شناخت متقابل

+0 به یه ن

به بهانه ی سون آی می خواستم از تجربه های "عاشق ماندن" بگوییم و بنویسیم. ازتجربه های عشق را زنده نگاه داشتن و به دام روزمرگی نیافتادن بعد از گذشت سال ها پس از ازدواج. می خواستم عشق را دوباره معنا كنیم برای زمانی كه تپش قلب ها كه نشانه ی آغاز عشق است فروكش كرده اما هنوز عشق هست. می خواستم عشق را در فضایی از یك سو با خریدن هدایای گران قیمت می سنجد و از سوی دیگر با خود آزاری -یا احیانا خودكشی- مترادف می گیرند دوباره معنا كنیم.

اما خواننده های این وبلاگ اغلب جوان هستند و این بحث ها خیلی به كارشان نمی آیند. اغلب یا در مرحله ی تپش قلب هستند یا حتی به آن مرحله هم نرسیده اند. در واقع بحث های مجردی و مجلات زرد و غرولندهای متاهلین (كه گاهی زیادی سیاه نمایی) می كنند باعث شده از عشق بهراسند و سعی كنند آن را به دل راه ندهند. به نظر من اشتباه می كنند. خود را دارند از یكی از اصلی ترین مراحل زندگی محروم می كنند.

می خواهم در كامنت های این یادداشت با هم بحث كنید تا دخترها و پسر ها شناخت بیشتری از هم به دست آورند. آن پیش داوری های عزبانه با شناخت بهتر از بین برود. بحث كمابیش آزاد است. من هم به عنوان مبصر ظاهر نخواهم شد. از من هم انتظار نداشته باشید كه چنین رفتار كنم. من هم یكی خواهم بود مثل بقیه كه در بحث شركت می كند. بحث كاملا آزاد نیست. به این معنا كه از چارچوب ادبیات مینجقی بیرون رود آن را حذف می كنم. چارچوب ادبیات مینجقی را هم كه تقریبا می شناسید.

من بحث را شروع می كنم. مسئله ای كه به نظر من وجود دارد مسئله ی عشق بین خرده فرهنگ هاست. منظورم از خرده فرهنگ ها اعم هست. خرده فرهنگ های قومی و مذهبی كه روشن است. اما خرده فرهنگ های شغلی و.... هم مهم هستند. در داخل فرهنگ هر قومی خرده فرهنگ های بسیاری هم هست. در موقع المپیاد یك پسر یهودی در تیم المپیاد شیمی بود كه خیلی پسر خوبی بود و به فرهنگ خودشان هم خیلی ارزش قایل بود. او می گفت ما هم "سید" داریم ولی با دخترهایشان ازدواج نمی كنیم چون اكر ازدواج كنیم و روزی عصبانی شویم و فحش بدهیم كناه می شود. یك چیزی به این مضمون! اگر اینجا كسی یهودی است و من اشتباه نقل قول كردم تصحیح كند. من فقط نقل قول كردم. دیروز این یادم افتاد و با خود تصور كردم اگر یك پسر مسلمان كه اجدادش در ایران خان بوده و با خرده فرهنگ خاص خانواده های خانی بزرگ شده عاشق یك دختر مسلمان از خانواده سادات بشود (آنها هم با خرده فرهنگ خاص خودشان) و ازدواج كنند زندگی شان چه جوری می شه! به نظرم خیلی سخت بشه. شاید از نظر سطح مالی و تحصیلی و.... همتراز باشند ولی این دو خرده فرهنگ كه هر دو در بطن فرهنگ ایرانی هستند خیلی تفاوتها با هم دارند. نگرش ها خیلی متفاوت هستند.

یك بحثی هم در مورد اختلاف سن پیش آمد. نظر من این است كه این فكر كه از قدیم مانده كه دختر حتما باید از همسرش جوان تر باشد دیگر منسوخ است/ چرا كه الان با پیشرفت بهداشت و تغذیه دیگه خانم ها زوذ پیر نمی شوند. نظر من این است كه جامعه بیخودی در برابر ازدواج با دختر چند سال بزرگ تر مقاومت می كند. به نظر من ازدواج بین خرده فرهنگ ها می تواند خیلی بیشتر مسئله ساز باشد تا مسئله ی سن.

البته اصلا نمی گویم كه با یكی از دیگر خرده فرهنگ نباید ازدواج كرد ولی می گویم كه باید آماده بود كه مسایل پیش آمده را حل و رفع كرد.

مسئله ی دیگه هم تصورات مردهای مجرد و عزب در مورد علایق خانم هاست. قبلا هم گفته ام باز هم می گویم آن نظریه های جمع های مردهای عزب در مورد جلب توجه دخترها از طریق توهین َ زورگویی لگدپرانی خیانت و لا.س زدن با دخترهای دیگر و لاف دروغ زدن و..... بیاندازید دور. با عمل به این قبیل توصیه ها شانس زندگی سالم و آرام و گرم زناشویی را از خودتان می گیرید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مهندسی

+0 به یه ن

نوشته ی زیر كامنت یكی از خوانندگان است:

«هركس در مورد مهندسی عمران یا مهندسی نقشه برداری سراغ داشت در خدمیتم.
بر خلاف منجوق من این دو رشته رو زنانه نمی دونم.عمران رشته شیرین و سر راست و بر اساس فرمول های تجربی است و در كارشناسی ارشدش 1001 گرایش قشنگ داره كه یكی از اونا سازه است. مهندسی محیط زیست كه به شیمی هم نزدیكه یا حتی مهندسی آب یا سوانح طبیعی یا مدیریت ساخت از برخی از گرایش های جدیده اونه.
برخلاف مهندسی عمران ، رشته مهندسی نقشه برداری از رشته های بسیار سخت مهندسی به حساب میاد (به همراه رشته مهندسی برق-مخابرات) و پایه اون بر ریاضیات بنا شده. در سال های دور این دو رشته از هم منفك نبودند اما امروزه این دو رشته از هم جدا شده اند.كسی كه لیسانس نقشه برداری داشته باشه درآمد خوبش قطعی است اگر اهل كار باشه اما بعضا شرایط كارشی كمی مشكل است.اما در گرایش ها ارشد گرایش سنجش از دور مستقیما بر پایه فیزیك، ریاضیات و پردازش تصویر در مهندسی برق بنا نهاده شده. جی ای اس هم با مهندسی كامپیوتر و نرم افزار و آی تی ریشه های مشترك و بعضا تفكیك ناپذیر داره. و ژیودزی و فیزیكال جئوگرافی مستقیما بر پایه ریاضیات عالی شكل می گیره كه قطعا سخت ترین گرایش های مهندسی می باشد و اكثر نقشه برداران با گرایش ژئودزی در دیپارتمان های ریاضی سر و سری دارند.خواستم بگویم تنها در علوم پایه بباید به دنبال فیزیك و ریاضی بود ، راه های زیادی برای دنبال كردن علایق شما و جود داره.

بنده كه گرایشی نو از مهندسی نقشه برداری بنام ژئوانفورماتیك رو خوندم تلفیقی از سیستم های اطلاعات مكانی و سنجش از دور رو دنبال می كنم و با توجه به بك گراند در مهندسی عمران به دنبال كاربردی كردن اون در شاخه هایی نظیر مهندسی محیط زیست، ترافیك و ترابری و مهندسی آب و مدیریت و حتی كشاورزی و معدن و زمین شناسی و نظایر اون هستم.
من با توجه به رشتم اندك سر رشته ای از برنامه نویسی ، وب و تكنولوژی های گسترش اون برای گسترش سرویس های مكانی تحت وب ،فیزیك نور و پردازش تصویر و اسپكترومتری و حتی هنر كارتوگرافی و تولید نقشه (نقاشی نظیر اون كاری كه قبلا مرحوم سحاب می كرد) دارم. می خوام بگم بعضی از گرایش های بین رشته انقدر تو هم تنیدست كه خیلی از علایق سركوب شده آدم رو سیراب می كنه.این ها كه مثال زدم ، شرح یكی از هزاران بود در رشته من.

یك اصلاحیه: منظورم اینه كه در حد لیسانس زنانه نیست.اما در كارشناسی ارشد خاصه امثال مهندسی محیط زیست، مدیریت ساخت و... در مهندسی عمران و همه گرایش های مهندسی نقشه برداری بجز آب نگاری كه كارش رو دریاست معمولا بقیه زنانه است. مخصوصا جی ای اس و سنجش از دور كه پایه ای بر مبنای كامپیوتر دارد و محیط كار شما همان كامپیوتر لعنتی است.چشم ها و مخ آدم رو لیكن سخت داغون می كنه»

یك بحثی هم در مورد مهندسی آی-تی شد. خلاصه ی كلام این كه آینده ی شغلی اش خوبه .

همان طوری كه می دانید نظر من نسبت به مهندسی خیلی مثبت هست. شاید علتش آن باشد كه والدینم هر دو مهندس هستند. ونیز یكی از دایی هایم و عموی خدابیامرزم و...و عده ی قابل توجهی از عزیزترین دوستانم. یكی از ادا اصول متوهمین نبوغ كه سر از رشته ی فیزیك یا ریاضی در می آورند این است كه به "مهندسی" به دیده ی تحقیر نگاه می كنند. از پایین بودن سطح فهم و دركشان است و كوچك بودن افق های دیدشان. همین ال-اچ-سی می دانید چه قدر مهندسین زبده از رشته های دیگر لازم دارد كه كار تكنیكی state-of-the-art بكند؟!

فیزیكدان نیستی اگر كار مهندسی های مختلف آشكارساز سی-ام-اس ال-اچ-سی را نظاره كنی ولی در مدح و تحسین مهندسینش "واشگفتا" نگویی. از قوانین فیزیك حس و دركی نداری اگر وقتی یك فیلم مستند در مورد ساخت پل معروف بروكلین می بینی به نبوغ مهندسش آفرین نگویی! مثال ها فراوانند!

و اما در مورد پیشكسوتان مهندسی در ایران! یكی اش هم همین بابای خودم هست. بذارید یك چشمه از مرامش بگویم. شما خود مقایسه كنید با آن چه كه در جامعه ی فیزیك ایران داریم! یك ساختمان بلند مرتبه ای در تبریز می ساختند كه طراحی و محاسبه ی آن را داده بودند به یك مهندس جوان از نسل ما. بعدش دلواپس شده بودند كه این مهندس خیلی كم تجربه است و... به سراغ بابا آمدند كه قرارداد او را فسخ می كنیم و با تو قرارداد می بندیم. جواب بابا -طبق معمول همه ی این موارد روشن بود- بی هیچ تردید و وسوسه ای. هرگز! شما قبلا با او قرارداد بسته اید. اصرار كردند كه دلواپسیم. بابا گفته بود یك قرارداد دیگه با من ببندید كه محاسبه های او را چك كنم. خودش هم در جریان باید باشد. مهندس جوان خیلی از این موضوع خوشحال شد. از بابا پرسیدم در محاسبات كه اشتباه نكرده بود؟ بابا كلی مهندس جوان را تعریف كرد تا احترامش در چشم من بالا رود. بقیه اساتید پیشكسوت دانشكده ی فنی تبریز هم همین جوری هستند. مرام بابای من استثنا نیست.

مقایسه كنید با آن چه در دور و بر ما در جامعه ی فیزیك روزمره اتفاق می افتد. تازه پولی هم در میان نیست! سر هیچ و پوچ به جان هم می افتند!

گلی به جمال مهندس ها كه وقتی این اغواگر همه ی دوران ها یعنی پول در میان است باز هم به مرام خود پایبندند. می گویند "خوبی از بزرگ تره". پیشكسوتان مهندسی در ایران (حداقل در تبریز كه من از آن اطلاع دقیق دارم) واقعا "خوب" بوده اند و خوبی به میراث گذاشته اند. فرهیختگی و وارستگی كه به ادعا و ژست نیست.وارستگی به آن است كه وقتی پای قرارداد های مالی قابل توجه در میان است به مرام خود پایبند باشی.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اخلاقیات محیط زیست

+0 به یه ن

متن زیر را حدود 4 سال پیش نوشته بودم

از دهه شصت و هفتاد میلادی در دانشكده های فلسفه معتبر دنیا و در بخش "فلسفه اخلاق" مبحثی مطرح شده به نام " اخلاقیات محیط زیست یا environmetal ethics. دو نگرش كاملا متفاوت به این مبحث وجود دارد یكی deep ecology و دیگری anthropocentrism.

در دیدگاه اول انسان چون جزوی از طبیعت است بر خود لازم می داند تا از آن حفاظت كند. بنا به نظر طرفداران این فرضیه انسان به واسطه انسان بودنش حق ندارد كه عرصه را بر موجودات دیگر تنگ كند. این دیدگاه در فلسفه غربی نسبتا جدید است. در ایران نیز من چندان این طرز فكر را پررنگ نمی بینم. شاید بتوان گفت سهراب سپهری تنها متفكر مشهور ایرانی است كه چنین گرایشی از خود نشان می دهد. در این دیدگاه انسان و منافع او محوریت خاصی ندارد. در دیدگاه دوم، "انسان" خود را موظف می كند تا از محیط زیست به خوبی حفاظت كند چرا كه به این نتیجه رسیده كه توسعه پایدارخود او نیاز به جلوگیری از تخریب محیط زیست دارد. نگرش سومی هم مطرح است كه با عنوان كلی اكوفمینیسم شناخته می شود. از دید طرفداران این فلسفه، تخریب محیط زیست با استثمار زنان در جوامع مردسالار از یك جنس است. جالب است بدانید كه در دنیا گروه های حمایت از محیط زیست و حمایت از زنان ارتباط تنگاتنگ دارند. درصد قابل توجهی از چهره های شاخص حمایت از محیط زیست را زنان تشكیل می دهند: از زنان بی نام و نشان روستایی هندی در جنبش chipkoگرفته تا برندگان مشهور جایزه با پرستیژ گلدمن.
من در این فعالیتی كه در ذهن دارم می خواهم رویكردی را در نظر بگیرم كه تا حد امكان تحریك آمیز نباشد وكمترین واكنش منفی را منجر شود. والّا راه به جایی نخواهیم برد! والّا همه انرژی مان در مبارزه تلف خواهد شد! همّ و غمم را می گذارم تا ثابت كنم كه حفظ محیط زیست برای سلامت عمومی جامعه
و اشتغال و توسعه ضروری است. به عبارت دیگر دیدگاه anthropocentrismرا بر می گزینم. اشاره ای هم به اكوفمینیسم نمی كنم چون كه خیلی ها با شنیدن فمینیسم به موضع حمله می روند ( برخی زنها حتی شدید تر از مردها!). تاكید می كنم كه حفاظت از محیط زیست ریشه عمیق در فرهنگ ما ایرانیان دارد اما با توجه به مدرنیزه شدن سریع، ما نیازمندیم با ابزار و نگرشی نوین به مساله بازنگری كنیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نظر عطیه در مورد مقایسه ی گذشته و حال

+0 به یه ن

آن چه كه در زیر می خوانید كامنت عطیه هست در مورد بحث جدال قدیم و جدید. دیدگاهی را عطیه مطرح می سازد كه معمولا در نگاه نوستالژیك نادیده گرفته می شود. كامنت را اینجا دوباره منتشر می كنم تا مورد بحث قرار گیرد. قابل تامل هست هرچند شاید صد در صد درست نباشد.

راستش من فكر می‌كنم یك كم این بحث برایم گنگ. خب مثلا وقتی شما دارید مقایسه می‌كنید، كی و كی و كجا و چطور و ... با چه معیاری و در چه چهارچوبی؟
خب من به نظر من وقتی شما فقط یك معیار صداقت به معنای "یكسان بودن كردار و گفتار‌" را اگر در نظر بگیری، مردم فعلی صادق‌تر هستند. برای اینكه اگر بخواهند شعارهای كلی وحرف‌های صد من یك غاز بزنند دیگر كسی به حرف‌اشان گوش نمی‌كند. مردم امروز ما آگاه‌تر شدند (به واسطه رشد جامعه، وسایل ارتباط جمعی، مواجه شدن با حقیقت زندگی و ...)، بنابراین صداقت‌ هم معیارهایش شفاف‌تر و واقعی‌تر شده. آدم‌ها از مطلق‌گرایی فاصله گرفتند بنابراین كم‌تر از هم توقع دارند و خیلی چیزهای خوب دیگر.
مثلا بابابزرگ من (خدا بیامرز) یك بار به من گفت "من تا این سن پایم به كلانتری باز نشده". من در جواب بهش گفتم "خب برای اینكه ساده لوح بودید. مگر میشه كسی تا حالا حق‌اتون رو نخورده باشه و یا مثلا چك برگشتی نداشتید و ...؟" (البته بماند كه می‌خواست گردنم رو بزنه). خب شما اگه با این معیار برید جلو، مردم قدیم كم‌تر می‌رفتند كلانتری اما در مراودات روزانه و اجتماعی‌اشون هم بلد نبودند مساله را حل كنند و عموما با ریش سفیدی و بیایین هم رو ببوسید و اینا موضوع رو فیصله می‌دادند در حالی كه هنوز مشكل اصلی سرجایش بود (مثلا همین پدربزرگ من حتما چك داشته نمی‌رفته كلانتری شكایت ولی مثلا می‌رفته جنس‌های طرف رو ارزون‌تر برمی‌داشته گرون‌تر می‌فروخته و معلوم نیست این وسط چقدر كدورت و دل چركینی ایجاد میشده و چقدر به همدیگر حرف‌های تند می‌زنند فقط واسه اینكه طرف نرفته از قانون كمك بخواهد ولی الان طرف خیلی صادقانه و مستقیم بهت میگه كه عزیزم هر كسی هستی باش، من دوستت دارم ولی پولم رو هم می‌خواهم. خب الان كی صادق‌تره؟). خب حالا نگاه كنید اگر بخواهیم معیار همون قدیمی‌ها رو در نظر بگیریم، می‌رسیم به اینكه مردم الان فلان و بهمان و ... مردم قدیم خوب و ... باید دید دارید با چه معیاری مقایسه می‌كنید؟ و در چه زمینه‌ای؟ (مثلا درسته الان طلاق نرخش بالاتره ولی در عوضش مردم فهمیدند كه زندگی رو نباید زوری به دو نفر تحمیل كرد كه از توش كلی بچه‌های اعصاب خوردی و ... آدم‌های طلبكار از زندگی و زمین و زمان در بیاید و ...)
خب مثلا اگر بروید در زمینه اعتیاد، تابلوئه كه مردم قدیم اندازه مردم الان درگیرش نبودند و خب مردم الان واقعا در این زمینه خیلی بد عمل كردند.

تازه همه اینا به نظر من به شرطیه كه شما نتایج و برآیند رفتارهای دو گروه رو هم بتوانید مقایسه كنید، خب نسل امروز ما كه هنوز خیلی نتایج و برآیند كارهاش قابل مشاهده نیست كه.

منظورم هم از قدیم از سال 1300 به بعد هست كه آدم‌هایش در قید حیات هستند و می‌شود مقایسه كرد

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

Anorexia

+0 به یه ن

آمریكا كه بودیم بحث داغی بود در مورد بیماری anorexia. اشخاص مبتلا به این بیماری چنان از چاق شدن واهمه داشتند كه چیزی نمی خوردند تا جایی كه بدنشان آسیب می دید. این مرض بین خانم ها یی كه در مد از هنرپیشه ها و مانكن ها پیروی می كردند رایج تر بود. برنامه ای مستند درباره تاریخ این بیماری در تلویزیون نشان می دادند. ظاهرا در قرون وسطی برخی راهبه ها به منظور ریاضت از خوردن امتناع می كردند تا جایی كه برخی سر این موضوع جان باختند. در قرن 18 و19عده ای از خانم ها برای آن كه نشان خیلی متین و متشخص هستند همین بلا را به سر خود می آوردند. این بیماری اكنون در آمریكا بیشتر شده آن هم صرفا به خاطر ظاهری مطابق استاندارد های هالیوود داشتن!!!
(عقل كه تو سر نباشه جون در عذابه!)
وقتی این برنامه را نگاه می كردم ابتدا با خود گفتم:"حماقت همان حماقته. اما مردم در طول تاریخ سطحی تر هم شده اند."
اما بیشتر كه فكر كردم دیدم در قضاوت اشتباه می كنم. ببینید! در قرون وسطی این نخبه ترین زن ها بودند كه به این مرض دچار می شدند. به منظور رشد فكری در اروپای آن زمان فرا روی
یك زن باهوش و عمیق راه های زیادی نبود. استاندارد ترین راه رفتن به صومعه بود كه محدودیت های خود را تحمیل می كرد و در شرایط حاد، منجر می شد راهبه ها به سوی این گونه ریاضت هاو تمایلات مازوخیستی گرایش پیدا كنند.
معادل این گونه زنان امروزه انتخاب های وسیعی برای گسترش نیروهای فكری خود دارند. زنان نخبه دیگر كمتر به سمت این كارها می روند.
در مقابل زنان سطحی به پیروی از مد دنبال این كارها می روند. معادل آنها در قرون وسطی آن قدر به حساب نمی آمدند كه در تاریخ ثبت شوند! حتی اگر در اثر سوء تغذیه می مردند كسی به آنها توجهی نمی كرد كه بخواهد در باره شان سندی بنویسد كه ما امروزه در باره شان بخوانیم!
علی رغم آسیب های اجتماعی و روانی انكارناپذیر یك جامعه باز، هنوز معتقدم كه یك جامعه باز فضای بهتری برای زندگی و پرورش استعداد هاست تا یك جامعه بسته.
موافقید؟


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نه خیلی قدیمی و نه از سرزمین های دوردست

+0 به یه ن

چند هفته پیش یك سری از این حكایت های "یه روز یه تُركه ..." می خواندم. از آن حكایت هایی كه دستاوردهای یكی از بزرگان را بر می شمارند و در انتها می نویسند "نام این تُرك ... بود."

یكی از این حكایت ها با دیگری فرق داشت و توجهم را جلب كرد. حكایت خرید یك عارف تبریزی از سبزی فروش بود. در مورد یك دستاورد علمی یا دینی یا اجتماعی یا فرهنگی نبود. درباره ی  یك نكته ی كوچك و به ظاهر بی اهمیت بود در خرید روزمره.

حكایت او مرا یاد دوست قدیمی ام انداخت. دوستم نه از سرزمین های دور است و نه به نسلی دیگر تعلق دارد. در یك خانواده ی متوسط در یكی از خانه های محله ی آبرسان تبریز بزرگ شده. به همان مدرسه ی فرزانگان تبریز رفته. در یكی از دانشگاه های تهران درس مهندسی خوانده و الان مادر دو فرزند است و در یكی از شركت ها به كار مهندسی مشغول. یك خانم معمولی امروزی تبریزی ساكن تهران. خیلی خیلی معمولی بدون هیچ ادعای عرفان و چیزی شبیه آن. بی هیچ لقب و بی هیچ مرید و مراد بازی ای. گاهی هم وبلاگ مینجیق را می خواند. اما این روزها سرش شلوغ است و احتمالا این یكی را نخواهد دید.

زمانی كه این دوست دانشجو بود رفته بود میدان انقلاب برای خرید یك كتاب درسی. یك كتاب را دیده بود و فكر می كرد كه بخرد یا نخرد. برای این كه آن را گم نكند اندكی هل داده بود كه در ردیف كتاب ها اندكی  پشت تر بایستد و در نگاهی سریع بازبیابد. بعدش كتاب بهتری پیدا كرده بودولی یادش رفته بود كه كتاب اول را به جایش برگرداند. شب تا صبح خوابش نبرده بود كه شاید مشتری ای به كتابفروشی سر زده باشد و كتاب را ندیده باشد و نتوانسته باشد بخرد. عذاب وجدان گرفته بود كه به كسب كتابفروشی ممكن است ضربه زده باشد. فردای آن روز در اول وقت به كتابفروشی سر زد و كتاب را سر جایش باز گرداند.

چند وقت بعد رفته بود میوه فروشی و یك طالبی را برداشته بود كه تست كند. طالبی را نپسندیده بود اما در موقع معاینه ی طالبی اندكی آبش از ترك بالای آن بیرون رفته بود. بعدش دوباره فكرش مانده بود كه به میوه فروش ضرر رسانده. طالبی اش را خراب كرده و دیگر كسی آن طالبی را نمی خرد. فرستادم كه بلافاصله برو همان طالبی را پیدا كن بخر و الا یك شب تمام هم قرار است بیخواب بمانی!

این داستان ها در "خیلی قدیم" اتفاق نیافتادند. دقیقا همان روزها اتفاق افتادند كه قیمت دلار و سكه در روز نوسانات عجیب داشت و عده ی زیادی در آن آشفته بازار یك شبه میلیاردر شدند و البته خیلی هم سود و سرمایه بسوختند و مهابا نكردند. دغدغه ها درآن روزها، برای خیلی ها همان نوسانات قیمت دلار و سكه در آشفته بازار بودند.  

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جدال قدیم و جدید

+0 به یه ن

گفت و گوی زیر چند روز پیش در همین وبلاگ شد. خوشحال می شوم این گفت و گو ادامه پیدا كند. منتظرخواندن نظرات شما هستم.

مینجیق:

یه سئوال: شما قبول دارید قدیم ها آدم ها بهتر بودند؟ یعنی مثلا صادق تر بودند یا خوش اخلاق تر بودند یا مهربان تر از ما بودند. به طور متوسط عرض می كنم.
آخه! خیلی ها اینو می گن.
 
رهگذر:
نمی دونم والا! ولی حداقل روراست تر بودند حالائیا یه نقاب روشنفكرانه، انسان دوستانه و... به صورتشون می زنند ادعاشون یه چیزیه عملشون یه چیز دیگه. الان اینقدر دروغ و تزویر زیاد شده كه خیلی راحت از مهربونی آدم سوءاستفاده میشه...

یولداش:
منم فكر میكنم قدیمیا صداقتشون بیشتر بوده و اینقدر دورو و n رو! نبودند و بیشتر حاضر بودند بخاطر اعتقاداتشان و آن باوری كه واقعاً در درونشان دارند هزینه بپردازند.
شاید علتش این بوده كه اینقدر مادی نبودند.
 
رهگذر:
من فكر می كنم یكی از دلایل بدتر شدن آدمای این دوره گسترش ارتباطات و سواد هستش قدیما فوقش یكی 2 تا زرنگی و فن در اثر معاشرت و تجربه بدست می آوردند اما حالا كلی تو فیلما و كتابا یاد می گیرند سفر بیشتر می رند و با آدمای بیشتری در ارتباطند...
مینجیق:

من هم همین را قبول دارم. البته جنبه ی مثبتش هم هست. حالا كه سطح معلومات مردم بالاتر رفته به طور مثال كودكی را كه سندرم داون داره اذیت نمی كنند. قدیم ها از روی ناآگاهی خیلی این تیپ آزار و اذیت ها می شد
 
قدیم كه به نظرم دعوا سر ارث و میراث یا سركوفت به عروس بابت نداشتن (یا كم داشتن) جهیزیه خیلی بیشتر بود. در گلستان سعدی اغلب پسرها منتظرند باباشون بمیره كه ارث به آنها برسه. الحق و الانصاف الان روابط این شكلی نیست. یعنی به طور متوسط این نیست. حتی در سینما ی روشنفكری ما هم این جور نشان نمی دهند. (جدایی سیمین از نادر را برای مثال در نظربگیرید)
برای باور درونی هزینه دادن خیلی هم لزوما چیز خوبی نیست. بسته به این داره كه این باور چی باشه. باز مثال اغراق شده ی رهگذر را به كار ببریم. طالبان مادی نبودند برای باورشان هم همه جور حاضر بودند هزینه بدهند اما واقعا جامعه ای كه ساختند خوب بود؟
حتی در جمع های خانوادگی معمول ایرانی هم من مطمئن نیستم كه مادی نبودن لزوما به معنای شرافت بیشتر است. خانواده ای كه در یك محله مادی هستند فكرشان را می دهند بیشتر پول در بیاورند و بهتر پس انداز و سرمایه گذاری كنند. خانواده ی دیگر كه مادی نیستند ممكن است همان وقت و توجه را بذارند كه چشم بدوزند به خانه ی همسایه ها كه برای خودشان سوژه به دست بیاورند.
بیچاره اگر زن مطلقه ای همسایه شان باشد كه تنها زندگی می كند. آن تیپ آدم های غیرمادی صبح تا شب چهارچشمی او را می پایند.
خانواده های مدرنی كه دغدغه های بیشتر و بیشتر كردن اموالشان را دارند وقت و حوصله ی سوژه درست كردن از همسایه ی مطلقه ی تنها را ندارند.
با گذشت زمان آن گونه فضولی ها وتجسس ها كمتر شده.
اینهایی كه گفتم برای این نبود كه اثبات كنم كه مادی بودن خوبه. فقط خواستم این نظر را كه خیلی زیاد ابراز می شه به چالش بكشم.

 

به نظر من آن چه كه موجب رواج بی اخلاقی در جامعه می شه گرایش مردم به مادی تر شدن نیست. آن چه كه باعث اخلاقی تر شدن جامعه می شه لزوما تشویق آنها به بی تفاوت شدن نسبت به مادیات نیست.
مسئله نكته ی دیگری است. وقتی وضعیت اشتغال نابسامان روی همه به خصوص جوان ها فشار می آید. همین طور وقتی بی ثباتی اقتصادی است و هر كس حس می كنه پس اندازی كه با سختی برای روز مبادا یا خرید كنار گذاشته با بالا و پایین رفتن قیمت یك شبه می تونه تبدیل به هیچ بشه به او فشار می آید. از آن طرف می بینه برخی كه در بازار آزاد سكه و دلار فعالیت می كنند یك شبه میلیاردر می شوند یا یك شبه همه چیزشان را از دست می دهند. من نمی خواهم اسمش را بیاورم. به جایی كه مردم بدون با اتكا تنها به شانس یكهو مبالغی به دست می آورند یا از دست می دهند چه می گویند؟ چرا همچین جایی بدهست؟ خوب برای این كه پدر اعصاب آدم در می آره. باعث می شه آن قدر روی افراد فشار بیاد كه قاطی كنند. با هم دعوا كنند یا بخواهند زیر آبی بروند.
به علاوه در چنین محیطی كسی سرمایه گذاری ای نمی كنه كه شغلی ایجاد بشه.
این روزها -به بركت انقلاب مصر و جرئت پیداكردن زنان مصری در بیان مشكل دایمی مزاحمت در خیابان ها- تابوی مسئله ریخته و در ایران هم در مورد این معضل حرف زده می شه.
من فكر نمی كنم صرفا برخورد تنبیهی یا موعظه و نصیحت مردها این معضل را حل بكنه. این معضل هم ریشه در بیكاری داره. اگر اشتغال ایجاد بشه این همه مرد جوان در خیابان ها علاف نخواهند بود كه برخی از آنها هم از سر بیكاری مزاحمت ایجاد كنند. حتی اگر پسرهای خوبی نباشند وقتش را نخواهند داشت!


 

....:
<قدیم كه به نظرم دعوا سر ارث و میراث یا سركوفت به عروس بابت ....> خوشبختانه این افراد دیگه پاك شدند البته اینها هم بیچاره تقصیر نداشتند برای خودشون هم همین جور بوده فكر میكردند باید این میراث را منتقل كنند ،
الان هم كه سركوفت ها كم تر شده به خاطر این هست كه مادران نسلی كه ازدواج میكنند خودشون نمیخواند حرف هایی كه بهشون زدند را بچه هاشون بخواند بشنوند ازین رو به هر طریقی یك جهیزیه خوب جور میكنند
از صمیم قلب از برخی از رفتار و اداب رسوم متاسفام و گاهی ارزو میكنم ای كاش ایرانی نبودم
انگار یك چیزهایی جز طبیعت ماها شده اكثرا افراد به معنی كارشون فكر نمیكنند ،ظاهر بینی زیاد شده ،چقدر هزینه هایی كه بی جا میكنند ولی باز هم اون افراد احساس خوشبختی نمیكنند.

در جامعه ی ما یك تفكر جا افتاده و انگار در خون ما هست كه مرد همش "نیاز" و زن هم همش" ناز "

یولداش:
اگر توجه كنیم كه هركس در هر جایگاهی كه باشد و هر باوری كه داشته باشد فقط حق دارد از خود مایه بگذارد، نه از دیگران، آنوقت خواهیم دید كه طالبان هزینه ندادند بلكه به مردم مظلوم افغانستان هزینه تحمیل كردند.
معنای هزینه دادن چالش درست كردن و مزاحمت برای مردم نیست، مثلاً فعالیت خود شما برای همین وبلاگ و توجیه لزوم توجه به زبان مادری كه از باورهای شما نشات میگیرد، نوعی هزینه دادن است.
 
مینجیق:
جالبه كه اندیشمندان دوره ی جنبش مشروطه، جواب سئوال هایشان و مسایلشان را در گذشته جست و جو نكردند. در نهاد مدرنی مثل پارلمان جست و جو كردند.
یعنی نگفتند برای حل مشكلاتمان یك شاه مقتدر مثل شاه اسماعیل یا شاه عباس پیدا كنیم. یا بگردیم یكی مثل كریم خان زند پیدا كنیم تا وكیل الرعایا باشه.
یك مقدار بعدتر باستان گرایی مد شد كه بیشتر فانتزی بود و معلوم بود چیز جدی و ریشه دار نیست. بیشتر افه هست تا چیز عملی. در دهه ی 40 ه ش انواع و اقسام گرایش به رجوع به گذشته رواج پیدا كرد. ندای "وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می كرد" مقبولیت پیدا كرد.
البته این چیزی كه گفتم زیادی ساده سازی شده بود. ولی به گمانم روند كلی را می رساند. حالا بعد از صد سال و پنجاه سال می شه فكر و بررسی كرد و دید كدام روند بهتر بود. من پاسخی ندارم. فقط دارم سئوال مطرح می كنم
 
زمانی كه در ایران رضا شاه سر كار آمد در افغانستان شخصی به نام امان الله خان سركار آمد. امان الله خان از رضا شاه باسوادتر و مدرن تر بود. همسرش ملكه ثریا برای خودش زن تحصیلكرده و صاحبنظری بود كه در جهت مدرن تر كردن افغانستان كوشید.
فرق ایران با افغانستان آن زمان چند چیز بود. یكی این كه ایران به دریا راه داشت اما افغانستان نداشت. (نفت را مثال نمی زنم چون آن سود نفت ایران را انگلیس می برد. افغانستان نفت دارد اما آن زمان هنوز استخراج نشده بود)
اما مهمتر این كه ایران تجربه ی مشروطه را پشت سر گذاشته بود. كسان زیادی در جنبش مشروطه (واندكی قبل از آن در جنبش آموزش در مدارس مدرن) بالیده بودند كه توانستند پروژه های گوناگون را به جایی برسانند. افغانستان چنین تجربه ای پشت سر ننهاده بود.


منتظرخواندن نظرات شما در باخیش ها هستم.

(عنوان "جدال قدیم و جدید" از عنوان یكی از كتاب های سیدجوادطباطبایی به عاریت گرفته شده است.)
 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

قسمت سوم و پایانی- چشم انداز آینده در مدل یك فروشگاه بزرگ

+0 به یه ن

نوشته ی چهار سال پیش شاهین در وبلاگ منجوق:

در دو قسمت قبلی به تبیین نظر شخصی خود برای مدل بهینه برای توسعه پژوهش در قالب یك مثال اقتصادی پرداختم. به نظر من در قدم اول مدل دكه شروع خوبی است كه خوشبختانه در بحث پژوهش فیزیك در كشور این قدم با زحمات دست اندر كاران برداشته شده است. در حال حاضر به نظر من مدل توسعه یك فروشگاه بزرگ بر مدل دكه های زنجیره ای برتری دارد. هر چند كه این مرحله دوم به انجام نرسیده و هنوز در آستانه ورود به آن هستیم، فكر كردن به قدم بعدی و چشم اندازهای متفاوت متصور برای آینده در قالب یك فروشگاه بزرگ مفید و بلكه ضروری است.
فرض كنید كه دارای یك فروشگاه نسبتا بزرگ هستیم و این فروشگاه در كار خود موفق است. در تناظر با مرحله قبلی دو چشم انداز برای توسعه فروشگاه متصور است: یكی این كه به تاسیس یك فروشگاه دیگر، مشابه فروشگاه اول بیاندیشیم و در بلند مدت آن را به یك فروشگاه زنجیره ای ارتقا دهیم (مدل فروشگاه های زنجیره ای) و یا این كه با توسعه فروشگاه مورد نظر آن را به فروشگاهی مجلل در یك برج چندین طبقه كه هر طبقه آن به طور اختصاصی یك نوع كالا عرضه می كند تبدیل كنیم (مدل برج-فروشگاه). در هر صورت ودر هر دو چشم انداز فوق اداره فروشگاه زنجیره ای و یا برج-فروشگاه به داشتن یك هیات مدیره و مدیران متعدد میانی نیاز دارد و صحبت هر یك از این دو بدون توجه به تربیت نیروی متخصص مورد نیاز طی مسیر شكل گیری، واقعی به نظر نمی رسد.
در مدل فروشگاه زنجیره ای تاكید بر دست یابی به سود هر چه بیشتر با عرضه محصولاتی با استاندارد متوسط در سطحی بسیار وسیع است. اما در مدل برج-فروشگاه تنوع كیفیت از متوسط تا اعلا مد نظر است. در اداره هریك از بخش های یك برج-فروشگاه علاوه بر فن اداره یك فروشگاه نیاز به تخصص ویژه برای ارائه محصول درجه یك و اعلا نیز وجود دارد. در حالی كه اداره یك فروشگاه زنجیره ای بیشتر نیازمند مدیریت قوی و نه تخصص در تشخیص كیفیت كالاست.

به نظر من مدل برج-فروشگاه از این جهت كه در آن امكان ارائه كالای درجه یك و اعلا وجود دارد، بر مدل فروشگاه زنجیره ای برتری دارد. هرچند ممكن است این نظر من در این مثال اقتصادی از لحاظ سود خالص خیلی مقرون به صرفه نباشد، در ما به ازای آكادمیك ودر مدل توسعه پژوهش كه غایت هدف آن بر اساس كیفیت ونه كمیت تعریف می شود قطعا برتری دارد.

ممكن است تصور شود كه مدل توسعه دكه های زنجیره ای در مرحله دوم می تواند مقدمه مناسبی برای مدل فروشگاه های زنجیره ای در مرحله سوم باشد. اما به علت اختلافات اساسی موجود در طرز فكر ناظر بر اداره دكه –مستقل از تعداد آن- با فروشگاه به نظر من گذر از دكه های زنجیره ای به فروشگاه زنجیره ای- اگر ناممكن نباشد گذاری پر خطر است و نیازمند جهش فكری بزرگی از سوی اداره كنندگان است.
حال باید دید كه آینده چگونه رقم خواهد خورد.
به امید آینده ای بهترشیخ جباری 27/1/88

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بخش دوم- مدل توسعه دكه های زنجیره ای یا یك فروشگاه بزرگ

+0 به یه ن

نوشته ی چهار سال پیش شاهین در وبلاگ منجوق: 
 
فرض كنید كه پس از مدتی كسب و كار دكه مزبور – كه ابتدا فقط با فروش روزنامه شروع به كار كرده بود-رونق گرفت ودر كنار روزنامه، مجله و كتاب های جیبی ، كم كم تنقلات و پفك و تخمه و پف فیل را نیز به اقلام خود افزود وبا پیشرفت بیشتر، جلوی دكه خود سایه بانی زد و برای رهگذران چراغی نیز روشن كرد و به فضای اطراف دكه خود رسید و خلاصه در دكه داری به نهایت خود رسید. كم كم صاحب دكه سرمایه بیشتری می اندوزد و امكان توسعه كار برایش مهیا می شود. دو امكان وجود دارد كه باز به دو چشم انداز متفاوت مربوط می شوند:
یكی این كه دكه مزبور وسرمایه گرد كرده را تبدیل به یك دكان كوچك كند و یا این كه دكه دیگری یك چهارراه آن طرف تر درست كند و مثلا پسرش یا برادر كوچكترش را در آنجا به كار بگمارد. هر كدام از این دو البته نقاط مثبت خود را دارند . تهیه دكان تثبیت بیشتری به همراه دارد و مكانی است كه علاوه بر ارزش افزوده ملك، قابلیت فروش اجناسی با تنوع بیشتر را فراهم می كند. از سوی دیگر داشتن دو دكه سود دهی بیشتری در كوتاه مدت دارد. مهمتر آن كه شخص مزبور دیگر در كار دكه داری خبره است و احتمالا این نكته تضمین ذهنی بیشتری به شخص می دهد.به هر حال خصوصیت دكه سود آوری بیشتر در كوتاه مدت و خصوصیت دكان سود آوری نسبی در بلند مدت و ثبات بیشتر است. حال خود می توانید در حالت ایده آل مثال بالا را تعمیم دهید و به چشم انداز مورد نظر من در این «مرحله دوم» دست یابید: یكی بعد از مدتی سر تمام چهار راه های شهر تعداد زیادی دكه دارد – مدل دكه های زنجیره ای- كه هر كدام روزنامه، كتاب جیبی و احتمالا تنقلات و تخمه و آجیل نه چندان مرغوب –اما با توجه به وسعت دامنه عمل- با تیراژی بالا می فروشد و سود خوب و درآمدی مناسب دارد. دومی كه به توسعه دكان خود مشغول بوده اكنون صاحب یك فروشگاه بزرگ شده است.

به نظر من، در حال حاضر –به لحاظ كار تحقیقی در علوم پایه و به ویژه فیزیك در مرحله انتخاب بین این دو چشم انداز متفاوت قرار گرفته ایم. انتخابی كه به سلیقه من درست و مناسب می آید انتخاب دوم یعنی مدل توسعه یك فروشگاه بزرگ است. هر چند كه دوستان دیگری ممكن است نظر به اولی داشته باشند. باز هم تاكید می كنم كه هر كدام از این دو سلیقه به جای خود محترم و با ارزش است.
بگذارید این نكته را كمی بازتر كنم:

الف) تاجر موفق كسی است كه جنسی را عرضه كند كه خریدار داشته باشد. از این رو تاسیس فروشگاهی مجلل كه در آن آجیل و تنقلات درجه یك و اجناس لوكس عرضه می شود در جامعه ای روستایی كه عموم نیازهایشان توسط فروشنده ای دوره گرد یا یك دكه كوچك قابل وصول است به دور از شرط اولیه تجارت و كسب و كار است. از همین رو نقطه شروع می بایستی كه از یك دكه كوچك باشد. اما شاید این روند باید در مرحله دوم بازنگری شود. به هر صورت چشم انداز "دكه های زنجیره ای" قابل تامل است.
ب) به نظر من- و تاكید می كنم كه این نظری مبتنی بر سلیقه شخصی است و منافی نظر مقابل نیست- مدل توسعه دكه های زنجیره ای ومدل توسعه یك فروشگاه بزرگ لزوما منافی هم نیستند و می توانند به موازات هم دنبال شوند البته نه توسط یك شخص یا یك گروه بلكه توسط گروه های مختلف.
پ)علاوه بر سود آوری بیشتر در بلند مدت یكی از عوامل متمایز كننده مدل یك فروشگاه بزرگ نسبت به مدل دكه های زنجیره ای تنوع و كیفیت بالاتر محصولات عرضه شده است. هرچند در یك فروشگاه بزرگ، عموما كالاها استانداردی متوسط و رو به خوب دارند، بهترین و درجه یك و اعلا نیز نیستند. اما در مدل دكه های زنجیره ای ، اجناس با تیراژ بسیار بالا ولی با تنوع كم و با كیفیتی نسبتا نازل عرضه می شوند.

ت) در تطابق این مثال دنیای تجارت با دنیای تحقیق باید جای كالای عرضه شده را مقالات تولید شده، كمیت و تیراژ كالاها با كمیت وتعداد مقالات تولید شده و كیفیت كالا با كیفیت كار تحقیقی مورد نظر عوض كرد. همچنین باید توجه داشت كه كار تحقیقی یك كار بین المللی است و محل عرضه و كسب و كار آن نیز باید بین المللی باشد و البته در سطح بین المللی نیز موسسات با استاداردهای متفاوت وجود دارند و هر یك تولیداتی در حد بضاعت خود دارند. اما نكته وجود استانداردی مشخص و جا افتاده است.

ث) یكی از عواملی كه به توسعه كمك شایانی می كند جذب و استفاده از سرمایه های خارج (اعم از انسانی و مالی)
و به ویژه ایرانیان مقیم خارج است و یكی از مهمترین نكات برای موفقیت در جذب سرمایه خارجی داشتن زیرساختهای مناسب است.
درمورد بحث توسعه آكادمیك نیز این نكته مصداقی صریح و بارز دارد. در بخش اول گفتیم كه برخی ترجیح می دهند كه مدارج ترقی را در فروشگاهی بزرگ طی كنند –چرا كه شرایط رشد را در قالب كار در فروشگاهی بزرگ مهیاتر از درست كردن دكه ای از آن خود می بینند. حال تصور كنید كه شخصی پس از مدتی كار دریك فروشگاه بزرگ تصمیم به كار یا سرمایه گذاری در كسب و كار "دوستان قدیم" كه با تاسیس دكه كار خود را شروع كرده اند گرفت. از این منظر هم مدل یك فروشگاه بزرگ بر مدل دكه های زنجیره ای برتری دارد، زیرا امكان بسیار مناسب تری را بر استفاده از امكانات و سرمایه های خارجی فراهم می كند. البته باید تاكید كنم كه به نظر من هر چند باید تلاشی جدی و واقعی برای استفاده از پتانسیل سرمایه های خارجی نمود، برنامه ریزی خود را نباید صرفا بر اساس آن بنا كرد.
در قسمت آخر به ارائه چشم اندازی برای آینده می پردازم...



محمد مهدی (شاهین) شیخ جباری

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مدل های مختلف پیشرفت و توسعه پژوهش در علوم پایه

+0 به یه ن

نوشته ی چهار سال پیش شاهین در وبلاگ منجوق:

مقدمه
از حدود بیست سال پیش (یا به نظر عده ای كمی بیش از آن) دركشور ما ودر حوزه فیزیك خوشبختانه محافلی با دغدغه پرداختن به پژوهش در علوم بنیادی شكل گرفته اند. از آن جا كه كشور ما در امر پژوهش در علوم وبه خصوص در فیزیك نوپاست معمولا دید و چشم اندازی (vision) روشن و مشخص برای ادامه كار وجود ندارد. تا كنون با سعی و خطا و بنا به شرایط در هر مرحله این چشم انداز (vision) و راهكارها (tactic) و رهیافت های(strategy )مربوطه تدوین می گردید. از طرفی بدون داشتن یك چشم انداز درست و واضح كه خود مبین و ناظر به هدف نیز باشد اداره و برنامه ریزی برای یك پژوهشگاه در كشوری كه چنین موسسه ای متاسفانه ما به ازای دیگری ندارد راه به جایی نخواهد برد. روش سعی و خطا صرفا برای پیدا كردن راه و انتخاب راهكار یا رهیافت می تواند به كار آید نه انتخاب و تبیین هدف و از آن مهمتر داشتن یك چشم انداز. دراین خصوص بنا به مقتضیات زمانی و مكانی مدل های مختلفی قابل تصور است و این كه كدام خط مشی در بلند مدت نتیجه بهتری خواهد داد بیشتر از هر چیز به هدف گذاری و داشتن چشم اندازی مناسب در توسعه پژوهش فیزیك مربوط می شود. در این نوشته در پی آن هستم كه در قالب مثالی كه برای عموم قابل لمس باشد چند مدل مختلف را كه با چشم اندازهای متفاوت طراحی شده اند بیان كنم. توجه كنید كه انتخاب این مثال در برخی نكات قابل مناقشه نیست اما در كلیت مطلب گویای چشم انداز مورد نظر من است.

همچنین در خلال این نوشته به تبیین معنا و تمایز بین مفاهیم بنیادی، اساسی ورایج در علم مدیریت و برنامه ریزی نظیر تاكتیك یا راهكار، استراتژی یا رهیافت، اهداف مقطعی ، هدف و چشم انداز می پردازم. به زعم من این تمایزها بسیار مهم هستند. به ویژه بحث اصلی من در مورد چشم انداز خواهد بود. لازم به ذكر است كه من به هیچ وجه خود را عالم و محیط بر علم مدیریت نمی دانم.

در مورد هدف فكر می كنم كه مناقشه جدی بین افراد وجود نداشته باشد و هدف از كار پژوهش در علوم پایه وبه خصوص فیزیك تولید علم با كیفیت قابل طرح در سطح جهانی است كه مبنا و استانداردهای شناخته شده خود را دارد. اما درسطح بین المللی چشم انداز های متفاوتی برای نیل به این هدف اتخاذ می شود.
مثال مورد نظر من چیزی است كه در زندگی هر كسی به خصوص از طبقه متوسط اقتصادی پیش می آید. شخصی را در نظر بگیرید كه سرمایه اندكی از نظر مادی و تجربه كار دارد ودر آستانه ورود به بازار كار است. طبعا هم هر كسی به فكر تثبیت و پیشرفت در موقعیت خود است. از همین ابتدا دو چشم اندز متفاوت كه البته هر دو ناظر به پیشرفت اقتصادی شخص به عنوان هدف- هستند متصور است:

الف) به عنوان یك كارگر یا فروشنده در یك فروشگاه و یا شركت یا مجتمع بزرگ تجاری مشغول به كار می شودو حداكثر تلاش، خلاقیت و نیروی خود را صرف پیشرفت پله پله در شركت یا فروشگاه مزبور كند و هدف غایی اش رسیدن به مدیر عاملی شركت مزبور باشد.

ب) با همان بضاعت اندك خود كسب و كاری ساده –مثلا فروشندگی دوره گرد و یا حداكثر دكه ای كوچك- راه اندازی كند و باز هم نهایت تلاش، پشت كار و خلاقیت خود را به كار می گیرد تا وضعیت كسب وكار دكه مزبور را ارتقا بخشد.

این دو روش در هدف تقریبا یكی هستند اما چشم اندازهایی كاملا متفاوت دارند و صد البته اهداف مقطعی، رهیافتها و راهكارهای مناسب و متناسب خود را نیز می طلبند. در مورد اول، نكته مهم چشم انداز رسیدن به مقامی شاخص در سطح مدیریت یك فروشگاه یا شركت بزرگ مورد نظر است و این كه شخص در هر مرحله استقلال عمل داشته باشد اهمیتی ندارد. اما در مورد دوم تاكید بر استقلال رای و عمل است.

مصادیق فكری هر دو مورد فوق در جامعه پژوهش-محور ایرانی وجود دارد: گروهی ترجیح می دهند كه با ورود به دانشگاه ها و موسسات معتبر دنیا و با كار شبانه روزی جای خود را در آنجا تثبیت كنند و گروهی نیز ترجیح داده اند كه بضاعت خود را در كشور سرمایه گذاری كنند و باز هم با كار و تلاش شبانه روزی به پا گرفتن پژوهش در كشور كمك كنند- با وجود آن كه تفاوت بین دكه و فروشگاه را نیز نیك می دانند.
در مثال فوق یادآوری دو نكته ضروری است: اول آن كه هدف پژوهش در علوم بنیادی بحث تولید علم است ونه تجارت آن و مثال فوق در مورد تجارت و اقتصاد صرفا از باب تمثیل آورده شده و دوم آن كه انتخاب هر یك از این چشم انداز ها یك انتخاب شخصی و سلیقه ای است و هر دو به جای خود محترم اند و همچنین نكته مشترك هر دوبه كارگیری تمامی امكانات و توان و خلاقیت ها برای نیل به هدف است.
در چشم انداز اول به علت جا افتاده تر بودن شركت یا فروشگاه بزرگ از همان ابتدا چشم انداز هدف و چشم انداز مسیر وهمچنین اهداف مقطعی تا حد زیادی مشخص و معین هستند. اما در مورد دوم چشم انداز های مختلفی در مسیر و همچنین اهداف مقطعی متفاوتی قابل تصور هستند وحتی ممكن است كه انتخاب این چشم انداز های مختلف نیل به هدف را نیز تحت تاثیر قرار دهند. پس جا دارد چشم انداز دوم را با دقت بیشتری بررسی كنیم.
تطابق دو چشم انداز فوق با بحث پژوهش بسیار روشن می نماید: عده ای با رفتن به دانشگاه های معتبر چشم انداز اول را بر می گزینند وهرگز به فكر بازگشت به كشور نیستند-زیرا در كشور فعلا فروشگاهی بزرگ كه آنها بتوانند در آن مشغول به كار شوند وجود ندارد. عده ای نیز با هدف ساخته شدن فروشگاهی بزرگ در كشور چشم انداز دوم را برگزیده اند و در سطح دكه مشغول به كار هستند. بخش دوم این نوشتار ناظر به چشم اندازهای متصور برای توسعه دكه خواهد بود.
محمد مهدی (شاهین) شیخ جباری

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل