آن دو پدر و فرزند

+0 به یه ن

پروازی چند ساعته داشتم و خسته بودم می خواستم استراحت كنم. از بخت بد پشت سرم یك زوج ایرانی هم بودند كه فرزندی كوچك داشتند. در طول سفر 4 ساعته دخترك یك بند جیغ كشید و پدرش هم یك بند فحشش داد:"خفه شو! من می خواهم استراحت كنم." دخترك دلیلی نمی دید كه استراحت پدر مهمتر از جیغ او باشد. وقتی خودخواهی های دختر و پدر در مقابل هم قرار می گرفتند هر كدام بر خودخواهی خود تاكید می كردند و حاضر نبودند در این جنگ از طرف مقابل ببازند.
حالا من چند ساعت خوابم این ور و اون ور بشود مهم نیست. ولی در هواپیما افراد مسن هم بودند كه اگر خوب استراحت نكنند واقعا حالشان بد می شود.

در ردیف جلوی من هم یك خانواده سه نفره از ملیت دیگری بودند كه من با  زبان و فرهنگشان آشنایم و درنتیجه حرف های آنها را هم می فهمیدم. اونها هم یك بچه ی كوچك داشتند. بچه ی آنها هم هر از گاهی كج خلقی هایی می كرد و می  خواست جیغ و دادی بزند. پرواز چند ساعته برای بچه كوچك چندان آسان نیست. هر دو بچه حق داشتند كج خلقی كنند. برای بچه سخت هست ساعت ها در یك صندلی نشستن و ورجه وورجه هم نكردن. برخورد پدر در ردیف جلویی كاملا متفاوت از پدر ردیف عقبی بود! هر بار كه بچه اش كج خلقی می كرد آرام تاكید می كرد ما نباید مزاحم سایر مسافرین شویم. نمی گفت "چون من كه دنیا برمحورم می چرخد می خواهم استراحت كنم تو باید ساكت شوی." می گفت ما نباید مزاحم سایر مسافرین باشیم. بعدش هم برایش قصه می گفت وبا او بازی می كرد تا ساكت شود. روش او بهتر جواب می داد. بچه وقتی می دید بابا و مامانش  واقعا مقید هستند كه دیگر مسافران را نیازارند او هم روی خودش قید حس می كرد كه داد نزند.

تمدن دو هزار پانصد ساله -ویا چه بدونم هفت هزاره- به چه درد می خورد وقتی زوجی كه در این فرهنگ بزرگ شده از پس ساكت كردن یك بچه بر نیاید!؟  با فرهنگ بودن به ادعا كه نیست. در عمل خودش را نشان می دهد.
این همه عرفان و اشعار عارفانه و جنگ بر سر "ملیت"  بهمان شاعر عارف چند صد سال پیش  به چه دردمی خورد وقتی در عمل این همه خودخواهی در رفتار هست!؟ 

این خاطره را برای توی سر ایرانی زدن منتشر نكردم. این را هم می دانم كه همه زوج های ایرانی چنین نیستند. خیلی هاشون هم رفتار با بچه را بلدند. اما می خواستم تاكید كنم به جای آن كه با زور و كمك دوپینگ و افسانه سازی در گذشته های دور به دنبال افتخارات واهی بگردیم حال را در یابیم! برای امروزمان نیاز به كار فرهنگی بسیار داریم. در همین چیزهای به ظاهر  پیش پاافتاده كه اتفاقا كیفیت زندگی و نیز معنویت مان را می سازد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

عشق یعنی پدر

+0 به یه ن

داشتم فكر می كردم چه عشقی دارند اغلب پدران نسبت به فرزندانشان. چیز عجیب و غریبی است این عشق. با چه حوصله ای وقتی كوچك هستند با آنها بازی می كنند. یادش به خیر من وقتی كوچولو بودم چه قدر برایم بابا ساختمان درست كرد. من شعر می گفتم (شعرهای چرت و پرت) این شعرهای چرت و پرت را هنوز هم بابا یادش هست. برای هیچ كس -حتی خودم- آن قدر مهم نبوده كه یادش بماند. وقتی نیلوفر -خواهرم- كوچك بود عاشق شخصیت كارتونی كسپر شده بود. چند روزی كه مسافرت رفته بودند بابا با چه عشقی نشست و برایش عروسك كسپر  (روح!) دوخت. باباها  با چه دقتی اگر قرارباشد فرزندشان را از مدرسه یا كلاسی بردارند درست سرموقع از هركجا كه شد خود را می رسانند. یادمه وقتی نیلوفر ابتدایی می رفت بابا مهندس محاسب و ناظر یكی از پروژه های پلسازی مهم شهر بود. در شهر معروف شده بود كه درست سروقت در هر شرایطی اعلام می كرد من الان باید بروم و دخترم را از مدرسه بردارم. با هیچ كس سر این موضوع تعارف و رودربایستی ای نداشت.  دستپخت بابام هم عالی است. هیچ وقت هم نذاشت كه ما گرسنه بمانیم یا junk food بخوریم.

 

وقتی بزرگتر شدیم از هر موفقیت مان شاد شد و از هر ناراحتی مان ناراحت. فقط وفقط برای خودمان. نه برای پزدادن به دیگران. نه برای كسب شهرت. نه حتی برای این كه بگوید "ببین این دختر منه!" فقط و فقط و فقط برای خودم.

وقتی عاشق شدم باز هم تنها مسئله ی مهمش من بودم وبس. نه حرف مردم برایش اهمیتی داشت و نه چیز دیگر. تنهایی چیزی كه برایش مهم بود خوشبختی من بود و بس.  حتی این هم برایش مهم نبود كه نشان دهد از من بیشتر می فهمد و آن چه من در آینه نمی بینم او در خشت خام می بیند. ترجیح می داد من خوشبخت شوم تا حق با او باشد! عشق یعنی همین.عشق یعنی همین حوصله. عشق یعنی همین توجه بی دریغ!  عشق یعنی پدر.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

لینك ها به مناسبت روز مرد و روز پدر

+0 به یه ن

نوشته ی آنا به مناسبت روز مرد:

او رنگ نمی شناسد اما زندگی ام را رنگارنگ كرده است

 

نوشته ی باران به مناسبت روز پدر

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ]