در آمریكا كه بودم یك كلاه ایمنی دوچرخه خریدم. دستور استفاده اش خیلی از منظر من ایرانی تو ذوق می زد. مثلا یك جمله اش این شكلی بود : " اگر كلاه ایمنی را این شكلی روی سرتان بذارید درسته كه حسابی بیریخت می شوید اما كلاه ایمنی از شما محافظت نمی كنه!" راستش به عنوان یك مصرف كننده به من برخورد. این چه طرز حرف زدن با مشتری است؟! اما ظاهرا در فرهنگ آمریكایی این جور گفتار توی ذوق نمی زند.
در متون كلاسیك پند و حكمت خودمان یادم نمی آید در مورد ارزش "نقد و انتقاد" سخن زیادی آمده باشد. "نصیحت و پند و اندرز" زیاد هست اما انتقاد زیاد نیست. در مورد آداب انتقاد هم چیز زیادی نمی بینیم جز در مورد حكم شرعی "امر به معروف و نهی از منكر" كه در مورد آدابش كتاب ها نگاشته شده.
در دویست سال اخیر در كشور ما روشنفكران اندیشیده اند كه علت ناكامی تاریخی ما چیست و در هر دوره ای یك جواب به دست آورده اند. برخی از موارد درست تشخیص دادند. مثلا صد سال پیش روشنفكران تبریز به این فكر افتادند كه نبود آموزش عمومی مدرن عدم بهداشت و مراكز درمان و طب مدرن و نیز نبود قانون علت ناكامی است. سعی هم كردند كه اینها را ایجاد كنند. حركت و جنبش آنها مثمر ثمر بود. همین كه وضع ایران از همسایه های شرقی اش این همه بهتر است ریشه در تلاش های آن دوره دارد. همین كه الان تبریز در منطقه قطب توریسم بیمارستانی شده ریشه در تلاش ها از آن زمان دارد.
در دهه ی 70 هجری (حدود 20 سال پیش) هم روشنفكران ایرانی (بیشتر در تهران) این گونه تشخیص دادند كه علت ناكامی ما بها ندادن به ارزش انتقاد و نقد در جامعه است. بعد هم شروع كردند با همان سبك آمریكایی به نقد از زمین و زمان و هركه و هر چه در دور و بر خود می دیدند. در نیمه ی دوم دهه ی هفتاد و نیمه ی اول دهه ی هشتاد تحت تاثیر همین طرز فكر ژورنالیست ها خیل در جامعه دور گرفتند. البته از آن سو هم روزنامه ها یكی پس از دیگری بسته می شد اما جامعه و به خصوص قشر دانشگاهی به این موضوع بسیار حساسیت نشان می داد. البته خوب بود كه حساسیت نشان می داد اما نكته دراینجاست به سایر مسایل به تناسب آن حساسیت نشان نمی داد. مثلا به تناسب آن باید به وضع كارتون خواب ها یا كودكان خیابانی یا .... هم حساسیت نشان می داد اما نمی داد. خوب! این توجه نامتناسب به قشری و عدم توجه به اقشار دیگر كدورت به بار می آورد. مثل آن كه یك پدر فقیر همه ی دارایی اش را خرج یك فرزند كند با این امید كه این فرزند مستعد و ویژه منجی اوست و از فرزند دیگر كه احتیاج بیشتر هم دارد غافل شود. كسی نگفت كه محبت به فرزند بد است. اما اگر آنچه كه پدر در چنته دارد محدود است نباید همه اش را به پای یك فرزند بریزد و گمان برد كه همین فرزند منجی اوست پس همه ی حساسیت ها و محبت ها باید در جهت رفع مشكلات وی باشد.
یادم هست همان روزها كه مشكلاتی برای روزنامه نگاران پدید آمده بود یكی از پیشكسوتان روزنامه نگاری مقاله ای احساسی نوشت كه استدلالش بر این پایه بود: "ببینید خبر گزاری های مهم بزرگ دنیا كجاهاست. جوابش هم لابد این بود كه در كشورهای پیشرفته. خوب! علت پیشرفت آنها همین خبرگزاری ها و نهاد های روزنامه نگاری است. مال ما را بستند پس ای مردم بدانید كه بدبخت شدیم رفت و شانس هر نوع جهش به سمت جهان اولی شدن كه در گرو همین روزنامه ها بود از ما گرفته شد." خوب این استدلال ایراد دارد. به قول خودمان استدلالش زیادی ژورنالیستی است! CORRELATIONلزوما به معنی علت و معلولی نیست! یك خیاط یا گلاب گیر هم می تواند بگوید ببینید دفاتر مركزی دییور و بیژن و گوجی و ورساچه و.... كجایند؟! جواب: در كشورهای پیشرفته! خوب كی چی؟! آیا این به این معنی است كه عامل پیشرفت كشورهای غربی همین مراكز مد و لباس و عطر هستند؟!
به هر حال تجربه ی این بیست نشان می دهد كه آن گونه نقد و انتقاد كه آن زمان بر آن تاكید كردند بیشتر ضرر داشت نه منفعت. در عرصه ی سیاست برخی چهره ها را چنان تخریب كردند كه بعدها خودشان چوبش را خوردند و این روزها دارند تلاش می كنند كه جبران مافات كنند. اما ضرر و زیان آن رویكرد به نقد و انتقاد به عرصه ی سیاست ختم نشد.
عقبه ی فكری آن دیدگاه در مقیاس های كوچك و در سطح ادارات و دانشگاه ها و نهاد های مدنی و..... هم ضرر و زیان زد. تا یكی پیدا می شد كه اهل كار بود عده ای كه منافع خود را به خطر می دیدند چوب لای چرخش می گذاشتند . البته همیشه این طور بوده و هست و خواهد بود. اما در این 20 سال حربه ای كه از آن استفاده می كنند همان "نقد و انتقاد" است. می دیدند جوان تر ها گمان می كنند اگر "نقد و انتقاد" بكنند خیلی كار باكلاس و با اهمیتی انجام داده اند یكی دو چیز در گوششان می خواندند و آنها را می انداختند به جان همان شخص یا گرو ه كه داشتند كاری سازنده انجام می دادند. گروهی كه كار سازنده انجام می دادند وقت و فرصت برای دفع این حملات نداشتند. آن دسته ی بیكار و بیعار به این ترتیب دور می گرفتند و تا تخریب بیشتر جلو می رفتند.
خلاصه این نسخه ی نقد و انتقاد كه روشنفكران بیست سال پیش پیچیدند بیمار را علاج نكرد كه هیچ, عوارض جانبی بسیاری هم داد! در این میان ارزشی بسیار بالاتر كه در همه ی دوران و در اغلب فرهنگ ها تقدیس شده خدشه دار شد: انصاف. عده ای چنان گرم نقد و انتقاد شدند كه "انتقاد برای انتقاد" هدفشان شد و انصاف را به كناری گذاشتند.
این درست هست كه در آمریكا هم نقد زیاد هست و اتفاقا ادبیات نقدشان هم بسیار تند هست اما آنجا در چارچوب فرهنگ خودشان نقد و انتقاد به آن شكل باعث ویرانی نمی شود. برای این كه بقیه ی چارچوب فرهنگی شان هم با آن سازگار است. این كه چرا آنجا مشكل ایجاد نمی شود سئوال وسیعی است كه جامعه شناسان باید پاسخ بگویند. متاسفانه متفكران ما فقط تقلید جزئی كردند به بقیه ی عناصر فرهنگی و ساختارهای اجتماعی بی توجه بودند. نتیجه مخرب بود.
درسته در آمریكا فرهنگ نقد و انتقاد تند و تیز هست اما از آن سو این باور هم هست كه اگر ببینند یك عده ای دارند پیشرفت می كنند سعی می كنند از نتیجه ی پیشرفت شان بهره ای بردارند نه آن كه جلوی پیشرفت آنها را بگیرند. تا جایی كه من اطلاع دارم ضرب المثل هایی نظیر "دیگی كه برای من نمی جوشه سر سگ توش بجوشه" ندارند. یعنی اصلا در فرهنگشان جایی ندارد. این طور نیست كه وقتی جمعی را ترك میكنند هم و غم شان را بگذارند كه آن جمع را تخریب كنند تا دیگران بگویند چه قدر این شخص مهم بود كه وقتی از آن جمع بیرون رفت جمع پاشید! به جایش فكرشان رامی دهند كه خود را فعالیتی مفید تر و سود آور تر مشغول سازند. اما در ایران متاسفانه این طرز فكر هست. نقد و انتقاد هم وسیله ای شد برای رسیدن به این اهداف.
به هر حال من به كل جامعه كاری ندارم . تنها می خواهم به زندگی خودم و این وبلاگ (كه منعكس كننده ی بخشی از آن است ) برسم. به نظر شما فرهنگ نقد و انتقادی كه متناسب با فرهنگ ماست و نتیجه ی مثبت می تواند بدهد چگونه باید باشد؟ شاید به تدریج و با سعی و خطا یواش یواش در همین وبلاگ چنین خرده-فرهنگی را برای خودمان ایجاد كردیم.
اشتراک و ارسال مطلب به:
فیس بوک تویتر گوگل