استنفوردها-تكرار از آبان 1386

+0 به یه ن

روایت منجوق از استنفوردها

همان طوری كه ملاحظه كرده اید و من خود از ابتدا تاكید داشته ام در روایت منجوق از استنفوردها تنها به برخی از جنبه های شخصیت و زندگی این زوج انگشت گذاشته می شود. مخصوصا تا كید بر روی جنبه هایی است كه به مسایل حاد جامعه دانشگاهی امروز ایران باز می گردد.در اینجا می خواهم توضیح دهم چرا چنین روایتی را بر گزیده ام.


مسایلی كه من در قالب داستان استنفوردها مطرح كرده ام دغدغه های فیزیكپیشگان مقیم ایران در این دوره و زمانه است. دغدغه های فیزیكپیشگان ایران در ده تا سی سال گذشته از جنسی دیگر بودند. در آن روزگاران دغدغه ها بیشتر معیشتی بودند ویا از نوع ایدئولوژیكی (خط كشی های پررنگ بین ریشو و كراواتی و ...) مسلما این فاز هم چون فاز قبلی می گذرد و ده سال بعد فیزیكپیشگان ایرانی دغدغه های دیگری خواهند داشت. اما این به آن معنا نیست كه مرحله بعدی لزوما از فازی كه ما اكنون در آن به سر می بریم بهتر خواهدبود. ببینید نسل جوان امروز مدعی و معترض است كه دانشگاه ها و پژوهشگاه ها هنوز به روش كدخدایی اداره می شوند. من این ادعا را به گونه دیگری مطرح می كنم: مدیر علمی ایده آل از نظر گردانندگان بیشتر موسسات علمی شخصی است به نام دكتر مجتهدی. خود همین گردانندگان سی سال پیش خود بر این عقیده بودند كه اگر چه بی شك دكتر مجتهدی (مدیر مشهور دبیرستان البرز و موسس دانشگاه صنعتی شریف)مردی بزرگ و قابل احترام و با دستاورد های قابل تحسین بود اما شیوه های مدیریتی او به درد زمانه (حتی زمانه سی سال پیش)نمی خورد. بعد ماجراهای دهه شصت پیش آمد و فرصتی برای این عزیزان فراهم نشد تا روش های مدرن تری را برای مدیریت علمی بیاموزند و امتحان كنند. سپس فاز كنونی به وجود آمد."یكهو" همین افراد در مصدر كارهای بزرگ مدیریت علمی قرار گرفتند اما الگویی به جز الگوی دكتر مجتهدی در ذهن نداشتند پس با این كه خود زمانی از این روش انتقاد كرده بودند باز همان را به كار بستند. نتایج كار را همه می دانیم. من نمی خواهم دستاورد های این دوره و این گروه از گردانندگان را زیر سئوال ببرم. اما چشم بستن برروی كاستی های این روش مدیریتی هم دردی را درمان نمی كند.
با گذشت زمان كاستی های این متد بیشتر و بیشتر رو خواهند نمود.

نكته ای كه می خواهم بگویم این است كه انتقاد از وضع موجود كافی نیست. به تاریخ معاصر
ایران و تحولات اجتماعی-سیاسی در صد سال اخیر بنگرید. جا به جا همان هایی كه در بطن حوادث بودند پس از "افتادن آبها از آسیاب" یا به قول خارجی ها
in retrospect
گفته اند در آن سالها "ما دقیقا می دانستیم چه چیز را نمی خواهیم" اما جز چند كلی گویی بی سر وته, "نمی دانستیم دقیقا چه چیز می خواهیم." در نتیجه در رسیدن به آرزوهای خود نا كام ماندیم.

به نظر من این خطر هست كه نسل جوان دانشگاهی فعلی همین اشتباه را بكند. بله! نسل جوان می داند كه "كدخدا" نمی خواهد. اما باید منصف بود و دانست كه شیوه كدخدایی هم مزایای خود را دارد. اگر این شیوه از بین برود تضمینی نیست كه جایگزین بهتری برایش پیدا شود مگر آن كه ما خود بدانیم "كه چه می خواهیم"و در برای رسیدن به آن با تنظیم استراتژی مناسب بكوشیم.

من در قالب داستان واقعی استنفورد ها خواسته ام به سئوال "چه می خواهیم" پاسخی معرفی كنم. البته این فقط یك كوشش اولیه است. تلاشی بیشتر و عمیق تر برای جواب دادن به این سئوال لازم است.
از قضا من معتقدم بلاگ هایی چون هم وردا بستر مناسبی برای طرح این گونه سئوال ها و پاسخ گویی به آنها هستند. از خوانندگان دعوت می كنم نظرات خود را در این باره مطرح كنند.
پی نوشت:
با این كه از آن زمان كه این یادداشت را نوشتم هفت سال می گذرد اما دغدغه به قوت خود باقی است. متاسفانه زیاد تغییری حاصل نشده است! البته دغدغه دیگه دغدغه من نیست. نه به خاطر آن كه مسئله حل شده است (كه نشده) بلكه من به این نتیجه رسیده ام كه بهتره روی كار پژوهشی خودم تمركز كنم و كار زیادی به این كارها نداشته باشم.  با این همه بحث را اینجا آغاز می كنم چون شاید گوشه ای از جامعه ی دانشگاهی عریض و طویل این مملكت مستعد تغییرات مثبت باشد.

منتظر خواندن نظرات شما در این موضوع هستم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ ]