دانشگاه كجاست؟

+0 به یه ن

متن زیر به قلم دكتر آرش هست كه در روزنامه ی شرق به چاپ رسیده است. خوشحال می شوم نظرات شما را در مورد این متن بخوانم.

روزنامه شرق ، شماره 1952 به تاریخ 24/11/92، صفحه 9 (علم)

لینك 1

لینك 2

دانشگاه یك كتابخانه بزرگ نیست
دانشگاه كجاست؟

نویسنده: فیروز آرش*

هرسال كه می گذرد، دانشگاه ها از اندرونه و دانشجوهای خوب و جست وجوگر تهی تر می شوند. آموزش كه زمانی جایگاه ارزشمندی در جامعه داشت، اینك به وظیفه ای بی روح و از سر ناگزیری فرو كاسته شده است. جوان هایی كه در چندسال گذشته بدون ارزیابی توانمندی شان به دانشگاه ها فرستاده شده اند تا در جایگاه «استادی» بایستند، هیچ ایده ای از جایگاهی كه به آنها پیشنهاد شده است ندارند. آنها تربیت شدگان مركزهایی هستند كه دانشگاهشان می نامیم، بی آنكه بدانیم دانشگاه چیست. پژوهش دانشگاهی هم از افت چشمگیری رنج می برد و كارش بیشتر در تولید مقاله هایی تعریف می شود كه بود و نبودشان چندان تاثیری بر افزایش دانش و ایجاد دگرگونی در جامعه ندارند. گفتن اینكه دانشگاه های ما دستاوردی ندارند، ادعای درشت و ناخوشایندی است. به پشتوانه كدام گواه و دست آویز می توان چنین گفت؟
    پرسش را باید از جای دیگری آغاز كرد. دانشگاه چیست، چگونه جایی است و سبب وجودی اش كدام است؟ ویژگی هایی كه برخی مكان ها را شایسته این نام می كند چیستند و كاركرد آن كدام است؟ با كدام سنجه باید دستاوردهای آن را ارزیابی كرد و سرانجام، توانمندی و پیروزمندی آن را به داوری نشست؟
    پرداختن به این همه، دشوار است. دانشی با ابعاد چندگانه لازم دارد و اندوخته من در همه این زمینه ها بسنده نیست. اما دوسوم عمر من در دانشگاه گذشته است، در پژوهشگاه های بزرگ بوده ام و در دانشگاه های مختلف در كشورهای متفاوت درس خوانده و تدریس كرده ام. از این رهگذر آموخته هایی دارم كه به پشتیبانی آنها گمان می كنم می توانم تصویری از دانشگاه نشان دهم.
    
    دانشگاه كجاست؟
     پاسخ این پرسش، بنا به شناخت افراد و نقشی كه به آن نسبت داده می شود، متفاوت است. می توان آنها را در دو دیدگاه از دانشگاه دسته بندی كرد.
    
    دیدگاه آموزشگاهی
    در این نگاه، دانشگاه مجموعه ای از ساختمان ها، ابزار و انسان هایی با عنوان استاد و دانشجو هستند. كار این مجموعه بازخوانی دانش و فناوری گردآوری شده از دیگران و آموختن آن به نوآمدگان است تا توانمندی های لازم را برای انجام كار معینی به دست آورند و روانه بازار كار و جامعه شوند. در این نگاه، دانشگاه ابزاری است كه دانش آموزهای باهوش و پركار دبیرستانی را از كم توان ها جدا می كند تا بازار كار بتواند آنها را آسان تر شناسایی كند. بنابراین، دانشگاه را جایی می بیند كه مهارت های كاری می آموزد، گذرگاهی است به دوران بلوغ جوانان. همگان باید این دوره آموزشگاهی را بگذرانند تا از عهده انجام برخی كارهای معین برآیند و برای بازار كار آمادگی پیدا كنند. شاید هم اندكی روابط اجتماعی می آموزند كه لازمه كاركردن در محیط كاری است.
    در این دیدگاه، دانشگاه تفاوتی با آموزشگاه ندارد، مكانی است كه جوان ها در آنجا دانش فنی و مهارت های عملی می آموزند. دانش فنی نوعی آموزه است كه برای فهمیدن حرفه خاصی به آن نیاز دارید. برای نمونه، باید آمار بدانید تا بتوانید عملكرد بازار سرمایه را بفهمید، یا باید زیست شناسی بدانید تا بفهمید كار یك پرستار چیست، ترمودینامیك را باید بیاموزید تا بنیاد های كاركردن ماشین های گرمایی، مانند بخاری، یخچال و شوفاژ را بفهمید. دانش فنی به كتاب آشپزی ماننده است، فرمولی است كه به شما می گوید به تقریب باید چه كاری انجام دهید. مجموعه ای از قاعده ها و رویكردهاست كه می توان در كلاس درس یا در یك سخنرانی آموخت و به خاطر سپرد. این نوع دانش در كتاب ها گردآوری شده است و فراگیری هم از كتاب آغاز می شود. آیا دانشگاه كتابخانه بزرگی است؟ افزون بر این، اینك آموزش های «برخط» و از راه دور وجود دارند كه دست كمی از كلاس های درس سنتی ندارند. گفتارهای كلاسی استادان برجسته دانشگاه های بنام در فضای مجازی در دسترس همگان است و در آینده بر گستردگی و كیفیت آنها افزوده خواهد شد. با رشد آموزش مجازی یا از راه دور، دانشگاه رسالت خود را به عنوان آموزشگاهی كه دانش گردآوری شده را منتقل می كند، از دست می دهد. با پیشرفت آموزش مجازی، چه دلیلی دارد كه دانشگاهی مانند هاروارد یا ام. ای. تی سالانه 50هزاردلار شهریه بگیرد و دانشگاه های دولتی دارایی های عمومی را برای سرپا نگه داشتن این آموزشگاه ها هزینه كنند؟ به بیان دیگر، عمر این نوع دانشگاه به سر آمده است. ایرادی كه می توان به این گفتار گرفت این است كه می توان از روی دستور آشپزی، غذای معینی را تهیه كرد، اما دستپختی نخواهد شد كه یك سرآشپز چیره دست فراهم می كند. اگر كار دانشگاه را به آموزش چیره دستی كاهش دهیم، باید انتظار داشته باشیم كه دانشگاه به دانشجو بگوید «فلان درس را در تابستان یا در زمان معینی «برخط» بیاموز و هرگاه آماده بودی به دانشگاه بیا، كار ما از اینجا آغاز می شود.» بنابراین، كار دانشگاه آموزش دانش فنی نخواهد بود، بلكه آموزش دانش «عملی» خواهد شد. دانش عملی درباره انجام كار معین نیست بلكه درباره چگونگی انجام آن است. در این نگاه، دانش «عملی» مانسته دانایی و تدبیری است كه سرآشپز دارد و نمی توان در كتاب آشپزی یافت. دانشی است كه نمی توان آن را تدریس كرد و به خاطر سپرد، بلكه باید آن را آموخت و جذبش كرد، به تعدادی قاعده كاهش پذیر نیست و تنها در عمل وجود دارد.
    این دیدگاه آموزش عالی را به ابزاری برای كارپردازی كاهش می دهد و بازتاب نارسایی های اقتصادی جهان و زمانی است كه مشخصه دوران ماست. با این نگاه، دانشگاه به چیزی كه هنرستان حرفه ای می نامیم كاهش پیدا می كند.
    روشن است كه بخشی از آموزش دانشگاهی، تربیت دانشجو برای حرفه ای در آینده است. موضوع های مختلف دانشگاهی و آزمون هایی كه به مدرك دانشگاهی می انجامند، مجال های شغلی با حقوق های بهتر فراهم می آورند. دانش و مدرك دانشگاهی در رشته ای معین در موفقیت شغلی آینده سودمند هستند. جامعه این را موفقیت می داند و بر این باور پافشاری می كند. اگر موفق بودن با پول داربودن و توان خرید بالاهم ارز باشد، مدرك دانشگاهی ممكن است چاره ساز باشد. اگر موفقیت با مقدار دانشی از اینگونه كه در یك رشته به دست می آید اندازه گیری شود، مدرك دانشگاهی می تواند سنجه موفقیت باشد، اما آموزش دانشگاهی فراتر از این است؛ فراتر از به خاطر سپردن نوشته های كتاب ها و قاعده ها و قانون هاست؛ فراتر از مدركی است كه قاب می گیریم و به دیوار آویزان می كنیم. همه ما هویتی فرای شغل خود داریم. پس اگر هدفِ آموزش دانشگاهی چیزی فراتر از اینهاست، آن چیست؟
    
    دیدگاه دانشگاهی
    دانش فنی و عملی و مهارت های شغلی هدف هایی هستند كه آموزش دانشگاهی هیچ گاه چشم خود را بر آن نبسته است. اما دستاورد مهم تجربه دانشگاهی بسیار فراتر از آن است. همان گونه كه گفتم، دانش در كتاب ها گردآوری شده و فراگیری از كتاب آغاز می شود اما دانشگاه كتابخانه بزرگ نیست. واقعیت ها و تجربه ها را می توان با خواندن كتاب دریافت، اما كتاب نمی تواند بگوید چگونه می توان اندیشید، چگونه باید منطقی بود، چرا و چگونه ایده های پذیرفته شده را به چالش فراخواند بنابراین، اندیشه نو آفرید و روش تازه زیستن را پی ریزی كرد. پرورش انسان اندیشمند، بافرهنگ و خلاق، با بلوغ اجتماعی و حتی شور زندگی داشتن، آموزش كنشگری اجتماعی- از هر نوع- مجموعه ای است كه شاید بتوان آن را «دانش زندگی و شهروندی» نامید، اینها چیزهایی است كه تجربه دانشگاهی اند. نقش دانشگاه، افزودن به این نوع دانش، به خاطر خود آن است، بدون اینكه نسبتی با شغل و حرفه داشته باشد: پرورش شهروندان اندیشمند و مهربان كه سرشار از انگیزه و مهارت برای بهزیستی و شكوفایی افراد و جامعه اند.
    دانشگاه مكانی برای آموزش همه جانبه است؛ جایی است كه به هر نوع پژوهش، دانش پژوهی، تدریس و یادگیری ارج می گذارد و مسیرش را هموار می كند. دانشگاه جایی است كه دانشجویان متنوع با پرسش های بسیار متفاوت، با فرهنگ، رفتار، زبان، آیین و پس زمینه های گوناگون را می پذیرد؛ آنان را در محیط فراگیری به هم پیوند می دهد و هركس از دیگری می آموزد.
    گونه گونی اعضای این باشگاه به نوعی توانمندی می انجامد كه نه تنها واقعیت های موجود را می تواند ببیند بلكه می تواند بگوید كه وضعیت چگونه باید باشد. این مكان یادگیری همه جانبه، هدف های زیادی را برآورده می كند: در آنجا اكتشاف روی می دهد، كاربردها شناسایی می شوند، آموزش می دهد، یادگیری را آسان و تشویق می كند، با مساله های روز درگیر می شود. مكانی است كه در آنجا فرهنگ انسانی تولید و از آن پاسداری می شود. با آمیزه ای از همه اینهاست كه دانشگاه موتور نوآوری و رشد اقتصادی و نهاد اصلی نگه دارنده جامعه آزاد، باز، برابر و مردم سالار می شود. دانشگاه مكانی است كه در آنجا یادگیری گرامی داشته می شود و یافته های نو و دانش، به خاطر خود آنها ارج گذاری می شود. دانشگاه به دور از سودمندی های مادی آن، مكانی برای آموختن درباره مردم، ایده ها و فرهنگ است؛ زیرا در نهایت آنچه معنی پیدا می كند، زحمت و تلاشی است كه می كشیم تا بفهمیم، در نظم دنیا اثر بگذاریم، به بافه زیبای فرهنگ انسانی بپردازیم و خودمان را به انسانی بالاتر فرارویانیم. دانشگاه جایی است كه از ما انسان می سازد و این روح دانشگاه است: شعله ای كه فراموش می كنیم از آن نام ببریم، اما سرچشمه همه انرژی و پویایی ماست.
    آموزش دانشگاهی زندگی ها را دگرگون می كند، ماندگاری پیامدهای آن فراتر از یك یا دو نسل است. مدیریت های دانشگاه و استادهای آن در برابر گذشتگان كه با تلاش خود، ما را به اینجا رسانده اند و در برابر آیندگان كه زندگی شان به كار، گزینه ها و داوری های ما وابسته است، مسوولند. رویكرد ما در اداره دانشگاه باید با آمیزه ای از علاقه مندی، انسانیت، دقت، احترام و فوریت همراه باشد. دوران ما دوران دگرگونی های شتاب دار اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است. مردم از دانشگاه انتظار عمل، پاسخ، راه حل، حمایت و رهنمود و بازخوانی شرایط را دارند. ما ناگزیر هستیم این وضعیت را تشخیص بدهیم، تلاش خود را دوچندان كنیم تا نیازمندی های جامعه خود را برآورده كنیم. احساس مسوولیت در برابر این پیشنهاد ها فراتر از نگرانی وضعیت فردی است و وجدان كاری جامعه دانشگاهی را به چالش وامی دارد تا به پرسشی بنیادی و فوری پاسخ بدهد: هدف دانشگاه چیست و چگونه باید دنبال بشود؟
    پیش از پرداختن به پرسش بالا، لازم است بگویم، امروز آموزش دانشگاهی بیش از هر زمان دیگر درگیر «نوآوری»، كار و رشد اقتصادی است. دانشگاه وظیفه دارد با انرژی و با فوریت به این نیازمندی پاسخ بدهد. این پاسخ اما باید با اندیشه همراه باشد. چگونه می توان جامعه نوآور ساخت؟ چه دانشی، چگونه افرادی و كدام شرایط اجتماعی برای نوآور و كارآفرین بودن لازم است؟ دانشگاه چه كاری را باید انجام دهد یا از انجام آن دست بردارد تا چنین دانشی را فراهم آورد، افرادی را برای آن بپروراند یا شرایط اجتماعی لازم را آماده كند؟ پاسخ این پرسش ها نه بدیهی اند و نه آسان و نه تازه اند بلكه لازم می دارد كه به ارزش های بنیادی و اصول اولیه آموزش عالی برگردیم.
    برداشت ما از واژه «نوآوری» معمولابرداشتی ساده انگارانه است. آن را در یافتن كاربردهایی برای دانش نو، ارایه راه حل های فنی و حل مساله های مهندسی، به كار گیری روش های شناخته شده در مساله های تازه و شناسایی فرصت های جدید كارآفرینی تعریف می كنیم. نوآوری اما به همان اندازه كه فرآیندی تكنیكی است، یك فرآیند اجتماعی نیز است. بخش بزرگ عمر ما با تكرار عادت ها و واكنش های آموزه ای سپری می شود و هنجارهای اجتماعی بر ادامه آن پافشاری می كند. خیلی چیزها را به روش معینی انجام می دهیم، چون همیشه به این روش انجام گرفته اند یا این چیزی است كه آموخته ایم و همه همین كار را می كنند. این رویكرد تكراری دلیل دارد: روشی آزموده برای مساله های شناخته شده است و در بسیاری موارد نو هم پاسخ می دهد. در نتیجه، عمل ما به نتیجه مورد انتظار می انجامد و برهم كنش های اجتماعی را قابل پیش بینی و قابل مدیریت می كند.
    وقتی بخش بزرگی از زندگی و نظم اجتماعی ما اساسا محافظه كار و عادت گراست، نوآوری با مانع های جدی و مقاومت اجتماعی روبه رو می شود. تصور كنید چه پیش نیازهایی لازم است تا كسی یا گروهی از افراد بخواهند كارها را به گونه دیگری انجام دهند و نوآوری كنند. پیش از همه ویژگی های نوآوران را باید برشمرد: داشتن دانشی ژرف از مساله، بهره مندی از مهارت های لازم برای پروراندن راه حل جدید و به كاربردن آنها. اما فراتر از همه، نوآوران از توان تحلیل كردن برخوردارند، می توانند اندیشه نقدگرا داشته باشند و به دگراندیشی ارج می گذارند؛ امكان های جدید را می بینند و می توانند آنها را بشناسانند. نه تنها می توانند بیندیشند و عمل كنند بلكه می توانند دیگرگونه بیندیشند و دیگرگونه عمل كنند. این اما هنوز نیمی از داستان است. نوآوری در بستر فرهنگی - اجتماعی روی می دهد و شرایط فرهنگی و اجتماعی باید از نوآوران پشتیبانی كنند. نوآوران باید به دانش و مهارت دسترسی داشته باشند، بلندگویی برای اظهارنظر داشته باشند و بتوانند مخالفت كنند، آزادی و استقلال داشته باشند تا رفتار متفاوت داشته باشند. جامعه ای كه از نوآوری پشتیبانی می كند، آنی است كه دسترسی آزاد به دانش دارد، توان سهیم شدن در تولید جهانی آن دارد، جامعه ای است كه بازنگر است و همواره خود را به نقد می كشد، پرسیدن و مخالفت كردن را تشویق می كند، تفاوت ها را ارج می نهد، مخالف را می پذیرد و در نتیجه، پویایی پیوسته دارد، تغییر می كند، خود را پالایش می كند و بهتر می شود. به نیروهای آزاداندیش میدان می دهد و در مسیر آینده ای پایدار حركت می كند. در چنین جامعه نوآور نقش آموزش دانشگاهی چیست؟ كاركرد آن چگونه است و چه هدفی را باید دنبال كند؟
    دانشگاه باید به هر سه بعد نوآوری: بعد فنی، بعد شخصی و بعد اجتماعی پاسخ بدهد. فرآیند پاسخگویی از چهار بخش تشكیل شده است:
    1. دانشگاه دانش نو تولید و از دانش كهنه پاسداری می كند؛ پاسداری از دانش كهنه، بازگشت به آن و ارزیابی دوباره آن لازم است، چون بستری برای آفرینش دانش نو است.
    2. دانشگاه مكان یادگیری است. نه تنها به دانشجو، دانش و مهارت می آموزد بلكه توان اندیشیدن، تحلیل كردن، استدلال كردن، پروراندن اندیشه، اعتمادبه نفس، شهامت عمل كردن و چالش پذیربودن را هم به آنها می آموزد.
    3. دانشگاه مكان تعامل با دنیا، با مسایل مردم واقعی و جوامع واقعی است. با به كار گیری دانش و همگانی كردن آن در فرآیند تعامل، به درك و فهم نو می رسد.
    4. دانشگاه در فراهم سازی شرایط اجتماعی و فرهنگی كه به نوآوری و مردم سالاری بینجامد نقش محوری دارد. نمونه جامعه باز است. وظیفه دارد و می تواند رسمِ پذیرفته شده را به پرسش بكشد و دارندگان قدرت را به چالش بخواند. بحث و گفتمان را تشویق می كند و پذیرای دگرگونگی است؛ الگوی تعامل است و با تمرینشان این هنجارها و رفتارها را در جامعه گسترش می دهد. دانش، یادگیری، مردمسالاری و نوآوری در بنیاد به هم تنیده اند. دانش، یادگیری و نوآوری فقط در جامعه آزاد می تواند شكوفا شود و به نوبه خود، لازمه جامعه باز و آزادند.
    هر چهار كاركرد بالاآبشخور یك هدف است: ساختن جامعه ای كه مردمش بتوانند دنیا را آنگونه كه هست ببینند و بفهمند، افزون بر این، توانایی آن را داشته باشند كه دریابند این دنیا چگونه می توانست و می بایست باشد، آن را تغییر و به سوی بهترشدن سوق دهند. چهار ویژگی بالاتازه نیستند. دانش نو در بیرون دانشگاه هم تولید می شود. برای نمونه، نظریه نسبیت خاص در بیرون از دانشگاه پرورانده شد و می دانیم كه چه اثر ژرفی بر آگاهی، نوع نگرش و فناوری داشته است. موسسه های پژوهشی زیادی وجود دارند و همواره به دانش نو دست می یابند، اما هیچ كدام دانشگاه نیست. می توان در جایی به جز دانشگاه تدریس كرد، درگیر مسایل جامعه بود و در جهت برقراری مردمسالاری و برابری، نهادی ساخت. اینها نیز می توانند در بیرون از دانشگاه شكل بگیرند. دشواری در این نیست، بلكه پرسش مهم این است كه چگونه این چهار كاركرد را باید پیش برد تا دانش ما، دانشجویان ما و نهادهای ما توانایی تغییر دنیا و پیرامون خود را به دست آورند؟
     *گروه فیزیك، دانشگاه تفرش

شرح دفاع «جان هنری نیومن» از ارزش بنیادی آموزش دانشگاهی:واكاوی ماموریت دانشگاه


نویسنده: فیروز آرش*

دانشگاه باید به سه بُعد «نوآوری» پاسخ بدهد. این بُعدها عبارتند از بعد فنی، بعد شخصی و بعد اجتماعی. رویكرد دانشگاه از چهار بخش درهم تنیده تشكیل می شود: 1-تولید دانش نو، 2- مكانی برای یادگیری، 3- تعامل با دنیا و مسایل مردم واقعی و 4- فراهم سازی شرایط اجتماعی و فرهنگی كه به نوآوری و مردمسالاری بینجامد. هر چهار كاركرد بالاآبشخور یك هدف است: ساختن جامعه ای كه مردمش بتوانند دنیا را آنگونه كه هست ببینند و بفهمند، افزون بر این، توانایی آن را داشته باشند كه دریابند این دنیا چگونه می توانست و می بایست باشد، آن را تغییر و به سوی بهترشدن سوق دهند. چگونه این چهار كاركرد را باید پیش برد تا دانش ما، دانشجویان ما و نهادهای ما توانایی تغییر دنیا و پیرامون خود را به دست آورند؟
    هنگامی كه به جست وجوی پاسخ می گشتم، بارها با نوشته های «جان هنری نیومن» روبه رو شدم. به باور من، پاسخ پرسش بالادر بازگشت به ارزش های بنیادی آموزش دانشگاهی و آزادی نامحدود در پرسشگری است. یك و نیم قرن پیش «جان هنری نیومن» در توصیف آموزش دانشگاهی نوشت:
    
    1- پرورش خرد
    «آموزش دانشگاهی به خودی خود، پرورش خِرد است... گشودن ذهن، تصحیح آن، پالایش اندرونه اش، توانمند ساختن ذهن برای دانستن، تحلیل كردن، تحت كنترل درآوردن و استفاده از دانش است. توانمند ساختن ذهن برای چیرگی بر پیش فرض های خود است. آموختن انعطاف پذیری، روش ها، دقت در نقدگرایی، فرزانگی و حقیقت بینی و یافتن بیان شیواست.»
    
    2- نهاد یادگیری
    دانشگاه مكانی برای یادگیری است و نه جایی كه در آنجا تدریس می شود. دانشگاه نهاد یادگیری است و نه یك نهاد آموزشی. ویژگی های این جامعه با اعضای متفاوت، به یادآوری اش می ارزد: «دانشگاه محل همایش دانشجویانی است كه از هر بخش زندگی و با انواع دانش ها برهم می آیند.» تنوع پدیده ثانوی نیست، بلكه برای فرآیند یادگیری اساسی است. شاگردانِ با پس زمینه های متفاوت و فرهنگ های گوناگون، در رویارویی طبیعی با برداشت های فرهنگی، پیش فرض ها و پیش زمینه های سنتی مختلف، بدون دخالت استاد، به مقدار زیادی از هم می آموزند. (یكی از آسیب های بومی گزینی و پافشاری بر آن در دانشگاه های ایران، بی بهره كردن دانشجویان از این چشمه آموزشی مهم است. در این مورد خاص سخن زیاد است و جا دارد به آن اندیشیده شود). «جان هنری نیومن» می نویسد: «حتی در نبود استاد، دانشجوها حتما از یكدیگر یاد می گیرند. گفت وگوی بین آنها، برای هر یك، مجموعه از گفتارها و سخنرانی هاست. آنها هر روز از یكدیگر ایده های نو (خمیرمایه اندیشیدن)، اصول متمایز برای داوری و كنش می آ موزند». پیش نیازهای اجتماعی یادگیری و امكان های آموختن از برهم كنش بین فرهنگ های مختلف، مانسته های مستقیم پیش نیازهای اجتماعی برای نوآوری و قدرت نهفته در تفاوت های فرهنگی عامل برانگیزش نوآوری است. جامعه یادگیر همچنین جامعه كوچك نوآوری هاست.
    
    3- كنجكاوی فردی
    دانشگاه مكانی برای ارضای كنجكاوی فردی است. پژوهش دانشگاهی نمونه روشن آن است. پژوهش دانشگاهی پایانی در خود است بی آنكه هدفی از پیش تعیین شده را پیش رو داشته باشد یا دنبال كند: پاسخ به كنجكاوی فردی پژوهشگر است و بخشی از فرآیند یادگیری است. پاداش پژوهش، خود پژوهش است، لذتی است كه پژوهشگر از پی بردن به رازی كه برای او (و شاید فقط برای او) مهم بوده است، می برد. پیامدها و كاربردهای احتمالی آن نقش چندانی در انگیزه انجام پژوهش ندارد. بخشی از فرآیند دراز یادگیری است. گفتم پژوهشگر به خاطر خود دانش به پژوهش می پردازد. این نیرویی است كه خردورزی و جست وجوی حقیقت از آن برمی خیزد، به ما اجازه می دهد تا با روش ها و معیارهای خود كاوش كنیم، كه در دنیای مدرن امتیاز بزرگی است و مسوولیت بزرگی را بر ما تحمیل می كند. روح این آزادی آكادمیك به هرچیز دیگری كه دانشگاه باید انجام بدهد، جان می بخشد. وقتی پژوهش در محیط آموزشی (یادگیری) انجام می گیرد، بر سودمندی هر دو افزوده می شود. بنیاد دانشگاه هم بر همین نكته بنا شده است. پایبندی به اصول آكادمیك، گسترش فهمیدن را به همراه دارد و از محدود كردن آن جلوگیری می كند (دانشگاه نه اتحادیه كارگری است و نه سازمان مذهبی كه همه چیز را در چارچوب هدف های خود می بیند). این به یك دینامیك ظریف درونی می انجامد كه سرانجام بر ایستایی و خودخواهی چیره می شود. آمیزه ای از توانمندی نیاز، خلاقیت و كنجكاوی خردورز به اندازه ای پویاست كه ایستایی و درجازدن دانشگاهی در برابرش زیاد دوام نمی آورد.
    در این نگاه، دانش چیزی نیست كه یك بار برای همیشه فرا گرفته می شود، بلكه چیزی است كه با ذهن انتقادی زاییده می شود. هنگامی معتبر است كه آن را همواره پی بگیریم، بر آن بیفزاییم و پالوده اش كنیم. آموزش عمومی دانشگاهی درباره جهان و هر چیزی است كه در آن است و به دانشجو یاد می دهد تا آن را در دانشگاه و در بیرون از آن پی بگیرد. دانشی از این دست ما را آماده می كند تا در برابر خواسته های زندگی اثرگذار باشیم و در برابر شگفتی های آن آمادگی داشته باشیم. گفته می شود كه اینگونه یافته های كمیاب دانشگاهی در زمان بحران های اقتصادی ارزش عملی اندكی دارند. این داوری ناشایست و به دور از انصاف است. بگذارید از زبان «نیومن» به دفاع از ارزش بنیادی آموزش دانشگاهی برآیم. او نخست گفتار معترضان را بازگو می كند: «گفته می شود كه آموزش باید به موضوع های محدود و معین بپردازد و به نتیجه معین بینجامد كه قابل اندازه گیری است. ادعا می كنند كه هر چیزی و هر كسی بهایی دارد و اگر سرمایه گذاری بزرگی انجام گیرد، بازدهی بزرگی را هم باید انتظار داشت. در این صورت است كه سرمایه گذاری در آموزش را «سودمند» می دانند و «بازدهی» كلام آخرشان می شود. با چنین مبنایی، طبیعی است كه پرسش بعدی آنان این خواهد بود كه نمود هزینه دانشگاه چیست؟ اگر كالایی به نام «آموزش دانشگاهی» به یقین نمی آموزد كه چگونه كارگاه هایمان را بهتر كنیم، زمین های كشاورزی مان را بارورتر كنیم، به اقتصاد سروسامان دهیم، یا اگر نمی تواند كسی را وكیل كند، دیگری را مهندس، آن یكی را جراح یا به كشف هایی در شیمی، نجوم، زمین شناسی و علوم دیگر نمی انجامد، پس ارزش بازاری این كالاچیست؟»
    انگار كه «جان هنری نیومن» در زمان ما می زید. شگفت زده نشوید: نگارنده در رویارویی با جوانان بسیاری با همین نوع پرخاش ها روبه رو شده است. دانشجویی به من گفت، «اگر می توانم با كاركردن در جایی زندگی ام را تامین كنم، چه نیازی به دانشگاه رفتن دارم، این هدردادن وقت من است، پس از پایان دانشگاه هنوز باید به دنبال كار بگردم. همه چیز در خدمت پول درآوردن است.» گمان نكنید كه این فقط بازتاب سرآسیمگی جوانی است كه آینده روشنی در آموزش دانشگاهی نمی بیند. همكار من در دانشگاه هم اینگونه می اندیشد. یكی از اینها می گوید: «اگر در كار آزاد باشم، بیشتر از دانشگاه پول درمی آورم، به زندگی راحت تر دسترسی پیدا می كنم تا اینكه وضعیت ناخوشایند كنونی ام را تحمل كنم. افتخار و نام استاد دانشگاه داشتن حرف هایی هستند كه دیگر خریدار ندارند.» همكار دیگری در كلاس درسش می گوید «اگر نتوانید درس فیزیك تان را به پول تبدیل كنید، عمرتان را بر باد داده اید.»
    دفاع پرقدرت «جان هنری نیومن» از ارزش بنیادی آموزش دانشگاهی در برابر اعتراض های از نوع بالااینگونه است: «و كسی كه اندیشیدن را آموخته است، استدلال و تحلیل كردن را می داند، می تواند مقایسه كند و تمایز بگذارد... یك شبه وكیل، دادرس یا دولتمرد، پزشك، بازرگان یا زمین دار موفق، افسر یا مهندس، شیمیدان یا زمین شناس نخواهد شد، اما در جایگاهی از خردورزی قرار خواهد گرفت كه می تواند به سادگی و شكوهمندی از عهده هر علمی و هریك از پیشه های برشمرده، یا هر پیشه دیگری برآید كه دوست دارد یا استعداد خاصی نسبت به آن در خود سراغ دارد. در این نگاه، فرهنگ خردورزی بسیار سودمند است.» آموزش دانشگاهی به دانشجو توانمندی، مهارت های خردورزی و عادت های ذهنی پرسشگری می دهد كه برای تمام عمر به همراه اوست و این به راستی قلب نوآوری و كارآفرینی است.
    هنوز هم همین دفاع جانانه «نیومن»، راهنمای كارآفرین ها در كشورهایی با فرهنگ دانشگاهی است. روشن تر و از تجربه شخصی خود نمونه بیاورم: در آمریكا (و نیز در جاهای دیگر) شركت های كارآفرین برای جذب نیروی كار سالی دو بار به دانشگاه ها می روند و با فارغ التحصیل های بالقوه آن سال مصاحبه می كنند. به تعدادی كار پیشنهاد می كنند. رشته تحصیلی دانشجوها خیلی وقت ها با كار پیشنهادی به آنان ربطی ندارد. شركت ای. بی. ام یا اینتل ممكن است به دانشجوی سال آخر رشته زمین شناسی، تاریخ یا ریاضی كار پیشنهاد كند. آنها می خواهند مطمئن شوند كه مصاحبه شونده با ارزش های بنیادی آموزش مورد نظر «نیومن» سازگارند؛ توانسته اند خردورزی را در خود نهادینه كنند، از توان استدلال و تحلیل برخوردار شده اند، اعتمادبه نفس لازم را به دست آورده اند. معمولااین شركت های كارآفرین، به پذیرفته شدگان مصاحبه بین شش ماه تا یك سال آموزش جداگانه می دهند و آنان را برای كار مورد نظرشان آماده می كنند.
    
    ماموریت دانشگاه
    نگاهی به وبگاه دانشگاه های دنیا نشان می دهد كه همگی كمابیش یك هدف و ماموریت را دنبال می كنند. بگذارید نمونه هایی را برشمارم: در وبگاه دانشگاه جان هاپكینز می خوانیم: «ماموریت دانشگاه جان هاپكینز آموزش دانشجویان و پرورش توانایی های آنها برای یادگیری تمام عمر، پروراندن و پروبال دادن به پژوهش نو و مستقل و واگذاری دستاوردهای یافته ها به دنیاست.»
    در گزاره ماموریت ام. ای.تی می خوانیم: «این موسسه به تولید، پخش و پاسداری از دانش و همكاری با دیگران در بهره گیری از این دانش برای پاسخگویی به چالش های جهانی پایبند است...... هدف ما پروراندن توانایی، انگیزش شور برای كار خردمندانه، خلاق و موثر برای بهزیستی نوع بشر در تك تك افراد جامعه ام. ای.تی است.»
    دانشگاه آكسفورد: «هدف دانشگاه گردآوری بدنه دانشجویی چندملیتی از هر گوشه دنیاست. این هدف، تبادل فرهنگی و دانشگاه را ارتقا می دهد... »
    در گزاره ماموریت دانشگاه هاروارد این نكات حتی روشن تر بیان شده اند. با هم بخوانیم: «هاروارد می كوشد دانش تولید كند، ذهن دانشجوها را به این دانش باز كند. به دانشجوها بیاموزد از مجال آموزشی خود به بهترین صورت بهره مند شوند. برای این منظور، دانشگاه دانشجوها را تشویق می كند تا به ایده ها و بیان آزاد آنها احترام بگذارند. از اندیشه های انتقادی و كشف های نو لذت ببرند و با روحیه همكاری سازنده، به شایستگی برسند؛ مسوولیت های پیامدهای عمل خود را پذیرا شوند. هاروارد می كوشد موانع پیش روی دانشجوها در یادگیری را شناسایی و آنها را از میان بردارد تا هر فرد بتواند توانایی ها و علاقه های خود را بشناسد و بتواند همه پتانسیل های انسانی و خردگرایی خود را بپروراند. آموزش در هاروارد باید دانشجو را آزاد بپروراند تا تجربه كند، بیافریند، به چالش بخواند و رهبری كند. پشتیبانی هاروارد از دانشجو، بنیادی است كه بر پایه های آن خودباوری و عادت یادگیری تمام عمر بنا شده است: هاروارد انتظار دارد كه تخم دانش پژوهی و اخلاق دانشگاهی كه در دانشجو می كارد، راهنمای تمام عمر آنان برای پیشبرد دانش، افزودن فهم و خدمت به جامعه باشد.»
    دانشگاه كارنگی مِلون: «تولید و پخش دانش و هنر با پژوهش و خلاقیت هنری، تدریس و یادگیری و انتقال دستاوردهای خردورزی و هنری برای تعالی معنی دار و با دوام جامعه... آموزش رویاروشدن با چالش، پیشتازبودن و مهارت های گروهی. فراگیری ارزش های پایبندی به كیفیت، رفتارهای اخلاقی و احترام به دیگران.»
    برای اینكه گمان نكنید من فقط دانشگاه های درجه یك را برگزیده ام تا از دیدگاه خودم پشتیبانی كنم. گزاره ماموریت دانشگاه لویی ویل كنتاكی را هم بازگو می كنم: «دانشگاه لویی ویل... دانشگاه پژوهشی خواهد بود كه با دنبال كردن پنج رویكرد به هم مربوط زیر، به هنر، علم، خردورزی، فرهنگ و رشد اقتصادی شهروندان و اهالی متفاوت پایبند خواهد بود: 1- آموزش، 2- پژوهش، خلاقیت و فعالیت های دانش بنیان 3- تنوع پذیری، برابری، دسترس پذیری، 4- همكاری و 5- بازدهی نهادی برنامه ها و خدمات.»
    اگر به تحلیل این گزاره ماموریت بنشینیم، می بینیم كه هسته مركزی آن «خردورزی، فرهنگ و رشد اقتصادی شهروندان و اهالی گوناگون» است. همین واژه ها را در گزاره های دیگر هم می توان به روشنی سراغ گرفت. همه آنها بر انسانیت، فرهنگ و خردورزی و آزاداندیشی پای می فشارند. در هیچ جا سخن از تربیت كارگران و شهروندان ماهر در میان نیست، بلكه تاكید بر افراد مسوول در برابر فرهنگ انسانی است. اگر وظیفه دانشگاه فقط آماده ساختن افراد برای برآورده كردن خواست های فرد باشد، چگونه می توان اداره دانشگاه از بودجه عمومی را توجیه كرد؟ و اگر وظیفه دانشگاه آماده كردن عموم برای انجام وظیفه شهروندی باشد، چگونه می توان از آموزش هنر و علم جانبداری كرد؟ پس، وظیفه دانشگاه باید از هردوی اینها فراتر باشد.
    درواقع یكی از دستاوردهای آموزش دانشگاهی، آموزش درباره خود زندگی و فرارویاندن شخصیت انسانی است. شاید گمان كنید كه هر دوی این فرآیندها می بایست پیش از ورود به دانشگاه تكمیل شده باشد. اما سازوكار آموزش دبستانی و دبیرستانی ما فضای بیان آزاد نیست و پرورش شخصیت بدون دخالت انجام نمی گیرد. در نتیجه، جوان ها تنها پس از پایان دبیرستان شروع به شناختن خود می كنند. برای نمونه، دانش آموزی كه در دوران دانش آموزی تصور می كرد مثلادر شیمی تیزهوش است، شاید در دوران 20 سالگی دریابد كه اشتباه می كرده است و بدجوری گمراه بوده است. دانشگاه جایی است كه جوان در حدود 20سالگی وارد آن می شود، برای نخستین بار از خانه و خانواده دور می شود و به مسوولیت هایش جدی تر می اندیشد؛ برای نخستین بار با مفهوم آدم بالغ آشنا می شود و خود را بالغ می یابد. این آغاز تحول شخصیت اجتماعی اوست.
    دانشگاه همچنین می آموزد كه فراگیری فقط منتقدبودن و تحلیلگرابودن نیست، بلكه، داشتن ذهنی باز در برابر مردم، ایده ها، قصه ها و نظریه هایی است كه با آنها روبه رو می شویم. داشتن ذهنی باز به این معنی نیست كه با هر چیزی كه روبه رو می شویم، آن را بپذیریم، بلكه دانش آموخته بودن لازم می دارد كه درستی آنچه را كه گفته می شود، بسنجیم. اگر ادعایی از دلیل كافی برخوردار نیست، با گواه های مناسب و منطق پشتیبانی نمی شود، از پذیرش آن خودداری كنیم. آموزش دانشگاهی در یك معنی، آموزش اندیشیدن است.
    آزاداندیشی پایه آموزش دانشگاهی است. دلیل وجود دانشگاه هم همین است: جامعه آزاد برای مدیریت خود ناگزیر است كه شهروندان خود را تربیت كند تا بتوانند در شكل گیری و تولید ایده های نو، گشودن دشواری ها و پاسخ یافتن به چالش های اجتماعی، سهم داشته باشند. پیش نیاز آن تربیت جامعه ای با بدنه جوان و اندیشمند است كه می تواند دنیا را یكپارچه ببیند.
    ما معمولاخود را به صورت یك فرد می شناسیم و نه فردی كه عضوی از جامعه جهانی هستیم. آموزش دانشگاهی فرض می كند كه برای مدیریت خویش، باید خودمان را بخشی از جامعه جهانی بدانیم، چون زمینی را كه روی آن زندگی می كنیم با فرهنگ ها و جوامع دیگر شریك هستیم. فهمیدن اینكه رویدادی در یك نقطه زمین چه اثر چشمگیری در رویدادهای جاهای دیگر دارد، البته مهم است. در زندگی روزانه خود می بینیم كه تغییرات فیزیكی، زیستی، فرهنگی، اقتصادی و فناوری چگونه آغازگر دگرگونی در زمینه های دیگر می شود. طبیعی است كه انسان ها گروهی زندگی كنند، زبان و فرهنگ خود را داشته باشند. همچنین، اندیشیدن به اینكه انسان بودن به چه معنی است و چگونه باید زیست، طبیعی است. لازم نیست كه فرهنگ ها، زبان ها و روش های زیستی این جوامع یكسان باشند. اما باید بتوانیم بفهمیم كه در چه جنبه هایی مانند بقیه هستیم و در چه نمودهایی با دیگر ساكنان زمین متفاوتیم. آموزش دانشگاهی از دانشجو می خواهد كه درباره عضوی از جامعه بودن، داشتن فرهنگ و زبان بیندیشد. با كاوش در جوامع دیگر، در فرهنگ های آنها، آموختن زبان های متفاوت این چیزها را یاد می گیریم. امیدواریم كه در این فرآیند، دیگران را بفهمیم، همانندی ها و تفاوت هایمان را بپذیریم و از وجودشان خشنود باشیم.
    دانشگاه با آموزش دادن روش اندیشیدن، ما را آماده می كند تا با خواندن تاریخ، دیدن آفرینش های هنری، یادگیری درباره تجربه های گوناگون انسانی كه بازتاب دانسته ها، احساس ها و امیدهای دیگران از زندگی اند، درباره آنها فكر كنیم و بر احساس آزادی و مسوولیت پذیری خود بیفزاییم و به زندگی معنی دار و شرافتمند بیندیشیم. بنای دانشگاه بر این پایه است. دستاورد آن این است كه وقتی دانشجو دوره آموزش دانشگاهی اش را به پایان می رساند، فردی منطقی، تیزبین و منتقد و نیز دلیر و مهربان شده است. آزمون اینكه آیا توانسته ایم آموزش دانشگاهی به دست آوریم این است كه نه تنها از آموخته هایمان خشنودیم، بلكه، كششی برای ایده های نو، گفت وگو و جستارهای تازه در ما روییده باشد. این كشش و علاقه است كه پس از به پایان رسیدن دوره آموزش دانشگاهی دوام می آورد و كار پایه دستاوردهایی می شود كه ماندگاری دراز دارد.
    واقعیت این است كه دانشگاه های ما با مفهومی كه كوشیدم در این گفتار بپرورانم فاصله زیادی دارند. اینكه چگونه می توان دانشگاهی از این دست ساخت، گستره دیگری است و مجال و مقال دیگری را می طلبد.
    *گروه فیزیك، دانشگاه تفرش
    


 روزنامه شرق ، شماره 1956 به تاریخ 29/11/92، صفحه 7 (علم)

 

 

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ ]