گرفتاری های طبقه متوسط: احساس زرنگی، عدم اعتماد، رودربایستی

+0 به یه ن

همان طوری که در نوشته قبلی ام عنوان کردم می خواهم برخی مشاهدات خودم را از گرفتاری های طبقه متوسط امروز ایران بیان کنم:


۱) بی ثباتی اقتصادی  و ترقی یک شبه  برخی افراد نالایق در کشور در دل طبقه متوسط آشوبی به پا کرده که باید «زرنگی» کنند و با راه های غیرقانونی مسایل خود را حل نمایند. یک نفر هم بخواهد از راه قانونی و از روی روال اداری  مسایل خود نظیر کارهای اداری ارث و میراث یا خرید ملک و..... را حل و فصل کند اطرافیان او را دوره می کنند و در گوشش می خوانند که با این روش های قانونی تو ول-معطل خواهی شد! هر کدام می آیند یک راه غیر قانونی و یک کلک مرغابی پیش پای طرف می گذارند. 
راه های غیر قانونی ای یاد می دهند  که هر کدام می توانندیارو را در دردسر بزرگی بیاندازند.
قبلا تنها افرادی دنبال این کارها می رفتند که از نوجوانی با   پدرسوختگی بیگانه نبودند و در نتیجه چم و خم زیرآبی رفتن را بلد بودند. اما حالا افرادی در اثر فشار جامعه به سمت جعل سند و ارتشا و..... رو می آورند که اصلا تجربه و درنتیجه مهارت پدرسوختگی ندارند. طرف یک عمری سرش توی کار خودش بوده و قدم کج نگذاشته، اون وقت ارثی به او می رسه و اطرافیان در گوشش می خوانند که  باید فلان کار غیر قانونی را بکنی والا مالیات بر ارث از خود ارث بیشتر خواهد شد! 
(حرف غلطی هم هست.  تقسیم ماترک اگر سند و.... درست باشد و بین وراث هم مرافعه نباشد آن قدرها سخت نیست. مالیات زیادی هم نمی گیرند. بیخودی خودتان را در دردسر نیاندازید. برای تقسیم یک ارث  متعارف طبقه متوسطی، هیچ رشوه ای لازم نیست بدهید. اون گرفتاری های ارثی که شنیده اید مال خاندان های خیلی ثروتمند هست که سند ارث و میراثشان هم چندان معتبر نیست. باباهه غصب کرده، زمین خواری کرده، فرزندان هم با هم جنگ دارند. چند نفر هم اون وسط فرزندان زنان صیغه ای سبز می شوندکه مدعی ارث و میراث می گردند. خانواده شسته-رفته طبقه متوسطی  در همه مراحل بهتر است شسته-رفته بماند و از آن قبیل افراد نصیحت برای حل مسایلش نشنود! تجارب آنها به درد ما نمی خورد. ما باید از امثال خودمان-ترجیحا از وکیلی درستکار و صادق- مشورت بگیریم.)
هر چه طرف آدم قانونمدارتری بوده باشد و در این کارها بی تجربه تر باشد در این زمینه ها اعتماد به نفس کمتری دارد. معلم ها، استادان دانشگاه، کسبه خوشنام و ..... (خلاصه محترمین جامعه)  بیش از همه  ممکن هست در میانسالی به تحریک اطرافیان کار غیر قانونی کنند و گرفتار شوند.
در نتیجه در دور و بر افراد گرفتار زیاد می بینیم! طبعا این افراد  جار نخواهند زد که خواستم زیرآبی بروم اما بلد نبودم کم ماند خفه بشوم! ماجرا را طور دیگر جلوه می دهند. می گویند من همه کارم درست بود اما چون به اندازه کافی رشوه ندادم گرفتار شدم! هرگز نمی گویند چون من از اول کار غیرقانونی کردم گرفتار آمدم. همین داستان های نیمه دروغ باعث می شوند که مردم بیشتری به این نتیجه برسند که باید زرنگ باشند. اما چون اغلب زرنگ نیستند هم خودشان را در دردسر می اندازند هم دیگران را. به این ترتیب روز به روز گرفتاری در بین طبقه متوسط بیشتر می شود.

۲) یکی دیگر از گرفتاری ها آن هست که درفضای مجازی هر از گاهی شایعه ای منتشر می کند که خانواده ها را دچار تشویش می کند. مثلا می گویند فلان قسمت گوجه فرنگی را بخورید می میرید، مرغ ها تریاکی شده اند ووووو 
به طور متوسط هر هفته یک سوژه جدید می آید.
بعدش مسئولان مربوطه می آیند تکذیب می کنند. 
یک حرفی دهن مردم افتاده که به عنوان یک قانون بی برو برگرد قبولش کرده اند:«اینا هر چی را تکذیب کنند بدونید که درسته!» خلاصه تکذیبیه بیش از پیش بر تشویش ها می افزاید.
من معمولا در این موارد از متخصصان امر نظر می خواهم. خوشبختانه با این همه تجصیلکرده در دور و بر در هر زمینه متخصص داریم. معمولا هم شایعات بیخود و بی اساس از آب در می آیند. 
اما برخورد اغلب دور وبری هایم با این شایعات-به خصوص آنهایی که در شبکه های اجتماعی مجازی فعال  هستند و بر خود رسالت «آگاهی بخشی» وارشاد مردم قایلند این چنین نیست. آنها به مراجعه به متخصص اعتقادی ندارند! حتی اگر آن متخصص یکی از آشنایانشان باشد که هفت جدش را می شناسند و خودش را از هفت سالگی می شناسند باز هم اگر حرفی در راستای همان تکذیبیه مسئولان مربوطه بزند خائن و خودفروخته و « از اینا» می خوانند.
خلاصه این  موضوع هم  ازمواردی است که طبقه متوسط را گرفتار خود می کند. هر هفته یک موضوع تازه برای گرفتاری پیش می آید.

۳) پدران ما در معامله و .... ابتدا رودربایستی و تعارف می کنند و مرزها را روشن تعیین نمی کنند. در ابتدا و در ظاهر بیخود و بی جهت به افراد اعتماد می کنند  و تعارفات بیخود می کنند اما در دل معمولا خود را بیش از آن چه واقعا هستند محق می دانند.  به خاطر  تعارف و رودربایستی  شرایط را روشن مکتوب نمی کنند در نتیجه بیشتر اوقات مناقشه به وجود می آید. مثلا اگر هزار تومان سرمایه آورده باشند، یک سال بعد خیال می کنند که ۱۵۰۰ تومان آورده اند اما از آن سو شریک آنها ادعا می کند تنها ۵۰۰ تومن آورده است.  بعدش دعوا می شه! مرتب هم شکایت می کنند که چرا احترام ریش سفید از بین رفته و......
انگلیسی ها و آمریکایی ها می گویند دیوار های خوب همسایه های خوب می سازند. عدم توجه به این نکته، منشا گرفتاری های بسیار برای طبقه متوسط ایران است.


۴) یکی از شگردها برای گول زدن افراد تجصیلکرده در معاملات  مجیز گویی هایی از این دست هست: «خانم یا آقای دکتر یا پروفسور یا مهندس  شما افتخار مایید. شما استاد مایید. ما داریم پیش شما درس جواب می دهیم. می دانم شما در قید این مادیات نیستید.....» اینها همه زمینه سازی برای آن هست که طرف خجالت بکشد  چانه بزند و از حق «مادی» خود دفاع کند.
اگر دیدید در معامله با این ادبیات شروع کرده اند بدانید که تا شما سرتان را برگردانید پشت سرتان چهار لیچار بار خواهند کرد. رودربایستی را کنار بذارید. اگر دیدید این جور صحبت می کنند شما از قصد اندکی عامیانه تر و غیر ادبی تر از ادبیات معمول تان صحبت کنید.  (فقط اندکی نه دیگه زیاد چاله-میدونی!‌) اصلا هم از این که از حق و حقوق خود دفاع کنید شرمنده نباشید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مسایل پیش پا افتاده ای که طبقه متوسط را اسیر خود کرده- قسمت اول

+0 به یه ن

در چند نوشته اخیرم در این ادعای جامعه شناسان و تحلیلگران دوم خردادی که طبقه متوسط امروز ایران موتور متحرکه برای مطالبات حقوق بشری است تشکیک کردم. حرفم سر این بود که آن چه که من دور وبر خود می بینم آن هست که  درصد بزرگی از طبقه متوسط چنان درگیر اختلافات خرد سر مسایل مادی (حتی پیش پا افتاده تر از مسایل مادی) با اطرافیان خود هست که مجالی نمی یابد که خود را درگیر مسایلی والاتر نظیر حقوق بشر کند.

در این سری نوشته ها برخی مسایل را که طبقه متوسط را به شدت درگیر خود می نماید می شکافم. این را هم عرض کنم که من  به برشی از طبقه متوسط  خواهم پرداخت  که با آنها حشر و نشر دارم و از نزدیک می شناسم و درک می کنم. علاوه بر این مسایل که من به آنها خواهم پرداخت طبقه متوسط امروز ایران درگیر مسایل بغرنج تر اخلاقی و اجتماعی هم هست. نظیر اعتیاد به مواد مخدر، خیانت، کودک آزاری، زن آزاری وووووووووو
خوشبختانه دور و بر من این مسایل نبوده اند ودرنتیجه من این مسایل را آن قدر نمی شناسم که درباره اش سخنی بگویم.
اون برش  از طبقه متوسط امروز ایران که من از نزدیک می شناسم  چه بسا تر و تمیزترین و اخلاقی ترین  قشر جامعه ایران هستند. اما باز خواهیم  دید که چه قدر درگیر مسایل پیش پا افتاده شده اند.

قبل از این که ایراد ها بر شمارم لازم می دانم برای چندمین بار تاکید کنم که از منظر من، قسمت صورتی رنگ فرهنگ طبقه متوسط نه تنها جای انتقاد ندارد بلکه سزاوار تحسین هست. در سال های اخیر در فضای مجازی از جانب کسانی که خود را روشنفکران جامعه تلقی می کردند (self-proclaimed) حملات بی امانی شد به بخشی از طبقه متوسط که به بهانه های گوناگون جشن می گرفتند و علاقه زیادی به تزیین یخچال و.... داشتند. این روشنفکران -به جای این که به  تخریب محیط زیست توسط بهره برداران از معادن  و فساد مالی و... در طبقه بالادست حمله کنند- حمله آوردند به  مادربزرگی که از این که تست حاملگی دختر یا عروسش مثبت شده ذوق زده شده بود و برای او سفره صبحانه  با تزئیات کامل چیده بود!
این قبیل کارهای صورتی طبقه متوسط به نظر من از چند جهت برای کشور مفید هم هست:

۱) وقتی مثلا کیک با فلان نقش سفارش می دهند اشتغالزایی در داخل مملکت به وجود می آورد. به علاوه مگر چه قدر خرج این قبیل کارها می شود؟! خیلی خیلی کمتر از مقدار ارزی که باید به کانادا برد تا دولت کانادا «بفرما» بزند! یک مقدار به من حرف زور می آید که خانواده هایی که خانه و کاشانه و ارث پدری شان را می فروشند و ارز می خرند و به انگلیس و کانادا و.... مهاجرت می کنند بر می گردند به میز صبحانه ای  که  آن مادربزرگ  به مناسبت انعقاد نطفه نوه اش چیده ایراد می گیرند و ادعا می کنند که این کار  ریخت وپاشی است که درانگلیس و کانادا  نمی یابی! مگر آن میز صبحانه سرجمع چه قدر خرج دارد؟! آیا  خرج آن به اندازه  بلیط ایران به کانادا می شود؟! من خودم مدافع محیط زیست هستم و مخالف ریخت و پاش.  معمولا مادربزرگ ها ریخت پاش نمی کنند و از هر چه از آن میز صبحانه بماند بعدا استفاده بهینه می نمایند. اما گیریم باقی مانده صبحانه را دور ریخته باشند. ریخت  و پاش این میز صبحانه بیشتر هست یا ریخت و پاش یک پرواز از ایران به کانادا یا انگلیس؟! در هر پرواز می دانید چه قدر گاز گلخانه ای آزاد می شود؟!
شما را به خدا- دلخوشی های ساده  طبقه متوسط را که حداکثر با سیصد چهارصد هزار تومان سر و تهش هم می آید تحقیر نکنید. مردم ما به همین دلخوشی ها زنده اند. گیریم در کانادا و انگلیس شما این قبیل کارها را نمی بینید.   لابد اونها از این قبیل ذوق ها ندارند. اونها بیایند از ما یاد بگیرند. 
عوضش من در ایتالیا و فرانسه و اسپانیا مشابه همین دلخوشی ها را - البته به سبک خودشان- زیاد دیده ام. حتی در کالیفرنیا هم خانواده ها  به سبک خودشان از این کارها ی صورتی زیاد می کنند. این را هم زیاد دیده ام که همان انگلیسی ها و.... به این سبک زندگی فرانسوی ها و اسپانیایی ها و ایتالیایی ها غبطه می خورند!



۲) این قبیل کارهای صورتی   در خانواده ها همبستگی ای به وجود می آورد که ارزش آن بی نهایت زیاد هست. ارزش اقتصادی هم دارد. با یکدیگر شریک می شوند و کار اقتصادی می کنند.

۳) این کارهای صورتی دلبستگی ای برای نسل جوان تر به وجود می آورد که مانع از فرار مغزها می شود.

۴) این کارهای صورتی مانع از افسردگی خانم ها می شود.

۵) اگر روزی روزگاری وضعیت روابط خارجی ما درست شد همین کارهای صورتی از بهترین جاذبه های توریستی ایران خواهد شد. دست کم برای نسل دوم سوم ایرانیان مقیم خارج جاذبه ای برای سفر به ایران به وجود خواهد آورد. مخصوصا برای بچه ها.

سخنم به درازا کشید. بقیه صحبتم را در نوشته بعدی می نویسم. خلاصه این قسمت این می شود: طبقه متوسط محترم روشنفکر! وقتتان را با گیر دادن به خانواده های صورتی رنگ طبقه متوسط تلف نکنید. اولا نصایح شما را به هیچ خواهند گرفت (از این گوش می شنوند و از آن گوش در می کنند.) ثانیا اگر خیلی قهرمان و پهلوان و مبارز  هستید به جای گیر دادن به مادربزرگ خوش ذوق بروید  به کسانی که در استان شما  به شیوه های غیر ایمن و مضر برای محیط زیست از معادن بهره برداری می کنند گیر بدهید (اگه راست می گید!)

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آیا طبقه متوسط ایران به مسایل حقوق بشری حساسیت نشان می دهد؟

+0 به یه ن

برخلاف فضای مجازی، من در فضای حقیقی نمی بینم که مردم راجع به مسایل حقوق بشری حرفی بزنند و بحثی کنند. شاید بگویید مردم دنبال نان شب هستند. اون قشری که مورد نظر من هست نگرانی نان شب ندارند. همان طبقه متوسطی که در تحلیل های برخی جامعه شناسان -به خصوص تحلیلگران دوم خردادی و همفکرانشان در رسانه های خارجی-به دلیل تحصیلات بالا و نداشتن غم نان و درنتیجه امکان مطالعه و امکان سفر به خارج و ووووووو موتور محرکه جامعه در دموکراسی خواهی و حقوق بشر و.... باید باشند. اما من در همین قشر چنین دغدغه هایی نمی بینم!‌ ای کاش می توانستم بگویم که دغدغه شان روزمرگی است. اگر به جای صحبت کردن در مورد موضوع اعصاب خرد کنی نظیر نقض حقوق بشر در مورد گل و بلبل و دستور پخت فلان کیک و سرمایه گذاری در بهمان زمین صحبت می شد باز برای من قابل فهم و درک بود. اما صحبت ها حتی صورتی هم نیست! سوژه اصلی صحبت دعواهای بین شهروندان هست سر مسایل مادی پیش پا افتاده است. خواهربرادرها سر ارث، زن و شوهر ها سر مهریه و جهیزیه، همسایه ها سر جای پارک و جنگ بر سر قلمرو به هنگام ساخت و ساز، شرکا سر اختلافات کاری، همکاران اداری و دانشگاهی سر حسادت ها و نظر تنگی های گوناگون و......

بخش عمده ای از صحبت ها در مورد ازدواج هست. البته نه صحبت صورتی در مورد عشق و دلدادگی و جشن عروسی و احوالات شیرین آن. (که اگر بود باز خوب و روحیه بخش بود!) صحبت های همین طبقه متوسط با مدارک دانشگاهی دهان پر کن که به چهار گوشه دنیا هم سفر یا مهاجرت کرده اند و حتی بستگان خارجی هم دارند بیشتر در مورد ازدواج به مثابه یک معامله است که در آن عروس یک کالا محسوب می شود. اگر دختری خود را کالا نداند و تن به این نوع معاملات ندهد متمرد هست. من از تحلیلگران محترم می پرسم که آیا همین طبقه متوسط بناست که موتور محرکه برای حقوق بشر در کشور شود؟!
به نظر من باید اول جامعه مان را بشناسیم. به نظر من آن چه در فیس بوک به اشتراک گذاشته می شود ابدا معرف جامعه ما نیست. معرف طبقه متوسط هم نیست. اگر بخواهیم از طریق فیس بوک طبقه متوسط را بشناسیم احتمالا ما هم به این نتیجه خواهیم رسید که حقوق بشر و.... دغدغه اصلی طبقه متوسط هست. اما در فضای حقیقی که با همین طبقه متوسط حشر و نشر می کنی می بینی اصلا از این خبرها نیست!
شاید ۱۰-۱۵ نفر دوست و آشنای صمیمی من وشما با موتور محرکه مورد نظر تحلیلگران قرابت هایی داشته باشند اما بقیه طبقه متوسط را از این وادی فرسخ ها دور می بینم. مشاهده شما از طبقه متوسط در فضای حقیقی (نه مجازی) چیست؟
قصدم ابدا تقبیح طبقه متوسط نیست. قصدم فقط روشن شدن ابعاد گوناگون واقعیت موجود جامعه هست تا در تحلیل ها وتصمیم گیری هایمان راه به خطا نرویم. اگر طبقه متوسط به این وضعیت رسیده تقصیر خودش نیست. به خاطر کمبود آزادی برای فعالیت های جمعی است. به خاطر بی ثباتی و عدم احساس ثبات اقتصادی است. به خاطر قوانین ارث و.... نامتناسب با واقعیات و نیازهای روز جامعه هست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آیا جامعه شناس و انسان شناس باسواد در کشور داریم؟

+0 به یه ن

من قبل از این که با مجموعه خردجنسی آشنا بشوم گمان می کردم که جامعه شناسان ایرانی فقط تکرار مکررات می کنند و برای این که اسم در کنند به اسلاف می پرند! (درست مخالف توصیه سعدی که می فرماید: «بزرگش نخوانند اهل خرد. که نام بزرگان به زشتی برد.») اما با دیدن این مجموعه فهمیدم خوشبختانه ما در کشور جمعی از جامعه شناسان و انسان شناسان خیلی پرمغز هم داریم. سلبریتی نیستند که در هر خانه نامشان شناخته شده باشد اما کارهای ارزشمند دارند انجام می دهند. حالا آقای یاسر عرب همت کرده و این افراد را جمع کرده تا درباره امرجنسی صحبت کنند. لابد اگر در موضوعات دیگر هم بگردیم کارشناسان پرمغز خواهیم یافت. امر جنسی جزو موضوعات تابو هست. اگر در این موضوع این همه کار درجه یک شده لابد در موضوعات دیگر هم کارهای خوبی انجام شده. مشکل قحط الرجال و قحط النسا نیست. مشکل نداشتن دید مدیریتی مناسب در بالادستان برای حل مشکلات کشور هست.
مخصوصا این یکی خیلی قابل تامله. تاثیر خشکسالی بر زیست جنسی روستاییان را بررسی کرده: https://www.aparat.com/v/KmNZn

پی نوشت: احتمالا شما هم زیاد مواجه شده اید با کسانی که از مسئولان و نحوه اداره مملکت انتقادهای تند می کنند و ابراز تاسف می کنند که ملت دست این مسئولان گرفتار آمده اند.اما اندکی بعد با یک نمونه از رفتار های هموطنان و همشهری هایشان مواجه می شوند که آنها را ناخوشایند می آیند (شاید هم رفتار واقعا ناپسند باشد) آن گاه بلافاصله تغییر موضع می دهند و با خشمی دوچندان فریاد می زنند که «اینا» هم از سراین ملت زیادند و این ملت لیاقتی بیش از این ندارد. این برخورد برنامه روزانه عده کثیری از هموطنان هست! هیج کمکی هم به بهبود اوضاع نمی کند اما با فشار عصبی که به شخص گوینده می آورد به سلامت جسمی و روحی او فشار های اساسی می آورد.
واقعیت را بدانید من معتقدم مردم ایران رویهمرفته مردم نجیبی هستند. رفتارهای غلطی که از خود بروز می دهند یا از ضعف آموزش عمومی است یا از این که به علت بی ثباتی و فساد طبقه بالادست حس می کنند اگر چهار تا کلک مرغابی نزنند کلاهشان پس معرکه است. اغلب شان هم-برعکس تصویری که از خود در ذهن دارند- اون قدر زرنگ نیستند که کلک هایی بزنند که به نتیجه برسد و عموم کلک هایی که سوار می کنند آنها را ( همچنین بقیه را) بیشتر به دردسر می اندازد.
اگر اطمینان داشتند که از راه قانونی به حق و حقوقشان می رسند دست از این زیرآبی ها هم بر می داشتند. برای این که عموم مردم به چنین اطمینانی برسند و باورشان شود که از راه قانونی می توانند احقاق حق کنند، اولا قانون باید متناسب با نیاز روز جامعه باشد، ثانیا حدود ده سالی باید بالادستی ها قانون مدار و تا حد قابل قبولی بری از فساد باشند.

خیلی وقت ها هم رفتارهای مردم غلط نیست! ما آن رفتارها را نمی فهمیم که به نظرمان بد می آید! خیلی از کسانی که یکی دو سالی در خارج زندگی می کنند، وقتی برمی گردند انتظار دارند مردم ایران رفتاری مشابه آن چه که در آن کشور دیده اند داشته باشند. اگر رفتار مردم ایران با آن متفاوت باشد به مردم بد و بیراه می بینند.
عده بیشتری هم هستند که حتی در خارج هم زندگی نکرده اند اما تصور خود از خارج را (که چه بسا هیچ واقعیت نداشته باشد) می خواهند به مردم تحمیل کنند و چون هیچ قدرت اعمال نفوذ برای این تحمیل در دست ندارند عصبانی می شوند و به ملت بد و بیراه می گویند!
یک عده هم که نوستالژیک هستند و عشق در گذشته دارند وقتی می بینند هنجارها و رفتارهای مردم عوض شده، عصبانی می شوند و بد وبیراه به ملت می گویند. چه بسا تاریخ مصرف آن رفتار اجتماعی به سر آمده باشد. یا اصلا از اولش رفتار غلطی بوده باشد (نظیر آن که زن و مرد پا به سن گذاشته-به خصوص زنان بیوه- بایستی تا آخر عمر تفریح را بر خود حرام کنند.)

برای این که این جوری بیخودی به هموطنان خود گیر ندهیم و الکی از خشم بالا پایین نپریم، لازم هست که رفتارها وریشه های آنها را بشناسیم. من به شما آقای مرتضی کریمی انسان شناس مقیم کشورمان را معرفی می کنم. من از او یک سخنرانی از مجموعه خرد جنسی شنیده ام که لینکش اینجاست:

یک متن هم در مورد مسافرت های نوروزی امسال نوشته بود که در فضای مجازی دست به دست می شد . من متن را در زیر کپی می کنم تا بخوانید:


دست از تحقیر مردم بردارید!

نگاهی انسان‌شناختی به سفرهای نوروزی، به رغم هشدارها

✍️⁩ مرتضی کریمی

طبیعت با انتشار ویروس کرونا علیه خودخواهی روزافزون انسان طغیان کرد. به همین ترتیب، جامعه نیز به خاطر حفظ کیان خویش، به طور طبیعی از خود دفاع خواهد کرد.

جامعه قابل تجزیه به سلول‌ها و انجام آسان قرنطینه فردی نیست. جامعه را نمی‌شود با خواهش، تهدید، تفنگ، تمسخر روشنفکران و سلبریتی‌ها یا با ترکیب ایدئولوژی‌های علمی-پزشکی با ایدئولوژی‌های دینی و روانشناختی اداره کرد. جامعه منطقِ خودش را دارد.

مقامات تصمیم‌گیرنده، با مشورت پزشکان، روانشناسانِ و جامعه‌شناسانِ حکومتی، فکر می‌کنند که فرد، آمیب یا موجودی تک‌سلولی است. انسان یک حیوانِ اجتماعی‌ است و نمی‌توان جامعه ایران را با جامعه چین مقایسه کرد.

حاکمیت در آنجا بسیار نیرومند، مجهز و پیشرفته است. بیشتر جمعیت یک‌میلیارد و چهارصد میلیونی چین، سال‌هاست که رفتارهای فردی و جمعی‌شان، تابعی از سیاست‌گذاری‌های حاکمیتی شده است. جامعه‌ای که سابقه زندگی کومونیستی در آنها باعث شده‌ تا در مقایسه با کشورهای غربی، فردیت را یک ارزشِ اجتماعی به شمار نیاورند.

همچنین نمی‌توان جامعه ایران را با کشورهای اروپایی یا آمریکا، با ساختار جمعیتی‌ پیر و غیر فعال، مقایسه کرد که دهه‌های متمادی تجربه زندگی فردگرایانه داشته‌اند. در آنجا، انزوا و تنهایی عادت فرهنگی و حتی یک معضل اجتماعی است. (یاد آرید پیشنهاد ایجاد وزارت تنهایی در انگلستان را) در آنجا فردیت یک ارزش اجتماعی است که از کودکی تا بزرگسالی از طریق رسانه‌ و نهادهای آموزشی آموزش داده می‌شود. آنها مهارت‌های بسیاری برای تنها ماندن، لذت از خانه‌نشینی، خودمشغول‌گری، ارتباط اجتماعی بدونِ نیاز به دیدار چهره‌به‌چهره و حضوری دارند و دولت نیز در این راستا امکانات متعدد و متنوعی را فراهم می‌کند.

یکی از مهم‌ترین کارهای یک آدمِ تنها در غرب کتاب‌خوانی است. ۵۹ ٪ ایرانی‌ها کتاب غیردرسی نمی‌خوانند و سرانه کتاب‌خوانی در ایران دوازده دقیقه و نیم در روز است. سرانه ورزش، انجام فعالیت‌های هنری، ساختن آثار دستی، گفتگو با اطرافیان و... احتمالا از این هم پایین‌تر است.

در کشوری که قسمت بزرگی از جامعه (افراد زیر خط فقر) را به حالِ خود رها کرده، ادارات و کارخانه‌ها را تعطیل نکرده، شبکه‌های اجتماعی مجازی فیلتر هستند، رسانه‌های ملی در دست اقلیت، اخبارش دروغین، برنامه‌هایش سانسورشده و سطحی‌ است، هیچ امکاناتی برای ارتباط بدون نیاز به حضور فیزیکی وجود ندارد انتظارِ در خانه ماندن، همان قدر خنده‌دار است که دولت و طبقه متوسط از بی‌خانمان‌ها انتظار دارند در «خانه» بمانند.

حاکمیت سالهاست به مقدس‌سازی خانواده با تعریف خودش پرداخته که در آن زن در خانه مشغول بچه‌داری و آشپزی و مرد در بیرون مشغول کار است. اوقات فراغت، با دیدن سریال‌ و فوتبال، رفتن به رستوران‌ها، مساجد، هیئت‌ها و اماکن زیارتی و تظاهراتِ دولتی پر می‌شود.

برای باقی مردم (طبقه متوسط) ورزش‌کردن، رفتن به طبیعت، تماشای برنامه‌های ماهواره‌ای، دیدن سریال‌های خارجی، حضور درشبکه‌های اجتماعی مجازی و... را هم می‌توان اضافه کرد.

در ایران، ما بیشتر اوقات خود را با اقوام یا دوستان و همکاران می‌گذرانیم. حتی رفتن به طبیعت، ورزش، رفتن به سینما و رستوران... همه به حضورِ یک همراه وابسته است. ساعات تنهایی، ساعاتی‌ است که ما از زندگی لذت نمی‌بریم و جزو ساعاتِ تلف‌شده زندگی ما محسوب می‌شوند.

مسافرت در این ایام صددرصد غلط است.

اول، بین رفتار غلط و شخصیتِ آدم‌ها فاصله بگذاریم. به گزارش‌های دروغِ تلویزیونی اعتماد نکنید. از کجا معلوم برخی از همین آدم‌ها آخرین پس‌انداز خود را به کادر بیمارستان محل زندگی خود هدیه نداده باشند؟‌

دوم، مردم را با دادن نسبت‌های ناروا تحقیر نکنید. کدام آدم آموزش‌دیده‌ای حاضر است جان خود و عزیزترین کسانش را به خطر اندازد و پای در جاده مرگ و بیماری بگذارد؟ هنوز آمارِ کرونا، به آمار تصادفات جاده‌ای در ایام نوروز نرسیده است. تحقیرکنندگانِ مردم عادی در سال‌های گذشته از سفر نوروزی به خاطر خطر تصادفات خودداری می‌کرده‌اند؟

سوم، هر روز که بگذرد نیاز به توجه به ابعاد اجتماعی برجسته‌تر خواهد شد. به جای سرزنش، رفتار خوب را نشان داده و به مردم زمان بدهیم. تغییراتِ فرهنگی یک‌شبه حاصل نمی‌شوند. در خانه چه کنیم که به مسافرت نرویم؟ چگونه می‌شود خانه‌ها و فضاها را بدون ملاقات حضوری به هم وصل کرد؟ مثلاً ساعاتی را برای کنسرت محلی از بالکن‌ها اعلام کنیم یا پارچه‌نوشته‌های روحیه‌بخش به پنجره‌های خانه نصب کنیم.

آخر اینکه این بار دیگر نمی‌توانیم فقط به توصیه‌های فردی‌شده پزشکی و روانشناسیِ بابِ میل اصحاب قدرت گوش کنیم. بی‌خانمان‌ها، کارگران روزمزد و... دریابیم.

@Mortezakarimi77

پی نوشت دوم: الان که دوباره نوشته مرتضی کریمی را خواندم به یک خودشناسی رسیدم. من شخصی هستم که خیلی روی فردیت خودم تاکید دارم و قسمت اعظم روز م با فعالیت های فردی نظیر مطالعه می گذرد. از بچگی چنین بزرگ شده ام. تا ۶ سالگی تنها نتیجه، تا ۱۲ سالگی تنها نوه و تا ۱۳ سالگی تنها فرزند بودم و در همسایه ها هم کودکی نبود!
برای من جامعه ایران یک مقداری تعدیل کننده است. شاید برای من راز جذابیت زندگی در ایران درمقابل کشورهای غربی در همین نکته نهفته باشد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آیا طبقه متوسط دنبال پوپولیسم نمی رود؟

+0 به یه ن

در ده -پانزده سال اخیر به وفور  از تحلیلگران دوم خردادی و  از کسانی که نظرات آنها را تکرار می کنند شنیده ایم که طبقه فرودستان به دنبال تبلیغات و سیاست های پوپولیستی می روند اما طبقه متوسط ایده آل های متعالی تری دارد و به آزادی و حقوق بشر و... می اندیشد و گول سیاست های پوپولیستی را نمی خورد. آیا به واقع چنین هست؟!

دور وبر خود را که می نگرم طبقه متوسط را در عمل خیلی هم در قید و بند ایده آل های متعالی حقوق بشری و آزادی نمی بینم. البته  در بین طبقه متوسط هستند کسانی که به  چنین ایده آل هایی پایبندند اما چند درصد؟! فکر کنم قبلا تعریف کرده ام که من وقتی در چهارم ابتدایی بودم به خانه مان دزد زد. تقریبا همه دوروبری ها که از طبقه متوسط بودند در گوش پدرم می خواندند که از چند نفر که قبل از آن به خانه مان رفت و آمد داشتند (از طبقه کارگری) شکایت کند تا در کلانتری از آنها اعتراف بگیرند. حتی من که کودکی بیش نبودم می دانستم منظور از اعتراف گرفتن در کلانتری، شلاق هست. پدرم مقاومت کرد و گفت هرگز.  تنها به خاطر پایبندی به حقوق بشر هم گفت هرگز. اما اکثریت همان طبقه متوسط این  پایبندی  او را نشانه ضعفش می دانستند. هیچ کدام از طبقه کارگری که دوروبرمان بودند پدرم را به شکایت اهل شخص خاص دعوت نمی کردند. می دانستند که خودشان هم قربانی خواهند شد. چون نقض حقوق بشر را در کف خیابان با پوست و گوشت حس کرده بودند و می دانستند چه طعمی دارد.

چیزی که در دور و بر عیان هست آن هست که طبقه متوسط هم مثل طبقه فقیرتر  بیشتر گرفتار روزمرگی است تا اندیشیدن به جایگزین متعالی تر برای شرایط کنونی . در هر دو طبقه استثناِئاتی هستند که  ورای روزمرگی اندیشه های متعالی تر دارند. از بین همین استثناها باز عده ای که در عمل به ایده آل هایشان پایبند می مانند حتی کمترند.اما از این جهت تفاوت زیادی بین طبقه متوسط و طبقه فقیر نمی بینم.
۲۰ سال پیش به خاطر ماهواره اندکی تفاوت فرهنگی و تفاوت دیدگاه بین این دو طبقه  به وجود آمده بود اما آن هم از بین رفت. از جلوی آپارتمان های مسکن مهر که می گذرید می بینید اغلب شان در بالکن دیش ماهواره دارند. تفاوتی با محلات اعیان نشین از این جهت ندارند.

گفته می شود در آستانه انتخابات در  محلات فقیر کاندیداها گونی سیب زمینی و .... پخش می کنند و به این روش پوپولیستی رای مردم را می خرند. طبعا در محلات طبقه متوسط با گونی سیب زمینی رای نمی شود خرید . اما آیا به معنای متعالی تر بودن طبقه متوسط هست؟ 
چند مثال می زنم تا ببینید چگونه  رای و نظر طبقه متوسط  را با روش های پوپولیستی (و صد مرتبه مخرب تر از سیب زمینی ) تغییر می دهند؟

۱) مجوز ساخت و ساز غیر اصولی:  در کوچه های تنگ و باریک شهرهای بزرگ همین طبقه متوسط خانه ویلایی قدیمی شان را تخریب نموده اند و ساختمان های بلند ساخته اند بدون آن که  کوچه و زیرساخت هایش کشش این جمعیت را داشته باشد. خیلی  هاشون هم دعا گو هستند که مسئول مربوطه در شهرداری کارشان را راه انداخته و مجوز صادر کرده. درآستانه انتخابات ریاست جمهوری  سال  ۸۴  صاحبخانه ما در شمال شهر تهران یکی از این دعاگوها بود که به اتفاق خاندان جلیله رفت به شهردار وقت (آقای احمدی نژاد)  رای داد.

۲) مسئولان آزمایشگاه های پزشکی  و یا تحقیقاتی «دعاگو» می شوند وقتی که  مسئولان در مورد پساب و پسماند آزمایشگاهی مته به خشخاش نگذارند.


مثال ها فراوان هستند. به نظرم خیلی جایی ندارد که طبقه متوسط برای خود نوشابه ای باز کند که ایده آل ها یا  فهم سیاسی یا اجتماعی ای بالاتر از طبقه فقیرتر از خود دارد.  خیلی با هم فرق نداریم. خیلی برای هم طاقچه بالا نذاریم! تحلیلگران وابسته به جناح های مختلف سیاسی که برای این طبقه و آن طبقه نوشابه باز می کنند بیشتر دنبال «تفرقه بیانداز و حکومت کن» هستند.



اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آیا قومیت مسئولان مهم هست؟

+0 به یه ن

در لینک زیر یک پرسشنامه آنلاین هست که  یک دانشجوی کارشناسی ارشد از دانشگاه شهید بهشتی طراحی کرده. پرسش ها در مورد قومیت های ایرانی است. من آن را پر کردم. توصیه می کنم شما هم آن را پر کنید و نظر خود را بیان نمایید.


یکی از سئوال ها در مورد قومیت مسئولان سیاسی بود. چون در مورد  این موضوع،  چند سوتفاهم در بین کسانی که با دغدغه های قومی ناآشنا هستند (و یا گمان می کنند از  نمد دغدغه های قومی و هویتی موجود در جامعه می توانند برای خودکلاهی بدوزند) وجود دارد، لازم می دانم اندکی در این باره سخن بگویم.
برای اکثر ماها خیلی مهم نیست که قومیت رئیس جمهور و سایر مقامات بالای کشور چه باشد. جالب است بدانید که آروند هاتی روی -نویسنده و فعال حقوق بشر هندی معتقد است که هر زمان در هندوستان بخواهند ظلمی وافر در حق قومی خاص بکنند از همان قوم چند نفری را به مقامات عالی می رسانند تا جنایات را به گردن هم-قومی خودشان بیاندازند. خوشبختانه در کشور ما هیچ وقت اختلافات قومی به اندازه هند بالا نگرفته و نخواهد گرفت. مشترکات  و دلیستگی های اقوام مختلف در ایران بیش از آن هست که اختلاف جدی صورت گیرد.  ما ایرانی ها  هم عاقل تر  و هم عاطفی تر از آن هستیم که از حدی بیشتر به اختلافات قومی پا دهیم.خیلی هم فرق نمی کند که چه حاکمانی بالا سرمان باشند (یا حتی نباشند). در هر صورت به جان هم نخواهیم افتاد. اما در حد ملایم تر آن چه آروند هاتی روی می گوید در ایران هم صادق هست. مثلا اگر یک ترک در ایران یک مقام فرهنگی رده بالا بگیرد احتمالا کمتر از همتای فارسش به زبان ترکی یا موسیقی آذربایجانی مجال رشد می دهد. می دانید چرا؟ چون می ترسد به او انگ پان-ترک بزنند. یک مسئول فارس چنین دغدغه ای ندارد و بر اساس این که می بیند موسیقی آذربایجانی هم خواهان دارد و هم فاخر هست به آن مجال رشد بیشتری می دهد.

 ترک هایی که مقام دولتی نسبتا بالایی دارند (مثل وزیر و معاون رئیس جمهور) معمولا خیلی گلی به سر منطقه خود نمی زنند اما هر از گاهی که با رقیبانشان دعوایشان می شود انتظار دارند ترک های ایران بیایند و در دفاع از وی سینه چاک کنند.  اما به یاد ندارم یک بار هم کسی به خاطر ترک بودنشان آمده باشد برایشان سینه سپر کند. اگر عملکردشان مثبت بوده، طرفدار داشته اند. در غیر این صورت، خیر. قومیت آنها در حمایت یا عدم حمایت محلی از اعراب نداشته.

اما چیزی که برای ما مهم هست این هست که مسئولان محلی در استان ها  باید بومی باشند. مثلا شهردار و استاندار از بومیان منطقی باشد.  هیچ هم آرزو نمی کنیم که مثلا در بوشهر استاندار آذربایجانی بذارند. اگر با مشکلات بوشهر آشنا نیست برای چی  اونجا بره، استاندار بشه؟! یک استاندار بوشهری برای اونجا منصوب کنند که با فرهنگ و مسایل محلی آشنا باشه و بدونه که چه طور مشکلات را حل کنه. حرف و درد مردمش را بفهمه.
وقتی مدیریت کارخانه ای دولتی یا امتیاز استخراج از معدنی را در استانی به فرد غیر بومی می دهند عموما  نگران آلایندگی  نیست. اکثر صنایع و معادن با آلایندگی بالا در استان آذربایجان شرقی در دست  مسئولان غیر بومی هست. مسئولان بومی (حتی اگر خود بی وجدان باشند) از ترس سرزنش های فک و فامیل شان در محل جلوی آلایندگی ها را می گیرند و لی برای مسئول غیر بومی فرق زیادی نمی کند. اگر جلوی آلایندگی را نگیرد، در دیدوبازدید های عید از خاله و عمه اش سرزنش نخواهد شنید! سرکشی درست و حسابی از طریق واحد سلامت، ایمنی و محیط زیست (HSE)  مستقل که در این مملکت نداریم. دست کم مسئول بومی بذارید که از روی رودربایستی خاله و عمه اش جلوی آلایندگی ها را بگیرد.

در بخش نظرات  (باخیش) بیشتر در مورد نظر سنجی نوشته ام. یادتان نرود که نظرسنجی را پر کنید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آیا امروزه درایران گسل معناداری بین طبقه متوسط و طبقه حاشیه نشین هست؟

+0 به یه ن

تحلیلگران منسوب به جریان دوم خرداد در تحلیل مسایل اجتماعی به خصوص اعتراضاتی که در بیست -بیست وپنج سال اخیر در ایران شکل گرفته، خیلی روی بحث«طبقه اقتصادی» تاکید می کنند و اصرار دارند که خط مشی طبقه متوسط و طبقه «فرودست» جداست.

من شکاف معناداری بین طبقه متوسط و طبقه موسوم به فرودست در ایران ۱۳۹۹ نمی بینم. البته این شاید به نقصان مشاهدات من بر گردد. بذارید منظورم را بگم.
این جماعت تحلیلگران دوم خردادی، امروزه  واقعا از طبقاتی که آنها را فرودست می خوانند دور هستند. با این که اغلب خود از خانواده های نسبتا فقیر برخاسته اند  و در دهه ۵۰ و ۶۰ هم اغلب سنگ آن طبقه را به سینه می زدند اما  در این چهل سال آن قدر تغییر کرده اند و در جمع بسته خود بوده اند که گمان نمی کنم به راحتی بتوانند با  فقرا ارتباط برقرار کنند. 
در صورتی که من دیده ام طبقه متوسط غیر حکومتی -مثلا فلان مهندس یا  دکتر، موقعی در خانه کارگر تمیزکار یا تعمیرکار یا بنایی دارد وبرای آنها چایی می برد کمابیش همان صحبت هایی را باکارگر می کند که در دورهمی های دوستانه و فامیلی خود می کنند. بیشتر صحبت ها هم در حول و حوش درددل در مورد بدی اوضاع می چرخد. چنین درددلی را نمی شه با اون قشر باریک که خود مسبب این اوضاع هست انجام داد، پس شکاف می افتد. 



سبک زندگی طبقه متوسط و فقیرتر  در دهه های اخیر به هم نزدیک تر شده اند. یک عده از طبقه متوسط فقیرتر شده اند و مجبور شده اند به محلات حاشیه ای بروند (روایت های زندگی بچه های بنیاد کودک شعبه تبریز را بخوانید می بینید خیلی هاشون والدین نسبتا مرفهی داشته اند که در سال ها ی اخیر به علت وضع بد اقتصادی فقیر تر شده اند و  به حاشیه شهررفته اند). یک دلیل دیگر هم این هست که سبک زندگی طبقه فقیرتر در سال های اخیر خیلی عوض شده. قبلا  خانواده های طبقه متوسط دو سه بچه می آوردند اما خانواده های فقیرتر  فرزندان بیشتری می آوردند. الان دیگه در محلات فقیر هم خیلی بچه نمی بینید. نحوه تربیت بچه ها در محلات طبقه متوسط و طبقه فقیر هم  به هم نزدیک تر شده. در دهه پنجاه هرچند  در مدارس محلات طبقه متوسط تنبیه بدنی کودکان نایاب نبود ولی از نظر آمار و میزان خشونت تنبیه بدنی اصلا قابل مقایسه با آن چه که در محلات حاشیه شهر می گذشت نبود. آن چه که در دهه پنجاه و شصت  از نظر مدارس حاشیه شهر (به خصوص در مدارس پسرانه) هنجار تنبیه دانش آموزان تلقی می شد  امروزه از نظر عموم جامعه  وحشیگری داعشی نام خواهد گرفت. خدا را شکر- این رویه نامیمون در حال ریشه کنی است. آن گونه تنبیه بدنی در مدارس حاشیه ای که دیروز هنجار بود امروز استثنایی است که در صفحه حوادث روزنامه ها به اسم کودک آزاری منتشر می شود.
تربیت کودکان طبقه متوسط  و حاشیه شهر از این جهات خیلی به هم نزدیک شده. در نتیجه هر دو نگاهی مشابه نسبت به امر خشونت دارند. (این نظر من هست. اگر اشتباه می کنم بگویید.)
یادمه در دهه ۵۰ مهندسانی که از روی خیریه یا ... می خواستند در محلات فقیر خانه مهندسی ساز برای حاشیه نشینان بسازند با مقاومت فرهنگی مختلفی رو به رو می شدند. از جمله این که  در برابر نصب سینک آشپزخانه به صورت ایستاده مقاومت می شد . نظرشان این بود که زن نجیب باید هنگام شستن ظرف و لباس و .... کمر خم کند! ایستاده و بدون فشار به کمر ظرف شستن را نوعی بدعت که باید از آن پرهیز کرد می دانستند!  مقاومت در برابر سرویس بهداشتی داخل خانه (به جای حیاط) که  فوق العاده زیاد بود.  از آن زمان، سبک زندگی بین دو طبقه کم و کمتر شده. اگر تفاوت هست (که هست) به خاطر نبود امکانات مالی است نه به خاطر مقاومت طبقاتی در برابر تغییر سبک زندگی.
این مشاهده من هست. شاید اشتباه باشد. حتما که نظرم ناقص هست (چون براساس مشاهدات ناقص استوار است.) اما فکر می کنم  تاکید تحلیلگران دوم خردادی روی مسئله طبقات از نظر من هم ناقص تر هست. خوشحال می شوم  نظر شما را بشنوم.

پی نوشت: تحلیل سعید مدنی در مورد ترکیب طبقاتی معترضان ۹۸ را اینجا بشنوید: https://www.youtube.com/watch?v=mj8sgJICOuw

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گفت و گویی در مورد روشنفکری ایران از دیروز تا فردا

+0 به یه ن

مینجیق:

همه ساله در محرم در فضای مجازی یادی هم می شه از دلیران مشروطه خواه تبریزی که در عاشورای ۱۲۹۰ توسط قوای روس به دار آویخته می شوند.  سخنرانی  موجود در این لینک  ماجرا را با استناد به چند کتاب تاریخی شرح می دهد.

رها:
ممنون از لینک. من خیلی مطالعه در زمینه رهبران مشروطه ندارم ولی همیشه برام سوال بوده چطور باقرخان و ستارخان که ظاهرا بی سواد بودند به این درجه رسیدند که مشروطه که مفهومی مدرن بود، مهم است و برایش حتی باید جنگید.
ظاهرا رضاخان هم به نوعی همین طور بوده کم سواد ولی به اهمیت مدرنیته وقف بوده.
شاید روشنفکران اون زمان انقدر صداشون بلند بوده که حتی افرادی که بی سواد بودند هم قانع می کردند.
نظر شما چیه؟

مینجیق:
نظر من هم همینه. روشنفکران آن زمان هم خیلی نفوذ کلام داشتند و هم روشن می اندیشیدند.
همین طور که از نوشته هایم دریافته اید من خودم گرایش عدالت طلبانه و حمایت از محرومان و طبقات پایین  دارم. اما چپگرایی به شیوه ای که در ایران -به دنباله روی از روسیه- از دهه ۲۰ رواج یافت را در مجموع مخرب می دانم.
از برخی استثنائات که بگذریمو چپ ایرانی-به تبع چپ روس- بسیار بیشتر از این که دغدغه بهبود وضع کارگران و زنان و .....داشته باشد دغدغه شاخ و شونه کشیدن به بازاریان و پولدارها و آمریکا و اروپای غربی داشت.
در عمل می بینید بازاریان و کارخانه داران ایران بیش از چپ های ایران دارند برای کارگران دل می سوزانند و سعی در بهبود وضع شان دارند!! چپ ها فقط به اسم کارگران به کارفرمایان و سرمایه داران فحش می دهند و وقتی می بینند کارگران با آنها هم آوایی نمی کنند بدترین فحش ها را به همان کارگران می دهند!


در صورتی که شما بیایید تاریخ چپ را در بریتانیا یا سوئد یا آلمان مطالعه کنید می بینید در قرن ۲۰ منجر به معجزه ای در بهبود وضع کارگران و زنان و کودکان در این کشورها شدند. واقعا وضع محرومان در این کشورها بهبود یافت. در صورتی که ثروتمندان هم خیلی تحقیر و تنبیه نشدند. درست برعکس روسیه. تفاوت از نگرش چپ های این کشورها بود.

چپ گرایی با این ذهنیت از یک طرف و از طرف دیگر کهنه پرستی ای که سید حسین نصر و دوستانش رواج دادند به  روشنفکری ایران را خیلی ضربه زد. روشنفکران پرنفوذ مثل شریعتی هم این دو را با هم قاطی کردند و معجونی ساختند که معلوم نبود چی از توش در می آد. در صورتی که روشنفکران صدر مشروطه روشن می دانستند چی می خواهند. به زبان مردم به آنها می گفتند.
یکی از نقاط قوت روشنفکری تبریز در عهد مشروطه آن بود که با زبان ترکی مردم محل با مردم صحبت می کردند. سیاست های پهلوی بر استیلای زبان فارسی باعث شد روشنفکران تبریز در دوران بعدی نتوانند به آسانی با مردم کوچه بازار و امثال ستار خان و باقر خان در نسل های بعدی ارتباط برقرار کنند. این هم ضربه زیادی به تبریز و آذربایجان در درجه اول و کل ایران در درجات بعدی زد.

  در ۱۵-۲۰ سال اخیر یک عامل دیگر هم سبب شده که شکاف بین روشنفکران و مردمی که می توان گفت پتانسیل آن را داشتند که ستارخان و باقرخان قرن ۲۱ باشند بیشتر بشه. این عامل اخلاق جنسی نا متعارف قشری است که خود را روشنفکران جامعه می خوانند. نمونه اش را در همین جنبش می-تو ایرانی (بازگویی آزارهای جنسی در فضای مجازی) هم در هفته های اخیر دیدیم. خوب! ستارخان چه در قرن ۱۹ چه در قرن ۲۱ چنین چیزی را برنخواهد تافت.اگر هم -بر فرض محال برتابد-- مردم تبریز پشت آن قرار نخواهند ایستاد.
به هر حال خوشبختانه جو روشنفکری تبریز زیاد به این مسایل آلوده نشده و وجاهت اخلاقی را بین عموم مردم شهر دارد. به نظر من حفظ این وجاهت اخلاقی بسیار مهم هست. از سوی دیگر بالاخره تبریز شهر کوچکی است. به تنهایی نمی تواند جنبشی در سطح ملی راه بیاندازد. حتما نیاز دارد با روشنفکران شهرهای دیگر به خصوص تهران در تعامل باشد (همچنان که در عهد مشروطه بود). در این مراودات --که حتما باید باشد-- باید خیلی مراقب بود که افرادی که بدنام هستند نیایند وسط.

از این ور هم روشنفکران با اخلاق تهران در ارتباط با کسانی که خود را رابط بین روشنفکران تهران و تبریز معرفی می کنند باید مراقب باشند تا بدانند که آیا این فرد در خود تبریز وجهه قابل قبول دارد یا خیر.
یک راه ساده تشخیص آن هست که ببینند آیا اهل جوک ترکی گفتن هست یا نه. اگر از خیل عظیم کسانی باشد که می گویند «ههههههه! من خودم هم ترکم هاااااا!» و بعد یک جوک تحقیر آمیز در مورد ترک ها بگوید مطمئن باشید این فرد درتبریز منفور هست.
این افراد که با این جوک ها در مجالس بزم تهران خودشیرینی می کنند در هنگامی که نیاز به ستارخان پیدا می شود برای این که اعتباری برای خودشان بیافرینند چنان وانمود می کنند که انگار رفیق گرمابه و گلستان ستارخان هستند.

یک کسی را برای ارتباط با تبریز برگزینید که از خودش شخصیتی داشته باشد نه این قبیل افراد. اگر از این قبیل افراد انتخاب کنید گند می زند!
کسی که از خود شخصیتی دارد جلوی شما خود و هفت جدش را خوار نخواهد کرد. جوک ترکی نخواهد گفت. چه بسا اگر دیر سر قرار بیایید اخم هایش هم توی هم می رود. چه بسا قهر کند برود. اما می شود ستارخان گونه روی حرفش حساب کرد. می شود هم اطمینان داشت که مردم تبریز پشت او خواهند ایستاد. تا آخرش!

 ۱۵-۲۰ سال اخیر یک عامل دیگر هم سبب شده که شکاف بین روشنفکران و مردمی که می توان گفت پتانسیل آن را داشتند که ستارخان و باقرخان قرن ۲۱ باشند بیشتر بشه. این عامل اخلاق جنسی نا متعارف قشری است که خود را روشنفکران جامعه می خوانند. نمونه اش را در همین جنبش می-تو ایرانی هم در هفته های اخیر دیدیم. خوب! ستارخان چه در قرن ۱۹ چه در قرن ۲۱ چنین چیزی را برنخواهد تافت.
اگر هم بر فرض محال برتابد مردم تبریز پشت آن قرار نخواهند ایستاد.
به هر حال خوشبختانه جو روشنفکری تبریز زیاد به این مسایل آلوده نشده و وجاهت اخلاقی را بین عموم مردم شهر دارد. به نظر من حفظ این وجاهت اخلاقی بسیار مهم هست. از سوی دیگر بالاخره تبریز شهر کوچکی است. به تنهایی نمی تواند جنبشی در سطح ملی راه بیاندازد. حتما نیاز دارد با روشنفکران شهرهای دیگر به خصوص تهران در تعامل باشد (همچنان که در عهد مشروطه بود). در این مراودات که حتما باید باشد باید خیلی مراقب بود که افرادی که بدنام هستند نیایند وسط.

از این ور هم روشنفکران با اخلاق تهران در ارتباط با کسانی که خود را رابط بین روشنفکران تهران و تبریز معرفی می کنند باید مراقب باشند تا بدانند که آیا این فرد در خود تبریز وجهه قابل قبول دارد یا خیر.
یک راه ساده تشخیص آن هست که ببینند آیا اهل جوک ترکی گفتن هست یا نه. اگر از خیل عظیم کسانی باشد که می گویند «ههههههه! من خودم هم ترکم هاااااا!» و بعد یک جوک تحقیر آمیز در مورد ترک ها بگوید مطمئن باشید این فرد درتبریز منفور هست.
این افراد که با این جوک ها در مجالس بزم تهران خودشیرینی می کنند در هنگامی که نیاز به ستارخان پیدا می شود برای این که اعتباری برای خودشان بیافرینند چنان وانمود می کنند که انگار رفیق گرمابه و گلستان ستارخان هستند.

یک کسی را برای ارتباط با تبریز برگزینید که از خودش شخصیتی داشته باشد نه این قبیل افراد. اگر از این قبیل افراد انتخاب کنید گند می زند!
کسی که از خود شخصیتی دارد جلوی شما خود و هفت جدش را خوار نخواهد کرد. جوک ترکی نخواهد گفت. چه بسا اگر دیر سر قرار بیایید اخم هایش هم توی هم می رود. چه بسا قهر کند برود. اما می شود ستارخان گونه روی حرفش حساب کرد. می شود هم اطمینان داشت که مردم تبریز پشت او خواهند ایستاد. تا آخرش!

؟: 
ما که ترک نیستیم چه کنیم؟

مینجیق:
توجه منظورتان نشدم. بحث ترک و فارس نبود . بحث سر این بود که اگر کسی هستید که دغدغه هایی بیش از نیازهای روزمره خود دارید و می خواهید در جمعی روشنفکری قرار بگیرید تا  راجع به مسایل جامعه بحث کنید اما نمی خواهید به برخی از بی پروایی های جنسی که در بخشی از جامعه روشنفکری تهران تشویق می شود، تن دهید سعی کنید با جامعه روشنفکری تبریز بُر بخورید. اونها شما را راحت تر می پذیرند و «نه گفتن» شما را به بی پروایی های جنسی نه تنها نشانه واپسگرایی نمی دانند بلکه تشویق هم می کنند . فارسی هم حرف بزنید باز متوجه می شوند. اگر ارتباط نوشتاری باشد (مثلا در واتس اپ) که  غالبا به فارسی است.
من در مورد تبریز اطلاع دارم برای همین در مورد تبریز حرف می زنم. احتمالا در شیراز و کرمان هم مثل تبریز باشند.

اگر یک شبکه ای شکل بگیره بین روشنفکران تبریز و شیراز و کرمان و بخشی از روشنفکران تهران وکرج که به اخلاق جنسی مورد قبول مردم کوچه بازار پایبندند، باز می شه امید داشت مثل زمان مشروطه مردم روی حرف روشنفکران حساب کنند و پشت آنها بایستند تا جنبشی ملی رو به جلو شکل بگیره که بخشی از معضلات کشور را حل کنه. (مثلا مشکلات محیط زیستی یا  قوانین و هنجارهای ضد زن).

در ضمن کرج را هم دست کم نگیرید. در حال حاضر لیبرال ترین شهر ایران هست. ساکنان کرج هم از سراسر ایران آمده اند و در شهرستان های مختلف فامیل دارند. کرج می تونه خیلی نقش مهمی در آینده ایران بازی کنه. در حال حاضر جمعیتش اندکی بیشتر از تبریز و شیراز هست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مهاجرت به کانادا در میانسالگی

+0 به یه ن

عزیزی گزارشی کوتاه نوشته بود از دستجات عزاداری حسینی در کانادا. ظاهرا  این دستجات  کانادا با همدیگه دعوا و.... هم دارند ومرتب اره می دهند تیشه می گیرند.


من به جوانانی که قصد مهاجرت به کانادا دارند کاری ندارم. اما روی صحبتم با همسالان و همتیپ های خودم هست که در ایران رفاه نسبی دارند و جا افتاده اند اما به بهانه این که می خواهیم فرزندانمان در کشور بهتری زندگی کنند می خواهند رنج مهاجرت  به تن بخرند. 
نظرم را به این عزیزان می گویم. فرزندان شما هر وقت بخواهند مهاجرت کنند خودشان مهاجرت می کنند. برای این که خیلی به سختی نیافتند پول بلیط هواپیما و هزینه پول پیش اجاره آپارتمان و خرج سه چهار ماه زندگی شان در کانادا را پس انداز کنید و به عنوان قرض به آنها بدهید. این بهترین کاری است که می توانید برای آنها بکنید. بهترین جنبه مهاجرت برای فرزندان شما همانا استقلال و روی پای خود ایستادن هست. با دستشان گرفتن و با خود به کانادا بردن این موهبت را هم از آنها می گیرید. بعدش هم منت سرشان خواهید گذاشت که من به خاطر تو زندگی راحتم در ایران  و والدینم را در دوران پیری گذاشتم آمدم در این کشور یخ زده که شش ماه سال آفتاب نداره.

ببینید تیپ های ما در ایران دیگه بعد از این سالها سبک زندگی مناسب خود را یافته. دست کم ما در ایران از فضولی همسایه ها رنج نمی بریم!در بین تیپ های ما دیگه در داخل ایران دیگه این طور نیست که  اگر کسی طلاق بگیره همه فامیل در مورد او چرت و پرت بگویند یا اگر دختری دوست پسر داشته باشد پشت سرش صفحه بذارند.  این مسایل چندی است دست کم در محلاتی که ما ها زندگی می کنیم حل شده. 
شاید باورتان نشود اما  در میان ایرانیان مهاجرت کرده این قبیل فضولی ها  -مثل ۵۰ سال پیش در محلات سنتی  ایران- بسیار رواج داره! در بین همان دانشگاهیانش هم رواج داره. خیلی جالبه که دایم در کار هم سرک می کشند بعدش هم می گویند در ایران مردم فضولند! در صورتی که خیلی از موضوعاتی که برای اونها هنوز مسئله است  برای ما حل شده، رفته پی کارش! دیگه راحتیم!

یکی از دلایلی که تصمیم به بازگشت به ایران گرفتیم مشاهده خانواده های  ایرانی بود که  سالها پیش مهاجرت کرده بودند. نکته قابل توجه در مورد این خانواده ها مردسالاری شدید در بین آنها بود. رفتاری که اغلب  مرد ان خانواده های   ایرانی با همسرشان در خارج داشتند سالها قبل در ایران منسوخ شده بود! اونها اون رفتارمردسالارانه را در خود حفظ کرده بودند و به آن به عنوان «اصالت ایرانی» می بالیدند. برخی شان آتئیست بودند اما باز دست از مردسالاری برنداشته  بودند.

در جمع های ایرانی های مقیم کشورهای غربی، خیلی هم زیاد پشت سر بنگلادشی ها و چینی ها و...صفحه می ذارند و حرف ریسیستی می زنند. خیلی روی «کوکیژن» بودن (نژاد سفید) خودشان تاکید دارند.  تحقیر قومیت های غیر فارس ایران  (از جمله قومیت ترک که من هم جزوشان هستم) بین شان خیلی رواج داره. من در تهران که زندگی می کنم (یا وقتی به کرمان و.... سفر می کنم) از این جور توهین ها نمی شنوم. شاید در عرض ۱۵ سال یک بار اون هم وسط دعوا چنین توهینی شنیدم. اما در استنفورد امکان نداشت در جمع ایرانی ها دو ساعتی بنشینی و از زبان یکی شان توهین علیه ترک ها نشنوی. فکر کنم این قبیل اظهارات سپر آنان هست برای قایم کردن احساس خود کم بینی شان نسبت به غربی ها. این هم جزو چیزهایی بود که من اصلا خوشم نیامد.


 ما ترسیدیم اگر در خارج بمانیم به اسم «فرهنگ اصیل ایرانی» ما هم تبدیل به فسیل بشویم! در نتیجه تصمیم گرفتیم بر گردیم به آغوش فرهنگ  ایرانی. فرهنگ ایرانی که ایستا نیست.  در گذر زمان تغییر می کنه و ما نمی خواستیم از این تغییر عقب بمانیم.
با خواندن آن گزارش که در ابتدا به آن اشاره کردم این حس به من دست داد که چه خوب شد برگشتیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جان معدنچیان و سلامت خانواده هایشان در خطر هست!

+0 به یه ن

در خرداد ماه سال ١٣٩٥، خبر دردناک تازیانه خوردن ١٧ نفر از کارگران معدن آق دره در نزدیکی تکاب واقع در آذربایجان غربی منتشر شد و با خشم و انزجار عمومی مواجه شد. فاجعه ای دردناک تر  به طور پیوسته در معادن سراسر کشور به وقوع می پیوندد که مورد توجه واقع نمی شوند. گزارش ها از روستاهای اطراف همین معدن آق دره حاکی از آن هست که بیماری های پوستی و ریوی و نیز ناراحتی های دندان و لثه در منطقه به علت فعالیت های معدن شیوع یافته است. همچنین دام های منطقه تلف شده اند. هر چند نتیجه مطالعات لازم بر روی آب و هوا و خاک منطقه منتشر نشده است، اما به نظر می رسد آلودگی با جیوه و سیانور و نیز انفجارهای معدن عامل این فجایع باشند.  


هر چند چنین تبلیغ می شود که استخراج معادن برای اشتغالزایی در منطقه لازم هست اما واقعیت این هست که فعالیت های معدن مشاغل سنتی منطقه نظیر کشاورزی، دامداری، ماهیگیری و ..... را از بین می برد و عملا بر بیکاری مردم منطقه می افزاید. در نتیجه ، مردم منطقه -که با کشاورزی و دامداری استقلال مالی و شغلی مناسب و کم خطر داشتند- مجبور می شوند تحت هر شرایطی به کار سخت و خطرناک معدن تن دهند. گاهی نیز مانند مورد کارگران آق دره کارفرما ها از انحصار خود در ایجاد شغل در منطقه سو استفاده می کننده و فجایع اجتماعی نظیر واقعه تلخ خرداد ماه سال ١٣٩٥ در آق دره رخ می دهد.
 به جای این فعالیت خانمانسوز ، برای ایجاد اشتغال در منطقه تکاب می توانستند برگردشگری و بازدید از مجموعه تخت سلیمان سرمایه گذاری نمایند.

 متاسفانه این فاجعه مختص معدن آق دره نیست. در دیگر استان های مختلف کشور از جمله آذربایجان شرقی، سمنان، گلستان، خراسان و..... همین روندغیر اصولی استخراج از معادن پی گیری می شود. معادن منطقه ارسباران (قره داغ) در آذربایجان شرقی علاوه بر آلوده ساختن منطقه با جیوه و سیانور و انفجار، اقدام به جنگل زدایی نیز هم کرده اند که تبعات منفی آن بر آلودگی هوا و فرسایش خاک و در نتیجه کشاورزی و معیشت و اشتغال مردم منطقه بر کسی پوشیده نیست. 

 به علاوه، نکات ایمنی در معادن توسط کارفرماها چندان مورد توجه قرار نمی گیرند. در سال ٩٦ ، متاسفانه٤٣ معدنچی در معدن یورت گلستان جان باختند. در واقع چنین فجایعی در ابعاد کوچکتر همه ساله در معادن مختلف کشور رخ می دهد و جان معدنچیان رامی گیرد.

 علی الاصول معادن -و نیز کارخانه ها و آزمایشگاه ها- باید واحدی برای ارزیابی ایمنی، سلامت و محیط زیست داشته باشند که جلوی فعالیت های مخرب را بگیرد. این واحد باید مستقل از کارفرما باش والا کارآیی نخواهند داشت.  🍀@minjigh 

لطفا این متن را تا می توانید بازنشر دهید. هر چه قدر عموم مردم نسبت به این مسئله حساستر و آگاه تر باشند احتمال پیروزی فعالان کارگری و فعالان محیط زیست در راه میارزه برای بهبود وضعیت بیشتر می شود.

پی نوشت: 

https://www.instagram.com/p/CEgPpQnJAq6/?igshid=q5ftvox8ett0

وضعیت وحشتناک مواد شیمیایی حاصل از فعالیتهای معدن سونگون که وارد رود آراز (ارس) میشود ! 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ][ 2 ]