گؤزل گلین

+0 به یه ن

برخی دریاچه اورمیه را عروس آذربایجان می خواندند و عده ای عروس ایران. من اورا تنها عروس زیبا خواهم خواند. می خواهم خاطره ای بگویم از روزهایی كه این عروس زیبا هنوز این چنین رنجور نشده بود. هنوز دختری جوان و پر نشاط بود. می خواهم برای دفع آلزایمر تاریخی ام هم كه شده مرور كنم گذشته ها ی نه چندان دور را. به یاد آوریم اوایل دهه هفتاد را. به یاد دارید شب "بله برون" یا "شیرینی خوران" یا به قول ما ترك ها "سوز دانیشما یه" عروس خانم زیبا را؟! كسان عروس می خواستند تا می توانند مهریه سنگین تری ببُرند. 14 سد به یاد 14 معصوم مهریه ای بود كه در یكی از این استان ها تعیین شد. باور كنید قضیه "چهارده سد به یاد چهارده معصوم" استعاره نیست! صحبتی از این كه آیا با توجه به میزان رسوب رودخانه ها این سد سازی ها توجیه اقتصادی دارد نمی شد. جز اندكی كارشناسان كسی پاپیچ این مسایل نمی شد. صحبت چندانی از این كه این گونه سد سازی ها چه بر سر عروسانی چون این عروس می آورند نشد. نظر عروس خانم را نپرسیدند! عروس خانم آموخته بود كه "نجیب" باشد و نجابت یك عروس در آن روزها به معنا ی فروخوردن نیازها بود. كسان عروس خانم بیشتر از آن كه به فكر نیاز ها ی عروس باشند نگران آن بودند كه از مهریه های عروسان دیگر در گوشه و كنار این سرزمین ، كمتر طلب نكنند.
می خواهم برای آقا داماد نامی بیابم. "توسعه نسنجیده"؟! "توهم توسعه"؟! "عقده جهان اولی شدن"؟! "توسعه ناپایدار؟!"
اما می بینم نیازی نیست به سراغ داماد برویم. خود داماد هم در این وسط كاره ای نبود. شاید او هم همانند عروس قربانی شد.عروس خانم به عقد یك خانواده پرجمیت درآمد. كسان قدیمی عروس خانم و خاندان سببی او دست به دست هم دادند و نادانسته به جان عروس خانم افتادند. عروس خانم دم به دم رنجور تر و بیمار تر شد. اما در گوش عروس خانم خوانده بودند كه دختر با لباس سپید عروسی به خانه بخت می رود و با كفن بیرون می آید. عروس خانم دم بر نزد. با لبخندی تحمل كرد همه ما را! آری! ما! شركت هایی كه سدها و كارخانه ها و جاده ها را بدون توجه به درد ورنج این عروس خانم و دیگر عروس های زیبا می ساختند. خانم های خانه داری كه بی رویه آب به هدر می دادند. كشاورزانی كه تلاشی برای بهینه كردن روش های آبیاری نمی كردند و... "ما" با عقاید و مذاهب گوناگون، زن ومرد، ترك و فارس و لر و.. .. ما همگی به نوعی كسان این عروس زیبا یا دیگر عروسان زیبای این سرزمین بودیم. آری همه ما بی توجه به رنجوری این عروس زیبا و دیگر عروسان تنها به فكر خود بودیم. روزی چشم باز كردیم ودیدیم كه عروس زیبا به حال زار افتاده است.

خبرنگار ان خارجی گمان كردند ما این عروس را "دوست نداریم"! مردمانی وحشی و یا سادیك هستیم كه از "عروس آزاری" لذت می بریم! خبرنگاران خارجی البته اشتباه می كردند! آنها نمی دانستند ما هر كه را بیشتر دوست داریم بیشتر می آزاریم! امكان ندارد خبرنگار اجنبی بتواند درك كند كه ما چه قدر عاشقانه عروس زیبا را دوست داریم! آن قدر دوستش داریم كه می توانیم صدها بیت شعر دروصف "چشمان زیبا" و " نگاه معصوم" عروس خانم و "اشك غلتان" او، سر هم كنیم! آن قدر دوستش داریم كه می خواهیم تماما تصاحبش كنیم تا جایی كه فراموش می كنیم این عروس زیبا هم نیازهایی و انتظاراتی دارد!

كسان عروس خانم وقتی حال نزار عروس خانم را دیدند به جان هم افتادند وبر سر همدیگر به خاطر آزردن عروس خانم فریاد كشیدند. هیچ كدام باور نمی كرد كه با وجود آن همه علاقه ای كه به عروس خانم دارد، موجبات زجر اورا فراهم آورده باشد. برای همین تقصیر ها را به گردن دیگری می انداختند.


اما! هیس! یك لحظه ساكت! عروس زیبا بالاخره زبان به اعتراض گشوده! بگذاریم ببینیم چه می گوید. شاید خود او بگوید كه بود كه او را به این روز انداخت. آن گاه همگی بر سر آن نامرد می ریزیم و حساب او را كف دستش می گذاریم!
اوه! نه! عروس زیبا می گوید:" به خاطر من با هم دعوا نكنید! من چیزیم نیست! خوب می شم. باید خوب بشم تا بچه هایم را به سر و سامان برسانم! به جای دعوا یك دكتر خوب برایم صدا كنید. كارشناسی كه بتواند راه حل معقولی برای درمان من ارائه دهد. حالم كه ان شاء الله خوب شد همه تان بیایید مهمانی خانه ما"

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ ]