نكاتی برای بنیان نهادن NGOموفق

+0 به یه ن

 در نوشتن مطلب زیر از مفاد این مقاله استفاده كرده ام. خواندن اصل مقاله را نیز توصیه می نمایم. ممنون می شوم اگر مطلب حاضر را به اشتراك بگذارید.

1) قبل از این كه  NGOخود را بنیان نهید با یكی از NGO های موفق موجود همیاری كنید. این تجربه برای موفقیت نهادی كه خود می خواهید بنیان نهید بسیار مفید خواهد بود. به طور مثال می توانید مدتی با یكی از شعبات بنیاد كودك همیاری نمایید.

2) بنیان گذار NGOباید چنان عمل كند كه نهاد مزبور بدون او نیز بتواند به راه خود ادامه دهد. اگر مدیر سازمان اصرار بر كنترل همه فعالیت های ریز و درشت داشته باشد جمع ابتكار عمل و مسئولیت پذیری خود را از دست می دهند و به مدیر وابسته می شوند. چنین سازمان و نهادی شانس موفقیت زیادی در دراز مدت ندارد.

3) هدف باید مشخص باشد. به عنوان مثال  یك NGOبه تنهایی نمی تواند هدف بزرگی مانند نجات دریاچه ی اورمیه را  برآورده سازد. اما می تواند در منطقه یك یا چند روستا راه به كارگیری تكنولوژی جدید كه كمتر آب به هدر می دهد آموزش دهد. وقتی به این هدف رسید هدف مشخص دیگری می تواند برای خود تعریف نماید.

4) برنامه ای برای نحوه ی فعالیت خود بریزید.

5) وبسایتی برای NGO خود طراحی و راه اندازی نمایید.

6) سعی كنید محلی را كه NGOدر آن فعالیت خواهد داشت بشناسید. حتی اگر شما اهل آن محل باشید شاید شناخت شما از محل به اندازه ی كافی برای مدیریت NGOنباشد. بسیار مهم هست كه از پتانسیل های انسانی اقتصادی و طبیعی محل شناخت داشته باشید. همچنین باید به حساسیت فرهنگی محلی آشنا باشید. اگر چنین شناختی نباشد NGOبیش از آن كه سودمند باشد می تواند مخرب عمل كند.

به عنوان مثال اگر در همان منطقه گرافیستی توانمند باشد كه مایل به همكاری است و شما از محلی دورتر گرافیستی با كیفیت كار پایین تر  بیاورید دل آزردگی به وجود می آید. اگر چنین مسایلی زیاد تكرار شود مردم محلی دلزده می شوند و از NGOبه اندازه ی كافی حمایت نمی نمایند. خیلی مهم هست كه مردم محل NGOرا متعلق به خود حس كنند.

7) تجربه نشان داده كه وقتی NGOها بیش از نیاز مینمم بودجه به دست می آورند كارآیی شان پایین می آید. بودجه مازاد نیاز به كاغذبازی بیشتر دارد. برآورد دقیقی از هزینه ی مورد نیاز داشته باشید و سعی كنید آن را به حداقل برسانید.

8)  شبكه ای از دوستان بسازید. هر چه می توانید به تعداد دوستان خود بیافزایید. به خصوص با نهادهایی كه فعالیت مشابه دارند ارتباط برقرار كنید. به این ترتیب می توانید از  تجارب آنها استفاده كنید و در صورت لزوم همكاری نمایید. همچنین این ارتباط مانع از دوباره كاری های بی ثمر می شود.

9) توانمندی و ظرفیت كاری خود را  با واقعیت بینی ارزیابی كنید و بین فعالیت خود برای NGO و سایر بخش های زندگی تان تعادل برقرار سازید تا بتوانید در دراز مدت به فعالیت خود تا رسیدن به هدف ادامه دهید. نباید به گونه ای باشد كه احساس  كنید دارید قربانی می شوید . چنین احساسی در دراز مدت هم برای شما و هم برای NGOمخرب خواهد بود. به قول معروف "رهرو آن نیست كه گه تند و گهی خسته رود. رهرو آن است كه آهسته و پیوسته رود.

10) بعداز مدتی  در عملكرد NGO ی خود بازنگری كنید. ببینید چه قدر این نهاد در رسیدن به اهداف خود موفق بوده؟ توجه داشته باشید كه یكی از آفات هر نهادی -چه از نوع دولتی و چه از نوع مردمی- بیش از اندازه بزرگ شدن آن است به گونه ای كه  بیشتر از آن در راه هدفش پیش برود انرژی و منابع مالی آن صرف رتق و فتق امور داخلی آن می شود. متاسفانه ما در ایران مثال های فراوانی از نهادهایی داریم كه به این درد مبتلا شده اند. مراقب باشید كه این آفت دامنگیر NGOشما نشود.

 

لطفا این مطلب را به اشتراك بگذارید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

Non-govermental Organization (NGO)

+0 به یه ن

گفته می شه (و من هم قبول دارم) كه در نجات دریاچه ی اورمیه نهادهای مردمی نقش كلیدی باید بازی كنند. بعد از این كه محورهای طرح نجات دریاچه  توسط كارگروه هیئت دولت  مشخص شد این هم مشخص می شه كه نهادهای مردمی چی كار قرار هست بكنند. اما مستقل از این كه كار به خصوص هر نهاد مشخص بشه نكات ریز و درشت بسیاری لازم هست رعایت بشه تا یك گروه كنار هم بمانند و با هم كار كنند و نتیجه ی كارشان هم افزایی داشته باشه.

 زمان آقای خاتمی NGOهای بسیاری سربر آوردند. بسیاری از آنها مضمحل شدند و تنها اندكی ماندند. آن تعداد اندك كه ماندند منشا خدمات در خورتوجه شدند.  عامل از بین رفتن دسته ی اول در درجه ی اول اختلافات درونی بود.من اون موقع ایران نبودم. یادمه با جوانانی كه در ان-جی-او های آن زمان فعالیت داشتند مصاحبه می كردند. اغلب نبود حمایت مالی را مشكل اصلی خود می دانستند و می گفتند "دولت" باید به ما  حمایت مالی كمك كند! اگر دولت بخواهد از سازمانی حمایت مالی كند كه دیگه آن نهاد مردمی نخواهد بود!! هنر ان-جی-او در استقلال آن از دولت هست به طوری كه بتواند در صورت لزوم منتقد آن باشد.

اگر نهاد مردمی اعتماد مردم را جلب كند تامین مالی می شود. همان طور كه به طور مثال بنیاد كودك می شود. اگر سازمان مردم نهادی در عمل نشان دهد كه دارد در راه نجات دریاچه ی اورمیه  نقش موثری ایفا می كند هزاران  نفر  مثل من با در آمد متوسط آن قدر كه در توشه دارند كمك می كنند. به علاوه برایش تبلیغ می نمایند. خیلی ها حاضرند دفتریا انباری در اختیارشان بگذارند یا كمك های غیرنقدی بكنند. سازمان ها و شركت ها ی ایرانی و بین المللی  هم مبالغ بالاتر می پردازند. خلاصه اگر اعتبار كافی به دست آورند در تامین بودجه  مشكلی نخواهند داشت. اما به قول معروف اول باید برادری شان را ثابت كنند. اول باید ثابت كنند كه می توانند نقش موثری ایجادكنند. آنجا جمع نمی شوند كه با دوستان خود خوش و بش كنند! بدتر از آن,  آنجا جمع نمی شوند كه با هم دعوا كنند و سر این كه چه كسی رئیس است و چه كسی مهمتر هست توی سر و كله ی هم بزنند. باید در عمل نشان دهند كه اهل كارند و دارند قدم های استواری در جهت مثبت بر می دارند. برای همین باید ابتدا از فعالیت های كوچك شروع كنند و شایستگی خود را نشان دهند.

درنتیجه زمانی برای تلف كردن نیست! از همین حالا باید مطالعات اولیه برای تشكیل ان-جی-او ها  صورت گیرد تا زودتر بتواند نقشی ایفا كند. مطالعات اولیه اگر نباشد  و همین طور بی مطالعه و بی مقدمه  عده ای جمع شوند كه "بله! ما خیلی عروس خانم را دوست داریم و حاضریم برایش جان مان را هم فدا كنیم. فردا می رویم مجوز یك ان-جی-او را می گیریم و دست به كار می شویم" مطمئن باشید به یك ماه نمی رسد كه این عده با همدیگر دعوایشان می شود و سر و صدای دعواهایشان مردم دور و بر را از هرچه NGOاست دلزده می كند!سر و صدای آنها  كار را برای عده ای كه  بخواهند به طور اصولی  سازمان مردم نهاد بنیان نهند سخت تر می كند.

هرچند اسم ان-جی-او خارجكی هست اما مفهومش چندان غریب نیست. عصاره اش همان حرفی است كه از آتا بابالار به ما رسیده: "ائل گوجی, سئل گوجی"

گون او گون اولسون كی بو سئللر اورمو گؤلون دولدورسون.

در این باره بیشتر خواهم نوشت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نظر غیر كارشناسی دیگه بسه!

+0 به یه ن

چند روز پیش مناظره ای در مورد دریاچه ی اورمیه در تلویزیون پخش شده بود . اینجا گزارشی می توانید در مورد آن بیابید. امیدوارم این آخرین مناظره از این نوع در رسانه های پر مخاطب باشه. امیدوارم در مناظره و مصاحبه های بعدی نظر كارشناسان خبره ی  محیط زیست و كشاورزی و اقتصاد پرسیده بشه. كسانی كه پست اجرایی یا قانونگذاری دارند تنها مجری طرح های كارشناسی شده باشند نه آن كه بیایند و خودشان نظر  كارشناسی دهند. اگر از كسانی از این نوع پست ها دارند دعوت به عمل آورده می شه تنها بیایند و گزارش دهند كه  تا چه میزان در پیشبرد پروژه هایی كه كارشناسان و اهل فن به دقت جوانب آن را بررسی كرده اند  موفق بوده اند.

حالا و حوصله ی بازی "من نبودم دستم بود تقصیر آستینم بود" (=من دییردیم ائلیمی دی/ باققال اوغلی كریمی دی) نداریم. نه ما حوصله اش را داریم نه عروس خانم در این حال نزار  تحمل جیغ و ویغ این بازی را دارد.

شما را نمی دانم ولی حوصله این دعواها را هم ندارم كه این بگه از سدها  ی اونه .اون بگه از چا ه های اینه و..... بعدش هم بگن ما چنان قهرمانیم كه از كره ی مریخ آب می آریم نگران نباشید.

تجربه در نجات تالاب های كوچك تر در جاهای دیگر ایران نشان داده وقتی طرح موفق می شه كه سازمان های مردم نهاد (ان-جی-او ها) می روند و مستقیم با كشاورزان مذاكره می كنند و آنها را مجاب می كنند كه باید روش های كشاورزی را بهینه كنند تا آب كمتری در زراعت تلف شود. تا وقتی كه كسانی كه پیدا بشوند كه بخواهند خود را برای مردم قهرمان جلوه دهند و مردم ده-بالا را ضد قهرمان و بخواهند بگویند "شما لازم نیست كاری بكنید. من كه قهرمان شما هستم همه چی را حل می كنم" و در جواب سئوال مردم (پس چی شد) همیشه تقصیرها را بیاندازد گردن مردم ده-بالا، اوضاع بد تر و بدتر می شود. اتفاقا وقتی مستقیم كارشناسان و مطلعان رفته اند و اعتماد كشاورزان را جلب كرده اند و اوضاع را برایشان تشریح كرده اند كشاورزان همكاری شگرفی كرده اند. علی رغم فقر از سود كوتاه مدت خود گذشته اند تا به توسعه ی پایدار برسند.   درك و فهمی  و مسئولیت پذیری  ای از خود نشان داده اند كه كارشناسان انگشت به دهان مانده اند از این هم از خودگذشتگی و صداقت.

كارگروه نجات دریاچه به زودی قرار است طرح نجات دریاچه را اعلام كند. سازمان های مردم نهاد بناست در این طرح نقش اساسی ایفا كنند. این به نظر من امیدوار كننده است. از هم اكنون باید به فكر ایجاد سازمان های مردم نهاد  بود. در نوشته های بعدی مطالبی می نویسم كه شاید كمكی برای ایجاد و موفقیت این گونه سازمان ها مفید باشد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

فیلم های اخیر داریوش مهر جویی

+0 به یه ن

این  یكی دو فیلم اخیر داریوش مهرجویی انتظاری كه از فیلم های داریوش مهرجویی داریم بر آورده نمی كنه. ما امروز فیلم "چه خوب شد برگشتی" را دیدیم و واقعا متاسف  شدیم كه كسی مثل داریوش مهرجویی چنین فیلم ضعیفی ساخته. در مورد این فیلم نقدهای زیادی توسط منتقدان حرفه ای سینما و علاقه مندان سینما شده. من به عنوان یك تماشاگر عادی و غیر حرفه ای می خواهم چند نكته بنویسم چون یك مقدار در امتداد صحبت های قبلی ام هست.

فیلم اخیر داریوش مهرجویی به نظرم یه ذره از فیلم دایی جان ناپلئون در دعوای بین همسایه ها و خرابكاری علیه همدیگر تاثیر گرفته. اما این كجا و آن كجا؟! در فیلم یك مهندس و دكتر همسایه بودند كه با انگلیسی بلغور كردن و اپرای فیگارو تقلید كردن و تاكیدفراوان بر "از فرنگ برگشتن "می خواستند به زور به تماشاگر بقبولانند كه خیلی امروزی و مدرن هستند. بسیار خوب! من به عنوان تماشاگر قبول كردم كه این آقای دكتر و آن آقای مهندس خیلی خیلی مدرن هستند! اما چیزی كه توجهم را جلب كرد این بود كه رفتارشان با خدمتكارشان با رفتار دایی جان ناپلئون با "مش قاسم" فرقی نداشت. باباجون! دایی جان 60 سال پیش یك پیرمرد بود. رفتار نسل او با خدمتكار همان جوری بود. غیر طبیعی نمی نمود وقتی به مش قاسم پس گردنی می زد! اما این روزها كدام دكتر یا مهندس با كارگر آن جوری رفتار می كنه؟! یكی از مشكلاتی كه در مراقبت از افراد 80 ساله از طبقه ی مرفه هست اینه كه درك نمی كنند با كارگری كه پرستاری شان را می كنند چه طور با معیارهای امروزی رفتار كنند.  گاهی مثل نسل دایی جان ناپلئون رفتار می كنند و به خدمتكار هم بر می خورد! حتی همان پیرمرد و پیرزن 80 ساله "پریروزی" باز درك می كنند نباید با بچه ی خدمتكار تند حرف بزنند. اگر هم با مادرش بد حرف بزنند با بچه معصوم خدمتكار مثل نتیجه ی خودشان رفتار می كنند. اما این آقای دكتر از فرنگ برگشته با بچه های خدمتكار ها هم بد حرف می زد. خیلی از ان صحنه كه به بچه های خدمتكار فحش داد بدم اومد. با نمك نبود! چندش آور بود!

خوبه تاكید می شد این آقایان دكتر و مهندس پنجاه ساله هستند. این یعنی وقتی دانشجو بودند و شخصیت شان داشت شكل می گرفت دانشكده های مهندسی و پزشكی كه اینها در آن درس می خواندند پر از كسانی بودند كه دم از جامعه ی بی طبقه می زدند. داریوش مهرجویی به عنوان كسی كه سالها قبل از دنیا آمدن من فیلم گاو از روی نمایش نامه های غلامحسین ساعدی ساخته قطعا این را بهتر از من می داند! چه طور ممكن است كسی كه در چنین دانشكده ای جوانی خود را سپری كرده در 50 سالگی با خدمتكارش چنان رفتار كند؟!  درست ! قبول! دانشجویان آن دوره ها بعد از آن كه فارغ التحصیل شدند و پول دستشان رسید خیلی قسمت های ایدئولوژی هایی كه برایش گلو پاره می كردند كنار گذاشتند و قبول كردند كه ویلا داشتن حال می ده و ماشین مدل بالا حال می ده و حتی عتیقه جمع كردن هم شیرینه! حتی خدمه داشتن هم بد نیست! اما من دیگه باور نمی كنم كه آن قدر عوض بشوند كه با كارگرانشان اون جور رفتار كنند!

در نوشته های قبلی كه اندكی هم جنجال برانگیز شد گفتم متاسفانه خرده-فرهنگی در تهران هست كه زنی را كه می ایستد و از حق خود دفاع می كند به صورت دیو دو سر تصویر می كند. ظاهرا غیرجذاب معرفی كردن این زن سلاح جدیدی است برای توسری خور كردن زن!

این دو فیلم اخیر داریوش مهرجویی مرا از دید دیگر نگران می كند. در فیلم قبلی اش "نارنجی پوش ها" خانم ریاضی دان نابغه كه كارهایش را بر اساس منطق و بدون توسل به هیچ نوع خرافه ای پیش می برد سرد, بیروح، بی عاطفه، خشن، غیر جذاب (علی رغم زیبایی اش -نقشش را لیلا حاتمی بازی می كرد) نا مهربان و بی مسئولیت تصویر شده بود. اما دختری كه با عرفان شرق دور و كارما و از این چرت و پرت ها حال می كرد مهربان نجیب فهیم مسئولیت پذیر--و البته مدرن و امروزی-- جلوه داده شده بود. همین شخصیت در این فیلم تازه هم تكرار شده بود. یك زن فالچی مدرن كه خیلی ناز و مهربون است. اصلا فرشته است! جای واقعا تاسف دارد. حالا یك كارگردان دست چندم همچین فیلم هایی می ساخت باز یه چیزی! از داریوش مهرجویی انتظار خیلی بیشتری هست.

من اینجا یك نصیحت خواهرانه به پسرهای جوان می كنم. از دخترهایی كه به خرافات و فالچی - چه از نوع سنتی اش چه از نوع به اصطلاح مدرن یا نیو-ایج اش اعتقاد دارد حذر كنید. هیچ حساب و كتابی نداره كه این خرافات! فردا فالچی توی كله  ی او  یه چیز بیخود  فرو می كنه زندگی تان سر هیچ و پیچ به هم می ریزه! من نمی دانم چرا داریوش مهرجویی این قبیل زنها را این قدر جذاب می یابد. من یكی كه اصلا حوصله ی معاشرت با آنها را ندارم.

در نوشته ی قبلی ام با عنوان  "ده, شاهكار كیارستمی" نوشتم كه هنرپیشه ی زن فیلم شخصیتی جذاب دارد. حتی من با و جود این كه زن هستم این را درك كردم. اما  سر در نمی اورم چرا این خرافات مدرن ممكنه خانمی را جذاب كنه. چیزی كه من دستگیرم شد گرایش به این خرافات مدرن در این دو  فیلم  اخیر داریوش مهرجویی از ملزومات  جذابیت زنانه ی مدرن جلوه پیدا می كنه.  دیگه زن مدرن قرمه سبزی نمی پزه ! در مورد كشكی  بادمجان پختن با مادرش حرف نمی زنه كه از حرف آن هم بوی سیر بگیره و دمده بشه!!!! كارهای به اصطلاح مدرن می كنه. در مورد انرژی(!!!) سنگ حرف می زنه. تصور كنید به عنوان یك فیزیكدان وقتی در این كانكست خرافی واژه ی انرژی به كار برده می شه  چه  حالی می شم! بگذریم! این هم  یك روش جدید برای بدبخت  وزمینگیر كردن زن ! با كارما دهنش را می بندی! فقط توی فیلم هست كه با این مسخره بازی یارو 40 هكتار زمین هم در شمال صاحب می شه. در زندگی واقعی به این راحتی  كسی به یكی  یك چوب هم نمی بخشه . چه برسه به چهل هكتار زمین  به اضافه ی یك آپارتمان! هركسی باید چهار چشمی بپاد كه كلاه سرش نره. كسی كه خودش را با كارما و خرافات -چه نوع از سنتی و چه  از نوع نیو-ایج سركار بذاره همچین ملك و املاكش را بالا می كشند كه اگر پشت گوشش را دیده آنها را هم ببینه!

اگر در فیام نارنجی پوش ها  -به شیوه ی دیرینه - یك زن سنتی  را كه داشت قرمه سبزی می پخت توی سر خانم ریاضیدان می زدند باز قابل فهم بود. می گفتیم فیلمنامه نویس به یاد نوستالژی مادربزرگش افتاده و او را به سر زن ریاضیدان می زنه. به علاوه خانم ریاضیدان اگر فكر كنه پسرش خیلی قرمه سبزی دوست داره بالاخره یكی را پیدا می كنه كه برایش مرتب قرمه سبزی بپزه. عار نمی دونه! اما وقتی با "كارما" توی سرش بزنند هرگز حاضر نمی شه به عنوان یك دانشمند بیاید و برای خوشایند شوهر یا پسرش تن به خرافات نیوایج دهد كه جذاب شود!!

پی نوشت: چیزی كه به من بیشتر بر می خوره اینه كه روند این دو فیلم هم نشان می دادند كه خود فیلمنامه نویس هم چندان به این خرافات مدرن (مدرن برای من ایرانی یا فلان غربی- والا این چیزها در شرق دور چند هزار ساله رواج داره و جلوی هیچ كدام از فجایع انسانی نظیر قحطی و برده داری و استثمار و جنگ و خونریزی و شكنجه را نگرفته!) اعتقادی نداره. اما چنان جلوه داده می شه كه یك زن لطیف و جذاب و مهربان باید با این چیزها خودش را مشغول بكنه. گویا خمیره ی  زن جماعت همین هست! اگر بره سراغ مسایل جدی علمی یا اقتصادی از جذابیت زنانه و لطافت او كاسته می شه. حداقل مردهای  تحصیلكرده ی خطه ی آذربایجان این سلیقه را ندارند. اگر زنهای دور وبرشان بروند سراغ این چیزها  حسابی عصبانی می شوند. یكی از دلایلی هم كه به آنها انگ خشونت یا مردسالاری بیشتر زده  می شه همینه! اگر نشانه ی مردسالاری اینه من موافق مردسالاری هستم. بهتره یك آدم از شوهرش اطاعت كنه تا این كه عقلش را بده به فالچی جماعت!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پیشنهادی برای پول در آوردن در تبریز

+0 به یه ن

چندی پیش (سال 90) شایع شد كه یكی از  خانم های جوان خوبرو ی هنرپیشه در فیلمفارسی ها نقش بازی می كند ترك هست و طرفدار تیم تراكتور. نمی دانم شایعه واقعی بود یا كذب. خیلی هم برای بحثم اهمیت ندارد. بلافاصله یك موج طرفداری از او راه افتاد. بعدش هم از ترك بودن و تراختوری بودن او چیزی نشنیدیم.  حتی وقتی هنرپیشه ها برای زلزله زده های آذربایجان كمك جمع می كردند من دقت كردم و چهره ی ایشان را ندیدم. شاید مثل خیلی های دیگه از جا به جای ایران در خفا كمك كرده باشند كه البته عملی است بسیار پسندیده. اما بر خلاف فوتبالیست ها كریم باقری یا علی دایی از شهرت خودش برای جمع كمك به زلزله زده ها  استفاده ای نكرد. البته انتخاب شخصی ایشان بود و من هیچ خرده ای به ایشان نمی گیرم. حرفم سر این است كه با این كه زحمت خاصی هم برای مسایل آذربایجان نكشیده  محبوب تراختوری ها شده بود چون  بنا به شایعات تاكید كرده بود كه هویت آذربایجانی دارد.

یك مدت هم در صفحه ی او در  ویكی پدیای فارسی  تاكید كرده بودند كه علاوه بر خودش والدینش هم متولد تهران هست. معمولا در مورد یكی در درجه ی معروفیت او (متوسط و نه خیلی زیاد) نمی نویسند كه نه نه باباش كجا متولد شده. معلوم بود این جمله برای پایان دادن به موج طرفداران از او اضافه شده بود. موج هم كه خوابید آن جمله را حذف كردند!

 

صد البته همگی می دانیم سینمای ایران از دیرباز celeberityهای بسیار معروف تر از آن خانم از خطه آذربایجان داشته. قبل از انقلاب از گوگوش بگیر تا بهروز وثوقی.پدر همین محمدرضا گلزار هم تبریزی  است. اما هیچ كدام از این ها با افتخار از هویت آذربایجانی خود  یاد نكرده اند .یا آن را مسكوت گذاشته اند كه سوژه ی جوك ها نشوند و یا خودشان هم به جمع كسانی پیوسته اند كه می گویند:"من خودمم هم تركم هاااااااا! پس بذارید یك جوك بگم. یه روز یه تركه......" این هنرپیشه های معروف از خطه ی آذربایجان نقش ترك آذربایجانی بازی نمی كنند. 

این وسط  وقتی یك دختر هنرپیشه خوبرو از نسل جدید  پیدایش می شود و ادعا می كند كه آذربایجانی هست و به آن افتخار می كند می شود محبوب دل ها. مغز اقتصادی من می گوید می شود از این نكته استفاده كرد و یك بیزنس حسابی راه انداخت. 

ببینید! در تبریز هر مدت یك چیزی شدید مد می شود. مثلا یك مدت یوگا بعد یك مدت تنیس و بعد یك مدت پیلاتس و... وقتی مد در اوج هست زنان طبقه ی متوسط  خیال می كنند ثبت نام در كلاس مورد نظر از نان شب هم واجب تر هست. مد ها می آیند و می روند اما این وسط یك اتفاقاتی هم می افتد. یكی این كه در بین خیل عظیم علاقه مندان دمدمی درصدی هم پیدا می شوند كه به موضوع علاقه ی جدی پیدا می كنند و استعدادشان رشد می كند و به طور حرفه ای و نیمه حرفه ای به آن می پردازند. دوم این كه آن كسانی كه ابتكار عمل دستشان بوده  و جزو پیشروان معرفی آن مد بوده اند پول و پله ای به هم می زنند.

با توجه به چیزهایی كه گفتم جو تبریز مستعد هست كه اگر كسی كلاس آموزش فیلمسازی یا انیمیشن یا هنرپیشگی یا  ... افتتاح كند حسابی بگیرد. همین طور فكر می كنم از برگزاری جشنواره ی فیلم كوتاه از طریق دوربین دیجیتال یا دوربین موبایل به شدت استقبال شود.

كار فرهنگی ای است كه ثمرات خواهد داشت. امیدوارم در همین آرزو بلاگ همان طور كه وبلاگ های تخصصی در مورد "موسیقیمیز"  داریم وبلاگ های تخصصی در مورد "سینمامیز" هم داشته باشیم.

 آرزو به دل مونده ام فیلمی ببینم كه قهرمان فیلمش یك مرد كارمند سخت كوش  با لهجه ی تركی یا زبان تركی صحبت كند و در اداره اش سر رشوه نگرفتن ودرست و اخلاقی كار كردن  با یكی اختلاف پیدا كند و خسته و افسرده برگردد خانه و زنش با زبان تركی یا لهجه ی تركی به او خوشامد بگوید و دلداری بدهد و برایش شربت بیاورد و او دوباره انرژی بگیرد. چیزی كه در زندگی روزمره ی خانواده ها همه روزه اتفاق می افتد و نشان دادن آن به لحاظ دینی و حساسیت های فرهنگی نه تنها عیبی ندارد بلكه خیلی هم خوب هست اما به دلایلی كه معلومم نیست در كشور ما تابوست كه همسر یك مرد تركزبان در فیلم هم تركزبان باشد و هم فهمیده و دلجو! (در صورتی كه طبیعی ترین می نماید) ملاحظه می كنید! سقف آرزویم چندان بلند نیست. حتی آرزوی فمینیستی هم نكردم كه بگویم قهرمان داستان زن باشد!  قیافه های هیچ كدام هم لازم نیست خیلی خیلی زیبا باشند. معمولی هم باشند برایم كفایت می كنند. اما نمی خواهم دیگه طوری آنها را گریم كنند  كه شب از تصور قیافه شان آدم خوابش نبرد! 

اگر ایده ای در این زمینه دارید در بخش باخیش ها بنویسید. شاید الهام بخش یكی شود كه یك بیزنس موفق راه بیاندازد.  با دوستانی  كه ممكن است  به این موضوع علاقه مند باشد صحبت كنید. شاید از میان صحبت ها ایده ی جالبی زاده شود و كسی همت كند تا ما سینمای پویای خودمان را داشته باشیم.سینمایی كه مسایل خودمان را به تصویر كشد.

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سون آی: جشن عشق به سبك خودمان

+0 به یه ن

اگر توجه كرده باشید این روزها ماه كامل است و به هنگام غروب خورشید و ماه روبه روی هم قرار می گیرند. در آذربایجان به این پدیده ی طبیعی سون آی می گویند. گویا زمان قدیم این روز و شب را در آذربایجان جشن می گرفتند. آن مراسم مانند خیلی مراسم دیگر به فراموشی سپرده شده. سه چهار سال پیش روزنامه نگاری در یكی از مجلات محلی پیشنهاد داد كه این روز را به عنوان روز عشق آذربایجان یا والنتاین آذربایجان جشن بگیریم. البته پیشنهاد او این بود كه مراسمی شبیه مراسم والنتاین داشته باشیم. ساده بخواهم بگویم یعنی كادو خریدن!  در مورد جشن سون آی در دو سال گذشته ما زیاد صحبت كردیم.

من از این كه این روز را جشن بگیریم خیلی خوشم آمد اما موافق آن نیستم كه مراسم آن شبیه روز والنتاین باشد. اگر بنا بر این باشد روز والنتاین هست دیگه. می توانستیم با بقیه ی مردم دنیا هم آوا باشیم و همان روز را جشن بگیریم. چه دلیلی داشت خود را از باقی مردم دنیا جدا كنیم؟! من از مراسم والنتاین آن قدر خوشم نمی آید. نه به خاطر این كه اسمش غربی است. بلكه به این علت كه ریشه در  مصرفگرایی  دارد. این كه میزان عشق را بخواهی با قیمت هدیه ی روز والنتاین بسنجی به نظر من توهینی آشكار است به معشوق و مفهوم عشق. معمولا هم در این روز سر كادو و میز رستوران بین زوج ها دعوا می شود!!

 

دختری  جوان هم از آذربایجان پیشنهاد كرده بود به جای سون آی سالگرد "آپاردی سئللر سارانی" جشن گرفته شود. من با این نظر هم مخالفم چون بر این باورم عشق باید در مورد زندگی باشد نه مرگ. این كه دختری را كه خودكشی می كند به عنوان سمبل عشق معرفی كنی یعنی به نوعی داری خودكشی را  باشكوه جلوه می دهی. این خوب نیست! دختران جوان و نوجوان به اندازه ی كافی در جامعه ی ما تحت فشار های روحی و روانی هستند. این گونه شكوه عشق را برایشان معرفی كردن می تواند نتایج فاجعه آمیز باشد. سارا ی عاشق "خان چوبان" امروزی باید بیاموزد كه در برابر ستمگر بایستد و از حق خود  در انتخاب معشوق با مدد راهكارهای قانونی دفاع كند نه این كه در اولین فرصت خود را سربه نیست نماید! سارای امروزی باید زندگی كند و به زندگی گرمی و امید و نور بخشد. پدیده ی طبیعی ای چون سون آی به لحاظ زمانی بسیار به نظر من پسندیده تر است.

چندان هم موافق نیستم كه مراسم فراموش شده ی سون آی را دوباره احیا كنیم و جشن بگیریم. به صرف این كه چیزی قدیمی بوده  من تقدسی برای آن قایل نیستم. مردم روزگاران گذشته با توجه به امكانات و نیازهای خود مراسمی ابداع كرده بودند كه با گذشت زمان و تغییر نیاز ها و امكانات فراموش شده. ما هم می توانیم با توجه به نیازهای خودمان و شرایط امروز جامعه مراسم خود را ابداع كنیم. علت این كه من از دو سال پیش در مورد این مراسم در وبلاگم نوشتم این بود كه نیازی را حس می كردم كه با مراسم و تبلیغات موجود براورده نمی شود و فكر می كنم با پایه ریزی مناسب مراسم سون آی پاسخ گفته خواهد شد.

در بخش باخیش (كامنت یا نظر) یادداشت قبلی ام بحثی شد كه  هر روز با آن درگیر هستیم اما مطرح ساختن آن تابو هست. در روزهای معمولی افراد آن را مطرح نمی سازند چون فكر می كنند نباید چنین چیزی را بگویند. لب می گزند و خودسانسوری می كنند و با شعار های سطحی كلیشه ای سر و ته قضیه را هم می آورند. اما در ذهنشان به طور حل نشده می ماند و به محض این كه كوچكترین برخورد تندی پیش آید مثل آتشفشان با توهین ها و تعبیرهای منفی بسیار و اغراق قابل توجه مسئله را پیش می كشند و زخم هایی می زنند كه به این سادگی ها درمان پذیر نیست. مسئله رفتار رك و صریح و گاهی تند دختران و زنان آذربایجانی  در دفاع از چیزی است  كه حق خود می پندارند بود. ظاهرا این رفتار  خوشایند آقایان سایر اقوام نمی باشد. حالا من نمی خواهم وارد جزئیات بشوم چون بحث سر چیز دیگری است. ببینید! وقتی یك مرد آذربایجانی می بیند كه همسرش حقی دارد و برای دفا ع از حقش دارد با آنهایی كه حقش را می خورند پرخاش می كند نه تنها عیبی در این كار او نمی بیند بلكه خوش خوشانش هم می شود. اصلا دوست ندارد غریبه ها حق همسرش را بخورند. به زنش هم افتخار می كند كه به جای توسل به سلاح مكر زنانه و عشوه گری دارد با قاطعیت می ایستد و حرف حقش را می زند. این قاطعیت از نظر او نشانه ی اعتماد به نفس و صداقت هست! از منظر او زن مظلوم نما نصفش هم زیر زمینه و زیر زیركی فتنه به پا می كند! زن مكار و عشوه گر هم قابل اعتماد نیست. اما همسر او ورای این رذالت هاست! درست موقعی كه مرد آذربایجانی ساكن تهران دارد  این فكرها را  می كند و به همسرش افتخار می كند مرد ی از یك  خرده فرهنگ دیگر از راه می رسد و در گوشش می خواند:"واه واه! خدا به دادت برسد با این زن سلیطه! چی می كشی؟! چرا نمی زنی توی سرش خفه بشه بشینه سرجاش؟! ما فكر می كردیم مردهای آذربایجان با غیرت می شوند. پس غیرتت كو كه زنت صداشو بلند كرده؟! اینو ول كن خودم برات یك صیغه ی نجیب ردیف می كنم  با هاش حال كنی بفهمی زندگی یعنی چه!"  فرق هست. حالا یك عده بیایند مرتب بگویند همه جا  و بین همه ی اقوام آدم خوب و بد پیدا می شه .  البته  كه بین همه ی اقوام خوب و بد و مهربان و بدذات هست اما بسته  به پیش زمینه ی فرهنگی یك رفتار را دو نفر از دو خرده فرهنگ مختلف كاملا متفاوت می بینند و تعبیر می كنند!  حالا این یك مورد بود. مورد دومش هم این است كه صدا و سیما وقتی از عشق می گه  تاكید می كنه مرد باید به همسرش ابراز عشق بكنه. از منظر فرهنگ ما در آذربایجان -به خصوص قسمت مردانه اش- این یعنی زبان بازی لوس و بی معنی و سطحی!  خانم اذربایجانی كه از صدا وسیما خط فكری می گیره می افته به جان همسرش كه او هم باید زبان بازی كنه. او هم سرباز می زنه. بعدش خانم سر خورده می شه. دوستانش از سایر خرده-فرهنگ ها هم مرتب در گوشش می خوانند كه بین شما اذربایجانی مردسالاری بیشتره و  مردهای شما خشن هستند و تو بیچاره بدبخت شدی كه همسری نداری كه مثل همسر ما برایت حرف قشنگ قشنگ رمانتیك بزنه. او هم باورش می شه كه خیلی بدبخت هست و افسرده می شه و سر ناسازگاری پیدا می كند. یا هم می خواهد جدا بشه با این بهانه كه "همسرم مرا درك نمی كنه یا رمانتیك نیست". (باز گلی به جمال آقایان آذربایجانی كه به وز وز هایی كه در گوششان می خوانند توجهی نمی كنند. درستش همینه كه اؤز بولدوغومیزی هچ كیمه ورمییاخ." علی الاخصوص وقتی غریبه ها ی فضول به خودشان جسارت می دهند در مورد عشق مان و همسرمان پیش ما بد گویی كنند!)

  هر از گاهی كه در فیلمفارسی ها مرد آذربایجانی  نقش مرد عاشق پیشه را بازی می كنه معشوقش را دختر فارس یا حتی افغانستانی (مثل فیلم باران مجید مجیدی ) می گذارند. زندگی خانوادگی هم كه نشان می دهند اگر مرد ترك آذربایجانی ضدقهرمان یا شخصیت مسخره نباشه همسرش حتما حتما فارس هست نه ترك!  ظاهرا از منظر سازندگان فیلمفارسی ها زن آذربایجانی  اصلا نمی تونه دوست داشتنی باشه.  از آن سو هم تلویحا در گوش زن آذربایجانی می خوانند چون همسرت با معیارهای ما رفتار رمانتیك نداره خشن و مردسالاره و تو بدبخت شدی رفت! باز هم می رسیم به همان نكته ای كه گفتم: ما باید خودمان قلم و دوربین به دست بگیریم و مسایل زندگی خودمان را به تصویر كشیم.

در آهنگ های پاپ عاشقانه ی فارسی هم همین روند هست. خوشبختانه ما موسیقی پاپ غنی خودمان را داریم  و از این جهت كمبودی حس نمی شه.در ترانه های آذربایجانی همان گونه كه هستیم نشان داده می شویم. به عنوان مثال مقایسه كنید "او دئدی یوخ یوخ یوخ" را با ترانه "آقا تو حضرت عشقی از ملایك بهشتی ..... من ذره ذره گشتم تا تو مرا نبینی! آقا شما بزرگی! با من چرا نشینی!!!" ببینید! حال و هوایشان چه قدر فرق دارد. دختر آذربایجانی قاطع بدون هیچ ملاحظه ی موقعیت اجتماعی به پیرمرد گفته "یوخ یوخ یوخ" و از نظر همزبانانش هم خیلی خوب كاری كرده و برایش آهنگ ساخته اند. لزومی ندیده هندونه زیر بغلش دهد كه "آقا تو حضرت عشقی از ملایك بهشتی!!!!"

 سئوالم اینه كه چرا مردهای ما باید خلاف تربیتی كه شده اند با معیارهای كسان دیگه بخواهند با همسرشان رفتار كنند!؟ اگر من همسرم را واقعا دوست دارم باید به او این اجازه را بدهم كه خودش باشه. این "خود" هم در بستر فرهنگی ای رشد كرده كه زبان بازی را كاری سطحی می دونه. خوب! با معیارهای دیگران رمانس نشان نمی ده. اما گاهی یك نگاه حمایت آمیز وتایید آمیز و تحسین آمیزش  در سختی ها با اندازه ی ده ها كتاب غزل حرف عاشقانه داره. این كه در سختی ها در كنارت می مونه، این كه  از موفقیت تو بیش از خودت خوشحال می شه، این كه وقتی بقیه تركت كردند دركنارت هست، این كه ...... عشق نیست پس چی هست؟!

سون آی فرصتی است كه این جلوه  های  بیصدا و بیریای عشق را پاس بداریم. ما به چنین روزی نیاز داریم.

پی نوشت: خیلی دوست دارم و برایم مهم هست تا نظر آقایان اذربایجانی را در باره ی این نوشته بدانم لطفا نظرتان را به زبان تركی بنویسید.

 

پی نوشت دوم:

هدف من از بیان این واقعیت ها این هست هشداری بدهم به زوج ها كه بیشتر هوای هم را داشته باشند و مراقب باشند دایه های مهربانتر از مادر آشیانه ی عشقشان را به هم نزنند.
برای من زندگی كردنم و عشقم در اولویته.  نسبت به هر فرهنگ و خرده-فرهنگ دیگه ای اولویت داره.اگر ببینم خرده فرهنگی به زندگی ام آسیب می رسونه چشم به آن نمی بندم. تبریز خودش هم یك فرهنگ داره كه از خرده فرهنگ های زیادی ساخته شده. بخش هایی از خرده فرهنگ های سازنده ی فرهنگ تبریز هم مضر هستند كه البته من به آنها هم انتقاد دارم و جلویش می ایستم تا زندگی ام را به هم نزند. مثلا در اوایل ازدواجم جلوی تمام رسوم تبریز كه فكر می كردم برای زندكی نوپایمان سم هست ایستادم. مثل اصرار بر خرید آیینه شمعدان نقره یا خوانچه و .....

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تصویری واقعگرانه بر پرده ی سینمایم آرزوست!

+0 به یه ن

اغلب ما آذربایجانی ها ی ایران به این كه در تلویزیون و سینما لهجه و فرهنگ و هویت مان به شكل مسخره گونه ای تصویر می شود  اعتراض داریم. من خودم زیاد در این باره نوشته ام. خیلی های دیگه هم همین طور. خوشبختانه این انتقاد ها بی ثمر نبوده و از حدود سال 89 به این سو كمتر  شاهد این كار قبیح هستیم.

چند وقت پیش  جایی (یادم نیست كجا)  مطلبی مرتبط خواندم. البته این بار درمورد شوخی های سخیف با مازندرانی ها بود نه آذربایجانی ها.  (یاد آوری می كنم كه مخالفت من با آن گونه مسخره كردن ها ربطی به قومیت من ندارد. وقتی مردم شهرها ی دیگر یا اقوام دیگر را مسخره می كنند من بازهم اعتراض می كنم.) الغرض! یك مازندرانی در ادامه ی آن نوشته كامنت گذاشته بود و نوشته بود كه تقصیر خودمان هست كه مسخره می شویم. فلانی ها  و بهمانی ها وقتی كوچكترین شوخی ای با انها می شود واكنش خشن نشان می دهند درنتیجه كارگردان ها و تهیه كننده ها   از ترسشان یا انها را نشان نمی دهند یا اگر نشان دهند آنها را سمبل غیرت و حماسه نشان می دهند و در زندگی روزمره با كلاس تر و ثروتمند تر و مدرن تر و بامرام تر و مهربانتر از آن چه  كه واقعا هستند نشان می دهند.

راستش این كامنت مرا به فكر فرو برد. البته با نظر او موافقم كه در درجه ی اول تقصیر خودمان هست اما به هیچ وجه موافق نیستم كه راه حل نشان دادن برخورد خشن هست! راه حل همان گونه كه قبلا گفتم آن است كه خود قلم و دوربین به دست بگیریم و تصویری واقعگرایانه از خودمان بیافرینیم و به این ترتیب آینه ای جلوی خودمان بگیریم. آینه ای كه هم زیبایی ها را نشان می دهد و هم زشتی ها را (البته با رعایت انصاف!) . اصلا هم دوست ندارم كه مدام در مورد ما فیلم حماسی بسازند و یا ما را باكلاس تر و ثروتمند ترو مهربانتر و از خودگذشته تر و مدبرتر  از آن چه هستیم نشان دهد. این طوری امر به خود آدم هم مشتبه می شود و كاستی ها ی خود را نمی بیند و در جهت رفع آن بر نمی آید. قدم اول برای رفع كاستی ها به تصویر كشیدن آنها و بحث در مورد آنهاست.

مشكل من باآن تصویر مسخره آمیزی كه ارائه می شد آن نبود كه ایراد ما را نشان می دادند. مشكل من این بود كه ایرادهایی نسبت می دادند كه ایراد ما نبود. انگ بیخود بود. اتفاقا گاه بیگاه در همین فیلم های كمدی فارسی وقتی با فرهنگ ما شوخی ای انتقاد آمیز  می كنند كه ریشه در واقعیت دارد به من خیلی هم می چسبد! من فكر می كنم ما برای تصویر سازی  مناسب احتیاج به همه ی ژانر ها داریم. خانوادگی، رمانس، اجتماعی رئال،تاریخی، حماسه، كمدی و .... دوست ندارم تنها از  قهرمانان ما فیلم حماسی بسازند. دوست دارم كاستی های واقعی مان هم به نمایش داده شود نه آن كه كاستی هایی كه نداریم به ما نسبت دهند.

در همین مدت كوتاه كه از آغاز به كار دولت جدید می گذرد خانه ی سینما در تهران بازگشایی شد. این نشانه ی امیدواركننده ای است. اگر عده ای علاقه مند پی گیری كنند تا آخر همین چهار سال می توانیم سینمایی به زبان تركی اذربایجانی داشته باشیم كه مسایل گوناگونی كه با آن درگیریم به تصویر كشد.

در همین باره: ایلگار دخترم

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اورمیه-تبریز قارداشلیغی

+0 به یه ن

 اورمو گؤلونو نجات ورماغیندا بیر مسئله كی منی نگران قویور تبریز -اورمیه رقابتی دیر.رقابت ایكی شهرین آراسیندا علی الاصول بیر یاخشی بیرشی دی. باعث اولار ایكی سی ده قاباغا گئتسینلر. تبریزینن اورمیه نین جماعتی بیر بیرینن قارداش دیلار. اگر ده رقابتی اؤز آرالاریندا ساخلاسالا اؤزگه لرین قاباغیندا گؤرستمسلر بیر عائله ایچینده قارداش-باجی آراسیندا چؤزولوپ گئدر. آممان اگر   اؤزگه لر  بولسه لر سو استفاده ائلییپ آرا ویریشدیرالا بوللر.

اورمو گؤلو نی نجات ورماخ اوچون گرك ائل ائله وراخ. گرك مواظب اولاخ اؤزگه لر آرامیزی ورشدرماسینلار.

 یاخشی اولار  كی هم تبریز ده و هم اورمیه ده ان-ج-او لارین فعالارین ایچین ده  نچچه نفر  یاری-اورمیه لی -یاری تبریزلی اولسونلار. مثلا آناسی تبریزلی آتا سی اورمیه لی اولسون كی ایكی طرفین ده احساسین درك ائلسین. ان-جی-او لارین دا هرسینین بیر اخلاقی آیین نامه لری اولسون و آیین نامه ده شرط قویسونلار كی هر بیر سؤز كی تبریز-اورمیه  آراسین قاراشدیرا یاساك اولسون. بیر بیرین علیهینه پیش داوری اولماسین. بیر بیرین علیهینه دانیشانلاری سؤزونه قولاخ ورمییپ  تز  پیس قضاوت ائلمسین لر. اگر ده بیر مشكل و سو تفاهم قاباغا گلسه دانیشیخ و مذاكره نن سو تفاهمی رفع ائلسینلر.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

وای بر مردمی كه ....

+0 به یه ن

انتظار داشتم در ادامه ی نوشته های قبلی ام كسی كامنت بگذارد و  دیالوگ ماندگار نمایش نامه ی گالیله برتولت برشت را یاد آوری كند. جایی كه به گالیله به خاطر ترس از مرگ و به  خاطر پس گرفتن حرف حق خود تشرمی آیند "كه وای بر مردمی كه كسی مثل تو قهرمانش باشد" و او چه حكیمانه پاسخ می دهد "وای بر مردمی كه نیاز به قهرمان داشته باشند!"

من با این نظر كه برشت از زبان گالیله بیان می كند كاملا موافقم. منظور من هم در چند نوشته ی قبلی از قهرمانی كه به یاری دریاچه ی اورمیه می شتابد كسی نیست كه  خود را آماده ی فدا شدن می كند. امیدوارم نیاز به آن نباشد. امیدوارم به سوی یك جامعه ی مدنی پیش برویم كه برای دفاع از محیط زیست سازمان های مردم نهادی بتوانند تشكیل شوند كه كارشان كاملا قانونی باشد و در نتیجه  خطری متوجه فعالین محیط زیست نشود.

خوشبختانه الان دولت جدید  به نجات دریاچه ی اورمیه اولویت داده . به علاوه  با  تشكل ها و ان-جی-او ها  سر ناسازگاری ندارد. امیدوارم هر چه زودتر تشكل ها و ان-جی-او ها یی برای حفظ دریاچه ی اورمیه شكل گیرند و قهرمانان ما -چه خانم و چه آقا- در قالب این ان-جی-او ها فعالیت كنند. از وقت و نیروی فكری خود مایه بگذارند تا برای نجات دریاچه كوشا باشند. اتفاقا برای موفقیت این نهاد ها باید خیلی مراقب باشند كه انگ سیاسی و غیر قانونی به آنها بسته نشود. از  هر گونه وابستگی به كشورهای خارجی یا به كار بردن هر نمادی كه شبهه ایجاد می كند و باعث انگ زدن می شود بپرهیزند. اول از همه مراقب باشند كه فردی مشكوك را وارد نهادشان نكنند كه برایشان مشكل ساز باشد. اول مراقب خود باشند تا بعد بتوانند قهرمانانه به داد عروس خانم برسند.

  من د ر انتخاب آن سه زن گرجی و هندی و كنیایی  به عنوان نماد دقت كردم كه كسی را انتخاب نكنم  كه با "مرگ در راه هدف" معروف شده باشد. علت معروفیت آنها هوشمندی و درایت شان در حمایت از محیط زیست بود.  به این  معنا با گالیله و برشت همنظرم. امیدوارم قهرمانانی زنده و سرزنده و بانشاط  و آزاد داشته باشیم كه سال ها عمر كنند و با درایت و هوشمندی خود به جامعه خیر برسانند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

توضیحی در مورد دو نوشته ی قبلی ام.

+0 به یه ن

در دو نوشته ی قبلی ام اظهار امیدواری كردم تا از میان "دختران سرزمینم" كسانی برخیزند و برای نجات دریاچه ی اورمیه تلاش بكنند. علت این كه به طور به خصوص روی "دخترها" تاكید كردم  نقطه ی آغازین بحث بود. صحبت از اینجا آغاز شد كه مبلغ هنگفتی از محل اعتبارات دولتی برای ساخت فیلمی درباره یك  قهرمان زن اتوموبیلرانی كنار گذاشته شده است و این فیلم می خواهد این خانم را به عنوان نماد زن ایرانی معرفی كند. صحبت از اینجا شروع شد و من سلیقه ی خود را در مورد انتخاب نماد خانم های سرزمینم نوشتم. منظورم این نبود كه قهرمان ما حتما باید خانم باشد. اتفاقا در همین سال های اخیر كه خطرات به گوش رساندن صدای اعتراض دریاچه بسیار بودند  آقایان بسیاری قهرمانانه فریادرس عروس خانم ما بوده اند. بعد از این هم خواهند بود! من در این مورد شكی ندارم. شكی ندارم از این كه با این كه بار زندگی در این وضعیت اقتصادی نابسامان بر دوش آنهاست  و درنتیجه خود هزاران مشكل دارند، باز هم عروس خانم را تنها نخواهند گذاشت.

اما انتظار دارم كه خانم های سرزمینم بیش از این كار كوشا باشند. به خصوص خانم هایی كه غم معیشت ندارند. همسرشان زندگی آنها را تامین می كند. به جای این كه فكرشان را بدهند به سریال های در پیتی تلویزیون و ماهواره و انواع و اقسام چشم و همچشمی ها  واحیانا كارهای شرم آوری نظیر مراجعه با فالچی های سنتی و مدرن و پست-مدرن  بكوشند كه برای نجات دریاچه ی اورمیه كاری بكنند.  اتفاقا نوشته های قبلی من نوعی انتقاد و تشر زدن به زنان سرزمینم از طبقه ی متوسط اجتماعی-اقتصادی بود. حالا چرا درمورد تبریز تاكید كردم؟! برای این كه با فضای این شهر آشنا تر هستم. می دانم طبقه ی اجتماعی ای از زنان را دارد كه "درد بی دردی" مشكل اصلی شان هست. از "درد بی دردی" هزار و یك درد برای خودشان و دیگران می سازند. حرفم سر این بود كه به جای پرداختن به "درد بی دردی" می توانند به دردهای بسیار عروس خانم (دریاچه ی اورمیه) بپردازند. من از وضعیت اجتماعی سایر شهرهای آذربایجان به آن صورت اطلاع ندارم. نمی دانم چنین طبقه ای در این شهرهاهم هست یا نیست. اگر هست آنها را هم می توانیم مخاطب قرار دهیم.

 

نمی دانم علت چیست اما دراغلب جاهای دنیا بیش از نیمی از  طرفداران  محیط زیست خانم ها هستند. اصلا یك مبحثی هست به نام اكو فمینیسم.

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ][ 2 ][ 3 ][ 4 ]