وقتی تصمیم گرفتم زنانه نگاری كنم گمان كردم كار چندان سختی نباشد. با خودم گفتم از تجربیاتم و احساساتم می نویسم. درد دلی می كنیم و همین....
به نظر آسان می آمد. اما سخت است. خیلی سخت. با این كه حرف برای گفتن هم زیاد است.
حتی اگر بخواهم در زنانه نگاری خطوط قرمز قلبی قره ترین مردهای خطه ی آذربایجان را هم رعایت كنم بازهم به اندازه هفتاد من كاغذ حرف برای گفتن دارم. به اندازه ی 36 سال زندگی و تجربه ی زن بودن.اما نمی دانم از كجا شروع كنم؟! چگونه بنویسم كه بیخود بی جهت برای خودم دشمن نتراشم؟! به خصوص در آرزوبلاگ با این جو سنگین مردانه اش زنانه نگاری سخت است. تعداد وبلاگ نویسان خانم در این دامنه كم هست. آنهایی هم كه می نویسند تا جایی كه من خوانده ام زنانه نگاری نمی كنند. دیدگاه مردسالارانه به چالش نمی كشند. همصدا با مردها دردهای مشترك را می گویند كه البته بسیار با ارزش است اما نیاز به زنانه نگاری را كه چندی است من به جد حس می كنم پاسخ نمی دهد.
وقتی در بلاگفا من در مورد فیزیك یا فرهنگ علمی (با دیدی فراجنسیتی) می نوشتم مزاحمین بیكار و بیعار می آمدند و روزانه ده ها فحش های آبدار می دادند. فحش هایی كه باید به فرهنگ دهخدا مراجعه می كردم تا معنایشان را می فهمیدم. می خواستند صدایم را خفه كنند. نمی خواستند كسی از علم بگوید مبادا كه بی علمی شان آشكار شود. نمی خواستند كسی از فرهنگ علمی بگوید مبادا كه آن چه كه گفته می شود صد در صد مخالف منش آنها و مرادشان باشد.
اما اینجا مطمئن هستم كسی از دامنه ی آرزوبلاگ نمی آید چنین كامنت هایی بگذارد. اینجا دردم و ترسم چیز دیگری است. می ترسم كه در زنانه نگاری همان كسان را برنجانم كه برایم عزیزند و نظرشان و لطف شان و نگاه تایید آمیزشان بخش بزرگی از هویت مرا می سازد.
برای همین برایم سخت است در دامنه ی آرزوبلاگ زنانه نگاری كردن. خانم های ترك آذربایجانی بسیاری هستند كه زنانه نگاری می كنند اما در دامنه های دیگر نه در آرزوبلاگ. شاید دلیل همین جو سنگینی باشد كه من هم احساس می كنم. به هر حال باید نوشت. اما سعی می كنم محتاطانه بنویسم.
یاد این جملات افتادم كه پرویز پرستویی بخش هایی از آن را دكلمه می كرد (نمی دانم از كیست):
یادم باشد حرفی نزنم كه به كسی بر بخورد
نگاهی نكنم كه دل كسی بلرزد
خطی ننویسم كه آزار دهد كسی را
یادم باشد كه روز و روزگار خوش است
وتنها دل ما دل نیست
یادم باشد جواب كین را با كمتر از مهر و جواب
دو رنگی را با كمتر از صداقت ندهم
یادم باشد باید در برابر فریادها سكوت كنم
و برای سیاهی ها نور بپاشم
یادم باشد از چشمه درسِِ خروش بگیرم
و از آسمان درسِ پـاك زیستن
یادم باشد سنگ خیلی تنهاست ...
یادم باشد باید با سنگ هم لطیف رفتار كنم مبادا دل تنگش بشكند
یادم باشد برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ام ... نه برای تكرار
اشتباهات گذشتگان
یادم باشد زندگی را دوست دارم
یادم باشد هر گاه ارزش زندگی یادم رفت در چشمان حیوان بی زبانی كه به سوی
قربانگاه می رود زل بزنم تا به مفهوم بودن پی ببرم
یادم باشد می توان با گوش سپردن به آواز شبانه ی دوره گردی كه از سازش
عشق می بارد به اسرار عشق پی برد و زنده شد
یادم باشد معجزه قاصدكها را باور داشته باشم
یادم باشد گره تنهایی و دلتنگی هر كس فقط به دست دل خودش باز می شود
یادم باشد هیچگاه لرزیدن دلم را پنهان نكنم تا تنها نمانم
یادم باشد هیچگاه از راستی نترسم و نترسانم
یادم باشد از بچه ها میتوان خیلی چیزها آموخت
یادم باشد پاكی كودكیم را از دست ندهم
یادم باشد زمان بهترین استاد است
یادم باشد قبل از هر كار با انگشت به پیشانیم بزنم تا بعدا با مشت برفرقم نكوبم
یادم باشد با كسی انقدر صمیمی نشوم شاید روزی دشمنم شود
یادم باشد با كسی دشمنی نكنم شاید روزی دوستم شود
یادم باشد قلب كسی را نشكنم
یادم باشد زندگی ارزش غصه خوردن ندارد
یادم باشد پلهای پشت سرم را ویران نكنم
یادم باشد امید كسی را از او نگیرم شاید تنها چیزیست كه دارد
یادم باشد كه عشق كیمیای زندگیست
یادم باشد كه ادمها همه ارزشمند اند و همه می توانند مهربان و دلسوز باشند
یادم باشد زنده ام
اشتراک و ارسال مطلب به:
فیس بوک تویتر گوگل