اشتراک و ارسال مطلب به:
فیس بوک تویتر گوگل
اشتراک و ارسال مطلب به:
از نظر من احترام بزرگ تر و احترام معلم را در جامعه نگه داشتن یعنی این که سیستم اداره کشور طوری باشه که پس انداز یک عمر زحمت آنها را در صندوق بازنشستگی کسی نتونه بالا بکشه! اون همه روده درازی در مورد مقام والای معلم در سر صف های صبحگاهی یا در صدا و سیما به چه درد معلم بازنشسته می خوره؟! به همه اون روده درازی ها یک دونه نون لواش هم نمی دهند! اگر می خواهیم بزرگتر ها در جامعه احترام داشته باشند، کاری کنیم که فساد مالی برچیده بشه تا اونها با حقوق بازنشستگی شان و با پس اندازشان زندگی مرفه و آرامی بدون منت هیچ کس (از جمله بچه هایشان) داشته باشند. به جای این کار ، فشار را می آوریم روی جوان هایی که خود زیر منگنه فشارهای اقتصادی خانواده کوچک خود هستند. تخریب محیط زیست هم اثرات خیلی وحشتناکی بر روی زندگی و معاش میلیون ها بازنشسته و سالمند در دهه های آتی خواهد داشت. در نوشته بعدی ام توضیح می دهم که چرا این ادعا را می کنم. به جای این که توی سر بچه ها و جوان ها بزنید که چرا مثل چینی ها پای بزرگترها را نمی شویید یا مثل نیجریه ای ها جلوی بزرگترها به خاک نمی افتید، به فکر حل معضلات جامعه مثل خشک شدن تالاب ها و فساد و اختلاس باشید. در جوامعی حال سالمندان خوبه که این معضلات را کم کرده اند. اتفاقا مطابق آمار هر چه در جوامع نمایش احترام به سالمند (از پا شستن گرفته تا به خاک افتادن) بیشتر رواج داره سالمند آزاری هم رواجش بیشتره. این نمایش های مسخره، برای کسی حرمت واقعی نمی آره و یادگار فرهنگ بندگی و برده واری و استثمار و ظلم هست و بس! https://www.ncbi.nlm.nih.gov/pmc/articles/PMC5291158/
اشتراک و ارسال مطلب به:
اشتراک و ارسال مطلب به:
کلا آستانه پرخاش در بین فارغ التحصیلان فرزانگان پایین تر از همتایان غیر سمپادی شان هست. اگر از آن دسته باشند که اهل «عرفان» و .... هم باشند و ادعا کنند که به آرامش معنوی رسیده اند که دیگه واویلا! تبدیل به انبار باروت می شوند. هر حرفی می تواند منجر به انفجار این انبار باروت شود. همیشه هم که طبعا حق با آنهاست. مگر ممکن هست حق با تیزهوشی که به درجه عرفان هم رسیده باشد نباشد؟!
گرایش به این عرفان های نوظهور بین فارغ التحصیلان فرزانگان زیاد هست. بسیار متعصبانه این نوع عرفان ها را دنبال می کنند.
من خیلی در این باره فکر کردم که علت چیست. به این نتیجه رسیدم که فارغ التحصیلان فرزانگان نسبت به همتایان خود در ارتباطات اجتماعی ضعیف ترند. به خصوص قادر نیستند حد و حدود را روشن کنند و به موقع «نه» بگویند. چون نمی توانند «نه» بگویند اندک اندک توقعات از آنها بالا می رود و روز به روز بیشتر وادار می شوند که تن به کارها و صحبت هایی دهند که از آن خشنود نیستند. در نتیجه دایم در دلشان آشوب هست. آستانه تحمل و پرخاششان هم پایین می آید. درک هم نمی کنند که اشکال کار در ضعف روابط اجتماعی هست. خیال می کنند اگر بروند دنبال عرفان های نوظهور به آرامش می رسند. ولی در واقعیت این عرفان بازی ها هم اونها را پرخاشگرتر و عصبی تر می کند. همتایانشان با یک جمله ساده یا حتی با یک حرکت ابرو به اطرافیان می فهمانند که از فلان حرف خوششان نیامد و یا بهمان توقع بیش از حد بود. فارغ التحصیلان فرزانگان این مهارت های اجتماعی را ندارند. اینجا و اونجا این اعتراضات ساده آرام را نمی توانند بروز دهند. نگه می دارند تا به صورت آتشفشانی یک مرتبه بیرون بریزند. اغلب هم سر کسی آتشفشانشان خالی می شود که هیچ تقصیری ندارد. یارو از دست مادرشوهرش که در فلان سفر همراهی شان کرده ناراحت هست (فکر می کند نباید همراهی می کرد تا او و همسرش سفر رمانتیک دو نفره داشته باشند اما طبق معمول به موقع این را نتوانسته بروز دهد و تعارف الکی کرده و مادر شوهر بیچاره هم خیال کرده تعارفش از ته دل هست!) حرصش را سر من خالی می کند که گفته ام فلان متن شبه-علمی که در تلگرام پخش می شود نمی تواند معتبر باشد
به این هم فکر کرده ام که چرا مهارت های اجتماعی فرزانگانی ها این قدر پایین هست. به خصوص در زمینه «نه» گفتن. نتیجه ام این بوده که به اندازه کافی تمرین نکرده اند. نه به خاطر این که خیلی مشغول درس خواندن بوده اند و وقت نکرده اند معاشرت کنند. اتفاقا شاگردهای فرزانگان خیلی هم درس نمی خوانند. اتفاقا این طیفی که از آنها دارم صحبت می کنم، کمتر از حد لازم برای آموختن دروس وقت میگذارند. علت آن هست در سال های آخر دبیرستان و سال های ابتدای دانشگاه (یعنی دقیقا همان سالها که شخصیت آدم شکل می گیرد) یک دیوار نامرئی دور خود ایجاد کرده اند تا بگویند با دیگران متفاوتند. نمونه اش را هم در جمع همکلاسی های خودم عرض کردم. یکی از همکلاسی ها بود که عده زیادی از او خط می گرفتند (هنوز هم می گیرند). در تهران که دانشجو بودیم باهم سینما می رفتیم. اگر فیلم کمدی بود به دیگر تماشاچی ها در ردیف های دور و بر اخم می کرد که چرا می خندید! اگر فیلم تراژدی بود ، غش غش-- طوری که همه تماشاچی ها را در سالن عصبانی کند-- می خندید. می خواست نشان دهد که با بقیه متفاوت هست و بیشتر از آنها می فهمد. تا جایی که من می دانم انگیزه سینما رفتن (به جای تنها در خانه فیلم دیدن) حس جمعی و همدلانه هست که تماشاچی ها در یک سالن با دیدن فیلم پیدا می کنند. او دقیقا برعکس عمل می کرد. خوب! ببینید همین یک حرکت، چه قدر فرصت ها را از تجارب اجتماعی سازنده از یک نوجوان می گیرد. از این قبیل حرکت ها از جانب سمپادی ها زیاد سر می زند (می خواهند به رخ بکشند که چون سمپادی هستند متفاوتند!) در نتیجه به موقع مهارت های اجتماعی لازم را نمی آموزند. بعد که جایی استخدام می شوند و یا تشکیل خانواده می دهند، با افراد جدید ی که مواجه می شوند نمی توانند با آنها ارتباط خوب برقرار کنند. اونجا دیگه در موقعیتی نیستند که بتوانند با اتکای به مدرسه ای که رفته اند بقیه را با دیده تمسخر بنگرند. دو برخورد بیشتر بلد نیستند؛ یا مطیع و حرف گوش کن می شوند و در دل فحش می دهند. یا برخورد خشن و پرخاشگرانه پیش می گیرند.
در صورتی که اونهایی که به موقع تجارب اجتماعی را پشت سر گذاشته اند می توانند بی آن که پرخاش یا توهین کنند «نه» بگویند. خوب می دانند که کی کوتاه بیایند، کی مخالفت کنند و اگر مخالفت کنند با چه جمله بندی ای باشد که کدورت شدید به وجود نیاید.
معمولا فارغ التحصیلان سمپاد قبول نمی کنند که چنین ضعف های ارتباطی دارند. معمولا می گویند ما خوبیم و کاملیم و تیزهوشیم، اگر اشکالی در ارتباط و رابطه هست حتما از بقیه هست. اما اگر به این واقف باشند که ضعف دارند با دقت در رفتار کسانی که از لحاظ اجتماعی قوی هستند خیلی راحت می توانند بیاموزند و تغییر رفتار دهند. اگر بخواهند ظرف ۶-۷ ماه می توانند مهارت ها را تنها با مشاهده دور وبری ها بیاموزند. اما معمولا نمی خواهند. به زور هم نمی شه تغییرشان داد.
خوش به حال اونها که با عرفان برای خودشان دکان بازکرده اند! مشتری هایشان تضمین شده است اونهایی که به دلیل نداشتن مهارت اجتماعی دایم در حال خودخوری یا پرخاش با دیگران هستند مشتری های پر و پا قرص دکان عرفان فروشی می شوند تا به زعم خود به آرامش معنوی برسند. البته روز به روز هم پرخاشگرتر می شوند و بیشتر به دکان مراجعه می کنند.
قابل توجه اولیای سمپادی ها
والدینی که بچه سمپادی دارند بهتره ترتیبی بدهند که فرزندانشان با جمع های متنوع علاوه بر سمپادی ها ارتباط داشته باشند. این بهترین راهکار هست که کمترین آسیب و حسرت را به دنبال خواهد داشت. اصلا توصیه نمی کنم که فرزندانشان را از این که به سمپاد بروند منع کنند. چون اگر این کار را بکنند فرزندشان ممکن هست تا آخر عمر حسرت بخورد که من حقم بود سمپاد بروم اما نذاشتند!
در مقابل، برخی از والدین وقتی فرزندانشان در سمپاد قبول می شود به شدت خوشحال می شوند چون فکر می کنند دیگر لازم نیست نگران شبکه دوستان فرزندانشان باشند. فکر می کنند سمپادی ها همگی بچه های «سالم» هستند که اگر فرزندشان فقط با آنها نشست و برخاست کند دیگه جای نگرانی نیست. تلویحا منظور والدین از بچه های سالم، بچه هایی هستند که لب به سیگار نمی زنند و به طریق اولی سراغ اعتیاد نمی روند. این گزارش ها در مورد اعتیاد در مدارس اون قدر والدین را ترسانده که فکر می کنند اگر فرزندشان در جمعی باشد که سیگار نکشند دیگه هیچ مشکلی پیش نمی آد. آسیب که فقط سیگار نیست. من نشنیده ام که در مدارس سمپاد اعتیاد و .... باشد. (اگر هم باشد من خبر ندارم.) اما این ور و اون ور در برخی مدارس سمپاد و در برخی مقاطع آسیب هایی مشاهده شده که از سیگار خیلی بدتر هستند. مثلا در یک مورد کلاسی بود که چند نفری از بچه های فرزانگان جمع می شدند و خودزنی می کردند! (هشدار: یک مورد و یک کلاس خاص در یک سال به خصوص بود. به هیچ وجه نمی توان به همه سمپادی ها تعمیم داد.)
برخی از مدارس سمپاد، مثل علامه حلی های شمال شهر تهران یا برخی کلانشهرها بسیار ثروتمند هستند. این مدارس امکانات عجیبی فراهم می آورند که برای دانش آموزان جذاب هست اما از دور که می بینیم -دست کم از نظر من- آسیب زاست. مثلا یکی از این مدارس علامه حلی آخوند جوان از آمریکا برگشته ای که برای دانش آموزان کاریزما داشت استخدام کرده بود. بچه ها شیفته او شده بودند و فکر می کردند هر چه در دنیا، علم و فلسفه و غرب شناسی و شرق شناسی و .... هست او به آنها یاد می دهد و نیازی نیست کتابی جز آن چه که او به آنها معرفی میکند انجام دهند یا پای صحبت کس دیگری بنشینند. فکر می کردند با پیروی از او «همه-چی-تمام» خواهند شد. من این روحانی جوان از آمریکا برگشته را، نمی شناسم. اما هر چه قدر هم فاضل و دانشمند و غرب شناس باشد حداکثر بخش کوچکی از فرهنگ غرب را می تواند به بچه ها بنمایاند. حکایت همان «فیل در تاریکی» کلیله و دمنه می شود. وقتی همین بچه هاه ازروزنه وسیع تری با فرهنگ غرب یا با مسایل دیگر آشنا شوند و فیل کامل را ببینند، حتما از این شیفتگی و بستگی آسیب خواهند دید و سرخورده خواهند شد.
برخی مدارس سمپادی که امکانات زیاد دارند به زعم خود می خواهند با ترتیب دادن برنامه های اجتماعی فوق برنامه -نظیر همان دعوت از آخوند از آمریکا برگشته- اوقات فراغت بچه ها را پر کنند تا به قول خودشان
ای-کیو بچه ها را هم در کنار آی-کیو شان تقویت نمایند. در صورتی که مهارت های اجتماعی با این کارهای گلخانه ای رشد نمی کنند. اگر وقت دانش آموزها را با این برنامه پر نکنند نوجوان با معاشرت با فامیل و همسایه و دوستان خانوادگی اندکی با جامعه آشنا می شود و مهارت اجتماعی می آموزد. (حالا خدا را شکر- فرزانگان تبریز از این قبیل امکانات ندارد و نخواهد داشت! به علاوه ما بر و بچه های تبریز «اؤز بیلدیغیمیزی هچ کسه ورمروخ»! دست کم بچه های تبریز از آن نوع آسیب ها که در مدارس علامه حلی شمال شهر تهران می تواند با فوق برنامه های عجیب غریب به وجود آید در امان هستند.)
وحشتناک تر از پایین آمدن سن اعتیاد
قبلا هم بارها گفته ام وباز هم تکرار می کنم: این بساط «ای-کیو برتر از آی-کیو آمد پدید» هم برای کشور ما بلای جدیدی شده. برخی از این نهاد ها ی نخبه پروری به اسم پروردن «ای-کیو»، عملا دارند پرچانگی و تملق را رشد می دهند. فقط نباید نگران پایین آمدن سن اعتیاد در جامعه بود. از آن خطرناک تر، پایین آمدن سن تملق و پدرسوختگی در جامعه هست. جوانی که در سنی است که علی الاصول باید ایده آل گرا و آرمان خواه باشد به اسم ارتقای مهارت اجتماعی، به طور سیستماتیک توسط این نهاد ها به سمت تملق و چاپلوسی هر «خری» که قدرتی و امکاناتی در دست دارد هدایت می شود.
اشتراک و ارسال مطلب به: