اشتراک و ارسال مطلب به:
فیس بوک تویتر گوگل
اشتراک و ارسال مطلب به:
در حالی که در شیرخوارگاه های تهران کمبود شدید پرستار وجود داره پولی که باید صرف استخدام برای پرستار بچه در شیرخوارگاه های تهران بشه صرف استخدام حجاب بان کرده اند که بیافتند به جون دختران سرزمین ما!
#آرمیتا_گراوند
#مهسا_امینی
اشتراک و ارسال مطلب به:
اشتراک و ارسال مطلب به:
دکتر هلاکویی در مورد «همه ما» (منظور خانواده های ایرانی) می گه که یک پا در سنت داریم و یک پا در مدرنیته و با قاطی کردن اینها مشکلات می افرینیم. منظورش پست مدرنیزم فرهنگی و هنری نیست که علی الاصول چیز بدی نیست. منظورش ناهنجاری های روانی و اجتماعی است که این در هم امیختن موجب می شه. هلاکویی می گه همه ما یک الاغ داریم ویک بنز. الاغ بیچاره را هم بستیم به بنز و دنبال خودمان می کشانیم. بعدش هر از چند گاهی از بنز خسته می شیم و سوار الاغ می شیم.
این مشاهده هلاکویی -مثل بسیاری دیگر از مشاهدات او- درست هست اما نکته ای که من می خواهم بگم اینه که چیزی که در فیلم های مرحوم داریوش مهرجویی با رنگ و لعاب جذاب و دوست داشتنی یا دست کم عادی جلوه داده می شه ورژن غلیظ تر همان هست که هلاکویی به درستی به آن ایراد می گیره. معجون تهوع آور ساختن از سنت و مدرنیته در فیلم های مهرجویی از زندگی معمولی ما ایرانی ها هم بیشتر هست. اما مهرجویی این معجون تهوع آور را در ظرف های زیبا با سفره آرایی فریبا به خوردمان می داد.
نمونه بارزش فیلم لیلا بود که در باره اش بسیار نوشته اند. من فیلم تخت خواب سه نفره از نصرت کریمی را به صدتا فیلم به اصطلاح روشنفکری لیلا نمی دهم. نصرت کریمی زشتی چند همسری را نمایان می کنه فیلم لیلا آن را در زرورق می پیچه. دست آخر هم حتی تقصیر آن را هم گردن زنان می اندازه و مردان را مبرا معرفی می کنه! درباره این فیلم فمینیست ها نقد هایی از این دست را بسیار وارد دانسته اند و در موردش مقاله ها نوشته اند. من بیشتر خلاصه آن مقالات را بازگو کردم تا این که برداشت شخصی خودم را راجع به فیلم لیلای مهرجویی بنویسم.
اما اینجا می خواهم روی فیلم های دهه ۹۰ او انگشت بگذارم. به طور مشخص روی «چه خوب شد برگشتی». در این فیلم میزان تهوع آوری آن معجون حتی از فیلم لیلا هم بیشتره. رفتاری که آن آقایان دکتر و مهندس دنیادیده با باغبان و حتی فرزندان باغبان ها می کردند تقلیدی بود از رفتار دایی جان ناپلئون با «مش قاسم» با این تفاوت که سریال دایی جان ناپلئون (و از آن بیشتر خود رمان) انتقادی هست نه نرماتیو و هنجار ساز. در فیلم دایی جان ناپلئون به طور زیرپوستی و به دور از شعار زدگی این رفتار با کارگر نقد می شود. در فیلم آرشین مال آلان هم چنین هست. در هر دو نشان داده می شود که نسل جوانتر که مدرنتر و باسوادترند این رفتار را کمتر نشان می دهند. اما در فیلم مهرجویی از نقد این رفتار خبری نیست. طوری نشان می دهد که انگار طبیعی است یک دکتر یا مهندس میانسال مرفه با سرایدار یا باغبان و فرزندانش در دهه ۹۰ چنان رفتار کند! حال ان که واقعیت دهه ۹۰ در ایران چنین نبود. اتفاقا نوه های اون تیپ ها در آن سن معمولا در خارج بودند.در نتیجه خانواده های مرفهی که باغ یا خانه سرایدار-دار داشتند با فرزندان باغبان یا سرایدار همچون نوه خود رفتار می کردند. یکی شان می گفت من حتما باید در خانه باشم چون «نوه ام» (منظور بچه سرایدار) فقط در آغوش من صبحانه می خوره. اون دیگری می گفت «نوه ام» فقط با من حموم می ره. آن یکی دیگر، می نشست پای صحبت نوه اش (فرزند خدمتکارش) در مورد پسرهای دانشگاه (نوع صحبتی که دخترک با مادرش نمی کرد.) آن یکی برای «نوه اش» عروسی مجلل در تالار می گرفت. دیگری برای نوه اش که تم تولدش آنا و السا بود عکس آنا و السا می کشید و گلدوزی می کرد و... .......
و مهمتر از همه این که عتیقجاتی که بچه هایشان اجازه دست زدن به آنها را نداشتند شده بود اسباب بازی دم دستی فرزندان باغبان ها و سرایدار ها .... نوه های خودشان در خارج بودند و کیف مادربزرگ هاو پدربزرگ ها و امکانات مالی آنها را همین بچه های سرایدارها می بردند.
در چنین فضایی مهرجویی فیلمی می سازد که آقای دکتر و مهندس بچه های باغبان را فحش می دهد و خود باغبان را به سبک نسل دایی جان ناپلئون تنبیه بدنی می کند و خیلی هم عادی نشان داده می شود.
رفتار این مامان بزرگ ها و بابابزرگ ها خیلی سازگار تر بود تا نسخه مهرجویی. وقتی این مامان بزرگ ها در سن ۷۰ سالگی هنوز سلامت نسبی دارند و شیک و خوشرنگ لباس می پوشند و از این کافی شاپ به آن مسافرت می روند رفتارشان با بچه سرایدار هم متناسب با آن هست. نه شبیه رفتار زنان سه نسل با بچه خدمتکار. زنان سه نسل قبل در سن ۷۰ سالگی عموما رنگی روشن تر از قهوه ای نمی پوشیدند سفر نمی رفتند کافی شاپ نمی رفتند. عملا مرده ای بودند که هنوز توی قبر نرفته. جامعه شهری (نه روستایی و عشایر) روی آنها فشار می آورد که این طور تارک دنیا شوند. وقتی با خودشان این طور رفتار می کردند رفتارشان با بچه خدمتکار هم متناسب بود. اما کاراکترهای مهرجویی در مواردی امروزی رفتار می کنند ولی با بچه باغبان مثل دایی جان ناپلئونی (که رفتارش از منظر عمو اسدالله و آقاجان هم در زمان خودش قدیمی و منسوخ بود) برخورد می کردند.
اگر مهرجویی ادعای فیلسوف بودن و از بهترین دانشگاه آمریکا مدرک فلسفه داشتن نداشت بر این همه ناسازگاری می شد چشم پوشید. ولی این چه فیلسوفی بوده که این همه افکارش ناسازگار بوده.؟! نظام فکری مادربزرگی که با حس و حال و عاطفه خودش برای فرزند باغبانش کیک می پزه و گلدوزی می کنه از او سازگارتر هست! مهرجویی این همه ناسازگاری فکری را به زور آن مدرک فلسفه از بهترین دانشگاه آمریکا به خورد جامعه می داد. به نظرم این ایرادی نیست که بشه از آن چشم پوشید. ما خودمان کم ناسازگاری فکری و تضاد در آشتی دادن سنت و مدرنیته داریم که روشنفکرمان یک معجون ناسازگارتر به خوردمان می دهند؟ فیلم های کیمیایی -وسبک زندگانی خودش هم که اتفاقا پوشیده نگاه نمی دارد- هم از همین جنس هست.
تا جایی که من دیدم و شناختم یکی فقط نصرت کریمی از ان نسل فیلمسازان تکلیفش باخودش و مسئله سنت و مدرنیته روشن بود و به روشنی و زیبایی در فیلم هایش نشان می داد. اگر امثال نصرت کریمی بیشتر بودند و امثال مهرجویی و کیمیایی کمتر بودند جامعه این همه سردرگم نمی شد و در لوپ های بسته نمی افتاد!
پی نوشت: البته این مامان بزرگ ها و بابابزرگ کِیفش را هم می بردند. دختر خردسال یکی از این سرایدار ها همراه مادرش به باغ سعد آباد رفته بود. اونجا بلند گفته بود که اما خانه «مادرجون من» (همان صاحبخانه و صاحب کار والدینش) از اینجا بیشتر چیزهای قشنگ داره. معلومه که«مادر جون» با محبت با این بچه توی آسمان ها سیر می کنه! حرفی است که بچه معصوم از روی عشقش می گه نه از روی حسابگری و تملق. واقعا در خانه «مادر جون» به او چنان خوش می گذره که آن را بالاتر از کاخ سعد آباد می بینه. کیف این برای یک نفر میانسال مرفه خیلی بیشتر از آن هست که آدم بخواد مثل نسخه مهرجویی با باغبان و فرزندش رفتار کنه. این میانسالان مرفه ابله نیستند که این همه به «نوه هایشان» میدون می دهند. کِیفش را دارند می برند!
اشتراک و ارسال مطلب به:
باز هم من می گم: من نمی دونم که اصل ماجرای قتل مهرجویی و همسرش چی بوده. اما اونهایی که این روزها در فضای مجازی سناریوی ارائه شده توسط نهاد های رسمی را به مسخره می گیرند که همچین چیزی امکان نداره ظاهرا هیچ تجربه ای در این گونه روابط ندارند. هیچ اطلاعی در مورد آن چه که در اوایل انقلاب و در زمان مصادره ها بر سر ملاکان و سرمایه داران آمد ندارند.
بعد از انقلاب و در اوایل دهه شصت بسیاری از همان باغبان ها و..... که صاحب کارشان دستشان را گرفته بود و آنها را از فقر مطلق رهانیده بود شدند بلای جان صاحب کارشان و گاه برایش تا پای اعدام پاپوش دوختند.
باور نمی کنید؟! مستند «آن مرد با ماک آمد» را تماشا کنید. فقط یک نمونه است.
تازه! من از صاحب کارهایی حرف می زنم که همه جوره پشت کارگر و باغبان و .... ایستاده بودند. این گونه که پیداست مهرجویی و همسرش اهل همچین حمایت هایی از کارگر و باغبان شان نبودند.
باغداری سخت هست. «باغبان داری» از آن سخت تر! شناخت روحیات باغبان ها و روابط پیچیده آنها سخت هست و از عهده تیپ های روشنفکری نظیر مهرجویی بر نمی آید.
به مهرجویی و همسرش نمی آمد که باواقعیات این سختی ها آشنا باشند و از عهده اش برآیند. در دنیای دیگری سیر می کردند. در دنیا همسر مهرجویی (بر اساس آن نوشته خودش میگویم) چون مهرجویی پیشکسوت سینمای مهمی بود آسایش و آرامشش به هر قیمتی می بایست تامین می شد. دیگه درک نمی کرد که آن باغبان و امثال او به این چیزهایی که او به آن می بالد پشیزی ارزش قایل نیستند.
باز هم می گویم که من نمی دانم اصل ماجرا چه بوده. ولی این سناریوی باغبان و جارو برقی و ۳۰ میلیون طلب آن قدر ها که خیال می کنید ابلهانه نیست.
می گویید برای یک جارو برقی و ۳۰ میلیون طلب و مدتی حبس یکی از دیگری چنین کینه ای نمی گیرد؟! کجاشو دیدی!؟
حالا این زن و شوهر که حمایت خاصی هم نکرده بودند. موارد بسیاری داشتیم که کارفرما ۱۰ انگشت خود را در عسل می کند و در دهان کارگر می گذارد و آخر سر باز هم کینه نصیبش می شود. چرا!؟ چون چند بار در مورد مسایلی نظیر ایمنی (برای حفظ سلامت خود کارگر) با کارگر سخت گیری کرده.
در مورد قندچی (همان صاحب کارخانه ماک) علت کینه این بوده که به مزاحمت جنسی کارگر نسبت به کارگران زن واکنش تند نشان داده بود. (خیلی نرم تر از به زندان افکندن هست!)
این مورد در نزدیکی خودمان اتفاق افتاده: مادر یکی از اقوام فوت کرده بود و دخترش از محل ارث تصمیم گرفته که برای کارگر خانه یکی از اقوام- که بسیار نیازمند و پدر چند فرزند با ناتوانی جسمی- بود خانه ای بخرد. یکی دیگر عامل خیر شده بود و او را برداشته بود که بروند خانه برای انتخاب ببینند. آن فرد نیازمند وسط راه در ماشین را باز کرده بود و خود را به بیرون پرت کرده بود! بعدها که پرسیدند چرا چنین کردی؟! چرا به بخت خودت پشت پا زدی؟! جواب داده بود در آن لحظه من شما را شبیه گرگ می دیدم!
نمی دانم از سرش چه گذشته بود! برای قابل فهم نیست!
همچین روابط و تصورات پیچیده ای در جامعه وجود دارد که برای ما که کودکی کمابیش نرمالی داشته ایم (فقر مطلق نچشیده ایم، گرفتار پدر آزارگر نبوده ایم ، آزارگری در دور وبرمان حداکثر از جنس نارسیسم بوده است نه بدتر) اصلا قابل فهم نیست. اشکال کار ازماست که نمی فهمیم.
همین را برون یابی (extrapolate)کنید ببینید آیا سناریوی ارائه شده مسخره هست یا نه.
البته باز هم می گم شاید اصل ماجرا غیر از این باشد. اما حتی اگر این سناریو ساختگی باشد سناریو نویس این بخش از جامعه را بهتر از کسانی می شناسد که سناریو را مسخره می دانند. سناریو شاید حقیقت نداشته باشد اما قطعا مسخره نیست!
پی نوشت: این را هم توضیح دهم که آن پیچیدگی ها که عرض کردم مختص طبقه کارگری نیست. در همین محیط های دانشگاهی هم اصل ماجرا همین هست. بسیارند کسانی که ده انگشت خود رادر عسل هم بکنی و در دهانشان بگذاری به بهانه این که به او توهین کرده ای با تو دشمن می شوند و علیه تو سمپاشی می کنند. حالا جریان این «توهین» چی بوده!؟ هیچ چی! به خاطر منافع خودش به او گفته ای که تکمیل فلان فرم که مثلا برای رسمی شدن قراردادت لازم هست پشت گوش نیانداز. همین به تریج قبای آقا بر می خورد و با تو دشمن می شود و یادش می رود که وقتی نیاز داشت چه کمک ها به او نمودی. منتهی طبقه دانشگاهی معمولا دنبال خشونت فیزیکی نمی رود. شاید بتوان گفت این گونه خشونت ها از توانش خارج هست. بیشتر دنبال سمپاشی و زیر آب زنی می رود.
در انقلاب به اصطلاح فرهنگی کم بلا سر استادان دانشگاه و معلمان مدارس نیامد. عامل همین نوع کینه ها بودند.
پی نوشت دوم: البته از این گفته من به این نتیجه نرسید که نباید به کسی خوبی کرد. نه! اما باید با چشم باز خوبی کرد. باید احتمال داد که چنین نتایجی حاصل شود. از ده نفر ، ۳-۴ نفرشان همین طوری از آب در می آیند. اما ۶-۷ نفرشان قدردان می شوند. نتیجه مثبت آن قدردانی -اگر خود با چشم باز و با پختگی عمل کنیم- بیش از ضرباتی است که آن ۳-۴ نفر می زنند. البته اگر خودمان هشیار باشیم. در دنیایی که مهرجویی می ساخت امکان هشیاری نبود!
پی نوشت سوم: من وقتی برای بنیاد کودک تبلیغ می کنم بسیاری از نزدیکانم -به خصوص آذربایجانی ها و نیز اراکی ها (اراکی ها خیلی قرابت فرهنگی با ما دارند)- به درستی می گویند که ور و بر شان آن قدر نیازمند هست که دیگه مجال نمی یابند به بنیاد کودک برسند. راست هم می گویند! واقعا حامی کارگرانشان هستند.
خوبی بنیاد کودک برای کسی مثل من که از پیچیدگی های روابط سر در نمی آورد آن هست که خطری برایم ندارد. مددجویان بنیاد آن قدر از من دور هستند که اگر ناتو هم از آب در بیایند آسیبی به من نمی توانند بزنند. البته انتخاب آنها توسط مددکار با دقت انجام می گیرد. مددکارها آن قدر تجربه دارند که بدانند کی ناتو از آب درخواهد آمد؟.
چندباری «فردین بازی» دوستان گل کرد و خانواده هایی که نهاد های خیریه تبریز شایسته حمایت ندانسته بودند را حمایت مالی کردند. آن خانواده ها پس از اندکی آزارگر شدند. مددکارها می دانند چه کسی قرار هست آزارگر از آب در آید.آنها علم و تجربه کافی دارند. برای همین من ترجیح می دهم کمک مالی و نیکوکارانه خود را غیر مستقیم و از طریق نهاد های آگاه به این مسایل بکنم. مثل بنیاد کودک و انجمن حمایت از مستمندان تبریز. اخیرا هم که با فعالیت های خیریه آقای بیات زنجانی آشنا شدم و از آن طریق کمکی به هرات زلزله زده فرستادم.
اشتراک و ارسال مطلب به:
برای برگزاری کنفرانس انجمن فیزیک یک چالش داریم. آن هم این هست که در سایت از پیش ساخته شده کنفرانس ها از کسانی که می خواهند ارائه داشته باشند مقاله ای به فارسی آن هم در استیل ورد می خواهند بعد هم سفت و سخت از ثبت نام کننده تعهد می گیرند که این اثر بدیع هست و در جای دیگری چاپ نشده است. طبعا کسی ایده بدیعی را که می تواند در مجلات معتبر بین المللی به چاپ رساند برای مقاله-نامه چنین کنفرانسی به هدر نمی دهد.
در کنفرانس های مشابه در دنیا فقط چکیده می خواهند و چنین تعهدی هم نمی گیرند. مردم هم معمولا چکیده یکی از مقاله های اخیرشان را می فرستند. مقاله در یکی از مجلات معتبر به چاپ می رسد و در کنفرانس ارائه شفاهی صورت می گیرد.
اشتراک و ارسال مطلب به: