یك گفت و گو در مورد هویت تاریخی

+0 به یه ن

یك گفت و گویی بین من و تورك اوغلو بعد از نوشته "هویت تاریخی ایجابی نه سلبی" انجام گرفت. من بخش هایی از آن را در زیر منتشر می كنم. گفت و گوی كامل در بخش باخیش های همان یادداشت موجود است:

تورك اوغلی:

سلام.
خانم دكتر احساس نمی كنید این "لجن پراكنی" ها یه كم طبیعی باشد؟
بعدش هم فقط جنبه ی ایجابی بودن مطرح نیست.این هم كه این هویتی كه میسازیم چقدر مبتنی بر واقعیت است مهم است


مینجیق:

سلام
منظورتان از "طبیعی" چیست؟ اگر منظورتان این است كه  برخی  ابراز احساسات  واكنشی طبیعی به باستانگرایی و آریایی گرایی افراطی دسته ای دیگر هست با شما موافقم. یك عكسی در اینترنت  هست كه درآن جوانی در مقابل آرامگاه كوروش دارد سجده می كند. خیلی از این باستانگراها هم "به به چه چه" می كنند. خوب! این یك افراط شرم آور است. واكنش هم به آن خواهد بود. اما به هر حال یك عده مثل خود من و شما هم باید باشیم كه هشدار بدهیم كه افراط ، تفریط به دنبال نداشته باشد. از حد اعتدال مبتنی بر واقعیت خارج نشود. همان باستانگرایان افراطی هر دستاورد علمی و فرهنگی كه بعد از اسلام و به خصوص در طول حكومت سلاطین ترك در این سرزمین به دست آمده انكار می كنند. واقعیت این بوده كه خیلی سلاطین ترك  سلسله های قبل از صفوی حامی دانشمندان و ادیبان بودند. برای همین در دوره ی آنها دانش ها و فنون تا حدی پیشرفت كرد. البته من به آن سلاطین ترك انتقادها دارم. یكی این كه با شمشیر نمی توان ایمان را گسترد. آن "كافر ستیزی" كه در طول دوره ی آنها بود چیز مثبتی نبود. اگر می خواستند دین اسلام را تبلیغ كنند باید به روش دیگری عمل می كردند. با استدلال با نشان دادن اخلاق پسندیده. نه با شمشیر. دیگر انتقادم این هست كه ای كاش قدری هم به ادبیات تركی اهمیت می دادند. سومین انتقادم این است كه شاعران مدیحه سرا را زیادی پروبال دادند. مثلا آن سلطان سنجر سلجوقی مداحان و متملقان بسیاری دور خود جمع كرده بود. این گونه پر و بال دادن به ارتقای تكنیك شعر فارسی كمك كرده اما به محتوا خیر.
ای كاش از شعر و ادبیات -چه به زبان فارسی و چه به زبان تركی- با محتویات متنوع تر حمایت می كردند نه مدیحه سرایی. من فكر می كنم زبان تركی به عنوان زبان اموزش فنون زبان قوی ای می تواند باشد. به خاطر فعل های دقیق آن. می توانستنداین جنبه این زبان را بپرورانند. به زبان تركی دفترچه های راهنما در مورد فنون مختلف بنویسند تا در كارگاه های مختلف در امپراطوری شان شاگردان از روی آنها فنون را بیاموزند. می توانست انقلاب صنعتی را چند قرن جلوتر بیاندازد!

 

نكته ی دیگر آن كه هر چیز "طبیعی" نباید لزوما تحقق یابد . طبیعی است كه من آشغال میوه ای كه خوردم همانجا پرت كنم زمین. اما این كار را نمی كنم. نگه می دارم تا به سطل زباله برسم. انسان متمدن برخی رفتارهای طبیعی اش را به سمت و كانال دیگری سوق می دهد. شاید رفتار طبیعی  دهن به دهن گذاشتن و "لجن پراكنی درمقابل لجن پراكنی" باشد  ولی رفتار عقلانی و "معطوف به نتیجه" چیز دیگری است.
با این حال من كسی را محاكمه نمی كنم! نظر خودم را می گویم. اصلا هم نمی گویم دست از "هویت طلبی" بردارید چون ممكن است یك عده افراط كنند و به تریج قبای كسی بر بخورد. به هر حال هر جریانی افراد تند رو هم دارد.فقط باید دقت كنیم كه از ریل خارج نشود. افراد تندرو سكاندار نشوند. جریان غالب نشوند. خوشبختانه هم نیستند اما وجود دارند. البته بشر موجود پیچیده ای است باید دایم مواظب و هوشیار بود كه نتیجه چیزی نشود كه در ابتدای كار اصلا تصور آن نمی رفت!
 
یك نكته ی بدیهی و بسیار واضح هست كه ما خاورمیانه ای ها اعم بر ترك و فارس و عرب و كرد و لر و بلوچ و ارمنی و آسوری و یهودی و زرتشتی و... باید مرتب به خودمان یادآوری كنیم چون دایم فراموش می كنیم: "
گذشته را نمی شه تغییر داد اما آینده تا حدی زیادی با كارهای كنونی ما شكل می گیره."
آن قدر كه همه مان به گذشته دلبسته ایم و با افتخارات واقعی ویا تخیلی آن دوره زندگی می كنیم و با كسانی كه آن شكوه و جلال واقعی ویا خیالی را نابود كردند در ذهنمان درگیر هستیم، نه به فكر آینده هستیم نه به فكر حال.
دیگه بزرگتر از آن چه كه آمریكا به ژاپن در جنگ جهانی دوم كرد چه می توان كرد؟! ببینید آن زیرو رو كردن دوشهر به آن بزرگی با بمب هسته ای با پاره كردن فرش بهارستان توسط عرب ها قابل مقایسه است؟! با یكی از این باستانگراها ی افراطی حرف می زدم پرسیدم چرا با عرب ها این همه سر عداوت دارید؟ گفت 1400 سال پیش فرش جواهر نشان بهارستان ما را پاره كردند و به غارت بردند. بامزه این كه هیچ كدام ازاین تیپ ها سعی هم نكرده اند كه آن فرش را در این 1000 سال از زمان شعوبیه تا كنون بازسازی كنند.
اما هیروشیما و ناكازاكی را ژاپنی ها بلافاصله بازساختند. بهتر و مدرن تر از قبل. یك بنای یادبود هم برای بمب ساختند. تمام! دیگه به طور غالب كینه نپروراندند! یعنی گروه هایی كه كینه پیشه كردند در اقلیت بودند و جریان غالب نشدند. جریان غالب این بود كه بیاییم ویرانی ها را آباد كنیم. آن قدر به این فكر بودند كه فرصت كینه ورزی نیافتند.
این خیلی با نگرش در خاورمیانه متفاوت هست.
بازهم می گویم رویكرد جذب توریست می تواند به برقراری اعتدال بیانجامد. برای جلب توریست شاید عقلا تصمیم بگیرند كه فرش بهارستان را بازسازی كنند.
همان طوری كه عقلا در اردبیل به جای این كه انگلیسی ها را لعن و نفرین كنند فرش آرامگاه شیخ صفی را بازسازی كرده اند.

تورك اوغلو:
حرف من این است:خوب یا بد مردمی در اینجا زندگی می كنند كه خودشان را ترك می دانند.نمی گویند ما اهل تورانیم.خودشان را ایرانی به حساب می آورند. واقعیت وضع موجود است نه توهم تاریخی برخی صاحبان اندیشه.

وقتی این توهمات در كتابهای تاریخی ما موج میزند این یكی میخواهد به زور اثبات كند كه طغرلش خیلی خفنتر از داریوش طرف مقابل است وبر عكس


مینجیق:

در تركیه اسم طغرل زیاد هست. این بار كه تركیه بودیم به یكی از این طغرل ها كه رئیس دانشكده بود به شوخی جدی گفتم بیا عكس برجی كه به افتخار توست نشان دهم. عكس برج طغرل در نزدیكی تهران را نشان دادم گفت پس چرا این قدر كوتاه هست. گفتم باباجون! انصاف هم خوب چیزیه! مال 1000 سال پیش است. برای زمان خودش آسمان خراشی بوده. سلطان طغرل راضی شده بود حالا تو راضی نمی شوی؟!

تورك اوغلو:

این احساس "خفن بودن تاریخی "كه ما داریم چه ترك فارس و... فكر نكنم بیشتر از ناحیه جغرافیایی ای كه زندگی می كنیم دوام داشته باشد.
این احساس كه ما ایرانی ها از قدیم الایام خاص بودیم (یك جورایی هم خاص آفریده شده ایم) دیگر تاریخ مصرفش گدشته. این اندیشه كه تركها قوم خفنی بوده اند وسابقه تاریخی آن چنانی دارند بیشتر در میان خود ما خریدار دارد.
این "لجن پراكنی "های دو طرف یك واكنش طبیعی است. تا وقتی سیاستمداران كتاب تاریخ بنویسند همین می شود. در دور باطلی گیر میكنیم كه این به آن وبر عكس اهانت می كند.


مینجیق:

باز یك حرف بی ربط:
ظاهرا سیاستمداران چینی خیلی به تحریف تاریخ علاقه دارند. آن را هم با عبارت پرطمطراقی به خورد مردم  می دهند:"تاریخ مهم تر از آن است كه نگارش آن به تاریخ نگاران واداده شود." شاهین این را تكرار می كنه و می خنده!
"تاریخ نگاری" در كتاب 1984 جرج اورول هم  خیلی بامزه است. یك سری كارمنددارند كه تاریخ را مرتب ویرایش می كنند كه همیشه با حرف های پیشوا مطابقت داشته باشه. كتاب جرج اورول معركه هست!

مادرم تعریف می كنه تا شاه حزب رستاخیز را پیش كشید كتاب های نوشته ی خود او كه در آن گفته بود "من آن قدر دیكتاتور نیستم كه تك حزبی اعلام كنم" ممنوعه شد!

 

و اما در مورد خاص بودن ایرانی ها:

علت این كه ایرانی ها خودشان را یك جور دیگه می دانند این است كه تا حد زیادی از مردم دیگر جاهای دنیا ایزوله بوده اند. نه به طور مستقیم مستعمره شده ایم (خدا را شكر) نه توریست خارجی به اون صورت زیاد داشته ایم. ونه مثل هند یا تركیه یا فیلیپین كارگران مان به كشوردیگر برای كار رفته اند. (یك زمانی كارگران ایرانی برای كار به ژاپن می رفتند اما ظاهرا دیگه نمی روند. دوران اعزام كارگر به ژاپن خیلی كوتاه مدت تر از آن بود كه تاثیر فرهنگی درخور توجه در جامعه داشته باشد. مثل تركیه نبود كه مهاجران كارگر  نسل اندر نسل به آلمان رفته اند و خرده-فرهنگ خودشان را به وجود آورده اند و به بقیه جامعه تسری داده اند.) قبلا فقط قشر خیلی خاص از ایرانی ها خارج می رفتند. الان ولی مهاجرت خیلی زیاد شده. دیگه اختصاص به طبقه ی نسبتا بالا از نظر درآمد یا تحصیلات نداره. ارتباطات بین آن وری ها و این وری ها از طریق دنیای مجازی بسیار زیاد است. این موضوع تاثیر خودش را در دراز مدت خواهد داشت. فعلا هنوز در مرحله ی ساختن جوك هایی با مضمون "فقط یك ایرانی می تواند...." هستیم. هنوز هم بهت زده گمان می بریم خیلی خاص هستیم و با بقیه فرق داریم منتهی فرقش با 15 سال پیش اینه كه این بار سازندگان آن جوك ها خیال می كنند از بقیه "بی كلاس" تریم نه باهوش تر و زرنگ تر و باحال تر! محتوای این جوك ها را كه خیلی هم مد شده اند با دقت بخوانید می بینید عموم آنها علی رغم ادعای "فقط یك ایرانی..." از خارجی ها هم سر می زنه! این مرحله هم چند سال دیگه می گذره.


 

 


 

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هویت تاریخی ایجابی نه سلبی

+0 به یه ن

یك شخصی است به نام ناصر پورپیرار كه زندگی نامه اش را در ویكی پدیای فارسی می توانید ببیند. گویا نظرات نامتعارفی  دارد در مورد تاریخ ایران و زبان فارسی و فرهنگ ایرانی! نقدهای بسیاری در مورد نظرات وی نوشته شده است. من هیچ كدام از كتاب های او را نخوانده ام و علاقه ای هم ندارم كه روزی بخوانم. اینجا هم قصد نقد نظرات وی را ندارم كه كسان دیگری با معلومات بیشتر از من  حوصله كرده اند و نوشته های او را خوانده اند و نقد كرده اند.
چیزی كه می خواهم بگویم باز هم در مورد همان نكته ی اساسی است كه چندین بار گفته ام و باز هم خواهد گفت: "هویت خود را ایجابی تعریف كنیم نه سلبی. هر زمان دیدیم  هویت خود را در ضدیت با "دیگری" تعریف می نماییم بدانیم كه راه به خطا می رویم." حالا این چه ربطی به پورپیرار و نظرات  او داره؟! الان عرض می كنم. گویا آن اول اول ها كه پورپیرار نظرات ضد زبان فارسی و ضدهخامنشی وضد.... را بیان می كرده یك عده ای -البته عده ی كم- در آذربایجان خوششان آمده بود و پورپیرار را "استاد پورپیرار" خطاب می كردند.  دیری نپایید كه پورپیرار زبان تركی را هم به همان شیوه ی خود نواخت و در نتیجه از چشم آن عده ی قلیل هم  افتاد!  البته من نوشته ی آقای پورپیرار در مورد زبان تركی را هم نخوانده ام و علاقه ای  هم به خواندن آن ندارم اما برخی از پاسخ ها را به نوشته ی او چند سال پیش خواندم. مثلا آقای پورپیرار با این كه زبان تركی نمی دانست ادعا كرده بودكه درتركی لغتی برای "دانش" وجود ندارد و بر این اساس نتیجه گرفته بود این زبان به درد دنیای متمدن نمی خورد. (داخل پرانتز: دانش به تركی می شود بیلیم. در همین آرزوبلاگ  منظور از  "بیلیم بؤلومی"  بخش دانش است. ....)
چیزی كه می خواهم بگویم این است كه تاریخ یا زبانشناسی علم های تخصصی جدی  ای هستند. متدلوژی خود را دارند. مبنای قضاوت ما در مورد نظریه پردازان در این شاخه ها نیز باید براساس همین متدلوژی علمی باشد و بس. نباید براساس  حب و بغض به یكی لقب "استاد" بدهیم یا از او پس بگیریم. ایدئولوژی-از هر جنس- نباید سكاندار دانش یا علم یا بیلیم یا ساینس  باشد. دانش وبیلیم متدلوژی خود را دارد. با این متدلوژی دنبال پاسخ پرسش ها می گردد. نه آن كه پاسخ  از پیش -براساس یك ایدئولوژی- تعیین شود و بعد وظیفه ی دانش صحه گذاشتن بر آن باشد. نه خیر! چنین نیست. متدلوژی دانش وامدار هیچ ایدئولوژی نیست و راه خودش را می رود.
 
همه ی اینها را گفتم حالا چند چیز دیگر هم اضافه می كنم. من دوست دارم به تاریخم سرزمینم بیش از این توجه شود. دوست دارم آثار باستانی خطه ی آذربایجان بیشتر مورد توجه مسئولین قرار گیرد. حیف است كه مجسمه های چند هزاره ساله ی شهر یری زیر باد و باران تخریب شوند. حیف است قوچ های سنگی یادگار پیشینیان در گوشه و كنار آذربایجان محافظت نشوند. دریغ است كه تخت سلیمان این جور مهجور مانده و به اندازه ی كافی درموردش تبلیغ نمی شود. حیف است كه تپه های حسنلو به اندازه ی كافی شناسانده نمی شود. ای دریغ كه كمتر كسی در مورد تمدن اورارتو در ایران می داند! در كتاب درسی تاریخ زمان ما چند خط بیشتر در مورد سلسله های قاراقویونلو و آق قویونلو نوشته نشده بود. با خواندن آن چند خط این تصور به دست می داد كه مدت مركزیت تبریز سه چهار سال بیشتر نبوده. در صورتی كه چیزی حدود 200 سال  مركز سلسله های قدرتمند و ثروتمند مختلف بوده است. در آن 200 سال  آثار زیادی ساخته شده. انتظاری كه دارم آن است كه به آن دوره بیشتر پرداخته شود. درباره اش تحقیق كنند. كتاب ها در باره اش بنویسند.فیلم های مستند  تهیه كنند. موزه های تخصصی برپا كنند. به دنیا آن را بشناسانند. این است انتظارات من. همه ی این انتظارات "ایجابی" است. هیچ كدام سلبی نیست. اقدام به این گونه كارها برای پاسداشت تاریخ خطه ی آذربایجان منافی پاسداشت تاریخ سایر مناطق ایران نیست.

 

با اقداماتی از آن دست كه عرض كردم حق هویت تاریخی سرزمین آذربایجان ادا می شود نه با لجن پراكنی علیه تاریخ دیگر بخش های سرزمین ایران یا هورا كشیدن به كسانی كه چنان می كنند. در همان  تبریز خودمان  تاریخدانان جدی ای هستند كه به مطالعه و تحقیق جدی آكادمیك درباره ی ادوار گوناگون تاریخ آذربایجان می پردازند. با متدلوژی علمی  مخصوص دانش تاریخ و به طور تخصصی به دور از جنجال  تمركز می كنند روی تاریخ مناطق مختلف و  نتیجه ی تحقیقات شان را به صورت كتاب یا مقاله منتشر می كنند. اگر بناست كسی استاد خطاب شوند همین  قبیل افراد هستند. این تیپ كتاب ها هستند كه ارزش آن را دارند كه خوانده شوند و به دیگران معرفی شوند. اگر ما به هویت سرزمین خود علاقه مند یم  این قبیل كتاب ها را باید بخریم و بخوانیم.
قبلا هم نوشته بودم  و با استدلال نشان داده بودم كه اگر توریست شیراز و اصفهان بیشتر شود در دراز مدت به نفع توریسم سایر نقاط ایران -ازجمله آذربایجان نیز هست. از منظر دو دو تا چهار تا و حساب و كتاب بازاری هم نگاه كنیم این كه شخصی مثل پورپیرار میراث فرهنگی استان فارس را زیر سئوال می برد نمی تواند چیزی خوشحال كننده برای ما در شمال غرب كشور باشد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

چنبر تاریخ

+0 به یه ن

داشتم فكر می كردم اغلب ما ایرانی ها هر كدام به لحاظ ذهنی در یك مقطع تاریخی گیر افتاده ایم. برخی در دوران اساطیر زندگی می كنند. بسیاری در حال و هوای دوره ی هخامنشی هستند. من خودم به دوره ی بین قرن 4 تا آغاز سلسله ی صفوی خیلی علاقه مندم و بعید نیستم بعد از مدتی اگر هوشیار نباشم در این دوره گیر بیافتم. (علت علاقه مندی ام را به این دوره ها بعدا می نویسم.) بسیاری در تخیلات خود در دوره ی صفوی به سر می برند و سودای احیای آن در دوره ی حاضر را در سر می پرورانند و حتی در موردش كتاب  هم می نویسند.

 

برخی در حال و هوای ذهنی كشورگشایی های نادر افشار هستند و برخی به فانتزی  زند یه عادل و مردمدار می اندیشند (ظاهرا نویسنده ی سریال قهوه ی تلخ هم از آن دسته بود!). برخی در حال و هوای قاجار قبل از عباس میرزا هستند. برخی در برهه ی عباس میرزا تا انقلاب مشروطه زندگی می كنند. برخی هم در حال و هوا ی مشروطه دارند به سر می برند. همین را بگیر تا بیا تا دوران معاصر!

من بین دوستان ایتالیایی هم نسل خود چنین چیزی ندیدم. ندیده ام  تعصبی درمورد فلان سزار یا بهمان شهریار دوره ی رنسانس داشته باشند. اما به تیم های فوتبالشان (دود دود روودوود تراختور) و نیز ماشین فراری و لامبورگینی (بازهم  دود دود روودوود تراختور)  خیلی می نازند.

چیزی كه می خواهم بگویم این است كه این همه در گذشته ماندن چیز خوبی نیست. گذشته را كه نمی توان تغییر داد اما آینده تا حد قابل ملاحظه ای دست ماست. به قدر كافی هم مسئله ما داریم كه به آنها بپردازیم.

پی نوشت: لامبورگینی هم از یك كارخانه ی تراكتور سازی شروع شد!

پی نوشت: برخی خیال می كنند كه ما در تبریز خیلی به شاه اسماعیل صفوی می نازیم. من كه تا به حال هیچ تبریزی ای ندیده ام كه به شاه اسماعیل صفوی بنازد. (البته شاید دایره ی ارتباطات من محدود بوده.) تبریزی ها به  شهریار و ستارخان  و باقرخان ورشدیه و تربیت و .... می نازند .  به تیم تراختورشان  و....می نازند و به  فرش تبریز و آجیل تواضع و بازار تبریز و شاهگلی و به جوموش ایشلری (صنایع نقره) و.... می نازند. آدم مهم هاشون هم در درجه ی اول پزشكان و داروسازان شهر هستند و بعدش هم كارخانه دار ان و سرمایه داران و در درجه ی بعدی هم  مهندسین و استادان دانشگاه. اگر بگویند آدم مهم های شهرتان را نام ببرید از اینها نام می برند. شاه اسماعیل اصلا به ذهنشان نمی رسد.

به نظر من خیلی این برخورد منطقی است. فردا بخواهند یك بیمارستان خیریه باز كنند یا برای یك كار خیریه پول جمع كنند همین ها قرار است آستین بالا بزنند. شاه اسماعیل كه نخواهد آمد برای (به طور مثال ) بنیاد كودك شعبه ی تبریز  و یا موسسه ی قلب های سبز كمكی كند. همان سرمایه داران هستند كه در شهر اشتغال ایجاد می كنند. شاه اسماعیل چه گلی به سر ما زده كه بخواهیم به او بنازیم؟!

چند سال پیش یكی در وبلاگم با من بحث می كرد و تلویحا با فرض این كه من به شاه اسماعیل همان گونه نگاه می كنم كه برخی به طور مثال به كوروش، جنایات منسوب به شاه اسماعیل را برای من برمی شمارد. من نمی دانم تا چه حد از این جنایات افسانه است و تا چه حد آن واقعیت. اما در هر صورت من تعلق خاطری به شاه اسماعیل صفوی ندارم. در شكل گیری هویت من آن شاه در چند صد سال قبل نقش چندانی نداشته. اگر او هم نمی بود به احتمال زیاد من همینی بودم كه الان هستم.  به او گفتم شما طرز فكر مرا متوجه نمی شوی برای من  امثال "حاج كاظم" داستان سارا   از "شاه اسماعیل" به مراتب "آدم مهمه تر "بوده اند. به این معنی كه این اشخاص در دوران حیاتشان جریان های اقتصادی و فرهنگی و خانوادگی و خیریه ای راه انداخته اند كه زندگی خیلی ها را از زمان خودش تا به امروز در تبریز تحت تاثیر قرار داده  اند- من جمله خود من. آن قدر برایم این شخصیت ها مهم بوده اند كه برداشته ام و داستان سارا را با آن آب و تاب نوشته ام.

این نظر من بودو گمانم این است كه بازتاب دهنده ی نظر بخش قابل توجهی از همشهریانم هم هست. البته شاید دیدگاه من محدود است و اشتباه می كنم. نظر شما چیه؟!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ]