مزایای معلم فیزیک و ریاضی بودن

+0 به یه ن

خداییش معلم فیزیک یا ریاضی بودن خیلی شغل قشنگی هست. از یک طرف با یک عده کودک یا نوجوان سر و کار داری که دنیایی از سئوال و کنجکاوی هستند. از طرف دیگه داری حاصل نبوغ جمعی بزرگترین مغزهای دنیا را در عرض دو سه هزار سال قبل به اونها آموزش می دهی. چی جالب تر و باکلاس تر از این؟!
به خاطر درآمد, دندانپزشکی الان شغل محبوب و رویایی شده. با کمال احترامی که به همه دندانپزشکان عزیز قایلم اما خدایی اش این کجا و آن کجا؟! لذت این کار کجا اون کار کجا؟! فقط در آمد دندانپزشک را می بینند. دیگه اینو نمی بینند که در اثر خم شدن های مداوم چه بلایی به سر کمر و گردن دندانپزشکان می آد.
یه حرفی می خواهم بزنم که شاید به مذاق طیفی از فمینیست ها خوش نیاد. حالا در جامعه ما روی مردها فشار هست که در آمد بالا داشته باشند و درنتیجه دنبال مشاغل پردرآمد بروند. روی خانم ها که این فشار به طور سنتی نیست. چه اشکالی داره بذاریم بروند دنبال شغلی به زیبایی معلمی ریاضی یا فیزیک که سخت هست اما (اگر تدریس خصوصی نباشه) در آمد بالا نداره؟!
در جامعه سنتی ما دختران مستعد زیادی هستند که استعداد ریاضی و فیزیک بالا دارند. خانواده هایشان از نظر مالی تامین شان می کنند اما خیلی هم از این که در محیط مختلط کار کنند دل خوش نیستند. برای آموزش فیزیک و ریاضی اینها منبع عظیم هستند. نعمت هستند. چرا قدر این نعمت را نمی دانیم؟!
حتی وقتی علی رغم حقوق پایین هم جایی استخدام می شوند و حتی وقتی هم مدیر فهمیده ای نصیبشان می شه که جو خوبی برای مدرسه ایجاد می کنه باز خودشان هم قدر خودشان را خوب نمی دانند. اعتماد به نفس کافی ندارند. شاگردهایشان هم خیال می کنند اگر معلم شان مرد بود مثلا چه خبر می شد! بذارید بگم چه خبر می شد! هیچ چی! برای آن که مرد هزینه های زندگی را تامین کند مجبور بود که به شاگردها به چشم کالا و مشتری بنگرد. برای این که آنها را به کلاس های پردرآمد خصوصی خود سوق دهد سرکلاس بد درس می داد. کتاب را کنار می گذاشت یک جزوه پرغلط و غلوط از خود را تدریس می کرد که نصف آن را هم فقط در کلاس خصوصی رو می نمود!

حالا که مدارس دخترانه از نعمت خانم معلم هایی که هر آن چه بلدند سر همان کلاس مدرسه در طبق اخلاص می گذارند برخوردار هستند چرا قدر دان این نعمت نیستیم؟! چرا همان خانم معلم خیال می کند در مدارس پسرانه " نبوغ" ریخته اند و اعتماد به نفس پایین خود را به خورد دختران می دهد!؟
امید من این بود که بعد از جایزه فیلدز مریم میرزاخانی اوضاع تغییر کند اما نشد! هنوز هم لق لقه زبان خانواده ها این هست "دخترها در درس های حفظی خوبند پسر ها اما در ریاضی و فیزیک خوبند!"
غلط املایی داشتن یا ضعف در درس جغرافی در پسرها نشانه نبوغ ریاضی تلقی می شود!! اما هر چه دخترها استعداد ریاضی و فیزیک از خود نشان می دهند دیده نمی شوند!
در صورتی که اگر آن پسر واقعا مستعد و باهوش بود راهی می یافت که درس جغرافی را هم از حالت حفظی کنونی بیرون بیاورد. فکر کنم قصه حفظ کردن مساحت ایران را به شما گفته ام. من هنوز حفظم مانده که مساحت ایران برابر است با 1648195کیلومتر مربع. فکر می کنید "مثل پسرها ی نابغه مامان که به درس جغرافی می گویند پیف! این درس مال دخترهاست" این عدد را نشسته ام و بارها تکرار کرده ام تا یادم مانده!؟
خیر!‌
با معلم مان بحث کردم که دو سه رقم آخر نمی تواند معنادارباشد. چون دقت مساحی ما این قدر نیست. مرزهای آبی را مثال زدم و.... اون قدر سر این عدد بحث ریاضی و فیزیکی کرده ام که یادم مانده.

یک نتیجه این نگرش کشته شدن استعداد های دختران هست و دیگری رشد "توهم نبوغ" در پسرها. ما در محل کارمان با تعداد بسیار زیادی از پسرهایی که با توهم نبوغ بزرگ شده اند سر و کار داریم. می توانم ادعا کنم یکی از مشکلات رشد پژوهش فیزیک و ریاضی در ایران خیل عظیم پسرهایی است که توهم نبوغ در دوره نوجوانی در ذهنشان کاشته شده و هرچه قدر هم سعی می کنیم بیرون نمی رود که نمی رود!


معلمی مزایای خیلی زیاد دیگری هم داره. اگر کارمند رسمی دولت بشه به لحاظ حقوقی خیلی مزایا داره. یک مرد را فرض کنید که درآمد صد میلیونی از راه "شغل آزاد" داره و خانمش  معلم با قرار داد "رسمی قطعی" است. جالب هست که بدانید برای خیلی کارهای حقوقی (ضمانت و....) حکم خانم معلم کارمند رسمی بیشتر از حقوق صدمیلیونی اون آقا به درد می خوره. خوب! این برای خانم در خانه اعتبار می آره. این مزایا را هم ببینیم! من فکر می کنم باید در جهتی پیش برویم که منزلت اجتماعی خانم معلم بالا بره. تا دختران مستعد به سمت معلمی گرایش پیدا کنند.
وقتی از بچه کسی که باباش شغل آزاد داره و مامانش معلم فیزیک هست می پرسند والدین ات چه کاره اند برگرده و با صدای بلند اول بگه مامانم معلم فیزیک هست. هرچند در آمد بابا شاید چند مرتبه بزرگی بیشتر باشه.
این چیزی که من می گویم خیلی هم دور از دسترس نیست. معلم فیزیک معلومه که کار باکلاسی هست. اما شغل آزاد یعنی چه؟ معلوم نیست که!

یک مزیت دیگه خانم معلم شدن همین جو زنانه معلم هاست. از همدیگه خیلی چیزها در مورد زندگی یاد می گیرند و در خیلی موارد پشتیبان و کمک هم هستند.
این هم از نکاتی هست که در کیفیت زندگی نقش خیلی مهمی داره. شاید مهمتر ازدر آمد بیشتر برای زنی که توسط همسرش تامین مالی می شه.

پی نوشت:
در حال حاضر، علاوه بر حقوق پایین، معضل دیگری هم در مدارس وجود داره و آن محدود ساختن بی رویه آزادی های فردی و اجتماعی معلمان هست.
متاسفانه در مدارس دخترانه به طور سیستماتیک در زندگی شخصی و خصوصی معلمان دخالت می کنند.  شیوه زندگی (تاهل، تعداد فرزندان، مسافرت ها و....) آنها زیر ذره بین قرار می گیره. این معضل هست اما  کمتر کسی آن را مطرح می کنه. طرح آن نوعی تابو قلمداد می شه. ببینید! ما در مورد  زنی صحبت می کنیم که لیسانسیه فیزیک یا ریاضی است. این رشته را با علاقه انتخاب کرده و خوب یاد گرفته. اون قدر هم توانمندی فکری داشته که علاوه بر آن ، شیوه های ابتکاری برای علاقه مند ساختن دانش آموزان به این علوم (در این کوران  اطلاعات مفید و غیر مفید در فضای مجازی) ابداع کنه. ما در مورد کسی با این توانمندی فکری و شخصیتی داریم صحبت می کنیم. نه یک فرد عامی با فهم اندک! حالا فرض کنید او را وارد سیستمی بکنیم که به شخصی ترین مسایل زندگی اش هم کار داشته باشند!  چند نفر آدم با توانمندی ذهنی و شخصیتی بسیار پایین تر از او دایم کلاغ سیاهش را چوب بزنند و از این راه  ترفیع بگیرند. این خانم معلم فیزیک و ریاضی چه قدر می تونه این محیط را تحمل کنه!؟ مسلما نه زیاد. حتی اگر در آمد بالا بود  (که نیست) باز هم زیاد دوام نمی آورد.

پی نوشت دوم: "چای و گچ سرد شده" به قلم شیوای خانم آتوسا افشین نوید که نشر چشمه آن را به تازگی منتشر کرده مجموعه داستانی است که اتفاقات آن در مدرسه می گذرد. مسایل و چالش های معلمان هست. به طور خاص نشان می دهد که چگونه به طور سیستماتیک در مدارس به مسئله شخصی و خانوادگی ای چون فرزندآوری معلمان کار دارند. برای آشنایی با مسایل معلمان این مجموعه داستان  دلنشین را می توانید مطالعه کنید و لذت ببرید.
بعد از انتشار اثر معلمان زیادی از مدارس مختلف تهران با نویسنده تماس گرفته اند و گفته اند جانا! سخن از دل ما می گویی.

پی نوشت سوم:  در دو ماه آینده فرصت نخواهم کرد به وبلاگ سر بزنم. خداحافظ تا آبان ماه

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

شرط اول و آخر عشق و علاقه ناشی از شناخت

+0 به یه ن

در انتخاب های اساسی زندگی مثل انتخاب رشته یا انتخاب همسر شرط اول و آخر را یک چیز بذارید: عشق و علاقه ناشی از شناخت. اگر اون رشته یا اون فرد را نشناسید عشق و علاقه ای هم نیست. شما توهم خودتان را نسبت به آن دوست دارید نه خود آن را.
مثلا خیال می کنید به رشته فیزیک علاقه دارید اما تصوری که از رشته فیزیک داشتید فیلم های علمی تخیلی بوده یا غیب گویی های یک حکیم عارف و درویش مسلک با ریش های سپید که با واقعیت آن چه یک فیزیکدان به آن مشغول هست فاصله دارد. وقتی وارد دانشکده می شوید و با واقعیت روبه رو می شوید عشق تان به نفرت بدل می شود. همین گونه است مقوله عشق و علاقه به یک فرد.
در انتخاب طرف یا رشته را خوب بشناسید. بعد که دیدید واقعا به آن علاقه دارید بقیه اش حله. سختی های راه هم نوش!
کم نبودند افرادی که برخلاف علاقه و به مصلحت اندیشی خانواده رشته یا فردی را به همسری انتخاب کردند. هر موردی که می بینم شکست کامل هست.
مثلا یارو به اصرار خانواده بر خلاف استعداد و علاقه و توانمندی هایش رفته پزشک متخصص فلان چیز شده. ظاهرا دیگه شاخ غول را شکسته و چشم همه حسودان به بابا و مامانش را ترکانده؟! آیا خوشبخت هست؟! آیا موفق هست؟! نه! بابا! نتیجه اش این شده که از دنیا طلبکار هست. به خصوص از همکلاسی هایش که دنبال علاقه رفته اند و اکنون از زندگی احساس رضایت دارند طلبکار هست.
در مقابل ندیدم در دور و بر م کسی از روی عشق و علاقه ناشی از شناخت انتخاب همسر یا رشته تحصیلی و شغل کرده باشد و بعد که به چهل سالگی رسیده رضایت از زندگی نداشته باشد.

افرادی می شناسم که کامپیوتر خوانده اند اما می گویند ای کاش از رشته های طراحی هنری می خواندم که هم به علاقه ام نزدیک تر بود و هم در شغل فعلی ام امکان پیشرفت بیشتری می داشتم.
افرادی می شناسم که دکتری مهندسی خوانده اند و در بهترین دانشگاه های کشور استاد تمام هستند ولی می آیند امتحان دکتری فیزیک می دهند و البته به دلیل سن شان رد می شوند. طبعا حسرت می خورند که ای کاش به موقعش درست  و از روی علاقه انتخاب می کردند.
پزشکان بسیاری می شناسم که رفته اند سراغ موسیقی و...... و گفته اند ای کاش از اول همین را انتخاب کرده بودم.
افرادی می شناسم که به عشق شان به اصرار والدین پشت کرده اند و به تشخیص خانواده با شاهزاده سوار بر اسب که پولش از پارو بالا می رود عروسی کرده اند. شاهزاده چنان خسیس از آب در آمده که خرج زندگی  را  انداخته گردن خانمش. با این خرجی را خانم می دهد باز هم او را در مضیقه می گذارد.
در مقابل اونهایی که با پسرمورد علاقه شان از خانواده متوسط که در بیست و چند سالگی دستش خالی بوده اما اهل زندگی و کار   بوده  ازدواج کرده اند از لحاظ مالی به رفاه رسیده اند. زندگی شان را با هم ساخته اند. اون قدر ها از نظر مالی سختی نکشیده اند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ما و دنیای سیاست

+0 به یه ن

مشاهده من این هست که بسیاری از مردم ایران- به خصوص اقشار فهمیده تر و درستکارتر آن- نسبت به سیاست بدبین شده اند. نگاه که به دور و برم می کنم می بینم آدم حسابی ها اغلب کاری به سیاست ندارند. در مقابل اونهایی که کمابیش به سیاست حساس هستند اغلب (نه همیشه) آدم های خیلی فهمیده ای نیستند.
صد سال پیش که اجداد ما جنبش مشروطه را راه انداختند این طور نبود. عمیق ترین ها و جدی ترین ها مشروطه طلب شدند.
در محاصره تبریز در همون صد سال پیش اون قدر آدم باشعور و آگاه به مناسبات دیپلماتیک زیاد بودند که به ستارخان و مجاهدینش آموخته بودند که به هیچ وجه به ساختمان ها ی کنسولگری روسیه نزدیک نشوند و بهانه به دستشان ندهند.
خیلی شعور می خواهد.
زمان جنبش ملی شدن نفت هم تا حدودی همین طور.

حالا می بینم  بیشتر اونهایی مسایل سیاسی را تعقیب می کنند و در انتخابات در مورد آن نظر می دهند  خیلی سطحی هستند. با این وضعیت فعالیت سیاسی فایده ای ندارد. اونهایی که فهم و درکشان بالاست تمرکز کرده اند روی مسایل علمی, آموزشی، نیکوکاری، فرهنگی، هنری, ادبی، عمرانی، درمانی و البته اقتصادی.
از سیاست دل بریده اند.   البته کاملا برای من قابل درک هست که چرا این طور شده. حق دارند. فعلا در حکم "محیط به کفچه پیمودن" است. اما به هر حال این گونه باقی نخواهد ماند.

در زمان انتخابات مرحله دوم مجلس در تبریز من خیلی برای تشویق برای رای دادن فعال شدم. خداییش نه کاندیدا ها ارزش این همه وقت گذاشتن مرا داشتند. (گاهی حس می کردیم خود اون کاندیداها- به جز آقای مهندس بی مقدار- که سودای تکیه زدن بر کرسی های مجلس دارند به اندازه من به موضوع فکر نمی کنند. از آپدیت شدن وبسایت شان که این طور بر می آمد!! فقط می رفتند در دانشکده ها حرف های هیجانی -ولی عاری از تفکر - می زدند و سوت و کف می شنیدند.  آقای مهندس بی مقدار یک مقدار فرق داشت. حرف هایش حرف های یک مهندس بود با دقت مهندسی.) نه اون کسانی که با من همصدا بودند فهم و درک بالایی داشتند.  در حرف هایشان اظهاراتی بود که روی اعصابم می رفت.
مجبور بودم با اونها همصدا بشوم و کسانی را مجاب کنم که به جز مورد سیاسی در سایر موارد  بسیار بیشتر قبولشان داشتم. خیلی فهمیده تر و عمیق تر می یافتم.

با این اوضاع فکر می کنم فتیله بحث سیاسی را فعلا پایین بکشیم. شاید دو سه سال بعد افراد عمیق و فهمیده بیشتری به موضوع علاقه مند شدند.

اما فراموش نکنیم که سیاست خیلی مهم هست. اگر اجداد ما صد سال پیش جنبش مشروطه را راه نمی انداختند وضع ایران از افغانستان و پاکستان و عراق هم می توانست بدتر باشد.
بر عکس ادعای عرفان های تلگرامی که  این روزها مد شده همه چیز در ذهن نمی گذرد! در خانه نشسته ای و داعش بیاید بچه ات را سر ببرد و تو بگویی "عینکم را عوض می کنم و دنیا گل و بلبل می شود!!!!" سیب زمینی بودن تا چه حد؟!
همین دموکراسی نیمبندمان کسی مثل قاضی پور را مجبور کرد که از زنان حوزه انتخابیه اش عذر بخواهد! آیا اگر مجاهدان مشروطه صد سال پیش اون قدر تلاش نمی کردند چنین چیزی می توانست متصور باشد؟! قطعا خیر!
فرض کنید متفکران و مجاهدان مشروطه هم به جای آن همه تلاش به چیزی مثل عرفان های تلگرامی دلخوش بودند و می گفتند "مثبت اندیشی" کنیم و استبداد را تحمل نماییم. اون موقع چی می شد!؟
اگر می بینید وضع اروپا از این جهات بهتر از ماست به خاطر آن هست که از این مجاهدات برای آزادی بسیار بیشتر از ما کرده اند نه به خاطر این که بیش از ما عارف بوده اند و  بیشتر مثبت اندیشی نموده اند.
این که میگویم اونهایی که در جریان انتخابات مجلس برای رای دادن همصدا با خود من تبلیغ می کردند روی اعصابم بودند به این علت هست: دانسته یا نادانسته، داشتند برای یک دیکتاتوری حزبی مقدمه چینی می کردند. لپ حرفشان این بود: "به لیست امید به طور کامل رای بده والا تحقیرت می کنیم!" استدلال ها و تاکتیک هایشان روی اعصابم بود. اونها هم در واقع شهروندان را دعوت به تعطیل کردن قوه عقل و تشخیص می کردند و از آنها می خواستند چشم بسته به یک لیست رای دهند چون از ما بهتران این طور تشخیص داده اند. مگر دیکتاتوری های حزبی در دنیا کم فاجعه به بار آورده اند؟! از چاله در آمدن و در چاه شدن است!
یک حرکتی هم در تبریز بین طرفداران اصلاح طلب و حتی بین برخی از کاندیدا ها (که خوشبختانه رای هم نیاوردند) بود "تهران را بر سر تبریز کوفتن" بود:" در تهران  به لیست امید رای دادند شما خیلی بی کلاسید که چشم بسته به لیستی که جلویتان گذاشتیم رای نمی دهید!" جواب جمعی تبریزی ها هم -مانند همیشه - به این گونه جو سازی ها این بود: "برو کنار بذار باد بیاد!"
من نتیجه ای را که از صندوق رای بیرون آمد این گونه تعبیر کردم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

یکی از نتایج منفی فمینیزم سرمایه داری

+0 به یه ن

اول از همه یک نکته را روشن کنم. هدف از نگارش این متن حمله به فمینیزم و دستاوردهای درخشان آن در صد ساله گذشته برای زنان جهان نیست. سرتعظیم فرود می آورم در مقابل همه زنان تاریخ که خود را فمینیست دانسته اند و برای آموزش، بهداشت جسمی و روحی، حقوق برابر و... زنان تلاش کرده و می کنند. سرتعظیم فرود می آورم جلوی زنانی که جانشان را کف دستشان می گیرند و می روند در مناطق محروم و علیه سنت های زن ستیز نظیر ختنه دختران، ازدواج دختربچه ها، ازدواج اجباری دختران و..... مبارزه می نمایند. سر تعظیم فرود می آورم جلوی فمینیست های که برای حقوق برابر قانونی مبارزه می کنند و به خاطر همین آزارها می بینند. سرتعظیم فرو می آورم جلوی زنانی که نشتر ها را به جان می خرند و برای آزادی ورزش و تفریح بانوان و آزادی حق انتخاب های گوناگون زنان تلاش  می کنند. سرتعظیم فرو می آورم جلوی زنانی که مجلات مطالعات زنان را که بلافاصله به دلایل زن ستیزانه توقیف می شوند با چنگ و دندان دوباره منتشر می سازند. ..........
انتقاد من به نوعی از فمینیزم هست که در این متن  که به اشتباه به  خانم تهمینه میلانی  نسبت داده شده و این روزها دست به دست می شود تبلور می یابد.
چند جمله از آن را می آورم:
"داشتم به عکس هیلاری کلینتون نگاه میکردم .اولین زن کاندیدای نهایی ریاست جمهوری تاریخ آمریکا.
صورتش از غرور و اعتمادبه نفس میدرخشید.
گردن افراشته درمکانی ایستاده بودکه تابه حال هیچ زنی نایستاده.
به صورتش که نگاه میکردم کنارچشم هایش پراز چین و چروک بود و پیری پوست صورتش را از طراوت جوانی انداخته بود.
اما لبخند پیروزمندانه اش صورتش را روشن کرده بود.
من در مورد سیاست ها و نگرش های جهان بینانه او بحثی ندارم.اینکه بعداز رسیدن به ریاست جمهوری آمریکا چه چیز برای کشورش و دنیا تدارک دیده است.
مهم این بود که اودر آن مقام ایستاده ، انسانی در نهایت قدرت ازهمجنسان ما.
"
اتفاقا خیلی خیلی هم مهم هست که سیاست های و نگرش های جهان بینانه کسی که قرار است رئیس جمهور شود چیست. خیلی مهم تر از جنسیت و گردن افراشته و چین و چروک کنار چشم اش.
ادامه سخن خانم میلانی را بخوانید
"وماهنوز درگیر بوتاکس و عمل های زیبایی و پروتز و آرایش های بی قاعده هستیم.
این قدرت و عظمت را برای زنان کشورم آرزو کردم که با تمام مشقات و تضییع حقی که در قبالشان روا می دارند باز دلخوش النگو و گوشواره هایی هستند و صدای اعتراضشان را برق این فلزات زرد خاموش می کند.
من نگران زنان کشورم هستم وقتی هنوز در جامعه مجازی میچرخند و جوک ارسال می کنند ولی متن های بلند و تکان دهنده را نمی خوانند چرا که از حوصلشان خارج است و اصولا علاقه ایی برای دانستن ندارند.
"

عجیبه که نویسنده متن  از 150 میلیون زن آمریکایی فقط  هیلاری کلینتون را می بینه و از 40 میلیون  خانم های ایرانی فقط آنهایی را که  درگیر عمل های زیبایی وپروتز هستند. یا دست کم فقط این ها در خور و شایسته توجه در متن خود می بینه.
چه طور  هزاران هزار خانم معلم ایرانی را از قلم می اندازه  که درگیر تهیه کفش و نوشت افزار با حقوق ناچیزشان برای شاگردان بی بضاعتی هستند که به علت نداشتن کفش در طول زمستان مجبور به ترک تحصیل می شوند.؟ این خانم ها به اندازه گردن افراشته هیلاری کلینتون و خانم های   ایرانی درگیر عمل پروتز شایسته توجه نبودند؟!

امیدوارم جامعه ما به سمتی بره که این خانم معلم ها که با حقوق ناچیز دارند بار عظیم آموزش فرزندان این کشور را به دوش می کشند بیشتر دیده بشوند نه خانم هیلاری کلینتونی که به برکت دادن هندوانه زیر بغل شرکت های استثمارگری مثل والمارت اسپانسر می گیره. نه خانم های بوتاکس زده ی آن چنانی. یه مرد حیز بیاد اون خانم درگیر آرا پیرا را بیشتر شایسته توجه ببینه تا معلم های ساده پوشی که دارند بار آموزش کشور را به دوش می کشند قابل فهم هست. اما متنی که ادعای روشنفکری و فمینیزم داره دیگه چرا؟!
من هم نگرانم وقتی می بینم که راقم سطوری که در اینترنت  هزاران خواننده پیدا کرده به خودش زحمت نداده که انتقادات برحق نسل جوان فمینیست ها را در مورد هیلاری کلینتون بخوانه و او را به عنوان غرور و عزت زنانه به خورد کاربران فضای مجازی می ده. نگارنده متن می فرمایند:"من نگران زنان کشورم هستم وقتی هنوز در جامعه مجازی میچرخند و جوک ارسال می کنند ولی متن های بلند و تکان دهنده را نمی خوانند چرا که از حوصلشان خارج است و اصولا علاقه ایی برای دانستن ندارند." باز گلی به جمال اونها که حوصله می کنند و یک جوک را می خوانند و تامل می کنند که نکته اش را دریابند. نویسنده متن فوق  که فقط با دیدن یک عکس تبلیغاتی آمده اند این متن را نوشته اند. بدون هیچ مطالعه ای در سابق خانم کلینتون و انتقادات وارده به وی از دیدگاه فمینیزم.
اون خانم هایی که جوک می خوانند و لاک می زنند که ادعای فرهنگ سازی برای جامعه ندارند! کسی که چنین ادعایی دارد باید بیشتر مطالعه نماید.

حالا یک جوابی هم آقای حسین نگراوی اومده به متن داده که دیگه واقعا مایوس کننده هست. انگار زن هیچ اراده و شخصیتی از خود نداره و همان می شه که مردها از او انتظار دارند. که اصلا این طور نیست! در مورد زنان ایرانی که اصلا این خبرها نیست. حتی در مورد همون تیپ زنها که نویسنده آن متن گفت هم همچین خبری نیست. زنان ایرانی آرایش هم  بکنند بیشتر برای دل خودشان می کنند و برای دوستان همجنس خودشان. اتفاقا از این جهت زنان ایرانی و سوئدی خیلی اشتراک دارند. نشانه اش هم این که بیشتر آرایش ناخن و مانیکور می کنند.  ناخن هم عضوی است که دایم جلوی چشم خود شماست. اگر به آرایش ناخن تان می رسید برای دل خودتا ن این کار را می کنید. مردها هم خیلی بعید هست به ناخن زنی توجه کنند. اتفاقا در حوالی لس آنجلس هست که آمارعمل های جراحی خطرناکی که نتایجش توجه مردان را جلب می کند (مثل عمل سینه) بسیار بالاست. زنان ایرانی-درست مثل زنان سوئدی که کشور ایده آل فمینیست هاست - از این حماقت ها کمتر می کنند که سلامت خود را به خظر بیاندازند تا چهار تا مرد حیز به آنها توجه کند.


حاشیه رفتم . اصل مطلبی که می خواستم بگویم این بود:
فمینیزم در بستر فرهنگ و نگرشی که همه چیز  را با پول و بزرگی میز شخص می سنجد یک نتیجه شوم فاجعه آمیز دارد. دختران با هوش و با کفایت را از آموزش و پرورش به سمت بخش های دیگر می کشاند. همه چیز را با پول و قدرت ظاهری نسنجیم. ارزش مادی و معنوی قایل شویم به دختران با هوش و بااستعدادی که از روی علاقه حرفه و هنر معلمی را بر می گزینند. آنان کاری انجام می دهند بزرگتر از کار رئیس جمهور که حداکثر هشت سال مقام اجرایی را تصاحب می کند. مغز و روان نسل آینده این سرزمین به مدت دوازده سال در دستان آنان هست. این نقش بزرگ را دست کم نگیریم.



اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مصاحبه من با سیناپرس

+0 به یه ن

مصاحبه من با سینا پرس را می توانید اینجا ببینید.

البته خیلی بد متن مرا ویرایش کرده اند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

چرا بنیاد کودک!؟ چرا کمک مستقیم نه؟!

+0 به یه ن

چند وقت هست که در فضای مجازی یک جنبشی راه افتاده که می گویند به جای زیارت رفتن یا برای امامزاده ها نذر کردن به یتیمان وطنمان برسیم. من کاری به جنبه دینی قضیه ندارم. اما با اون دیدی که مردم به ضریح امامزاده ها و.... می نگرند اگر به یتیمان بنگرند فاجعه به بار می آید. مگر این که نهادمند به مسئله بپردازند.
خیلی ها که به طور سنتی به امامزاده می رفتند برای حاجت گرفتن بود. وقتی حاجت می گرفتند نذر را ادا می کردند و تمام.

خیلی ها چون  به دلایلی عذاب وجدان می گرفتند این کار را می کردند و معتقد هم بودند اگر حسابرسی بخواهند یا منتی بگذارند دیگه آمرزیده نخواهند شد.
خیلی ها هم بعد از تراژدی هایی مثل مرگ عزیزانشان به امامزاده ها پناه می بردند که آرامش پیدا کنند.
جایگزینی این کارکردهای امامزاده ها با کارهای خیریه می تواند فاجعه آمیز باشد مگر این که در دیدگاه تجدید نظر اساسی شود. در پایین توضیح می دهم که چرا و چگونه.
اگر با همان دید عمل کنند امروز که حاجت شان برآورده شده از سر شوق  یتیم نیازمندی را غرق نعمت می کنند فردا که او به ناز و نعمت عادت کرد اینها می روند دنبال کارشان. سختی پیش روی یتیم معصوم دو برابر می شود.

اگر برای آمرزیده شدن گناهانشان به یتیم نوازی بپردازند از آن کودکان هیچ انتظار مسئولیت پذیری نخواهند داشت. مثلا کلاس موسیقی ثبت نامش می کنند اما کودک وسط کار که ول کرد هیچ چیز به او نمی گویند مبادا که منت گذاشتن تلقی شود و ثواب را از بین ببرد. در صورتی که در همین خانواده های کودک سالار امروزی هم وقتی فرزند یک خانواده متوسط  در میانه تمرین ها  موسیقی را ول می کند والدین به او  اعتراض می کنند که ما این همه پول دادیم ساز خریدیم ! اگر به خاطر آمرزیده شدن گناهان به یتیم نوازی پرداخته باشند همین را هم نمی گویند مبادا که منت حساب شود و گناهان آمرزیده نگردد. می دانید نتیجه چه خواهد بود؟ بی مسئولیت و متوقع بار آمدن این کودکان. فردا نمی توانند در جامعه موفق باشند. در همون خانواده های طبقه کودک سالار هم نوجوان در خانه به مناسبت هایی نظیر تولد و عید و شب یلدا و ... کمک می کند تا سور وسات جشن فراهم شود. نمی گم حیاط را جارو می کند یا برف پارو می کند. نه! ولی در کارهایی نظیر تزئین سفره و درست کردن ژله و پودینگ و... به مادر کمک می کند.اما دربرخی از این مراکز نگهداری کودکان بی سرپرست و بد سرپرست که با کمک های مردمی -مبتنی بر عاطفه و احساسات ونه بر اساس اصول مددکاری اجتماعی- اداره می شودن همین کارهای کوچک را از کودکان و نوجوانان نمی خواهند! فکر می کنند با انجام همین کارها برای این کودکان در حق شان نیکی کرده اند. نوجوان لذت سازندگی و مشارکت در فراهم کردن سور وسات جشن را تجریه نمی کند.
فردا که این نوجوانان به سن 25 سالگی رسیدند و دیگر کودک حساب نشدند چه کسی قرار است کارهایشان را انجام دهد؟ او که همه چیز را آماده و حاضری یافته چه طور قرار است به جنگ مشکلات زندگی رود.
 همسالانش که در خانواده های متوسط بزرگ شده  اند در خانه صد جور مهارت کسب کرده اند و آموخته باید در ساختن زندگی سهمی داشته باشد. از طرف دیگر، حمایت مادی و معنوی والدین را هم دارد. اما او که اون جوری به طور مصنوعی در حباب بزرگ شده و پشتیبانی هم ندارد، چی؟!

به علت تراژدی در زندگی شخصی به سراغ یتیمان رفتن هم مشکل زاست. خود اون طفلکی ها به اندازه کافی در زندگی تراژدی داشته اند.

منظور و مقصود من از این حرف ها: بهتر هست حمایت هایمان را از طریق بنیاد ها خیریه معتبر نظیر بنیادکودک و یا موسسه قلب های سبز یا محک کنیم.
اونها بلد هستند که کاری کنند اثرات سو نظیر آن چه که در بالا گفتم نداشته باشد. به روانشناسی کودک و اصول مددکاری اجتماعی واردتر هستند تا یه خانم خانه دار که تنها از روی عاطفه و احساسات می خواهد به کودکی محبت کند.
می بینی فلان دختر دانشجو رفته برای کمک به ایتام. یک بچه ای را با مزه و خوشگل دیده او را غرق محبت کرده تا هی با هم عکس سلفی بگیرند. او را به لحاظ عاطفی وابسته خودش کرده بعد امتحانات پایان ترمش شروع می شود و بچه یادش می رود!
به این ترتیب، خیلی احتمال دارد که به اون بچه ضربه روحی وارد  شود. به اندازه کافی اون طفل معصوم بحران عاطفی و روحی دیده. این یکی دیگه خیلی ناجوانمردانه هست.

اینها اشکالات نیکوکاری صرفا مبتنی بر احساسات هستند. برای همین هم هست که من معتقدم به جای ارتباط مستقیم، از طریق بنیاد کودک کمک هایمان را بکنیم.

من و جمعی از دوستان قدیمی به طور گروهی هم یک سری کارهای خیریه برای آشنایان  نیازمند می کنیم. حالا سهم من خیلی ناچیز هست و بیشتر زحمت را دوستان می کشند.  با این قبیل نیکوکاری هم تا آشنا نیستم. (البته سهم قابل صرفنظر است)
این چیزهایی را هم که در بالا گفتم سعی می کنیم رعایت کنیم. برای دل خودمون کارهایی می کنیم و برکت اش را هم برای دوستی هامون دیده ایم و می بینیم. نمی خواهم تصادف نکردن خودمان را به این کار خیریه که می کنیم نسبت بدهم! ابدا همچین چیزی نیست که چون یکی جایی صدقه داده اگر نکات ایمنی را هم رعایت نکند خطری او را تهدید نخواهد کرد.
منظورم از برکت برای دوستی هایمان چیزهایی از این دست هست: وقتی در گیر این کارها هستیم دیگه چشم همچشمی و تفاخر برای موقعیت و مدرک تحصیلی و هیکل و.... می رود پی کارش! وقتی دردهای واقعی جامعه را می بینیم دیگه از مسایل پیش پا افتاده برای خودمان درد درست نمی کنیم. گذشت و صبرمان بالا تر می رود.

این نوع کار خیریه برکات خود را دارد اما به لحاظ تاثیرگذاری بلند مدت اجتماعی ابدا قابل قیاس با کمک به بنیاد کودک نیست. خیریه ای نهادمند چون بنیاد کودک جایگاه خیلی خاصی دارد که هزار تا گروه از نوعی که گفتم نمی تواند داشته باشد.



از جمله کارهایی که یک موسسه خیریه مثل بنیاد کودک می تونه بکنه اما گروه های خیریه چند ده نفری از دوستان که به آشنایان خود می رسند نمی توانند بکنند حمایت و مددرسانی به فرزندان مادران زندانی و نیز بچه های بزهکار در  دارالتادیب هاست. امثال ما را که به این جاها راه نمی دهند. اما بنیاد کودک در شهرهای مختلف به این دسته از کودکان-که شاید آسیب دیده ترین و مظلوم ترین قشر باشند- کمک رسانی کرده. آسیب ترین قشری که شاید ظاهرشان هم طوری نباشد که کسی بخواهد با آنها عکس سلفی بگیرد و قربان صدقه شان رود. خیلی ها هستند که حاضرند برای طفل یتیم -به خصوص اگر قیافه بامزه داشته باشد- شکلات و اسباب بازی گران قیمت بخرند. اما چند نفر حاضرند برای کودک آسیب دیده ای که والدین آنها زنده اما بزهکار هستند یا زندگی سخت باعث شده خودشان به سمت بزهکاری روند محبتی بکند؟ محبتی حتی در حدیک لبخند. ولی بنیاد کودک این کار را انجام می دهد. کمک های ما از بنیاد این کار را میسر می سازد.

به علاوه، این بنیاد می تونه با انجمن های مختلف همکاری کنه. مثلا انجمن نجوم آیاز تبریز گاهی برای مددجویان بنیاد کودک اردو می ذاره. یا مثلا فلان شرکت لوازم صوتی تصویری برای تبلیغات برای مددجویان جشنواره تدارک می ده. یا برخی از گروه های موسیقی برایشان کنسرت ترتیب می دهند.
می دانید یک گروه ده بیست نفره خیریه باید چه قدر تلاش بکنه تا بتونه همچین برنامه ای ترتیب بده که روحیه بچه را بهتر کنه. چه قدر سخته؟! چه قدر مسئولیت و دردسر داره چند صد بچه  را به اردو بردن؟! اما یک موسسه خیریه شناخته شده مثل بنیاد کودک از این قبیل برنامه ها به طور مرتب می ذاره.
یادمه یک زمانی که برای بنیاد کودک تبلیغ می کردم وسط کار یک عده خانم سانتی مانتال (از تیپ هایی که دایم شر ور احساسی می گویند -شبیه دختر شاه در سریال قهوه تلخ مهران مدیری) آمدند  و شعار دادند که چرا ما بین سفید و سیاه فرق می ذاریم ما باید همه بچه ها را حمایت کنیم. با این حرف بنیاد کودک را زیر سئوال بردند. حالا ما در ایران بچه سیاهپوست از کجا پیدا کنیم؟ علی الاصول حرف درستی است اما در شبکه های اجتماعی از این حرف های احساسی زدن درد هیچ بچه ای را-اعم بر سفید و سیاه - تسکین نمی ده! اون افراد سانتی مانتال هم اگر راست می گویند یک بچه از خانوادده های آسیب دیده را یک روز به پارک ببرند که کمی روحیه اش شادتر بشه. خییلیی سخته. اما خیلی لازم هست که بچه ها این اردوهای تفریحی-علمی- هنری -فرهنگی تجربه کنند تا رشد فکری خوبی داشته باشند.
برای بنیاد کودک تبلیغ کنید. گروه های خیریه کوچک و ثبت نشده ابدا نمی توانند کارکرد بنیاد کودک را داشته باشند.

به علاوه به بنیاد می شه از خارج از ایران هم کمک کرد. هر گونه که توانستیم برای بنیاد کودک تبلیغ کنیم. اگر تونستیم خودمان کفیل ویا همیار بنیاد کودک باشیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مددجویان بنیاد کودک و بازدیدکنندگان وبلاگ مینجیق

+0 به یه ن

دیروز  560 نفر  از وبلاگم بازدید کردند.
تعداد مددجویان بنیاد کودک که منتظر کفیل هستند 542 نفر است.
اگر هر کدام از بازدید کنندگان وبلاگم کفالت یک مددجو انتخاب نماید و یا اگر تمکن مالی لازم را ندارند شخصی را تشویق و متقاعد به این کار نمایند همه این مددجویان با استعداد کفیل پیدا می کنند و شانس آن را می یابند که با ادامه تحصیل و آموختن مهارت های زندگی از مددکاران بنیاد آینده ای خوبی برای خود و خانواده (و چه بسا بستگان و اهالی محله) رقم بزنند. خود را از ورطه فقر بیرون کشند و خود روزی به کفیلان بنیادکودک بپیوندند و دست بقیه را هم بگیرند.
اگر موافقید یا علی!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آن چه که باید (نباید) از انجمن فیزیک انتظار داشت.

+0 به یه ن

گاهی اعضای انجمن فیزیک از این انجمن شکایت ها و انتقاد ها یی دارند که انصافا بیجا هست. چند مورد از شکایت های بی مورد مرسوم را در زیر می آورم.
1) انتظار دارند انجمن از حقوق صنفی افراد دفاع کند. تا جایی که من می دانم و برداشت نموده ام  انجمن فیزیک، مطابق اساس نامه  یک انجمن علمی  برای ترویج فیزیک  است نه یک انجمن صنفی که ضامن حقوق اعضایش باشد. اگر اشتباه می کنم لطفا مرا به طور مستند آگاه سازید.
شاید بگویید ما فیزیکدان های ایرانی احتیاج به یک انجمن صنفی  داریم که ضامن حقوق مان باشد. بعد هم از فن کلام بهره بگیرید و اضافه نمایید تا جمعی از حقوق اعضایش نتواند دفاع کند چه دلیل دارد برود به سراغ اهداف بزرگتری چون ترویج علم در بستر جامعه. البته همان طور که گفتم این قبیل استدلال ها فن کلامی هستند نه استدلال هایی اثباتی! در هر حال, چه این استدلال من و شما را قانع کند چه نکند، مطابق اساس نامه انجمن فیزیک هدف و رسالت دیگری دارد و از آن نباید انتظار دفاع از حقوق صنفی داشت!
اتفاقا  انجمن فیزیک چون انجمن علمی بوده و پول هم زیاد نداشته نسبتا سالم مانده است. اگر محل کسب قدرت و یا ثروت بتواند باشد آن گاه مقوله عوض می شود. یک انجمن صنفی قطعا محل کسب قدرت  خواهد بود و این کسب قدرت تبعات  خود را خواهد داشت که از حوصله این قلم خارج هست.
(اگر شما معتقدید به یک انجمن صنفی فیزیکدانان نیازمندیم این گوی و این میدان! بروید خود آن را ایجاد کنید. اما قبل از اقدام - اگر واقعا نیت شما خیر هست- بد نیست از تجارب "کانون وکلا" و انجمن های صنفی نظیر آن با خبر شوید!)


2)  برخی وقتی از یکی از همکاران خود به هر دلیلی دلخور می شوند یک تنه به سراغ انجمن فیزیک می روند و  ملودرام راه می اندازند و شکایت او را می کنند.  بیچاره انجمن فیزیک! لابد این شخصیت حقوقی در دل می گوید:" پس این شخصیت های حقیقی  کی بزرگ می شوند؟"

3) برخی  دانشجویان دکتری فیزیک و پسا دکتری از کنفرانس های انجمن انتظار دارند که سئوالات تخصصی شان را پاسخ دهند و به آنها در کار پژوهشی کمک نمایند.  وقتی این انتظار برآورد نشد به یک بار کل انجمن فیزیک را زیر سئوال می برند و می گویند به درد نمی خورد. این هم انتظار بیجایی هست. شما از کنفرانسی که برای جذب و علاقه مند ساختن دانشجوی لیسانس و فوق لیسانس برگزار می شود نباید انتظار داشته باشید دغدغه های تخصصی تان را در سطح دکتری و بالاتر پاسخ دهد. این انتظار در همایش های تخصصی تر، نظیر همین همایش های پژوهشکده فیزیک آی-پی-ام بر آورده باید شود.   قابل قبول هست که بگویید در این مقطع من نیاز و دغدغه تخصصی تر دارم و به همین علت  تا اطلاع ثانوی درگیر کنفرانس های انجمن فیزیک نمی شوم. اما درست نیست که کل فعالیت های این انجمن را به یک باره زیر سئوال ببرید.



از برخی از اعضای هیئت مدیره در ادوار مختلف شنیده ام که این انجمن "دموکراتیک" اداره می شود. انصافا ادعای گزافی نیست. کمابیش انتقاد ها را می شنوند و در آن به نیت اصلاح و بهبود تامل می کنند. سیستم اش نه فشار و نفوذ الیگارشی است و نه دیکتاتوری اکثریت بر اقلیت. این دستاورد کمی  در یک کشور خاورمیانه ای نیست. انصافا مکانیزمی هم گذاشته اند (بخش های نظر سنجی در وبسایت) تا صدای اقلیت  هم  شنیده  شود به شرط آن که اقلیت خود آن قدر به موضوع اهمیت دهد که نظر بنویسد. من  خود تجربه نظر نویسی در سایت انجمن  دارم (آن هم در یک موضوع بسیار جنجال برانگیز) . نظر سنجی ها را به دقت می خوانند. (دست کم آن زمان خواندند.)
این ارزشمند هست و جای قدر دانی دارد.
 من دیدگاه ایده آل گرایانه به دموکراسی ندارم. به نظر من دموکراسی هم روشی برای اداره کردن و تصمیم
گیری  است  در کنار روش های دیگر. روشی مناسب و ایده آل هست که در عمل کارآیی بیشتر دارد. در جمعی که تعدادشان به حد آمار نرسیده دموکراسی معنا نمی تواند داشته باشد. در جمعی هم که افراد از سطح سواد و یا سطح رفاه زیادی برخوردار نباشد باز هم-به دلایلی که همگی می دانیم-  خیلی دموکراسی کار نمی کند. اما  هم تعداد اعضای انجمن فیزیک به حد آمار رسیده و هم -شکر خدا- همه اعضایش سطح سواد بسیار بالا و سطح معیشتی نسبتا خوب دارند. اینجا دموکراسی علی الاصول باید کار کند و تجربه نشان می دهد که کار کرده است. البته این روش اداره اینرسی را بالا می برد ولی در طی تاریخ انجمن فیزیک که به عملکرد آن  می نگرید می بینید، دستاوردهای قابل توجه در ترویج فیزیک در جامعه داشته است و مجلات ترویجی  آن استعداد های بسیاری به سمت دانشکده های فیزیک جذب نموده است. این دستاوردها کمابیش  مستقل بوده  از این که چه کسانی در رده های مدیریتی آن نشسته باشند. مهم تر آن که  مستقل بوده از کیش شخصیت افرادی که سعی کرده باشند در آن نفوذ پیدا کنند و قدرت در پس پرده باشند! این است دستاورد دموکراتیک بودن انجمن فیزیک ایران. بدون برگرفتن روش های دموکراتیک قطعا نمی شد! برای کشوری در خاورمیانه که عمر قدیمی ترین دانشگاهش که به طور مستمر فعالیت کرده به صد سال هم نمی رسد دستاورد شایان توجه و شایان تقدیری است.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

انجمن فیزیک (جدید) و ارائه پستر (تکرار)

+0 به یه ن

( جواب یک سئوال: من و شاهین   (دکتر جباری) به علت شرکت در همایش دیگر در کنفرانس فیزیک ایران در شیراز نخواهیم بود. اما هر دو از حامیان جدی این برنامه  و سایر برنامه های انجمن فیزیک هستیم و این انجمن را برای ترویج فیزیک در ایران مفید و لازم می دانیم.)

برای اطلاع از فعالیت های انجمن فیزیک به سایت آن مراجعه کنید.در فضای مجازی اطلاعات غلط شبه علمی زیاد منتشر می شود. سایت انجمن فیزیک منبع موثقی است برای اطلاعات فیزیکی به زبان نسبتا ساده و غیر تخصصی. این سایت را به همه علاقه مندان فیزیک معرفی کنید.

انجمن فیزیک فعالیت های گوناگونی برای ترویج فیزیک انجام می دهد. برای این فعالیت ها نیاز به حمایت مالی دارد. اگر عضو انجمن هستید و به لحاظ مالی در مضیقه نیستید در پرداخت حق عضویت اهمال نکنید. اگر من به عنوان یک استاد دانشگاه که خدا را شکر پرداخت حق عضویت 165 هزار تومان در سال بار مالی سنگین بر دوشم نمی گذارد امروز خسیسی به خرج دهم و آن را از روی رندی و زرنگی پرداخت نکنم فردا  فعالیت های انجمن بسته می شود. پس فردا می دانید چه می شود؟! انواع و اقسام اشاعه دهندگان خرافات در خلا منبعی که پاسخگوی سئوالات علمی جامعه در سطح ملی باشد رشد می کنند و به تحمیق مردم می پردازند. پس پسین فردا همون ها می نشینند روی سرمان (تا حدود زیادی همین الان هم نشسته اند. اون وقت از این هم بدتر می شود. نگاهی به کشورها ی همسایه نشان می دهد از بد، بدترها می تواند باشد)!

به عنوان یک فیزیکدان دوست دارم در جامعه زندگی کنم که فروش کتاب زندگی امی نوتر از فروش رمان بامداد خمار پیشی بگیرد. چرا؟! چه اهمیتی برای من دارد؟! می خواهم فداکاری در راه دانش مقبول جامعه افتد نه شلاق زدن خواستگار توسط پدر پولدار دختر در خیابان (یکی از صحنه های بامداد خمار که خیلی از خوانندگان سیصد هزار نفری این رمان  به سادگی از کنارش گذشتند و به راحتی پذیرفتند و عادی دانستند). انجمن فیزیک وقتی نمایشگاه عکاسی فیزیکی در سطح ملی برگزار می کند، وقتی کنفرانس دانش آموزی فیزیک هر سال در یکی از شهرهای ایران برگزار می کند، وقتی مجلات ترویج علم منتشر می سازد در واقع  ذائقه فرهنگی جامعه را از پایین تغییر می دهد و راه را برای این تغییر تحول اجتماعی فرهنگی هموار می سازد.

در مورد پستر از من سئوال شد که نوشته قدیمی ام را در زیر می آورم:

توجه کنید که پوستر از کلمه ی پُست  است و همانند آن تلفظ می شود. به هیچ وجه  از کلمه ی فارسی "پوست" نیست که آن را بر وزن "دوست" تلفظ کنید. درواقع درست تر است که آن را به صورت "پُستر" بنویسیم نه "پوستر". ولی چون  نگارش به صورت "پوستر" جا افتاده من هم ناگزیر آن را به این شکل نوشتم. در انگلیسی اگر به صورت "پوستر" تلفظ کنید  حرف شما را متوجه نخواهند شد.

 

چند نکته عملی درباره ارائه پوستر

در اینجا می خواهم به چند نکته عملی اشاره کنم که رعایت آنها کمک می کند تا در ارائه پوستر موفق تر باشیم.
برخی از آنها را خود به تجربه دریافته ام و برخی را از و یا دیگر فیزیکپیشگان پیشکسوت شنیده ام.

1) در تنظیم پوستر (برعکس نوشتن مقاله و یا نوشتن ای-میل علمی)بهتر است شرط ایجاز را رعایت کنیم. باید فقط لب مطلب را در پوستر بگنجانیم . از پرداختن به جزئیات حتی الامکان باید بپرهیزیم. اگر پوستری حاوی مقدار زیادی از جزئیات باشد حوصله بازدید کنندگان را به سر خواهد برد. علاقمندان می توانند برای خواندن جزئیات بیشتر به مقاله رجوع کنند.

2( طبیعی است حسن انتخاب رنگها و جلوه های بصری در موفقیت هر پوستری می توانند نقش کلیدی ایفا کنند. توجه به این جزئیات را "سطح پایین" و یا وقت تلف کردن تلقی نکنید. در کار حرفه ای همه این جزئیات مهمند.

3) تهیه پوستر و آویختن آن تنها قسمت کوچکی از کار ارائه پوستر است. قسمت اصلی کار حضور در کنار پوستر و توضیح درباره پوستر و پاسخ گویی به سئوالات بازدیدکنندگان است. در عرف جامعه فیزیک بین المللی کسی که به هنگام
Poster session
در کنار پوستر خود حاضر نیست شخصی بی مبالات و حتی به دور از ادب تلقی می شود. من در حدی نیستم که خودم در این باره نظری داشته باشم اما از آنان که عمری به برگزاری همایش های بین المللی پرداخته اند و در آداب و
etiquette
این گونه گرد همایی ها صاحبنظرند این گونه شنیده ام.

4(در جلسه پوستر باید خجالت را کنار گذاشت. اگر کسی را دیدیم که به پوستر ما توجه می کند بهتر است جلو برویم و شروع کنیم به توضیح دادن درباره پوستر. معمولا طرف از این کار ما استقبال می کند.

5( در بالای پوستر نام ارائه دهنده و همچنین نام دانشگاه یا موسسه وی حتما باید گنجانده شود.

6( این آخرین توصیه ابتکار خود من است: بهتر است چند نسخه از مقاله مربوطه را با خود داشته باشید و آن را به دست بازدیدکنندگان علاقمند بدهید. تجربه من نشان می دهد که معمولا در اولین فرصت

!یعنی در طی سمینار خسته کننده بعدی مقاله شما خوانده می شود

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

از کرامات شیخ ما چه عجب!

+0 به یه ن

این روزها می شنویم که "بخور بخور" در ادارات دولتی زیاد هست.  فاجعه  بزرگتر از خود بخور بخور می دونید چیه؟ اینه که  اونهایی که در ادارات مشغول بخوربخور هستند  بخور بخور را چه در خود همون اداره و چه در بین فامیل و همسایه ها و آشنایان می خواهند خیلی بیشتر از آن چه که  واقعا هست نشان دهند.
مثلا اگر ده میلیون می خورند این طور جلوه می دهند که دست کم صد میلیون خورده اند!
یک جنبه این فاجعه آن هست که قبح عمل ریخته. جنبه دیگر آن هست که لابد هیچ از حسابرسی دنیوی نمی ترسند.
اما جنبه سوم این هست که ما چرا به جایی رسیده ایم که بزرگتر جلوه دادن بخور بخور  این قدر جذاب شده؟!
واقعا چرا چنین می کنند؟ یه عده از اینها دنبال نوچه و.... هستند. در واقع جذابیت اصلی بخور بخور برایشان سفره گسترانیدن جلوی نوچه هاست. یه خرده به همین نوچه ها هم می خورانند. می خواهند  سفره بخور بخور را گسترده تر از آن چه که هست جلوه دهند تا نوچه های بیشتری به طمع خوان گسترده جمع شوند ولو این  که دست آخر خرده ریزه ای هم به اکثر این نوچه ها نمی رسند. به کسانی چیزی می رسد که روح خودشان را در برابر اون خرده ریز می فروشند. عقلشان همین قدر هست که می شوند نوچه دیگه! عقل و شعور درست و حسابی داشتند برای خودشان شخصیتی می شدند نه یک نوچه.
هرچند چندش آور هست اما می فهمم که چرا یک نوچه پرور می خواهند سفره بخور بخورش را گسترده تر جلوه دهد.
اما عده بیشتری از اینها که  مال حرام می خورند، آن قدر خسیس و تنگ نظرند که عرضه همون نوچه پروری را هم ندارند. نوچه پروری برایشان جذابیت دارد اما بلد نیستند. اینها دیگه چرا سفره را می خواهند گسترده تر نشان دهند؟ برای اینها بزرگ تر جلوه دادن سفره هیچ نفعی ندارد جز آن که دشمن بیشتری پیدا کنند.
اینها عموما اون قدر فهم و شعور ندارند که درک کنند این کارشان جز  ضرر برایشان ندارد. دارند کورکورانه از نوچه پروران تقلید می کنند بی آن که بفهمند نوچه پروری مستلزم آن هست که هر از گاهی خرده ریزی (یا دور ریزی) از بخور بخور را هم بذاری جلوی نوچگان. کسی نیست به آنها بگوید شما که جون به عزرائیل به زور می دهید سودای نوچه پروری تان دیگه چه صیغه ای است؟! چیزی که برایشان جذاب هست وسوسه آن هست که مردم در مورد ابعاد بخور بخور شان صحبت کنند و اینها را مهمتر از آن چه که هستند بدانند! بدبخت ها خیال می کنند این طوری سطح شان می رود بالا!

حالا ما چی کار کنیم؟ اگر در موقعیتی قرار گرفتیم که بتوانیم جلوی این بخور بخور ها را بگیریم قطعا نباید مماشات کنیم. اما اکثر ما (از جمله خود من) در چنین موقعیتی نیستیم. پس ما چه کنیم؟! هیچ چی! زندگی مان را بکنیم. حق خودمان را سعی کنیم بگیریم ولی به همون حق قانع باشیم. حرص بیش از آن را نخوریم. اگر چنین حرصی بخوریم از همان چه که داریم هم نمی توانیم لذت ببریم.
این روزها زیاد می بینم که بخوربخور ها را که می شنوند  در ذهنشان رقم را ضربدر پنج هم می کنند. مثلا فرض کنید بخوربخوری که بوده در واقع ده میلیون بوده. یارو آن را صد میلیون در افواه عمومی جلوه داده. این رفیق ما هم پیش خودش فکر کرده که لابد پانصد میلیون لمبانده اند! بعد می آید توی سرش می زند که "ای داد! من بدبخت شدم. جا موندم از همه سفره بخور بخور!" بعد دستش هم به جایی نمی رسد  و شروع می کند به خود خوری, تلخ زبانی, حرکت های  ایذایی، لجبازی و خرابکاری و.....
هم به بیماری روحی دچار می شود و هم با لجبازی ها و خرابکاری ها به موقعیت شغلی اش ضربه می زند.

با یک درآمد متوسط (در حد در آمد یک استاد دانشگاه) هم می شود خوش بود. یعنی باید بشود. نگران اجاره خانه نیستیم. غذای خوب می خوریم. عینک مان وقتی خش خشی شد می توانیم  بدون نگرانی هزینه عوض کنیم و به عینک فروشی بگوییم لنز و فریم با رنج قیمت متوسط بیانداز. سالی یک بار بدون نگرانی از هزینه های احتمالی برای چک آپ به دندانپزشک و پزشک می رویم. کتاب می خریم. بلیط کنسرت کلاسیک و سنتی به راحتی می خریم. ... همین بس هست دیگه برای خوشی! برای خوشبختی! برای خوشی و خوشبختی همین مقدار لازم و کافی است. بیش از این اگر بود چه بهتر! کمتر بود تلاش می کنیم به دست آوریم. اما حرص بیشتر از این داشتن زندگی را سیاه می کند.
خودتان در همین وبلاگ شاهدید من اگر موقعیت فعلی  اظهار نارضایتی می کنم از این جنس هست : 1) چرا همگان از این سطح امکانات برخوردار نیستند؟ همان طور که -خدا را شکر- استادان دانشگاه  و پزشکان و مهندسان جا افتاده الان از این سطح امکانات برخوردار هستند باید معلمان مدارس دولتی هم-بدون نیاز به تدریس خصوصی - باشند. کارگران هم همین طور. منظورم این نیست که حقوق همه یکسان باشد. احتمالا رستورانی که یک پزشک می رود کمی کلاس بالاتر از غذاخوری ای خواهد بود که کارگر می رود. خانه اش هم بزرگ تر و شیک تر خواهد بود. اما کارگر هم نباید نگران اجاره خانه باشد. باید تامین باشد. باید بتواند بدون نگرانی از هزینه های احتمالی  مرتب چک آپ برود.
2)  شرایط نباید طوری باشد که افراد برای تفریح یا ..... بیش از آن که لازم هست بدهند. برای شرکت در کنسرتی با بلیط بهای 70 هزار تومان بلند شوند بروند دبی  و هزینه های چندین میلیونی بپردازند.
برای این که از طبیعت لذت ببرند مجبور نشوند ملک چندین هکتاری بخرند و دورش برج و بارو بکشند! امنیت آن قدر باشد که با کمترین تخریب طبیعت بیشترین افراد از پارک های عمومی شهری و جنگلی و کوهستانی و..... بهره مند شوند.
خدا را شاکرم که درد من این نیست که چرا از بخور بخور ها جا مانده ام. اگر این درد را داشتم خودم زجر می کشیدم و بس! دعا می کنم خدا  دل های آنهایی را که ازچنین دردی رنج می کشند شفا دهاد.

پی نوشت: خوشبختانه من می بینم همه همکلاسی های مدرسه من که هنوز با هم دوست هستیم  وضع مالی خوبی دارند. ثروتمند نیستند اما در رفاه هستند. همه شان هم آدم های فوق العاده شریفی هستند و تا حد وسواس دغدغه حلال و حرام در در آمد داشته اند. از این جهت خیلی به آموزه های حضرت علی پایبند بوده اند. تیپ شان را ببینید اصلا اهل جانماز آب کشیدن نیستند. شاید منتقد مسلمانی رایج هم باشند. قطعا منتقد آن گونه سخنرانی ها هستند که زلزله را به پوشش بانوان ربط می دهد و این گونه حرف ها را خرافات می دانند. اما وقتی به در آمد و و خرج کردن و انفاق می رسد شیعه کامل علی می شوند.
یادمه یکی شان رفته بود طالبی بخرد. برای امتحان طالبی را کمی فشار داده بود اندکی طالبی ترک برداشته بود. طالبی دیگری خریده بود. بعد فکرش مانده بود که به مغازه دار زیان رسانده. بعد رفت دوباره همان طالبی را پیدا کرد و خرید تا زیان را جبران کرده باشد.
این تیپی هستند دوستانم. با این وجود همین دوستانم خوشبختانه در همین جامعه زندگی نسبتا مرفه دارند. این نعمتی است ک وضع دوستان آدم به لحاظ مالی خوش تر باشد. بخواهیم با هم برویم به رستورانی و قرار داشته باشیم دُنگی حساب کنیم، فکر من نمی ماند پیش آن که نکند هزینه رستوران برای یک کدومشان سنگین باشد و به فشار بیافتد.خیالم راحت است اگر هزینه رستوران برای من سنگین نیست برای آن ها که وضعشان از من بهتر است هم سنگین نخواهد بود.

نکته ام اینجاست که کسی که از صفر شروع کند وتلاش نماید می تواند در چهل سالگی در همین کشور خودمان از راه درست به رفاه قابل قبولی برسد. به شرط آن که در محیطی قرار گیرد که راه  و چاه را نشان دهد. دست کم به سمت چاه هایی نظیر مواد مخدر، چاقوکشی، کلاهبرداری های ناشیانه، رانندگی مرگ آور، دنبال خرافات و جادو جنبل رفتن و مرید شارلاتانان شدن، خود آزاری و آسیب رسانی به خود و.... هدایت نکند. علت این که خیلی ها نمی توانند (از فجایعی مثل بیماری یا سیل و زلزله که بگذریم) رانده شدن به سوی این چاه هاست. از مادرانی که خانه شان در محلات حاشیه نشین هست می شنوم که حاضر نمی شوند پسر 20 ساله شان از خانه خارج شود. وقتی می گویی:" او باید برود بیرون از خانه تا شغلی بیاید در خانه بنشیند که سربار تو و پدرش می شود و افسردگی می گیرد"
پاسخ می دهند " دلت خوشه؟! کار کجا بود؟ سر کوچه مون ده تا معتاد ایستاده. این هم می ره با اونها دمخور می شه بیچاره می شیم!"
وضع پسر 20 ساله این باشد وضع دختر 20 ساله را خودتان تصور کنید!
بنیاد کودک دقیقا بنیادی است که کودکان و نوجوانانی را که پتانسیل آن را دارند که خود را از ورطه فقر بیرون بکشند شناسایی می کند و راه را به آنها نشان می دهد. خیلی از مددجویان سابق بنیاد کودک به این ترتیب راه را یافته اند و الان خود را به جایی رسانده اند که خود جزو کفیلان شده اند.
خود من یک مددجو دارم که الان ترم شش مهندسی برق می خواند. با معدل 18. علاوه بر آن دوره داروشناسی گیاهی گذرانده. در اوقات فراغت خود به دانش آموزان مددجو درس می دهد. خیلی به او افتخار می کنم
طبعا این آقای مهندس جوان بعد از بیست سال می تواند برای خودش برو بیایی داشته. در سطح همان متوسطی که گفتم. در حد برو بیای یک صاحب شرکت مهندسی.
حال به پیشینه او بنگریم. سال 81 پدرش به علت فقر شدید خودکشی کرده.. چند سال بعد مادرش در اثر کار طاقت فرسا فوت شده است. این جوان مانده و یک پدربزرگ مسن. از سال 88 مددجوی بنیادکودک هست. روحیه قوی و اخلاق خوبش زبانزد هست.
بنباد کودک ا زاین موارد زیاد دارد. با مراجعه به سایت بنیاد کودک می توانید کفیل هر کدام از آنها شوید.
http://www.childf.com

چند وقت پیش یکی از کفیلان سابق بنیاد کودک که ساکن استرالیا ست و فانتزی خود-بابالنگ دراز-پنداری داشت در اینترنت علیه بنیاد کودک الم شنگه راه انداخته بود که "از ما خواسته اند که مخارج استخر رفتن مددجوی دختری را بدهیم. این همه تجمل برای چه؟!" کدام تجمل؟! ورزش از نیاز های اساسی آن دختر هست که به علت وضعیت نابسامان اخلاقی محله شان در یک چهار دیواری محبوس می شود. دایم در یک اتاق کوچک بنشیند تا از یک طرف دلش بپوسد و از سوی دیگر پوکی استخوان بگیرد؟! تا پس فردا مادری به لحاظ جسمی و روحی ناسالم باشد و ناسالم تر از خود را به جامعه عرضه کند؟!
من نمی خواهم به موسسه ای مثل موسسات مادر ترزا در هند کمک کنم که هر چه پول می دهی باز هم مددجویان را در فقر و فلاکت نگاه می دارند تا دل اهدا کنندگان را به درد آورند و بیشترتیغشان بزنند. (پول را هم صرف گسترش کمی موسسات مشابه و افتتاح شعب جدید نمایند). من می خواهم به موسسه ای کمک کنم واقعا به مددجویان برسد . طوری که نیازهایشان در هرم مازلو با لا و بالاتر رود و کمکشان کند تا با توامندی و تلاش خود  خود و اطرافیانشان را از ورطه فقر بیرون بکشند. یعنی مثل بنیاد کودک

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ]