به دلخوشی های کوچک مردم حمله ور نشوید!

+0 به یه ن

این روزها بین جمع های خانم هایی که فرزند نوجوان دارند بحث لغو مجوز کنسرت های  پاپ بحثی داغ هست. مادران -همان مادرانی که صدا وسیما در روز مادر در حد فرشتگان بالایشان می برند و تاج سر می خوانند- نگرانند که این دلخوشی ساده هم از فرزندانشان هم گرفته شود.
من نه اهل کنسرت پاپ رفتن هستم. نه فرزندی دارم که اهلش باشد.
اما خواهشمندم  کاری به کار کنسرت ها نداشته باشند. بذارند مردم با دو سه کنسرت خوش باشند. این خوشی کوچک را از جوان هایی که آن قدر پول ندارند  برای کنسرت  به دبی بروند  نگیرند.
بعد می گویند چرا مردم این همه پولکی می شوند؟! برای این که برای شرکت در کنسرتی که اگر در ایران اجرا شود 50-60 هزار تومان خرج بلیطش هست و خرج تاکسی و شام بعدش حداکثر خواهد شد صد هزار تومان، باید چندین میلیون  تومان خرج کند  برود دبی تا همونجا یک گروه  ایرانی برایشان  همون کنسرت را اجرا کند. سودش را هم امارات به جیب بزندو در مرز هم طَبَق طَبَق افاده به ایرانی ها بفروشد! (این یک نمونه!)
این بگیر ببند ها یعنی که "ای مردم! پایتان را به اندازه گلیم تان دراز نکنید بلکه بیشتر دراز کنید. با همون صد هزار تومانی که برایتان مقدور هست حق ندارید خوش باشید. برای یک خوشی ساده دست کم  ده میلیون باید خرج کنید."
بعد می پرسند چرا مردم ایران روز به روز دارند مادی تر می شوند؟ چرا دخترها بیش از شخصیت خواستگاران به وضعیت جیب خواستگار توجه می کنند. برای این فردا که مادر شدند فرزندشان  برای یک دلخوشی ساده به پول کلان احتیاج خواهد داشت نه یک بودجه متوسط!
والله به خدا مردم ایران خیلی نجیبند که با این وضعیت به خاطر پول همدیگر را تکه تکه نمی کنند.  در همون ژاپن هم که  نزدیک چهل سال هست بر سر ما می کوبند اگر  این همه فشار برای پول بود برای پول همدیگر را می کشتند.
در ضمن یادآوری می کنم که بعد از نزدیک به دو سال از اسیدپاشی های زنجیره ای هنوز خبری از دستگیری عاملان آن نیست. کنسرت امنیت جامعه را از بین نمی برد. راست راست راه رفتن اسیدپاشان در خیابان های شهر هست که امنیت را از بین می برد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

کیا وبیا

+0 به یه ن

یه چیزی بگم؟ در جریان فوت کیارستمی من به جای جامعه پزشکی وضعیت تفریح کشور را مقصر می دونم. یه فضایی به وجود آورده اند که تا تعطیل می شه هر کسی که امکانش را داره می خواهد از کشور فرار کنه و تا می تونه خارج بمونه! پزشک ها هم از این قاعده مستثنی نیستند امکاناتش را دارند که این کار را بکنند. به علاوه این اتحاد صنفی شون باعث شده که کمتر ازاقشار مرفه دیگه نسبت به هم تنگ نظر باشند. احساس نیاز نمی کنند مثل اقشار ثروتمند دیگه  پیش هم خود را فقیر تر از آن چه که هستند نشان دهند. در نتیجه با هم تور می گیرند و به مدت طویل مسافرت می روند.
 دو بازاری یا دو وکیل هرچه قدر هم پولدار باشند(حتی ده مرتبه بیشتر از اون دو پزشک) پیش هم باید بگویند "بازار کساده و ما هم هشت مان گرو نه مان هست". با این وضعیت طبعا با هم نمی توانند سفر کنند چون دستشان پیش هم رو می شه که چه قدر پول دارند! اما پزشک ها راحت با هم مسافرت خارج می روند. کم کم مسافرت دسته جمعی پزشکان به طور طویل المدت در ایام عید جزو فرهنگ پزشکان ایرانی شده. در کشورهای دیگه ابدا این جور نیست! من از ترکیه اطلاع دارم. پزشکان در ایام تعطیل دو سه روز بیشتر مسافرت نمی روند. زود بر می گردند سرکارشان. اگر هم به تفریح نیاز داشتند در همون شهر خودشان تفریح می کنند.
آزادی سیاسی ندارند. (بعد از این اتفاقات آزادی های سیاسی شان محدود تر هم خواهد شد.)
اگر فعالیت سیاسی کنند ممکنه مجازات بشوند اما دیگه مثل کشور ما برای آب بازی در پارک شهر کسی مجازاتشان نخواهد کرد. تفریح آزاده. نیاز ندارند برای آب بازی تا مالدیو و برزیل بروند که خود پروازش دو سه روز طول می کشه!

 نتیجه این شده که در کشور ما در ایام نوروز حدود دو ماه مملکت بی پزشک می مونه! بیچاره کسی که در این دو ماه مریض شود! اگر این قدر تفریح را برای مردم زهرمار نمی کردند ملت از جمله پزشکان هم مرخصی طولانی مدت در ایام عید نمی رفتند که وضعیت درمانی کشور فلج شود!

پی نوشت: 
اتحاد صنفی پزشکان باعث شده نسبت به هم کمتر تنگ نظر باشند. تنگ نظری شان نسبت به اقشار دیگه پا برجاست. شاید بتوانند هضم کنند یک تاجر فرش بیشتر از اونها در می آره ولی از این که یک مهندس صاحب شرکت موفق بیشتر پول در بیاره یا یک وکیل بیشتر پول در بیاره اغلبشان جلز و لز می کنند! "مگه قرار نبود بین تحصیل کرده ها پزشک ها از همه بیشتر پول در آورند؟!  اصلا چه معنی داره که  یک وکیل برای یک ساعت دادگاه بیشتر از یک ساعت عمل جراح پول بگیره؟! مگه در دهکوره ها طرح  گذرانده ؟! مگه سال ها بی خوابی و کشیک کشیده؟! اصلا چه معنی داره؟! نظم دنیا به هم خورد!"
پی نوشت دوم: خواستم بگم ماشالله رکورد نظر تنگی با جامعه فیزیکدانان ایران هست.  هیچ کدام از اقشار و صنف ها در تنگ نظری نسبت به هم  به ما نمی رسند. بعد یادم افتاد ما در نظر تنگی هم مقام اول نداریم. جلوی ادیبان مملکت باید لنگ بیاندازیم!  وقتی یکی از ما  می میره به سبک مرده پرستی الکی بزرگش می کنیم و تا حد اینیشتن بالایش می بریم. اما ادیبان مملکت مان وقتی یکی شان مرد هم دست از زیر آب زنی و بدگویی از او حتی در مراسم تدفینش هم  بر نمی دارند.
 پی نوشت سوم: فکر نکنیم رکورد تنگ نظری در بین ملل  دست ما ایرانی هاست. نه خیر! در اون هم اول نیستیم. انگلیسی ها  از ما جلوترند. هرگز چارلی چاپلین را نبخشیدند که چرا توانست پولدار شود!  بدتر و شرم آورتر از آن , بعد از چند شکست عشقی با خانمی ازدواج کرد و با او خوشبخت شد. چه حقی داشت که موفق و کامروا گردد؟! اصلا چه معنی داره ؟!
پی نوشت چهارم: انصافا ما ایرانی ها نسبت به درآمد هنرمندانمان که در سطح ملی آبرو برای کشورمان می خرند تنگ نظری نمی کنیم.البته هستند کسانی که تنگ نظری می کنند.
مثلا یکی از وبلاگ نویسان گیر داده بود چرا تابلو های استاد فرشچیان گران تر از دار و ندار من هستند. ولی خودش گفت خودش هم برای خودش کف زد!
کسی دیگری حرفش را تحویل نگرفت!
پی نوشت پنجم: من در این عمر ی که  کرده ام و به این سن که  رسیده ام   چیزی که فهمیده ام این است: با نصیحت اخلاقی  نمی شه جامعه را اداره کرد.
اگر ماندن در تعطیلات برای دکترها معنایش این باشه که باید پا شوند بروند عید دیدنی بزرگان فامیل که هر کدام ششصد تا درد واقعی به اضافه هفتصد درد غیر واقعی (برای لوس کردن خودشان جلوی خانم یا آقای دکتر خوش تیپی که شیک کرده آمده برای عید دیدنی) دارند و اصرار هم می کنند همونجا این دکتر باید درمانش کند فرار می کنند دسته جمعی می روند مالدیو. عید در ایران نمی ماند.  حالا هی بیا نصیحت اخلاقی کن که تو باید در مقابل بیمارانی که در عید بیمار می شوند احساس مسئولیت کنی و سفر طولانی مدت نروی.
واقعا در ترکیه که دکتر به این سفر های طولانی مدت به طور دسته جمعی نمی روند ملت به طور اعم- و پزشکان به طور خاص- به سجایای اخلاقی نظیر مسئولیت پذیری مزین ترند؟ مگه ترکیه چه قدر با ما اختلاف فرهنگی دارد که این تفاوت بزرگ باشد؟!
تفاوت در اینجاست که پزشکی که در ایام تعطیل در استانبول بماند همه جور می تواند خوش بگذراند. در تهران  یا تبریز مجبور هست برود عید دیدنی بزرگان و عزاداران و هر کدامشان هزار درد و بدبختی تعریف کنند و عید کسی را که می آید برای عید دیدنی  زهرمارش کنند. حالا من پزشک نیستم ولی روزهای عید اون قدر شرح بدبختی و بیماری می کشم که می خواهم داد بزنم! ببین پیش دکتر ها چه قدر ناله می کنند.
یه وضعیتی آقایان مسئولین ساخته اند که هر کس درد و غم ندارد فرار می کند می رود مسافرت. عموم اونها که در عید می مانند و خانواده گسترده مجبورمان می کنند برویم به بازدیدشان، منبع بی پایان درد و غم و رنجند! اون پزشک جوان و فعال نمی خواهد روز اول عید با کسی در بیافتد و کج خلقی کند بگوید نمی خواهم بروم بازدید فلان بزرگ فامیل یا عزادار. برای این که اختلاف پیش نیاد می ره و عید چنان به او بد می گذره که تصمیم می گیره سال بعد حتما با همکارانش تمام مدت عید را از ایران فرار کنند.
پزشک هم آدمه. احتیاج به تفریح داره.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نمره معنا دار و بی معنی

+0 به یه ن

من خودم معلمم. می دونم که نمی شه سئوال ها را چنان بادقت طرح کرد که با دقت بیش از دو نمره سواد دانش آموز یا دانشجو را محک بزنه.
چیزی حدود ١٦ تا درس مختلف داشته باشند در معدل می شه حدود عدم دقت حدود نیم نمره.
به لحاظ آماری با جذر تعداد دروس دقیق تر می شه.

حالا این بساط چیه که به عنوان لاف می گویند در فلان مدرسه سر صدم نمره شاگرد ها با هم رقابت می کنند؟
خوب دارند سر هیچ و پوچ رقابت می کنند!
معدل ١٥ با معدل ١٩ تفاوت معنا دار داره اما معدل نوزده و بیست پنج صدم با معدل نوزدهم سی وشش صدم تفاوت معنا دار نداره.

کسی که این لاف را می زنه اصلا معنای اندازه گیری و معنای آمار را نمی دونه.
وای دریغ که با همین نادانی نوجوانی بچه ها را از بین می برند!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ما خانم های دهه پنجاهی

+0 به یه ن

ما خانم های دهه پنجاهی بیدی نیستیم که از این بادها بلرزیم!
سخت تر از اینهایش را هم دیدیم.
مملکت را هم از آن خودمان می دانیم! سهم و حق خودمان را از خیابان ها وو پارک ها و تفرجگاه ها و دشت ها و کوه ها و دریاهای کشور به رسمیت می شناسیم. سهم مشاع منظورم هست.
اگر قلدری آمد و خواست تفریح را از دماغمان بیرون بکشد در این که قرار خانوادگی بذاریم یا با دوستانمان مدرسه مان قرار دسته جمعی تفریحی بذاریم ثابت قدم تر خواهیم شد. از ترس قلدران نه به خانه خواهیم چپید و نه به دبی و مالدیو خواهیم رفت و نه بر شوهرمان فشار خواهیم آورد که ویلایی با دیوار های بلند و برج و بارو بخرد که به دور از مزاحمت آن قلدران تفریح کنیم. همینجا کشور ماست و حق داریم همینجا در مکان های عمومی تفریح کنیم.
همه جوره هم پشت نسل جوان تر از خودمان هستیم.
ما از اوناش نیستیم که در اتوبوس وقتی دختر جوانی می خندد لب بگزیم و تحقیرش کنیم و خنده را برلبش بخشکانیم. ما از اونهاش نیستیم که وقتی دختری از بلندی افتاد و پایش شکست برایش داستان هزار و یک شب بسازیم و آینده اش را خراب کنیم. ما از اونهاش نیستیم که برای جوان تر ها حرف درست کنیم. ما از اونهایش نیستیم که کار زندگی مان را ول کنیم و بپاییم ببینیم دختر همسایه چه می پوشد و با کی می رود و چه آرایشی می کند. ما از اونهایش نیستیم که اوشین را بر سر عروسمان بکوبیم! ما از اونهاش نیستیم که آرایش نداشتن کیت میدلتون (زن نوه ملکه انگلیس) را بر سر دختر فقیری که نه جواهرات کیت میدلتون را دارد و نه مثل او قرار است ماه عسلش را در جزایر اقیانوس آرام طی کند و تنها دلش به اندکی آرایش خوش هست بکوبیم!
ما از اونهایش نیستیم که بعد از این که قلدران پر و بال دختر جوانی را شکستند ما هم بیاییم یک سنگ به سرش بزنیم.
ما از اونهایش نیستیم که چون به چهل سالگی رسیدیم بگوییم دیگه از ما گذشته! ما ازاونهایش نیستیم که به همسالانمان تشر بزنیم که خجالت نمی کشی در این سن تازه داری اسکیت سواری یاد می گیری و در پارک اسکیت سواری می کنی؟! ما از اونهایش نیستیم که به دوستمان به خاطر انتخاب های فردی دخترش طعنه بزنیم!
ما از اونهایش نیستیم که نصف صحبتمان بدگویی از شوهر و مظلوم نمایی باشد و نصف دیگرش پشت سر دخترهای دوره زمانه گفتن! ما ازاونهایش نیستیم که پسرهایمان را از دخترها بترسانیم و ذهنیت منفی و تهاجمی علیه جنس مکمل در روان پاک آن مرد جوان ایجاد کنیم. ما از اونهایش نیستیم که ذهنیت پسرمان را نسبت به پدرش خراب کنیم و او را سربازی علیه پدر برای دفاع از مادر مظلومش بار بیاوریم (که فردا اون پسر معصوم هزار ویک خوددرگیری پیدا کند.)  لازم بود خودمان از خودمان دفاع می کنیم. پسرک هم به اندازه کافی خود موضوع برای مبارزه دارد!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

امیدی که بر باد رفت!

+0 به یه ن

در زمستان 94 من مطالبی در مورد انتخابات نوشتم. نظرم این بود که اصلاح طلب ها چندان چنگی به دل نمی زنند. اگر رفتم به لیست شان رای دادم از سر ناچاری بود. چون طرف مقابل را از آنها هم بدتر دیدم.
چشم بسته هم به لیست امید رای ندادم. اتفاقا افراد معروف تر لیست شان اغلب آن قدر گند زده بودند که من تصمیم گرفتم به جای آنها به برخی مستقل ها و خانم وحید دستجردی از لیست اصولگرایان رای بدهم که چهره هایی موجه تر و مردمی تر بودند.
خیلی هم عصبانی می شدم وقتی می دیدم طرفداران دو آتشه اصلاح طلبان با به کار بردن عبارات فاشیستی کسانی را که نمی خواهند چشم بسته به لیست شان رای دهند مورد تاخت و تاز قرار می دهند و انگ نفهمی به آنها می زنند. لب حرفشان این بود که مردم باید بیایند   چشم بسته  از روی لیستی که ما جلویشان می ذاریم مشق بنویسند بیاندازند توی صندوق تا ما نگوییم که اینها آن قدر نفهم هستند که نمی فهمند حزب مهم هست.

اون موقع وقتی این طور می گفتند واکنش نشان می دادم. حال تصمیم گرفته ام از این طرفداران فاشیستی اصلاح طلبان که در دور و بر من هم کم نیستند تا حد ممکن فاصله بگیرم و میزان اندرکنش با آنها را به حد مینیمم برسانم. در عالم دوستی هم جز ضرر و زیان از آنها به آدم چیزی نمی رسد. گلویشان را برای اصلاح طلبان پاره می کنند انتظار دارند نازشان و جور کم مسئولیتی شان را ما بکشیم! وقتی هم در استدلال کم می آورند شروع می کنند به کولی بازی و می گویند تو به من توهین کردی ووووو.

چیزی از شروع نشدن نگذشته مجلس می بینیم  برخی از چهره های جدید لیست امید هم دارند "توزرد" از آب در می آیند.  یک مصداق  "تو زردی" از نظر من این است که وقت مجلس را صرف دفاع از  خود و خانواده ات و تاخت و تاز به رسانه ها بکنی نه رفع یکی از صدها مشکل مملکت.

بخش هایی از آن چه را که قبلا در زمستان 94 نوشته ام تکرار می کنم:

" اما شما رو به خدا بیایید تا انتخابات بعدی مجلس (چهار سال دیگه) فکرهامونو وعقل هامونو روی هم بریزیم به یک پارادایم و راهکار درست و حسابی برسیم که پاسخگوی نیازهایمان باشه. دفعه بعد کاندیداهایی با شعار های مطلوب تر و سنجیده تر داشته باشیم. کاندیداهایی با فکر و عمل قوی تر"

"
سعی کنیم کسانی بروند به مجلس که دست کم یک مشکل از مشکلات ما را بکاهند.
مشکلی از آموزش پرورش
آلودگی هوا
معضل ترافیک
معضل تخریب های ساختمانی غیراصولی و قربانیان پرشمار ناشی از آن
معضل بیکاری جوانان
مشکلات خانواده های بدسرپرست
معضل کارتن خوابی
وووووووو
هزار و یک مشکل در این مملکت هست. کسانی را انتخاب کنیم که به این معضلات بپردازند. اگر هم موفق نشوند دست کم جا تنگ می شود برای کسانی که شعار ستیزه با دنیا می دهند و با تندروی ها مشکلات برای تنش زدایی روابط توسط وزارت خارجه می آفرینند. جا تنگ می شود برای کسانی که سر ستیزه با زنان مملکت دارند و هر روز یک محدودیت تازه ایجاد می کنند.
نسبت به مجلس بی تفاوت نباشیم. برپایی هر دقیقه مجلس شورا کلی هزینه مالی از بیت المال (از جیب من و شما) دارد. می دانید این به وجد آمدن نماینده ها از دیدن دختران ساپورت پوش چند تومان برای من وشما از محل مالیات هایمان آب خورد؟؟؟؟!!! بی تفاوت نباشیم این پول و حق من و شماست که این جور تلف می شود! دست کم یکی برود مجلس که در این زمان خطرات پیش روی زنان کارتن خواب را پی گیری کند. اسید پاشی ها را پی گیری کند. حقوق کم معلمان در مدارس دولتی را مطرح کند. پولی شدن تدریجی و بی سر و صدای آموزش عالی را مطرح کند. معضل تصادفات جاده ای را مطرح کند. اثرات پارازیت ها بر جنین ها را مطرح کند. تخریب های غیر اصولی را که مردم را خانه خراب می کند و سالیانه صدها نفر را به زیر آوار می گیرد مطرح کند."

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

رانندگی و عرفان

+0 به یه ن

خیلی خوبه با آرامش رانندگی کردن

این روزها انواع و اقسام عرفان های آبکی باب شده
اما دریغ از یک مدیتیشن به درد بخور!
منظورم از به دردبخوری این هست که باعث بشه آدم -علی رغم همه مسایل و دیوانگی های بقیه- با آرامش رانندگی کنه.
طوری که هم برای خودش هم برای بغل دستی تجربه توی ماشین بودن تجربه دلنشینی باشه!
جزو ساعات خوششان باشه!
حرف بزنند و گل بگن گل بشنوند!
موسیقی گوش کنند!
به مناظر بنگرند به گلکاری ها و....

اغلب (نه همه) اونهایی که مخ ما را می خورند که من به درجات بالای عرفانی رسیدم و ائله مدیتشن می کنم و بئله وردهای آرامش بخش می خوانم و این طور همه چیز را به خدا حواله کردم، تا سوار ماشین می شوند طوری رانندگی می کنند که انگار از جاده و مردم و زندگی طلبکارند و طلبشان را هم قراره با رقابت در رانندگی وصول کنند!
ای کاش یکی از این هزاران نفری که به اسم عرفان دکان باز کرده به مریدانش یاد می داد با آرامش رانندگی کنند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

قلب های سبز

+0 به یه ن



مشکلات جامعه ما تا حد زیادی قابل حل هست به شرط آن که همت کنیم.
در زمینه مشکل خشونت خانگی من دو راه حل نوشتم. یکی جا انداختن تماس با اورژانس  (شماره 123)و دوم حمایت از موسساتی چون بنیاد کودک.

البته در ابعاد وسیع
مثلا در تبریز بنیاد کودک 200 مددجو داره. یک موسسه دیگه هم هست به اسم قلب های سبز که مال خود تبریز هست و خط مشی آن مثل بنیادکودک هست. موسسه خیریه البته خیلی زیاد هست اما خط مشی همه را قبول ندارم. خیلی هاشون بچه های یتیم را چیزی در ردیف ضریح امامزاده می دونند که با خدمت به اونها حاجت بگیرند.
اما بنیاد کودک و قلب های سبز بچه ها و خانواده شون را آموزش می ده که با مسایل واقعی زندگی در دنیای مدرن دست و پنجه نرم کنند. اون هم  با روش های مدرن و کارآمد.
اگر به جای 200 یا 400 مددجو این موسسات در تبریز 2000 کودک را پوشش می دادند با توجه به این که هر شخص موفق و خودساخته حدود 1000 نفر را می تونه تحت تاثیر قرار بده کل شهر به یک فرهنگ پویای امروزی می تونه برسه.
انجام دادن این کار هم سخت نیست. چیزی حدود چهار هزار نیکوکار پیدا کردن سخت نیست. فقط باید همت کنیم وبرای این موسسات تبلیغ کنیم.
مشابه همین حرف را می شه در مورد کلانشهرهای دیگه مثل شیراز و اهواز و اصفهان اورمیه و اردبیل هم زد. در مورد تهران به علت جمعیت بیشتر قضیه کمی پیچیده تر هست. اولا ارقام بالا را باید یک فاکتور ده ضرب کرد. اما پیچیده تر هست.
در شهر های کوچک تر مثل مراغه و آمل کارکرد بنیاد کودک حتی بیشتر و آسان تر می تونه باشه.

در زیر توصیفی از موسسه قلب های سبز می اورم. منبع
برخی از دست اندرکاران این موسسه از دوستان قدیمی من هستند. به این موسسه هم مثل موسسه بنیاد کودک اطمینان کامل دارم. با خواندن توصیف اهداف و خط مشی موسسه قلب های سبز خواهید دید چرا من ادعا می کنم که اگر این قبیل موسسات افراد بیشتری را تحت پوشش دهند می توانند به طور ریشه ای فرهنگ منطقه را پویاتر و امروزی تر کنند. در زمان زلزله ورزقان هم این موسسه در کمک رسانی بسیار فعال بود. یکی از دکترهای روانشناس این موسسه در حین خدمت به زلزله زدگان جان به جان افرین تسلیم کرد.

"جمعیت خیریه قلبهای سبز بعنوان نخستین موسسه خیریه با اهداف آموزش – تحصیلی در تبریز، به عنوان یک تشکل غیر انتفاعی، غیر دولتی و غیر سیاسی است که مجوز اولیه خود را از سازمان ملی جوانان در اردیبهشت سال 1380 اخذ کرده و حیطه فعالیت ها و اهداف خود را در اساسنامه مشخص نموده است. اعضای تشکیل دهنده این جمعیت شامل نیروهای جوان و تحصیل کرده، اساتید دانشگاهها، پزشکان، متخصصان، تجار و خیرین بنام شهر بدون هیچگونه چشم داشت مادی و فقط با نیت خیر و نوعدوستی قدم در این راه نهاده اند و تاکنون برای پیشبرد اهداف جمعیت تمام تلاش خود را نموده اند. جمعیت در سال 1386 بعنوان یک تشکل غیر دولتی به ثبت رسمی رسیده و فعالیت خود را بصورت تخصصی در امر حمایت تحصیلی از دانش آموزان و دانشجویان مستعد کم بضاعت متمرکز نمود. هیئت امنای جمعیت متشکل از 58 نفر عالیترین مرجع تصمیم گیری جمعیت می باشد. هیئت مدیره نماینده قانونی جمعیت بوده و کلیه مصوبات توسط اعضای هیات مدیره به مدیر عامل جهت اجرا ابلاغ می شود و امور اجرایی به عهده مدیر عامل میباشد.

 

اهداف کلی جمعیت خیریه قلبهای سبز

جمعیت قلبهای سبز یک تشکل صرفا خیر و بشر دوست با کارکرد های فرهنگی، آموزشی و اجتماعی است.

جمعیت با برابر دانستن تمام انسانها از هر رنگ و دین و نژاد و ملیت و زبان و جنسیت، خواستار اعتلای نوع بشر و طرفدار صلح و آسایش و عدالت جهانی برای همه انسانها می باشد.

این جمعیت ضمن تمرکز ویژه روی موضوع مورد هدفش یعنی انسان، معتقد و ملتزم به بهسازی زیستی، رفاهی، آموزشی و شکوفایی بهینه انسان و تامین سلامتی جسمانی و روانی او می باشد.

 

روشهای اجرای اهداف

کمکهای مادی، علمی، آموزشی، برای افراد مستمند، محروم و نیازمند با اولویت کمکهای فرهنگی و تحصیلی و مقدم دانستن کودکان با ایجاد زمینه ها و فضاهای لازم فرهنگی و آموزشی

حمایت روحی و معنوی افراد نیازمند به کمک، حمایت و بازدید از مرکز درمانی، بازپرور ، توانبخشی و سایر موسسات مشابه و اجرای طرحها و برگزاری مراسمات متناسب

ترویج فرهنگ نوعدوستی و خیر خواهی در سطح جامعه با برپایی نمایشگاه همایش ، سمینار ، تحقیق و پروهش ، مسابقه و تهیه و چاپ نشریه ، کتاب و محصولات سمعی و بصری

آدرس:
تبریز - آخر خیابان شهناز, رو به روی خوابگاه کوثر, کوی سعدی

ایمیل: info@greenhearts.ir
تلفن: 35541483 0411



اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گناه دگران بر تو نخواهند نبشت!

+0 به یه ن

دو روزی است در تهران بیلبورد هایی جدید زده اند که می خواهد بگوید وضعیت حقوق بشر در آمریکا بد هست.
گیریم بد باشد. به ما چه؟!
نوشته در امریکا در روز فلان قدر زن مورد خشونت خانگی قرار می گیرند.

گیریم وضع آمریکا خیلی بد! چی به ما می رسه؟! اگر زنهای آمریکایی کتک بخورند معنایش این هست که در ایران مسئله کودک آزاری و زن آزاری و خودسوزی زنان و...و...و...و.... حل شد رفت پی کارش؟!
همچین کم خرج هم نیست علم کردن این همه بیلبورد! من قیمت دستم نیست اما فکر کنم تعداد زیادی از زنانی که به خاطر فقر از همسر شکنجه گر زن و کودک جدا نمی شوند و با بدبختی و تحقیر و کتک می سازند می توانستند با هزینه این تبلیغات ضدآمریکایی بیلبوردی به سر  و سامانی برسند.

پی نوشت: فرصت را غنیمت می شمارم و باز هم می گویم اگر در همسایگی تان شاهد خشونت خانگی بودید با اورژانس اجتماعی به شماره 123 تماس بگیرید.
پی نوشت دوم: حمایت از بنیاد کودک هم باعث می شه که خشونت خانگی ناشی از فقر و جهل کم بشه. وقتی کودکان باعث می شوند ماهیانه ای به خانه بیاد ارج و قرب پیدا می کنند. در شعب مختلف بنیاد (از جمله در شعبه تبریز) روانشناسان برای والدین مددجویان برنامه های مشاوره و روش های کنترل خشم و ... می ذارند. اگر تمکن کافی دارید کفالت یک کودک را برعهده بگیرید. با حدود 50 هزار تومان در ماه. اگر تعداد مددجویان از حدی بیشتر بشه در بین اقشار آسیب پذیر احترام به کودک (چه دختر چه پسر) جا می افته
پی نوشت سوم: این که آدم  اون قدر ذهنش درگیر عیب و ایراد پیدا کردن  در رقیب یا دشمنش بشه که عیب و ایراد ومشکلات خودش یادش بره،  نشانه چیست؟!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آیا اعتراض ها بی نتیجه بود؟

+0 به یه ن

اعتبار نامه آقای نادر قاضی پور نماینده اورمیه که سخنان توهین آمیزی علیه زنان ایراد کرده بود بی هیچ اعتراضی و بدون هیچ "اما و اگری" تصویب شد رفت پی کارش! اتفاقا این طوری بهتر هست. اگر تصویب نمی شد طرفدارانش از او یک قدیس مظلوم می ساختند. درصد قابل توجهی از مردم ما هم که همواره برای مظلوم و مظلومیت سینه می زنند باور می کردند و بیخودی او را مهم جلوه می دادند و چه بسا الگوی خود می کردند!
با این که به ظاهر اعتراضات ما به ادبیات آقای قاضی پور تاثیری نداشت خوشحال و مفتخرم که خودسانسوری نکردیم و اعتراض خود را به ادبیات ایشان  به طور رسا و در فضای عمومی مطرح ساختیم. صاحبنظران می گویند بدترین نوع خودسانسوری ترس از بیان نظر به دلیل واکنش لمپن ها و چماق به دستان هست و عبور از این نوع خودسانسوری بزرگترین شجاعت ها را می طلبد. برعکس ظاهر اعتراض های ما بی نتیجه نبود. بعد از آقای قاضی پور نمایندگان دیگری به تقلید از وی با ادبیاتی مشابه نسبت به مسئولین "الدرم بلدرم" راه انداختند. صد البته حرف بود و باد هوا. اما نکته اینجاست که بعد از اعتراضات صریح و پرهیز از خودسانسوری ما، دیگرانی که آقای قاضی پور را از جهاتی الگوی خود قرار دادند به زنان توهین نکردند. الدرم بلدرمشان (البته فقط در حد کلامی) متوجه مسئولان بود و بس. این نتیجه مستقیم اعتراض های ما بود.

پی نوشت: خوشبختانه خانم ها در اعتراض به ادبیات ضدزن تنها نبودند. محکمترین اعتراض ها از جانب آقایان فرهیخته ای شد که در جهت اعتلای فرهنگ ترکی آذربایجانی سالهاست تلاش می کنند. خوشبختانه آنها سکوت نکردند و تاکید نمودند این گونه هویت سازی  (هویت سرکوبگر زن در اجتماع) برای مرد آذربایجانی مایه شرم است. این حرکت این آقایان جای تقدیر بسیار دارد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

خطاب به فرزندانی که ندارم!

+0 به یه ن

 چند وقت پیش دو کلیپ از کنسرت خواننده ای آذری مقیم تهران  در تبریز و مشکین شهر منتشر شد که در آنها خواننده کنسرتش را قطع می کند و با ادبیاتی بسیار سخیف به دو شنونده پرخاش می نماید و می گوید گوشت را می گیرم و از سالن می اندازمت بیرون. در تبریز با یک دختر چنین صحبت می کند و می گوید "سرتق" شده ای و در مشکین شهر با یک پسر.
او چنین حقی را ندارد! نقطه سر خط! حق ندارد با کسانی که به کنسرتش آمده اند بدرفتاری کند. سالن مامور انتظامات دارد که نظم سالن را برقرار می کند. خواننده کنسرت بنا نیست چنین برخوردی کند. هم توهین او به جوانان قابل پذیرش نیست و هم این که کنسرتش را قطع کند و اعصاب عده کثیری را که برای تفریح بلیط نه چندان ارزان کنسرتش را خریده اند.
مسئله ویژگی های اخلاقی یک خواننده نیست. هر کدام از ما ضعف های شخصیتی گوناگونی می توانیم داشته باشیم. مسئله آن هست که درفرهنگ ما جا نیافتاده که دخترها حق نشاط و شادی دارند. آنها هم به اندازه مردها از فضای عمومی سهم دارند. کسی هم حق ندارد این سهم را از آنها بگیرد.

از گوبلز (مسئول تبلیغات نازی ها در دوران هیتلر) نقل می کنند که دروغ هرچه بزرگ تر باشه ملت راحت تر باور می کنند (نقل به مضمون). کمابیش حکایت ماست! خواننده ای سر کنسرت یا استادی سر کلاس شروع می کنه با یکی پرخاش و بداخلاقی کردن! مردم می گویند عجب بد اخلاق و بی نزاکت! طرف به جای این که عذرخواهی کنه بر می گرده و می گه آخه خبر ندارید او چه دیو دو سری بود! لولوخورخوره بود قرار بود همه را بخوره اما هیچ کس جز من که چشم بصیرت دارم نفهمید! این بار مردم می گن بارک الله! دستت درد نکنه اون طور رفتار کردی!


دلیلی ندارد با خرید سی دی ها و بلیط کنسرت یک خواننده به لحاظ هنری متوسط رو به پایین یکی را چنان قدرتمند کنیم که به خود اجازه دهد به جوان هایمان توهین کند.
با اون رفتاری که او با جوانان دارد جوانان از کشور رویگردان می شوند.
به جای او من آقای مسعود فلاح را معرفی می کنم که متانت و ادبش به هنگام دادن کنسرت زبانزد است. لطفا این هنرمند مردمی و با نزاکت را به دوستداران موسیقی آذری معرفی نمایید.

در دانشگاه شریف هم ما یک استاد داشتیم که وسط کلاس درسش را قطع می کرد و به دانشجویانی که دیر می آمدند پرخاش می کرد و اعصاب ما را خرد می کرد. الان که خودم درس می دهم وقتی کسی دیر می آید نوک سوزنی نه حواسم پرت می شود و نه عصبانی. دیگه کاملا مطمئن شده ام که دلیل آن همه هارت و پورت او چیزی نبود جز آن درسش را آماده نکرده بود و می خواست به بهانه ای وقت کلاس را تلف کند.


در سایت زیر برخی دیگر از خوانند ه های زنده موسیقی آذری را می توانید بشناسید:

http://tamu.blogfa.com/

خوشبختانه الان در همین تبریز خودمان در انواع و اقسام سبک ها خواننده داریم. با درجه هنری بسیار بالا.
نمونه اش گروه موکابند. جوانان خوش ذوق هنرمند و خوش تیپ تبریزی.

نوزده سال پیش ازدواج کردم اما فرزندی ندارم. اگر همان موقع باردار می شدم اکنون دخترم 18 ساله می شد. سنی داشت که دوست داشت کنسرت برود و قطعا من او را به این کار تشویق می کردم. به خصوص اگر کنسرت آذری بود. حال فرض کنید در وسط آن کنسرت خواننده آهنگش را قطع می کرد و بر سر دختر من فریاد می کشید و او را سرتق می خواند و می گفت که گوشش را می گیرد و بیرون می کند. واقعا چه بر من می گذشت؟! شاید بگویید بعد از این همه سال و این همه بگیر و ببند ها و توهین ها و اسیدپاشی ها و... بر علیه دختران این سرزمین چه طور واکنش یک خواننده این همه روی تو تاثیر گذاشته؟! خوب در موقع اسیدپاشی ها هم من زیاد نوشتم. اما می توانستم خود را قانع کنم که اسیدپاشان افراد گمنام هستند. اگر دستگیر شوند (که متاسفانه نشدند) به مجازات خواهند رسید. اما وقتی خواننده ای که نانش از فروش بلیط های کنسرتش به امثال همان دختر تامین می شود هم به خود اجازه می دهد با او چنین رفتار کند غیرقابل تحمل است.

احتمالا دختر و پسری که به ترتیب در تبریز و مشکین شهر سر کنسرت رحیم شهریاری مورد پرخاش بسیار تند وی قرار گرفتند همسن و سال دختر و پسر نداشته من می بودند. هیچ کدام از این دو جوان را نمی شناسم و حتی نمی دانم دقیقا چه کرده اند که خواننده کنسرتش را قطع کرده و به آنها پرخاش نموده. هر چه کرده باشند آن خواننده این حق را نداشت. هر سالن و اداره ای در این مملکت دفتر حراست دارد و ماموران حراست بسیار بیشتر از یک خواننده به حساسیت های امنیتی منطقه آگاه هستند و اتفاقا کارشان را هم خوب بلدند. فرهنگ محل را هم خوب می شناسند و می دانند چگونه برخورد کنند. لازم نیست خواننده سر کنسرتش برگردد به یکی در سالن هارت و پورت کند و اعصاب اون همه آدم را که پول داده اند و بلیط خریده اند که ساعتی خواننده مزبور برایشان "آی بری باخ بری باخ" بخواند به هم بریزد. هر چند آن دو جوان را نمی شناسم می خواهم با هر دو سخنی بگویم. در فضای مجازی پیام ها زود می چرخد و به شخص منتقل می شوند.
اول خطابم به دختر تبریزی است که مورد پرخاش قرار گرفت:" دخترم! این رفتار او متاسفانه در جامعه بسته ای چون جامعه ما که افراد در سن نوجوانی از جنس مخالف دور می شوند و نزاکت رفتار با جنس مخالف را نمی آموزند بسیار هست. نگذار امثال او جرئت شادی و نشاط را از تو بگیرند. راهی ابتکاری بیاب که همواره شاد وبا نشاط بمانی. به یاد داشته باش تا اگر روزی خدا پسری به تو داد او را با نزاکت رفتار با دختران آشنا کنی. به او بیاموز که اگر در مجلس -آن هم درمجلس بزمی- به دختری هارت و پورت کند رشادت و رادمردی خاصی از خود نشان نداده! به او بیاموز که همان قدر که مردها در فضای عمومی سهم دارند زنها هم سهم دارند. رادمردی در آن هست این حق را هم برای خودش و هم برای دیگر شهروندان (از جمله دختران) به رسمیت بشناسد. بیاموز که اثرات مخرب تستسترون را با مدنیت و نزاکت مهار سازد!"
و اما خطاب به آن پسر در مشکین شهر:" پسرم! برای چه نمادی را بلند می کنی که به تو انگی ببندند که آینده ات را خراب کنند؟! حیف تو نیست که آینده ات فدای یک نماد شود؟! ببین در چی استعداد داری: علم هنر اقتصاد تکنولوژی و....؟ همان استعدادت را بپروران. بذار هویت تو با همان استعداد تعریف شود. چند قرن پیش دنیا دنیای کشورگشایی از طریق خشونت بود. قبایل مختلف ترک در همان دنیا کشورگشایی کردند و از خیلی هم در این زمینه موفق بودند. بعد که دروازه شهری را می گشودند عالمان و معماران و هنرمندان وشاعران از شهرها و زبان ها و تیره و تبارهای مختلف را به خدمت می گرفتند که برایشان شکوه بیافرینند. اون زمان آن گونه نگرش و فعالیتی را می طلبید. آن افراد هم در همان دنیا می درخشیدند. فرزند زمان خویش بودند. الان زمانه عوض شده. تو هم سعی کن با فرهنگ همین زمان بدرخشی. با شکوفا کردن همین استعداد هایت و استفاده از اینترنت برای عرضه آن به دنیا. این طور هست که هویتی از جنس زمان می توانی خودت به اراده خودت برای خودت به وجود آوری. آن قدر رشد کن که نام قوم و شهر و استان و کشورت را هم بالا ببری. نماد بوزقورد به چه درد تو در این زمانه می خورد!؟ هیچ چی! به این بهانه انگی هم به تو می بندند و آینده ات را از بین می برند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ][ 2 ]