بذارید می بینید چیزی حدود یك چهارم تا نیمی از استادان آن در ایران از همین خطه آذربایجان هستند. در رشته ی تاریخ هم همین تبریز استادان درست و حسابی دارد كه اتفاقا با متدلوژی علمی آمده اند و در مورد تاریخ منطقه پژوهش كرده اند و كتاب نوشته اند. در مورد خود تبریز و محلات گوناگون آن در دوره های تاریخی مختلف, در مورد قاراداغ در دوره های مختلف و....
جریان هویت طلبی آذربایجان چه قدر با این آثار آكادمیك آشناست؟! چه قدر این كتاب ها خریداری و خوانده می شوند؟! در چند وبلاگ این كتاب ها معرفی می گردند!؟ چند باشگاه كتاب با حضور نویسندگان برای نقد و بررسی تشكیل می شوند. اصلا اسم این نویسندگان چه قدر در بین جمع آشناست؟!
نكته ای را كه قبلا گفتم دوباره تكرار می كنم:
چیزی كه می خواهم بگویم این است كه تاریخ یا زبانشناسی علم های تخصصی جدی
ای هستند. متدلوژی خود را دارند. مبنای قضاوت ما در مورد نظریه پردازان در
این شاخه ها نیز باید براساس همین متدلوژی علمی باشد و بس. نباید براساس
حب و بغض به یكی لقب "استاد" بدهیم یا از او پس بگیریم. ایدئولوژی-از هر
جنس- نباید سكاندار دانش یا علم یا بیلیم یا ساینس باشد. دانش وبیلیم
متدلوژی خود را دارد. با این متدلوژی دنبال پاسخ پرسش ها می گردد. نه آن كه
پاسخ از پیش -براساس یك ایدئولوژی- تعیین شود و بعد وظیفه ی دانش صحه
گذاشتن بر آن باشد. نه خیر! چنین نیست. متدلوژی دانش وامدار هیچ ایدئولوژی
نیست و راه خودش را می رود.
ببینید! این جریان هویتی در آذربایجان ریشه دار هست. هوی و هوس گذرا نیست. البته ادبیات و طرز فكر "روشنفكرانی" كه اغلب خارج از ایران نشسته اند و در جملاتشان واژگانی نظیر "گروه های ائتنیكی", "آسیمیلاسیون" و... فراوان به گوش می رسد برای اكثریت قاطع مردمی كه در ایران زندگی می كنند (چه در خود آذربایجان و چه در تهران و كرج و اسلامشهر و ....) نامانوس هست. فكر نكنم هم خیلی با این حرف ها ارتباط برقرار كنند. چه برسد به آن كه بخواهند از آن خط بگیرند. چیزی كه من می شنوم و در ادبیات مردم آذربایجان زیاد به گوش می خورد و با آن ارتباط برقرار می كنند چیزهای از این دست هست: " باید اول زبان و ادبیات خودمان را درست یاد یگیریم." "دریاچه اورمیه عروس ماست و باید حفظ شود" "اگر ما به یاد یتیم های شهرمان نباشیم پس كی قرار باشه؟! " "چه قدر موسیقی ما زیباست!" " هرجور شده این كارخانه را باید سرپا نگاه داشت. اگر خط تولیدش كوچك تر بشه یعنی تعدیل بیشتر نیرو. یعنی بیكاری بیشتر. یعنی بدبختی بیشتر. یعنی مهاجرت بیشتر از این شهر."
اینها نمونه ی دغدغه هایی هست كه وجود دارند. به نظر من وقتی می توانیم امید به میوه ی شیرین دادن از جریان روشنفكری هویت طلبی داشته باشیم كه اولا خود را با دغدغه های مردم همگام كند و ثانیا به روش های آكادمیك راه حل هایی برای این دغدغه ها را بیابد و به جامعه بازخورد دهد. با شیوه ها و روش مندی آكادمیك. والا این جریان هم به نتیجه مایوس كننده "چی فكر می كردیم چی شد؟" می انجامد.
اشتراک و ارسال مطلب به:
فیس بوک تویتر گوگل