شرط اول و آخر عشق و علاقه ناشی از شناخت

+0 به یه ن

در انتخاب های اساسی زندگی مثل انتخاب رشته یا انتخاب همسر شرط اول و آخر را یک چیز بذارید: عشق و علاقه ناشی از شناخت. اگر اون رشته یا اون فرد را نشناسید عشق و علاقه ای هم نیست. شما توهم خودتان را نسبت به آن دوست دارید نه خود آن را.
مثلا خیال می کنید به رشته فیزیک علاقه دارید اما تصوری که از رشته فیزیک داشتید فیلم های علمی تخیلی بوده یا غیب گویی های یک حکیم عارف و درویش مسلک با ریش های سپید که با واقعیت آن چه یک فیزیکدان به آن مشغول هست فاصله دارد. وقتی وارد دانشکده می شوید و با واقعیت روبه رو می شوید عشق تان به نفرت بدل می شود. همین گونه است مقوله عشق و علاقه به یک فرد.
در انتخاب طرف یا رشته را خوب بشناسید. بعد که دیدید واقعا به آن علاقه دارید بقیه اش حله. سختی های راه هم نوش!
کم نبودند افرادی که برخلاف علاقه و به مصلحت اندیشی خانواده رشته یا فردی را به همسری انتخاب کردند. هر موردی که می بینم شکست کامل هست.
مثلا یارو به اصرار خانواده بر خلاف استعداد و علاقه و توانمندی هایش رفته پزشک متخصص فلان چیز شده. ظاهرا دیگه شاخ غول را شکسته و چشم همه حسودان به بابا و مامانش را ترکانده؟! آیا خوشبخت هست؟! آیا موفق هست؟! نه! بابا! نتیجه اش این شده که از دنیا طلبکار هست. به خصوص از همکلاسی هایش که دنبال علاقه رفته اند و اکنون از زندگی احساس رضایت دارند طلبکار هست.
در مقابل ندیدم در دور و بر م کسی از روی عشق و علاقه ناشی از شناخت انتخاب همسر یا رشته تحصیلی و شغل کرده باشد و بعد که به چهل سالگی رسیده رضایت از زندگی نداشته باشد.

افرادی می شناسم که کامپیوتر خوانده اند اما می گویند ای کاش از رشته های طراحی هنری می خواندم که هم به علاقه ام نزدیک تر بود و هم در شغل فعلی ام امکان پیشرفت بیشتری می داشتم.
افرادی می شناسم که دکتری مهندسی خوانده اند و در بهترین دانشگاه های کشور استاد تمام هستند ولی می آیند امتحان دکتری فیزیک می دهند و البته به دلیل سن شان رد می شوند. طبعا حسرت می خورند که ای کاش به موقعش درست  و از روی علاقه انتخاب می کردند.
پزشکان بسیاری می شناسم که رفته اند سراغ موسیقی و...... و گفته اند ای کاش از اول همین را انتخاب کرده بودم.
افرادی می شناسم که به عشق شان به اصرار والدین پشت کرده اند و به تشخیص خانواده با شاهزاده سوار بر اسب که پولش از پارو بالا می رود عروسی کرده اند. شاهزاده چنان خسیس از آب در آمده که خرج زندگی  را  انداخته گردن خانمش. با این خرجی را خانم می دهد باز هم او را در مضیقه می گذارد.
در مقابل اونهایی که با پسرمورد علاقه شان از خانواده متوسط که در بیست و چند سالگی دستش خالی بوده اما اهل زندگی و کار   بوده  ازدواج کرده اند از لحاظ مالی به رفاه رسیده اند. زندگی شان را با هم ساخته اند. اون قدر ها از نظر مالی سختی نکشیده اند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ ]