نگارش راهی برای مرور هویت فردی

+0 به یه ن

مطلب زیر هم از وبلاگ چپ كوك  به قلم خانم آتوسا افسین نوید نقل می شود:
نوشتن درمانی: روایت یك كشف دوست‌داشتنی

زمانی كه تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل از ایران بروم آنقدر بالغ بودم كه پیش از رفتنم لیستی از چالش‌هایی كه حدس می‌زدم با آن مواجه شوم را تهیه كنم و خودم را برای مواجهه با آنها آماده كنم. تغییر زبان یكی از موارد لیست بلندبالای من بود. فكر می‌كردم با وجود ممارستم در یادگیری زبان انگلیسی هم در زندگی روزمره و هم در فهم متون تخصصی حوزه علوم انسانی دچار مشكل خواهم شد. پیش‌بینی‌ام درست بود. یك سال اول سخت گذشت. به خصوص در مواجهه با متون تخصصی. من از حوزه فیزیك رفته بودم و حالا نه تنها زبان تخصصی كه جدید بودن موضوعات هم معضل دومی بود. سال دوم كم و بیش مشكلاتم برطرف شده بود. متون را می‌فهمیدم. برنامه‌های جدی‌تر تلویزیون را كه برای من بیشتر مناظره‌ها، میزگردها و جلسات پرسش و پاسخ بود را می‌فهمیدم و می‌توانستم به جای تمركز روی فهمیدن حرف طرف مقابلم به چیزهای دیگری هم فكر كنم. كم‌كم متوجه موضوع عجیبی شدم. من به هنگام نوشتن به زبان فارسی و زبان انگلیسی دو آدم متفاوت می‌شدم. مطالعه ادبیات انگلیسی را هم كه شروع كردم موضوع پیچیده‌تر شد. من حتی در هنگام نوشتن دریافتم از داستان‌های انگلیسی و نوشتن نت‌هایم روی مباحث حوزه علوم اجتماعی دو آدم متفاوت می‌شدم؛ دو آدم با دو نوع احساسات متفاوت و حتی گاهی فسلفه‌های زندگی متفاوت، آرمان‌ها و خواست های متفاوت. همه چیز به نوشتن برمی‌گشت و این دریافتم هم شاید به تجربه داستان‌نویسی هم و حضور آگاهانه "خود"م در جریان نوشتن. شروع به مطالعه كردم و كم و بیش دریافتم نوشتن نوعی نظام فكری‌ست. در هر نوع نوشتن، نویسنده مدلی از فكر كردن را استفاده می‌كند. و در هر مدل فكر كردن هم نظام منطقی، نظام احساسی و فلسفه زندگی متفاوتی دارد.

در فاصله تعطیلات بین دو ترمم به كتاب یك، دو، سه، نویسندگی برگشتم و در حین بازنویسی قسمت‌هایی از كتاب و مطالعه نت‌های كلاسی‌ام متوجه شدم بدون آنكه خودم آگاه باشم در طول ده سال آموزش‌های كلاس‌های نوشتار خلاقم در خلال نوشتن سعی كرده‌ام شجاعت ریسك كردن، مواجهه با چیزهای نو و ابراز عقیده را آموزش دهم. و همین خواست‌ها آرام آرام فرم نوشتاریی كه آموزش داده ام را تحت تاثیر قرار داده. بهار 2012 فرصتی پیش آمد تا در كنفرانسی مقاله‌ای بر اساس تجربیاتم ارائه دهم. و بگویم چطور و با چه الگویی توانسته‌ام از طریق داستان‌نویسی به دانش‌آموزان دخترم كمك كنم كمی از مرز خودسانسوری‌هایشان بگذرند و به جای جستجوی خواسته‌هایشان از كانال‌های پرخطر، در قالب داستان از مرز ترس‌هایشان در بیان كنجكاوی‌هاشان، رویاهایشان و خواسته‌هایشان بگذرند. راستش فكر می‌كردم كار جدیدی ارائه داده‌ام اما كنفرانس سه روزه مرا با حجم انبوهی از كارهای بی‌نظیری مواجه كرد كه در اقصی نقاط دنیا در حال انجام بود. از تلاش نوشتن‌درمان‌گرهای آمریكایی برای بازگرداندن مردم به شهرهایی كه از جمعیت خالی شده گرفته تا تلاش نوشتن‌درمانگرهای استرالیایی برای احیای سنت‌های بومی، تلاش نوشتن‌درمانگر‌های كانادایی برای هویت‌سازی برای مهاجران جدید، نوشتن‌درمانگر‌های انگلیسی برای شناخت اختلالات رفتاری و احساسی دانش‌آموزان.

بحث عمده شركت‌كنندگان در كنفرانس این بود كه از آنجا كه نوشتن یعنی تمرین دائم یك نظام فكری مشخص، بنابراین از طریق نوشتن و ممارست در نوشتن می‌توان هویت‌های جدید ساخت. می‌توان هویت‌های ضعیف را تقویت كرد، هویت‌های آسیب‌دیده را ترمیم كرد، هویت‌های سركوب شده را احیا كرد. و ارزش ویژه این تغییرات اینست كه به احتمال زیاد از پایداری خوبی برخوردار است چرا كه از درون شكل گرفته و رشد كرده. جنبه تقلیدی ندارد و بیشتر از آنكه مبنای یادگیری‌اش آموزش از بیرون باشد نوعی روند كشف داخلی‌ست.

به ایران كه برگشتم حساسیتم روی متونی كه می‌خواندم بیشتر شد. از استتوس‌های فیسبوكی گرفته تا نطق‌های نمایندگان مجلس، نوشته‌های كوتاه روشنفكری در روزنامه‌ها و مجلات روشنفكری‌مان، و حتی اس‌ام‌اس‌های عشاق جوان. هر كدام از شیوه‌های نوشتن برای ما نقشه‌ای از شیوه تفكرمان می‌سازد. به ما می‌گوید ما كه هستیم و كه می‌خواهیم باشیم. به ما می‌گویم در نظام فكری ما جای چه چیزهایی خالی‌ست، جای چه نوع نگرش‌هایی به جهان هستی خالی‌ست كه برای حركت در مسیر توسعه چه در ابعاد فرهنگی و چه در ابعاد اقتصادی‌اش به آن نیاز داریم. و همین‌ها شد كه مرا به سوی دنیای تازه‌ای كشاند. آموزش نوشتن نه به قصد داستان‌نویس و مقاله‌نویس و روزنامه‌نگار ساختن. نوشتن به قصد مرور هویتهای فردی، پیدا كردن نقاط ضعف و قوتش و قوی ساختن پایه‌های فلسفه زیست فردی. چیزی كه فكر می‌كنم امروز اگر از نان شبمان واجب‌تر نباشد كم‌اهمیت‌تر نیست. اگر نان شب میل به زنده‌ماندنمان را به فردا اعلام می‌كند. فسلفه زیستمان میل به چگونه زنده‌ماندمان را تعریف می‌كند و این چیزی‌ست كه پایه‌های‌ فرهنگی یك تمدن

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هویت های مختلف دانشگاه ها

+0 به یه ن

در نوشته قبلی ام اشاره كردم كه دانشگاه های استنفورد و بركلی در شمال كالفرنیا هویت ساز بوده اند. جالبه مقایسه ای بین این دو دانشگاه بكنیم. بركلی یك دانشگاه دولتی است ولی استنفورد دانشگاهی خصوصی. هر دو به لحاظ علمی بسیار بالا هستند اما فرهنگ و هویتشان فرق دارد.  در استنفورد از دانشجویان كارشناسی شهریه های سنگین می گیرند. (نه از دانشجوی دكتری. دانشجوی دكتری حقوق دریافت می كند شهریه نمی پردازد) معروفه كه استنفورد مال بچه پولدارهاست. دوست چینی ام می گفت زمانی در چین استنفوردی بودن مترادف با آریستوكراسی قلمداد می شد و با ذهنیت مائوئیستی آن روزگار فحش تلقی می شد! دانشجویان بركلی از اقشار كم درآمد تر هستند. هویت شهرهای مجاور این دو هم به تبع این تفاوت اندكی فرق می كند. در استنفورد مرتب نمایشگاه و  ... ترتیب می دهند. خیلی از ایرانی ها ی ساكن آن منطقه استنفورد به خاطر مراكز خرید شیكش می شناسند!
در مقابل بركلی محلی است كه از آن جنبش های اجتماعی دانشجویی برخاسته. در دهه میلادی كه جنبش های دانشجویی چهره فرهنگ غربی را تغییر داد بركلی یكی از مراكز اصلی حركت های دانشجویی بود. جنبش های ضد جنگ ویتنام و... از بركلی برخاستند. البته در خیلی جاها هم راه به تندروی كشیده شد. به هر حال هر جنبشی تندرو و كند رو ومیانه رو دارد. هركدام هم كاركرد خودشان را دارند.
 این دو دانشگاه فاصله ای كمتر از صد كیلومتر دارند اما هویتی متفاوت دارند.
گاهی می بینیم برخی از همكاران ما كه یك دانشگاه خارجی بیشتر ندیده اند اصرار دارند كه دانشگاه های ایران هم باید همان هویت و همان فرهنگ  را داشته باشد. ناگفته پیداست كه انتظار آنها  عملی نخواهد شد. بعدش شاكی می شوند و دلخوری می كنند و غرولند می نمایند.
دور از واقع بینی است كه بخواهیم برای همه دانشگاه ها یك الگوی هویتی ببریم! هر كدام با توجه به شرایط نیازها امكانات مادی و انسانی و.... هویتی مستقل و شاخص می توانند داشته  باشند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دانشگاه ضامن هویت یك دیار

+0 به یه ن


همان طوری كه می بینید سری نوشته هایم در مورد استنفوردها را كه برای اولین حدود شش سال و نیم قبل منتشر ساخته بودم  دارم دوباره در اینجا انتشار می دهم. هدفم  از بازانتشار این نوشته ها تا حد زیادی ایجاد پیش زمینه برای ورود به  بحث "دانشگاه ضامن هویت یك دیار" هست. در قسمت های بعدی داستان استنفوردها خواهیم دید كه چگونه راه افتادن دانشگاهی مانند استنفورد و نیز بركلی به آن منطقه كه در زمان تاسیس آن دانشگاه ها دور از تمدن بود هویتی داد كه بعد ها مركز علم و هنر و جنبش های اجتماعی شد.

من قبلا نظر كلی ام را در مورد گفتمان هویت طلبی در این یادداشت خلاصه كرده ام. همان طوری كه قبلا گفته ام این حركت اجتماعی نظیر هر حركت دیگری می تواند سازنده بشود یا ویرانگر. تا اینجای كار كه خوشبختانه بیشتر سازنده بود. در مجموع نمره ی خوبی می گیرد. اما كاستی هایی هم دارد. به نظر من از جمله كاستی های اصلی آن كم توجهی به جایگاه دانشگاه و فرهنگ دانشگاهی در بحث های هویتی است. در این گفتمان آن قدر كه باید  به نقش دانشگاه اشاره نمی شود.
وجود یك دانشگاه پویا و سرزنده و در سطح بالا می تواند برای هر دیار خود هویت ساز باشد. از طرف دیگر دانشگاه می تواند پاسدار  هویت محلی باشد. به خصوص در شاخه هایی نظیر ادبیات تاریخ معماری هنر مرمت آثار باستانی و نظیر آن. در این موارد مفصل باید سرفرصت صحبت كنیم.  قبل از این كه وارد بحث جدی بشویم من مطالب قدیمی ام را كه به نظرم برای ورود به بحث زمینه سازی می كند باز منتشر می كنم تا منظورم روشن تر باشد. بحث دانشگاه  به عنوان عاملی هویت ساز و پاسدار هویت می تواند به كج فهمی هایی منجر شود. لازم می دانم كه چند نكته را صراحتا تاكید كنم تا خدای ناكرده سو تفاهی پیش نیاید.

1) منظور من از دانشگاه هویت ساز یا پاسدار هویت دانشگاهی به لحاظ قومی یا نژادی یك دست نیست! بارها گفته ام و بار دگر هم می گویم نژادپرستی را در محیط دانشگاهی جایی نیست. دانشگاهی باید بكوشد بهترین استعداد ها را كشف كند و شكوفا نماید صرف نظر از ملیت, قومیت، زبان، جنسیت, وضعیت مالی، گرایش سیاسی و یا عقاید آن دانشجو.
اگر دانشگاهی دانشجویان از اقوام و ملیت های گوناگون داشته باشد باید افتخار كند. چنین تنوعی از جمله فاكتورهایی هست كه در كشورهای پیشرفته در گزارش هایشان به عنوان تعریف از دستاوردها می آورند.
ببینید! ابدا نباید به دنبال یك دست سازی  قومی در محیط دانشگاهی رفت.
خوشبختانه این مسئله به راحتی مورد قبول قرار می گیرد. مگر تیم تیراختور بازیكن غیر بومی ندارد؟! خیلی هم راحت پذیرفته شده است. پذیرفته شده كه برای این كه این آیكون  ونماد هویتی پیشرفت كند و صدرنشین شود باید نسبت به این مسئله با دید باز برخورد شود. در مورد دانشگاه به طریق اولی چنین باید باشد.
2) منظورم از توجه به نقش هویتی دانشگاه این نیست كه شكایت كنیم كه چرا به طور مثال دانشگاه تبریز در فلان رنكینگ جزو 500 دانشگاه اول دنیا نیست و برای این كه آن را به زور در این رنكینگ جزو 500 اول بچپانیم بیاییم مثلا دو سه تا دانشگاه دیگر شهر را هم با آن ادغام كنیم كه بهمان شاخص آن صعود كند!  بااین تدابیر باسمه ای و جهان سومی نمی شه دانشگاهی داشت كه هویت ساز باشد. دغدغه  رنكینگ دانشگاه هم بیشتر مال ایران و تركیه و سنگاپور هست! من در كشورهایی كه در تولید علم سرآمد هستند اصلا ندیده ام كه این همه نگران جایگاهشان در رنكینگ باشند و به زور بخواهند فلان شاخص را بالا ببرند تا رنكینگ دانشگاهشان دو پله برود بالا!
نمی دانم چرا مسئولان سیاست سازی های علمی كشور ما هركاری سنگاپوری ها می كنند می خواهند تقلید كنند. حالا سنگاپور خودش چیه كه بخواهیم از آن تقلید كنیم؟!!! این «سنگاپوری بازی ها» را ول كنیم! ببینیم نیازمان چیست. ببینیم توانمندی ها و نقاط ضعف مان چیست متناسب با همان برای دانشگاه هایمان برنامه ریزی كنیم.
 در این باره هم باید مفصل صحبت كنیم چرا كه خودش ظرافت های بسیار دارد.

پی نوشت: با این كه سنگاپور به لحاظ رفاه و در آمد سرانه وضع مطلوبی دارد اما مردم خوش و خرمی ندارد. این ادعا را هم براساس مشاهدات شخصی می كنم و هم در موردش مقالات زیادی نوشته شده كه می توانیددر اینترنت بیابید. از بس كه این مردم با هم چشم و همچشمی دارند و تمام سعی شان بر این هست كه فلان رنكینگشان بالا برود و از بهمان ساختمان سازی از دیگر كشورهای آسیای جنوب شرقی عقب نمانند. یك همچین دیدگاهی زندگی را تلخ می كنه. ما ببینیم خودمان چی نیاز داریم همون را بخواهیم. چه در زندگی شخصی و چه در فرهنگ دانشگاهی.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هویت در افسانه های سرزمین من

+0 به یه ن

الفی اتكینز نوشت كه قصه ی شب یلدا باید قصه عشقولانه یا حضور شاهزاده باشه. قصه ی علمی-تخیلی جواب نمی ده! من هم نوشته ی زیر را كه 3 سال پیش نوشته بودم دوباره تقدیم می كنم:


وقتی من پنج شش ساله بودم پدر و مادرم هر دو شاغل بودند و من اغلب اوقات را در خانه با خانمی كه او را مشهدی می خواندیم به سر می بردم. مشهدی از روستاییان نزدیك اهر بود. متاسفانه در جریان كشمكش ها و در گیری هایی كه بین روستاییان و عشایر منطقه در آن زمان وجود داشت، خانواده مشهدی همه دارایی های خود را ازدست دادند و در اوایل دهه پنجاه با دست خالی به تبریز آمدند. مشهدی ابتدا در خانه پدربزرگم كار می كرد و بعد برای كار به خانه ما آمد. وقتی مشهدی از كار روزانه فارغ می شد مرا صدا می زد تا برایم قصه بگوید. دقایق قصه گویی های او از شیرین ترین لحظات زندگانی من تا به امروز است. اول از من می پرسید كه دوست دارم قصه نو بشنوم یا یكی از قصه هایی را كه قبلا گفته. گنجینه قصه های مشهدی تمامی نداشت! من در آن زمان با همان اندیشه كودكانه خود تعجب می كردم كه چرا از روی قصه های مشهدی كارتون نمی سازند! موضوعات كارتون ها در آن زمان خیلی تكراری و یكنواخت به نظرم می آمدند. یك بار هم صدای قصه های مشهدی را ضبط كردم اما متاسفانه نوار آن را گم كرده ام. شیوه قصه گویی مشهدی هم عالمی داشت. ماهرانه عناصرمدرنی را كه می دانست من به آنان دلبسته ام وسط داستان های قدیمی می آورد. نتیجه هم خنده دار می شد و هم شیرین!
بعضی وقت ها خیلی دلم برای او، قصه هایش و مهربانی هایش تنگ می شود. گویا شهریار از دل من شعر معروف خود را سروده:
"خان ننه! هایان دا قالدین؟! اله باشیوا دُلانیم! نِجه من سَنی ایتیردیم. دا سَنین تایین تاپلماز" (ترجمه: خان ننه! كجایی تو؟! الهی دورت بگردم! چه طور من تورو گم كردم. مثل تو دیگه پیدا نمی شه."



 قهرمان داستان های كودكی من اغلب دختران جوان بودند. حال می خواهم یكی از این داستان ها را برایتان بازگو كنم. این داستان محبوب ترین داستان من در كودكی بود:

روزی از روزها، شاهنشه جوان و خوش سیما سوار بر اسب سپیدش و در لباس مبدل، برای سركشی به قلمرو و خبر گرفتن از زندگانی مردمانش به یك روستای دور افتاده می رسد. شاهنشه، خسته از راه، به سمت چشمه می رود تا عطش خود و اسبش را فرو نشاند. در كنار چشمه سه خواهر را می بیند كه كوزه های خود را از آب پر كرده اند و مشغول صحبت هستند. زیبایی دخترها شاهنشه جوان را مجذوب می كند. پشت درختی می ایستد و به سخنانشان گوش فرا می دهد. خواهر بزرگ تر می گوید:" سنی از ما گذشته. بیایید ببینیم هر كدام چه هنر و مهارتی داریم." دو خواهر دیگر موافقت می كنند. دختر بزرگ می گوید:"من می توانم در پوست یك تخم مرغ غذایی بپزم كه تمام سربازان شاه از آن بخورند و سیر شوند و باز هم باقی بماند." دختر وسطی دست در گیسوان پر پشت و بلند خود می برد، تار مویی می كند و در مقابل دو دختر دیگر می گیرد و می گوید:" من با این تار مو فرشی می توانم ببافم كه تمام سربازان شاه برآن بنشینند و باز هم گوشه ای خالی بماند." نوبت به دختر سوم می رسد. دختر سوم مكثی از روی شرم و حیا می كند و آن گاه، آرام ولی با اعتماد به نفس، می گوید:"راستش را بخواهید من هیچ كدام از این هنرها را ندارم. اما در این 15 بهار كه از عمرم گذشته، هر وقت مسئله ای پیش آمده با نیروی عقلم چاره ای اندیشیده ام و از عهده حل مشكل بر آمده ام. در آینده نیز همین گونه به جنگ مشكلات خواهم رفت." جواب دختر جوان تر به دل شاهنشه جوان می نشیند و با خود فكر می كند ملكه ای كه به دنبالش می گشتم، همین دختر است. شاه جوان و دختر روستایی با هم عقد ازدواج می بندند و آن گاه به سوی قصر شاه حركت می كنند. از هفت دریا و هفت كوه و هفت دشت گذر می كنند تا به قصر شاه می رسند. این سفر طولانی در نظر تازه عروس قصه ما هفت لحظه بیشتر طول نمی كشد. در قصر شاه، هفت شب و هفت روز جشن می گیرند. پس از این جشن ها پیكی به شاه خبر می آورد كه شاه همسایه به قلمرو او حمله كرده. شاه ساز و برگ می كند و هفت سال به پیكار می رود. در این هفت سال قهرمان داستان ما در قصر تنها ی تنها می ماند. در این هفت سال اتفاقات زیادی می افتد اما هر بار قهرمان داستان ما همان گونه كه در اول داستان گفته بود با نیروی عقل خویش چاره ای می اندیشد و موفق می شود مشكلات را پشت سر بگذراند. در پایان هفت سال پادشاه پیروز به خانه بر می گردد و سالیان سال به خوبی و خوشی با همسرش زندگی می كند.


من با شنیدن داستان هایی از این دست بزرگ شده ام. قهرمان داستان های كودكی من برای تعریف هویت خویش "به استخوان های پوسیده پدران" نیازی نداشت. قهرمان داستان های كودكی من روی به آینده داشت. قهرمان داستان كودكی های من بر عكس خواهرانش دست به دامان لاف های دروغ نمی شد. آن قدر اعتماد به نفس داشت كه نیازی به دروغ گویی نمی دید.
دخترك پانزده ساله افسانه های سرزمین من، هویت خود را نه با زیبایی خویش تعریف می كرد نه با موقعیت همسرش. مبنا و منشا هویت او "عقل گرایی" او بود. با همین "عقلش" مشكلات را حل می كردو پیش می رفت.

 جای جای سرزمین من، افسانه های كهن زیبایی دارد كه جمله به جمله آنها سرشار از حكمت هستند.

مشكلات فراوانند! نیك آگاهم! اما ما كمتر از دختركان پانزده ساله افسانه های سرزمینمان نیستیم! ما نیز مشكلاتمان را به دست خود و با كمك از عقل خود، یكی یكی حل می كنیم. نیازی به دلسوزی دیگری نیست!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

یك گفت و گو در مورد هویت تاریخی

+0 به یه ن

یك گفت و گویی بین من و تورك اوغلو بعد از نوشته "هویت تاریخی ایجابی نه سلبی" انجام گرفت. من بخش هایی از آن را در زیر منتشر می كنم. گفت و گوی كامل در بخش باخیش های همان یادداشت موجود است:

تورك اوغلی:

سلام.
خانم دكتر احساس نمی كنید این "لجن پراكنی" ها یه كم طبیعی باشد؟
بعدش هم فقط جنبه ی ایجابی بودن مطرح نیست.این هم كه این هویتی كه میسازیم چقدر مبتنی بر واقعیت است مهم است


مینجیق:

سلام
منظورتان از "طبیعی" چیست؟ اگر منظورتان این است كه  برخی  ابراز احساسات  واكنشی طبیعی به باستانگرایی و آریایی گرایی افراطی دسته ای دیگر هست با شما موافقم. یك عكسی در اینترنت  هست كه درآن جوانی در مقابل آرامگاه كوروش دارد سجده می كند. خیلی از این باستانگراها هم "به به چه چه" می كنند. خوب! این یك افراط شرم آور است. واكنش هم به آن خواهد بود. اما به هر حال یك عده مثل خود من و شما هم باید باشیم كه هشدار بدهیم كه افراط ، تفریط به دنبال نداشته باشد. از حد اعتدال مبتنی بر واقعیت خارج نشود. همان باستانگرایان افراطی هر دستاورد علمی و فرهنگی كه بعد از اسلام و به خصوص در طول حكومت سلاطین ترك در این سرزمین به دست آمده انكار می كنند. واقعیت این بوده كه خیلی سلاطین ترك  سلسله های قبل از صفوی حامی دانشمندان و ادیبان بودند. برای همین در دوره ی آنها دانش ها و فنون تا حدی پیشرفت كرد. البته من به آن سلاطین ترك انتقادها دارم. یكی این كه با شمشیر نمی توان ایمان را گسترد. آن "كافر ستیزی" كه در طول دوره ی آنها بود چیز مثبتی نبود. اگر می خواستند دین اسلام را تبلیغ كنند باید به روش دیگری عمل می كردند. با استدلال با نشان دادن اخلاق پسندیده. نه با شمشیر. دیگر انتقادم این هست كه ای كاش قدری هم به ادبیات تركی اهمیت می دادند. سومین انتقادم این است كه شاعران مدیحه سرا را زیادی پروبال دادند. مثلا آن سلطان سنجر سلجوقی مداحان و متملقان بسیاری دور خود جمع كرده بود. این گونه پر و بال دادن به ارتقای تكنیك شعر فارسی كمك كرده اما به محتوا خیر.
ای كاش از شعر و ادبیات -چه به زبان فارسی و چه به زبان تركی- با محتویات متنوع تر حمایت می كردند نه مدیحه سرایی. من فكر می كنم زبان تركی به عنوان زبان اموزش فنون زبان قوی ای می تواند باشد. به خاطر فعل های دقیق آن. می توانستنداین جنبه این زبان را بپرورانند. به زبان تركی دفترچه های راهنما در مورد فنون مختلف بنویسند تا در كارگاه های مختلف در امپراطوری شان شاگردان از روی آنها فنون را بیاموزند. می توانست انقلاب صنعتی را چند قرن جلوتر بیاندازد!

 

نكته ی دیگر آن كه هر چیز "طبیعی" نباید لزوما تحقق یابد . طبیعی است كه من آشغال میوه ای كه خوردم همانجا پرت كنم زمین. اما این كار را نمی كنم. نگه می دارم تا به سطل زباله برسم. انسان متمدن برخی رفتارهای طبیعی اش را به سمت و كانال دیگری سوق می دهد. شاید رفتار طبیعی  دهن به دهن گذاشتن و "لجن پراكنی درمقابل لجن پراكنی" باشد  ولی رفتار عقلانی و "معطوف به نتیجه" چیز دیگری است.
با این حال من كسی را محاكمه نمی كنم! نظر خودم را می گویم. اصلا هم نمی گویم دست از "هویت طلبی" بردارید چون ممكن است یك عده افراط كنند و به تریج قبای كسی بر بخورد. به هر حال هر جریانی افراد تند رو هم دارد.فقط باید دقت كنیم كه از ریل خارج نشود. افراد تندرو سكاندار نشوند. جریان غالب نشوند. خوشبختانه هم نیستند اما وجود دارند. البته بشر موجود پیچیده ای است باید دایم مواظب و هوشیار بود كه نتیجه چیزی نشود كه در ابتدای كار اصلا تصور آن نمی رفت!
 
یك نكته ی بدیهی و بسیار واضح هست كه ما خاورمیانه ای ها اعم بر ترك و فارس و عرب و كرد و لر و بلوچ و ارمنی و آسوری و یهودی و زرتشتی و... باید مرتب به خودمان یادآوری كنیم چون دایم فراموش می كنیم: "
گذشته را نمی شه تغییر داد اما آینده تا حدی زیادی با كارهای كنونی ما شكل می گیره."
آن قدر كه همه مان به گذشته دلبسته ایم و با افتخارات واقعی ویا تخیلی آن دوره زندگی می كنیم و با كسانی كه آن شكوه و جلال واقعی ویا خیالی را نابود كردند در ذهنمان درگیر هستیم، نه به فكر آینده هستیم نه به فكر حال.
دیگه بزرگتر از آن چه كه آمریكا به ژاپن در جنگ جهانی دوم كرد چه می توان كرد؟! ببینید آن زیرو رو كردن دوشهر به آن بزرگی با بمب هسته ای با پاره كردن فرش بهارستان توسط عرب ها قابل مقایسه است؟! با یكی از این باستانگراها ی افراطی حرف می زدم پرسیدم چرا با عرب ها این همه سر عداوت دارید؟ گفت 1400 سال پیش فرش جواهر نشان بهارستان ما را پاره كردند و به غارت بردند. بامزه این كه هیچ كدام ازاین تیپ ها سعی هم نكرده اند كه آن فرش را در این 1000 سال از زمان شعوبیه تا كنون بازسازی كنند.
اما هیروشیما و ناكازاكی را ژاپنی ها بلافاصله بازساختند. بهتر و مدرن تر از قبل. یك بنای یادبود هم برای بمب ساختند. تمام! دیگه به طور غالب كینه نپروراندند! یعنی گروه هایی كه كینه پیشه كردند در اقلیت بودند و جریان غالب نشدند. جریان غالب این بود كه بیاییم ویرانی ها را آباد كنیم. آن قدر به این فكر بودند كه فرصت كینه ورزی نیافتند.
این خیلی با نگرش در خاورمیانه متفاوت هست.
بازهم می گویم رویكرد جذب توریست می تواند به برقراری اعتدال بیانجامد. برای جلب توریست شاید عقلا تصمیم بگیرند كه فرش بهارستان را بازسازی كنند.
همان طوری كه عقلا در اردبیل به جای این كه انگلیسی ها را لعن و نفرین كنند فرش آرامگاه شیخ صفی را بازسازی كرده اند.

تورك اوغلو:
حرف من این است:خوب یا بد مردمی در اینجا زندگی می كنند كه خودشان را ترك می دانند.نمی گویند ما اهل تورانیم.خودشان را ایرانی به حساب می آورند. واقعیت وضع موجود است نه توهم تاریخی برخی صاحبان اندیشه.

وقتی این توهمات در كتابهای تاریخی ما موج میزند این یكی میخواهد به زور اثبات كند كه طغرلش خیلی خفنتر از داریوش طرف مقابل است وبر عكس


مینجیق:

در تركیه اسم طغرل زیاد هست. این بار كه تركیه بودیم به یكی از این طغرل ها كه رئیس دانشكده بود به شوخی جدی گفتم بیا عكس برجی كه به افتخار توست نشان دهم. عكس برج طغرل در نزدیكی تهران را نشان دادم گفت پس چرا این قدر كوتاه هست. گفتم باباجون! انصاف هم خوب چیزیه! مال 1000 سال پیش است. برای زمان خودش آسمان خراشی بوده. سلطان طغرل راضی شده بود حالا تو راضی نمی شوی؟!

تورك اوغلو:

این احساس "خفن بودن تاریخی "كه ما داریم چه ترك فارس و... فكر نكنم بیشتر از ناحیه جغرافیایی ای كه زندگی می كنیم دوام داشته باشد.
این احساس كه ما ایرانی ها از قدیم الایام خاص بودیم (یك جورایی هم خاص آفریده شده ایم) دیگر تاریخ مصرفش گدشته. این اندیشه كه تركها قوم خفنی بوده اند وسابقه تاریخی آن چنانی دارند بیشتر در میان خود ما خریدار دارد.
این "لجن پراكنی "های دو طرف یك واكنش طبیعی است. تا وقتی سیاستمداران كتاب تاریخ بنویسند همین می شود. در دور باطلی گیر میكنیم كه این به آن وبر عكس اهانت می كند.


مینجیق:

باز یك حرف بی ربط:
ظاهرا سیاستمداران چینی خیلی به تحریف تاریخ علاقه دارند. آن را هم با عبارت پرطمطراقی به خورد مردم  می دهند:"تاریخ مهم تر از آن است كه نگارش آن به تاریخ نگاران واداده شود." شاهین این را تكرار می كنه و می خنده!
"تاریخ نگاری" در كتاب 1984 جرج اورول هم  خیلی بامزه است. یك سری كارمنددارند كه تاریخ را مرتب ویرایش می كنند كه همیشه با حرف های پیشوا مطابقت داشته باشه. كتاب جرج اورول معركه هست!

مادرم تعریف می كنه تا شاه حزب رستاخیز را پیش كشید كتاب های نوشته ی خود او كه در آن گفته بود "من آن قدر دیكتاتور نیستم كه تك حزبی اعلام كنم" ممنوعه شد!

 

و اما در مورد خاص بودن ایرانی ها:

علت این كه ایرانی ها خودشان را یك جور دیگه می دانند این است كه تا حد زیادی از مردم دیگر جاهای دنیا ایزوله بوده اند. نه به طور مستقیم مستعمره شده ایم (خدا را شكر) نه توریست خارجی به اون صورت زیاد داشته ایم. ونه مثل هند یا تركیه یا فیلیپین كارگران مان به كشوردیگر برای كار رفته اند. (یك زمانی كارگران ایرانی برای كار به ژاپن می رفتند اما ظاهرا دیگه نمی روند. دوران اعزام كارگر به ژاپن خیلی كوتاه مدت تر از آن بود كه تاثیر فرهنگی درخور توجه در جامعه داشته باشد. مثل تركیه نبود كه مهاجران كارگر  نسل اندر نسل به آلمان رفته اند و خرده-فرهنگ خودشان را به وجود آورده اند و به بقیه جامعه تسری داده اند.) قبلا فقط قشر خیلی خاص از ایرانی ها خارج می رفتند. الان ولی مهاجرت خیلی زیاد شده. دیگه اختصاص به طبقه ی نسبتا بالا از نظر درآمد یا تحصیلات نداره. ارتباطات بین آن وری ها و این وری ها از طریق دنیای مجازی بسیار زیاد است. این موضوع تاثیر خودش را در دراز مدت خواهد داشت. فعلا هنوز در مرحله ی ساختن جوك هایی با مضمون "فقط یك ایرانی می تواند...." هستیم. هنوز هم بهت زده گمان می بریم خیلی خاص هستیم و با بقیه فرق داریم منتهی فرقش با 15 سال پیش اینه كه این بار سازندگان آن جوك ها خیال می كنند از بقیه "بی كلاس" تریم نه باهوش تر و زرنگ تر و باحال تر! محتوای این جوك ها را كه خیلی هم مد شده اند با دقت بخوانید می بینید عموم آنها علی رغم ادعای "فقط یك ایرانی..." از خارجی ها هم سر می زنه! این مرحله هم چند سال دیگه می گذره.


 

 


 

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هویت تاریخی ایجابی نه سلبی

+0 به یه ن

یك شخصی است به نام ناصر پورپیرار كه زندگی نامه اش را در ویكی پدیای فارسی می توانید ببیند. گویا نظرات نامتعارفی  دارد در مورد تاریخ ایران و زبان فارسی و فرهنگ ایرانی! نقدهای بسیاری در مورد نظرات وی نوشته شده است. من هیچ كدام از كتاب های او را نخوانده ام و علاقه ای هم ندارم كه روزی بخوانم. اینجا هم قصد نقد نظرات وی را ندارم كه كسان دیگری با معلومات بیشتر از من  حوصله كرده اند و نوشته های او را خوانده اند و نقد كرده اند.
چیزی كه می خواهم بگویم باز هم در مورد همان نكته ی اساسی است كه چندین بار گفته ام و باز هم خواهد گفت: "هویت خود را ایجابی تعریف كنیم نه سلبی. هر زمان دیدیم  هویت خود را در ضدیت با "دیگری" تعریف می نماییم بدانیم كه راه به خطا می رویم." حالا این چه ربطی به پورپیرار و نظرات  او داره؟! الان عرض می كنم. گویا آن اول اول ها كه پورپیرار نظرات ضد زبان فارسی و ضدهخامنشی وضد.... را بیان می كرده یك عده ای -البته عده ی كم- در آذربایجان خوششان آمده بود و پورپیرار را "استاد پورپیرار" خطاب می كردند.  دیری نپایید كه پورپیرار زبان تركی را هم به همان شیوه ی خود نواخت و در نتیجه از چشم آن عده ی قلیل هم  افتاد!  البته من نوشته ی آقای پورپیرار در مورد زبان تركی را هم نخوانده ام و علاقه ای  هم به خواندن آن ندارم اما برخی از پاسخ ها را به نوشته ی او چند سال پیش خواندم. مثلا آقای پورپیرار با این كه زبان تركی نمی دانست ادعا كرده بودكه درتركی لغتی برای "دانش" وجود ندارد و بر این اساس نتیجه گرفته بود این زبان به درد دنیای متمدن نمی خورد. (داخل پرانتز: دانش به تركی می شود بیلیم. در همین آرزوبلاگ  منظور از  "بیلیم بؤلومی"  بخش دانش است. ....)
چیزی كه می خواهم بگویم این است كه تاریخ یا زبانشناسی علم های تخصصی جدی  ای هستند. متدلوژی خود را دارند. مبنای قضاوت ما در مورد نظریه پردازان در این شاخه ها نیز باید براساس همین متدلوژی علمی باشد و بس. نباید براساس  حب و بغض به یكی لقب "استاد" بدهیم یا از او پس بگیریم. ایدئولوژی-از هر جنس- نباید سكاندار دانش یا علم یا بیلیم یا ساینس  باشد. دانش وبیلیم متدلوژی خود را دارد. با این متدلوژی دنبال پاسخ پرسش ها می گردد. نه آن كه پاسخ  از پیش -براساس یك ایدئولوژی- تعیین شود و بعد وظیفه ی دانش صحه گذاشتن بر آن باشد. نه خیر! چنین نیست. متدلوژی دانش وامدار هیچ ایدئولوژی نیست و راه خودش را می رود.
 
همه ی اینها را گفتم حالا چند چیز دیگر هم اضافه می كنم. من دوست دارم به تاریخم سرزمینم بیش از این توجه شود. دوست دارم آثار باستانی خطه ی آذربایجان بیشتر مورد توجه مسئولین قرار گیرد. حیف است كه مجسمه های چند هزاره ساله ی شهر یری زیر باد و باران تخریب شوند. حیف است قوچ های سنگی یادگار پیشینیان در گوشه و كنار آذربایجان محافظت نشوند. دریغ است كه تخت سلیمان این جور مهجور مانده و به اندازه ی كافی درموردش تبلیغ نمی شود. حیف است كه تپه های حسنلو به اندازه ی كافی شناسانده نمی شود. ای دریغ كه كمتر كسی در مورد تمدن اورارتو در ایران می داند! در كتاب درسی تاریخ زمان ما چند خط بیشتر در مورد سلسله های قاراقویونلو و آق قویونلو نوشته نشده بود. با خواندن آن چند خط این تصور به دست می داد كه مدت مركزیت تبریز سه چهار سال بیشتر نبوده. در صورتی كه چیزی حدود 200 سال  مركز سلسله های قدرتمند و ثروتمند مختلف بوده است. در آن 200 سال  آثار زیادی ساخته شده. انتظاری كه دارم آن است كه به آن دوره بیشتر پرداخته شود. درباره اش تحقیق كنند. كتاب ها در باره اش بنویسند.فیلم های مستند  تهیه كنند. موزه های تخصصی برپا كنند. به دنیا آن را بشناسانند. این است انتظارات من. همه ی این انتظارات "ایجابی" است. هیچ كدام سلبی نیست. اقدام به این گونه كارها برای پاسداشت تاریخ خطه ی آذربایجان منافی پاسداشت تاریخ سایر مناطق ایران نیست.

 

با اقداماتی از آن دست كه عرض كردم حق هویت تاریخی سرزمین آذربایجان ادا می شود نه با لجن پراكنی علیه تاریخ دیگر بخش های سرزمین ایران یا هورا كشیدن به كسانی كه چنان می كنند. در همان  تبریز خودمان  تاریخدانان جدی ای هستند كه به مطالعه و تحقیق جدی آكادمیك درباره ی ادوار گوناگون تاریخ آذربایجان می پردازند. با متدلوژی علمی  مخصوص دانش تاریخ و به طور تخصصی به دور از جنجال  تمركز می كنند روی تاریخ مناطق مختلف و  نتیجه ی تحقیقات شان را به صورت كتاب یا مقاله منتشر می كنند. اگر بناست كسی استاد خطاب شوند همین  قبیل افراد هستند. این تیپ كتاب ها هستند كه ارزش آن را دارند كه خوانده شوند و به دیگران معرفی شوند. اگر ما به هویت سرزمین خود علاقه مند یم  این قبیل كتاب ها را باید بخریم و بخوانیم.
قبلا هم نوشته بودم  و با استدلال نشان داده بودم كه اگر توریست شیراز و اصفهان بیشتر شود در دراز مدت به نفع توریسم سایر نقاط ایران -ازجمله آذربایجان نیز هست. از منظر دو دو تا چهار تا و حساب و كتاب بازاری هم نگاه كنیم این كه شخصی مثل پورپیرار میراث فرهنگی استان فارس را زیر سئوال می برد نمی تواند چیزی خوشحال كننده برای ما در شمال غرب كشور باشد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هویت طلبی: از "كیم لر دن دی" تا "كیملیك چی لر"

+0 به یه ن

می دانید كه چند سالی است كه پدیده ای اجتماعی ظهور كرده كه برخی آن را "هویت طلبی" می خوانند. این پدیده در آذربایجان و به خصوص در تبریز خیلی دامنه دار است. "تراختوری" بودن هم نمود آن است. تحلیل های زیادی در موردش شده ولی به نظر من اغلب این تحلیل ها ریشه ی اصلی را نادیده می گیرند. ریشه ی اصلی این پدیده به نظر من یك چیز ساده و ملموس است. تاكید بیش از اندازه روی "تئوری توطئه" و دخالت بیگانگان و ......به نظر من كاری ناصواب است. هرچند همیشه باید هوشیار باشیم تا افراد از احساسات ما سو استفاده نكنند ولی انكار این احساسات و نسبت دادن آن به تئوری توطئه هم درست نیست. باید ابتدا ریشه را بشناسیم. به نظر من ریشه ی این پدیده یك مسئله ی ساده است كه در درون خانواده ها اتفاق افتاده . ریشه ی اصلی به نظر من یك موضوع اجتماعی است نه سیاسی.

ببینید! تا چندی پیش اغلب خانواده ها پرچمعیت بودند. حتی در خانواده هایی مثل خانواده ی ما كه حدود دو نسل است "فرزند كمتر زندگی بهتر" شعارشان شده خانواده ی گسترده بسیار پرجمعیت بود. در هر عید صدها نفر از خانه ی بزرگان فامیل دیدن می كردند. مرتب دور هم جمع می شدند. حدود بیست سال است كه این به تدریج از بین رفته. اغلب به خارج مهاجرت كرده اند و.....
خلاصه! هم جمعیت خانواده ی فشرده كم شده و هم جمعیت خانواده ی گسترده.
این هم در شهرها اتفاق افتاده و هم در روستاها. در روستاها هم خانواده ها -به نسبت قدیم- كم جمعیت تر شده اند و به علاوه بسیاری از آنها به شهرها مهاجرت كرده اند.
ببینید! به طور سنتی در آذربایجان هویت افراد با "كیملر دن دی؟" معین می شد. ("كیملر دن دی؟=از كدام خاندان هست؟) این فقط مختص تبریز هم نبود. اردبیل هم همین طوری بود. حتی یادمه كه قبل از فروپاشی شوروی در باكو فیلم های طنز می ساختند كه این ور هم می آمد و تماشا می كردیم. در آنها هم افراد مسن همین طوری می پرسیدند"كیملر دن دی" و البته كارگردان با ایدئولوژی استالینیستی اش آن را مسخره و متحجرانه جلوه می داد. به هر حال چه به مذاق ایدئولوژی ها خوش بیاید چه نیاید این جوری بود. هویت در آن جامعه به آن صورت تعریف می شد. كار و بارش هم همان گونه سر وسامان می یافت. از لحاظ اقتصادی شغل یابی تفریحی وصلت خانوادگی تامین اجتماعی برای حمایت از یتیمان و بازنشستگان و..... این مفهوم كار آمد بود. مانند هر پدیده ای هم نكات مثبت و منفی داشت كه من واردش نمی خواهم بشوم.
هنوز هم این سئوال "كیملر دن دی" در تبریز به وفور شنیده می شود! اما نكته اینجاست كه با كوچك شدن تعداد افراد خانواده دیگه آن كاركرد قبلی این مفهوم برای تعریف هویت رفته رفته رنگ می بازد. همینجاست كه مفهوم هویت طلبی ظهور پیدا می كند تا جای آن را بگیرد.

پدیده ی هویت طلبی نیز مانند هر پدیده ی اجتماعی دیگری می تواند نكات مثبت و منفی داشته باشد. اگر هوشیار باشیم بیشتر از نقاط مثبت آن بهره مند می شویم اگر نا هوشیار باشیم یا آن را نشناخته و كوركورانه بخواهیم نفی كنیم آثار منفی آن گریبانگیرمان خواهد بود.
در مورد خطرات احتمالی آن دیگران به وفور و با اغراق فراوان نوشته اند و من با تكرار مكررات سر شما را درد نمی آورم. در مورد اثرات بالقوه ی مثبت آن می نویسم.
یكی آن كه از نظر اقتصادی به نفع شهر و دیار هست. چون خیلی ها كه چیز ی در چنته دارند در شهر و دیار خود نگاه می دارند. خیلی ها كه به دنبال هویت طلبی هستند  نفع جمعی را بر نفع شخصی مقدم می دارند و....باعث شده توجه به میراث فرهنگی و طبیعی بیشتر شود.

معمولا هر موج فكر ی كه جوانان را در بر می گیرد باعث می شود با نسل قبلی اختلاف پیدا كنند. مثلا اگر این موج مصرفگرایی باشد فرزندان والدین را زیر سئوال می برند كه چرا ثروتمند تر نیستند و چرا به اندازه ی دلخواه آنان ولخرجی نمی كنند.
از آن سو وقتی موج چپگرایی و كمونیستی جوانان را می گیرد جوانان خانواده های ثروتمند پدر و مادر را به تحقیر مرفه بی درد می خوانند و جوانان خانواده های فقیر هم بر والدین می تازند كه چرا كینه ی ثروتمندان به دل ندارند!!
خلاصه هر دو نتیجه ی یكسانی می دهد: جنگ پدریان و پسریان!!
اما این هویت طلبی قومی از این جنس نیست. نمی توان مدام در مورد "آنایوردوم" "آنا دیلیم" "آتالار شیرین سؤزلری" سخن گفت ولی آنا و آتا ی واقعی (پدر و مادر واقعی) را نپسندید!! واقعا هم این جوانان كه گرایش هویت طلبی دارند حق فرزندی را خوب به جا می آورند. چه از خانواده ی پولدار باشند چه فقیر. چه تحصیلكرده باشند چه بیسواد. باعث شده نسل های مختلف علایق وسلایق مشتركی در زمینه هایی نظیر موسیقی و غذا و معماری داشته باشند. این به آن معنا نیست كه جوانان هویت طلب فقط به هنرهای سنتی گرایش دارند. نه! اتفاقا رپ و هنرهای معاصر تجسمی بین آنها خیلی محبوب است. اما آن قبیل علایق به هنر سنتی نیز دارند كه با والدینشان مشترك است. خوب این خیلی خوب است. از جمله فاكتورهای رضایت از زندگی است

شاهین یك حرف قشنگ حكیمانه در مورد هویت دارد كه مدام تكرار می كند. البته مصداق او لزوما هویت قومی نیست. اتفاقا مصداق او هویت شغلی و حرفه ای است. اما در این مورد هم كاربرد دارد. اتفاقا باید به آن بیشتر عنایت داشت.
شاهین می گوید اگر دیدی داری هویت خود را با ضدیت با دیگری ویا نفی او تعریف می كنی بدان كه راه خطا رفته ای.

حرف بسیار درستی است! در مورد هویت قومی هم باید توجه داشت كه هویت خود را با نفی دیگر هویت ها یا ضدیت با آنها تعریف نكرد.
این خطر بزرگ گرایش به هویت طلبی قومی است كه امیدوارم با هوشیاری از آن حذر كنیم. اگر این خطر نباشد بیشتر از آن خیر خواهیم دید. خیرهای زیادی از لحاظ اجتماعی می توانند ظاهر شوند. اما من اینجا به جنبه ی شخصی آن می پردازم. جنبه ی حس رضایت از زندگی.

وقتی خود را به جمعی متعلق دانستی كه كمابیش مانند تو می اندیشند و از همان قبیل تفریحات و هنرها و فعالیت ها لذت می برند تو نیز بیشتر از زندگی لذت می بری. اگر با هم در جهت اهدافی كه همگی آنها را قبول دارید بكوشید احساس رضایت بیشتری از زندگی به دست می آورید.

البته این جمع لزوما قرار نیست قومی باشد. اتفاقا جمعی مانند "خانواده ی بزرگ بنیاد كودك" هم همین كاركرد را دارد. در این باره هفته ی آتی سخن می گویم.

 

از نتایج مثبت هویت طلبی اتحاد و همدلی بین شهری و روستایی است. امیدوارم این نتیجه ی مبارك ادامه پیدا كند و ریشه دار تر هم شود.

همچنین ایجاد انگیزه و شور و شوق برای یادگیری فنی و هنری كه در راه اعتلای این فرهنگ و این هویت مفید باشد از دیگر نتایج مثبت و مبارك همین پدیده است. افسردگی و خمودی به این ترتیب رفع می شود و جای خود را به حس رضایت از زندگی می دهد.

یادمه وقتی كه خیلی جوان بودیم یكی از دوستانم ترانه های فولكلریك آذربایجان را زیر زبان زمزمه می كرد و گاهی بشكنی هم می زد و واقعا لذت می برد. من هم از لذت بردن او واقعا خوشنود می شدم. اما هروقت متوجه می شد كه من دارم نگاهش می كنم لب و لوچه اش را كج و كوله می كرد به این معنا كه من دارم مسخره می كنم كه این آهنگ های از مد افتاده را می خوانم!!!
این مال قبل از رسیدن این موج هویت طلبی بود!
الان خوب شده! دیگه كسی از این از این ماهنی های سنتی لذت ببرد شرم ندارد. خیلی هم مباهات می كند.
اما دیگه نباید از آن سوی بام نباید افتاد. نباید نوع دیگر موسیقی را نفی كرد.
نیازهای آدم خیلی پیچیده است. همین نگرش هویت طلبی به بخشی از این نیازهای پیچیده پاسخ می دهد اما نه به همه ی آن. نیازهای دیگر باید با تعامل با فرهنگ ها و خرده فرهنگ های دیگر پاسخ داده شود. اگر در این مورد سخت گیری بی مورد نكنیم و سلبی عمل ننماییم هم نیازهای متنوع مان ارضا می شود و هم همین فرهنگ خودمان غنی تر و پویا تر می شود.
اكنون این موج هویت طلبی راه افتاده و منفعت هایی كه عرض كردم به دنبال داشته. اما بیست سال دیگر چی؟ فردا فرزندان همین جوانان هویت طلب هم با همین شیوه خواهند خواست زندگی كنند؟ آیا آنها هم با همین نگرش با آنا و آتای خود خوب تا خواهند كرد؟! به نظر من جواب این سئوال به آن بر می گردد كه چه قدر در مورد هویت طلبی با رویكرد باز بنگریم. اگر زیادی محدودش كنیم و بر هویت سلبی به جای هویت اثباتی تاكید نماییم بیست سی سال دیگر نسل بعدی از آن دلزده می شوندو در نتیجه به شكست و تلخكامی می انجامد. اما اگر اجازه دهیم كه فرهنگی باز باشد آن قدر غنی و بزرگ خواهد بود كه نیازهای فكری و روحی نسل بعدی را هم در همین چارچوب می توان پاسخ گفت. نسل بعدی در این صورت نیازی به تمرد حس نخواهد كرد. اما اگر جنبه ی نفی و سلبی اش پررنگ باشد جوان نسل فردا قطعا نسبت به آن تمرد خواهد كرد. به خصوص كه خیلی امكان دارد دل در گرو شخصی از جنس مخالف در قوم دیگر نهد.

من فكر می كنم هر جریان هویت طلبی باید به گونه ای باشد كه بر خود انزوا تحمیل نكند. آن قدر به احساس اعتماد به نفس برسد كه نهراسد كه در تعامل با دیگران هویت خود را گم كند.

همان طوری كه می دانید من در این وبلاگ از مسایل جنجال برانگیز مانند مسایل سیاسی دوری كردم. وارد بحث تابو های مذهبی و یا ناموسی هم نشدم.

اما در مسایل ریز تابو شكنی های زیادی كرده ام. تابو هایی كه آن قدر ریز هستند كه دانه به دانه به چشم نمی آیند اما آن قدر زیاد هستند كه واقعا جا را تنگ می كنند. مینجق در این زمینه ها تابو شكنی زیاد كرده است. با قدم های كوچك اما پیوسته.

دلسوزان زیادی گفته اند كه وارد مسایل هویت طلبی قومی هم نشو كه این نیز جنجال بر انگیز است. من به این توصیه ی دلسوزانه تامل كرده ام اما به این نتیجه رسیده ام كه باید در این باره نوشت. خوشبختانه با وجود آن كه بسیار در این زمینه نوشتم اما جنجالی پیش نیامد.
حرف های مزاحمین بیكار و بیعار اهمیتی ندارد. آنها به هر حال بهانه ی مسخره ی دیگری برای حمله به من می یافتند.
اما خوشبختانه بحث در این زمینه دوستان از دیگر اقوام را پس نزده.
خوشحالم كه در زمینه ی صحبت و بحث در این زمینه تابو شكنی كرده ام. حال دختران بیشتری به بحث در این زمینه رو می آورند و با نگرش زنانه ی خود این گفتمان را دنبال می كنند. هویت طلبی از حالت سلبی به حالت اثباتی نزدیك تر می شود.
این قدم مثبت بزرگی است. از دستاوردهای مهم وبلاگ مینجق است. از همه ی شما به خاطر مشاركت در این بحث ها سپاسگزارم. .

یك نقد از آیدین آغداشلو می خواندم در مورد اثرهای نقاشی سهراب سپهری.
حرف جالبی زده بود. می گفت "ایرانی بودن" اثر در كل نقاشی نمود داره. سهراب سپهری لزومی نمی دید كه "جقه بته" بكشه كه نشان بده نقاشی هاش هویت ایرانی دارند! همان رنگ پیش زمینه ی نخودی (رنگ كویر) خودش گویای هویت نقاشی های سهراب سپهری بود.

باز هم تاكید می كنم كه كسی كه دغدغه ی هویت طلبی داره باید در جمع هایی كه دغدغه ی دیگری دارند هم حضور داشته باشه. معاشرت و ... خود را منحصر به جمع های هویت طلب نكنه. این چند تا حكمت داره: اول این كه تجربه ی اجتماعی خودش بالا می ره و از جمع های مختلف چیز یاد می گیره. این جوری هم شانس موفقیت خودش بالا می ره و هم در همان جهت هویت طلبی می تونه موثرتر باشه. یك نتیجه ی مهم دیگه هم داره كه اهمیتش شاید بیشتر باشه. اگر افرادی كه دغدغه ی هویت طلبی دارند فقط باهم باشند و از جمع های دیگه دوری كنند دیگران نسبت به آنها بدبین می شوند. خیال می كنند چه خبر است! در صورتی كه اگر آنها را در جمع های خودشان ببینند می فهمند كه خبر خاصی نیست. توطئه و سو نیتی در كار نیست. اینها هم مثل خودشان شهروند معمولی هستند. مسایل و مشكلات مشترك دارند. احساسات و عواطف انسانی مشترك دارند . بد كسی را هم نمی خواهند. اما می خواهند ادبیات زبان مادری ارج نهاده بشه. آثار تاریخی شهرشان حفظ بشه و.... مطالباتی از این دست. همین! جای بدبینی و نگرانی نیست.

در زیر گفت و گویی در مورد زبان مادری را می خوانید:

این وبسایت را ببینید:
http://alumni.media.mit.edu/~kris/FreedomIndex.html
البته اطلاعات یك مقدار قدیمی است. مال سال 1991. هنوز از شوروی ussrمی گه!! رتبه بندی كشورها از نظر آزادی های اجتماعی است. شاخص های آزادی را هم كه معیار قرار داده جالبه. یكی از موارد اصلی اش حق زبان مادری است برای قومیت ها. معیارهای سازمان ملل است.

علیرضا گفت:

حق زبان مادری در كشوری مثل ایران یعنی چه جوری باشه ؟
ما هم ترك داریم هم كرد (من خودم كردم) هم عرب هم ارمنی خوب چه جوری هر كی به زبان مادر خودش درس بخونه از مدرسه تا دانشگاه
نمیشه كه یه زبان واحد باید باشه ولی هر كی خواست تو خونه خودش به زبان مادریش حرف بزنه


مینجق گفت:

اصل 15 قانون اساسی:
زبان و خط رسمی و مشترك مردم ایران فارسی است. اسناد و مكاتبات و متون رسمی و كتب درسی باید با این زبان و خط باشد ولی استفاده از زبانهای محلی و قومی در مطبوعات و رسانه‏های گروهی و تدریس ادبیات آنها در مدارس، در كنار زبان فارسی آزاد است.

این مسئله ای كه شما می گویید در دنیا حل شده است. راهكار های مدونی برای اجرایی كردن وجود دارد. كافی است به تجربه ی دنیا مراجعه شود در چارچوب قانون اساسی راه حل های عملگرایانه و منطقی اندیشیده شود. در حال حاضر این رویكرد منطقی وجود ندارد.
من خودم در این باره زیاد در این وبلاگ نوشته ام:
http://yasamanfarzan.blogfa.com/post-325.aspx كامنت هایش را حتما ببینید.

هرچند در این موضوع بسیار صحبت كرده ام ولی به خاطر اهمیت موضوع می خواهم دوباره بحث را تكرار كنم.
اول از همه بگویم واقعا هم از عوامل احساس رضایت از زندگی زندگی در محیط مانوس و استفاده از زبان مادری است. زبانی كه از زبان مادرت شنیده ای. زبانی كه قصه های شیرین كودكی و لالایی های مادر و مادربزرگت به آن زبان بوده.
وقتی یك فیلم به زبان مادری ات می بینی لذتی می بری كه هرگز از فیلمی به زبان دیگر نمی بری. همین طور امثال و حكم به زبان مادری.
قبل از این كه به بحث در مورد زبان های مادری مانند تركی كردی و... بپردازم یك نكته را روشن كنم. من زبان فارسی را هم از مادرم آموخته ام. این زبان هم برای من زبان مادری محسوب می شود. از شعرهای فارسی لذت فراوان می برم و.... تعصب من روی زبان فارسی كمتر از هیچ كدام از هموطنان فارس زبان نیست.
خودتان كه در این شش سال وبلاگ نویسی من شاهد بودید چه قدر روی املا و انشای فارسی حساس هستم. حساسیتی در حد وسواس! تا خدای ناكرده چهره ی زیبایش را به ناخن نادانی نخراشم. (تعبیر از عباس اقبال آشتیانی).
این را تاكید كردم كه بگویم اصرار من روی زبان مادری به معنای نفی زبان فارسی كه زبان مادری دوم و زبان ملی ماست نمی باشد.

ببینید! این كه برای سواد اموزی دانش آموز حتما باید فارسی یاد بگیرد ضربه ی بسیار بزرگی به این مملكت دارد می زند. چون در روستاها و حاشیه ی شهرها همه كس این امكان را ندارد كه اول یك زبان دوم یاد بگیرد بعد سواد بیاموزد. من در تبریز با بیسوادهای زیادی سر وكار داشته ام. حالا هم از طریق حمایتی كه از بنیاد كودك می كنم با این مسئله از نزدیك درگیرم. چون سواد ندارند نمی توانند به هم نامه بنویسند. مادر نمی تواند به فرزندش نامه بنویسد. نمی توانند آدرس ها را بخوانند. در صورتی كه می شه الفبا را بدون اموختن فارسی به این قشر یاد داد. یك سواد آموزی نهضتی چند ماهه منظورم هست. آموزش رسمی كه منجر به مدرك می شود منظورم نیست. آموزش رسمی باید به فارسی باشد . اما كلاس های غیر رسمی نهضتی شبانه می توان برگزار كرد كه فقط الفبا را آموزش می دهند. تا این حد بیاموزند آدرس می توانند بخوانند. جایی می روند می توانند سردر را بخوانند و بفهمند آدرس درست رفته اندیا نه. با آن می توانند با زبان خودشان به همدیگر نامه بنویسند. می توانید همین چیزهای كوچك چه قدر زندگی آنها را به سمت مثبت متحول می كند؟! می دانید چه قدر این موضوع به نفع مملكت است؟!

می خواستم به مادر مدد جوی تحت كفالتم نامه بنویسم. موضوع حیاتی بود و می بایست به او نامه می نوشتم. مادر مددجویم فارسی نمی دانست و من بلد نبودم به تركی نامه بنویسم. به فارسی نامه نوشتم تا یكی برایش ترجمه كند.
نامه ظریف بود و باید دقیق ترجمه می شد كه احساس منتقل می گشت.
متاسفانه نامه ای كه نوشتم اثری كه می خواستم نگذاشت.
هنوز هم معتقدم قضیه همان قصه ی
"Lost in translation" بود. شاید اگر می توانستم نامه را به تركی بنویسم كودك تحت كفالتم به جای آن كه در كارگاه قالیبافی بپوسد درس می خواند و خانم دكتر موفقی می شد.
شاید بگویید چرا تلفن نزدی! نمی شد! وضعیت طوری بود كه نمی شد.

به خاطر این چیزهاست كه من به آموزش زبان زنده ی مادری ام اصرار می ورزم. یك چیز لوكس و یك هوس خام نیست. نیاز و ضرورت است نه ژستی جلوی خارجی ها كه بگوییم ما به "اقلیتها" اهمیت می دهم و از این حرفها. ضرورت زندگی است.

كیمیا پرسید:

كلاسهای آموزش زبان تركی یا كردی نداریم ؟ منظورم در بخش خصوصی است یعنی كلاسهایی كه به صورت آزاد برگزار شود و هر كس كه مایل باشد بتواند به صورت اختیاری در آن شركت كند مثل كلاس های آموزش زبان انگلیسی


مینجق:

متاسفانه خیر! نداریم. مجوز نمی دهند كه داشته باشیم. خیلی از تهرانی ها و... هستند كه می خواهند این زبان ها را یاد بگیرند (به خاطر مسایل شغلی یا ازدواج یا صرفا علاقه ی شخصی) اما آموزشگاه پیدا نمی كنند. جای تاسف بسیار هست. اگر مجوز می دادند هم یك مقدار اشتغالزایی می شد هم مشكلات خانوادگی و شغلی بسیاری مرتفع می گشت. این مسئله واقعا مشكل ساز است.
من نمی دانم داشتن چنین آموزشگاه هایی به كجای دنیا بر می خورد. تازه كلی هم باعث همدلی و اتحاد ملی می شود. برخلاف آن چیزی كه مخالفان مطرح می كنند!

كیمیا پرسید:

شما میدانید دلایلشان چیست ؟


مینجق:

اصلا برایم قابل فهم نیست. دلیل قابل قبولی نشنیده ام. فقط می خواهند زودتر صورت مسئله را پاك كنند. دلایلشان بیشتر همان چیزهاست كه علیرضای عزیز هم در بالا اشاره كرد. (البته ایشان منظوری جز روشن شدن مسئله نداشتند به نظرم.) این مسایل كه اشاره كردند با اندكی درایت قابل حل است. در دنیا راهكارهای خوبی برایش وجود دارد. از یونسكو كمك بگیرند راهنمایی های مدونی می تواندارائه دهد

اگر اجازه ی سواد آموزی به روشی كه گفتم (نهضتی و غیر رسمی به زبان مادری) بدهند شخصی كه امكان مادی لازم برای وارد شدن به سیستم آموزش رسمی را ندارد همین طوری به تدریج خودش خود به خود هم فارسی را از راه گوش دادن به رادیو تلویزیون و خواندن كلمات نیمه آشنا یاد می گیرد هم سوادش به تدریج بیشتر می شود.
كافی است الفبا را بیاموزد یاد بگیرد چه طور آنها را به هم بچسباند و كلمه بنویسد. بعدش كه ترسش از این علایم جادویی ریخت به تدریج خود به خود یاد می گیرد.

گاهی یك مانع ذهنی مانع از یادگیری می شود. یك نوع ترس. برای همه ی ما پیش آمده و می شناسیم. كافی است این ترس بریزد.برای یكی در موقعیت اجتماعی و اقتصادی پایین تر این ترس ها صدچندان هستند.
این ترس كه فروریخت یادگیری به سرعت پیش می رود.

یك بار یك تهرانی اینجا شكایت كرد كه ترك ها كه فارسی بلد نیستند در تهران توی صف می زنند و وقتی اعتراض می كنی به تركی چیزی می گویند و اعتنا نمی كنند. این هم از همان موانع هست كه در اثر بیسوادی به وجود آمده. اگر سواد الفبا داشت و به زبان خودش در برگه ای نوشته می شد "صف بایستید" نمی توانست خود را به كوچه ی علی چپ بزند و توی صف بزند. مجبور می شد مانند بقیه ی شهروندان در صف بایستد.
برای همین هم هست كه در كشورهای پیشرفته ی اروپایی این علامت ها را به زبان های همه ی اقلیت ها و مهاجرین می نویسند. این كار را می كنند كه بهانه ای به دست كسی نباشد.
این یك راه شناخته شده است برای دعوت از همه برای احترام به اصول شهروندی. بدون آن جامعه ی مدنی نمی توانیم داشته باشیم.
از این منظر هم كه بنگریم توجه به زبان های محلی لازمه داشتن همدلی و اتحاد مستحكم تر است. راهی منطقی و عملی.

همان طوری كه در بالا اشاره میزان اهمیت دادن به زبان های محلی در هر كشوری از معیار های اصلی بین المللی برای ارزیابی آن كشور از جهت آزادی و دموكراسی است. هرچه كشوری به این موضوع اهمیت بیشتری بدهد رتبه اش بالاتر می رود.
این موضوع چیزی نیست كه با دین و ارزش های ما در تضاد باشد. چرا نباید با بها دادن به آن وجهه ی بین المللی خود را بالا ببریم.
به خصوص وقتی این همه می تواند مشكل گشا باشد.
متاسفانه برخورد منطقی با این مسئله نمی شود. مخالفان آن به دلایل واهی آن را طرد می كنند. به دلایل غیر قابل قبول. می خواهند صورت مسئله را پاك كنند به جای آن كه برای آن راه حلی منطقی بیابند.
اتفاقا درصد عمده ی كسانی كه به دلایل واهی مخالفت می كنند خود زبان مادری ای به غیر از فارسی دارند!
اتفاقا خیلی از كسانی كه دیده ام به این مسئله علاقه دارند اصفهانی هستند. از راه حل و بحث های هوشمندانه ای كه موقع بحث در این موضوع ارائه می دهند معلوم است كه خوب به این موضوع فكر كرده اند و فوایدش را درك نموده اند.
(از همین چیز اصفهانی ها خوشم می آید. آدم از آدم عاقل ضرر و زیان نمی بیند!)

ماهی گفت:

یه نوع سواد مادربزرگ و پدربزرگهای ما دارن كه بش میگن "سواد قرآنی" اونا لازم نیست فارسی یاد بگیرن. فقط قراره در حدی سواد داشته باشن كه بتونن قرآن رو بخونن كه این هم مزایی كه شما میخوان داره!


مینجق:

بله! در قدیم این روش به كار گرفته می شد. موفق هم بود. ببینید! پیام مشروطه چه طور در بین قشر مختلف مردم چرخید؟! با همین نوع سواد! با همین سواد و روش متفكرین مشروطه كه آن زمان "روح القوانین منتسكیو" را به فرانسه می خواندند و در مورد روبسپیر و.... مطالعه می كردند توانستند با اقشار فرودست جامعه ی تبریز و...ارتباط برقرار كنند و بخش عمده ای از این مفاهیم را به آنها به زبان خودشان منتقل كنند.

خیلی حرف بود! خیلی هنر بود! امروزه برایمان این ارتباط نزدیك و این مفاهمه بین قشر روشنفكر و طبقه ی حاشیه نشین متصور نیست.

ماهی گفت:

اگه شروع كنیم برامون متصور خواهد شد
تعداد بی سوادهای كشور ما خیلی كم هست و ما هم فقط می خواهیم به اونها كمك كنیم تا بتونن راحتتر زندگی كنند و از حققشون آگاهتر بشوند
این كارها رو مساجد میتونند انجام بدهند و اتفاقا خیلی از طرف جامعه هم استقبال میشه.

مینجق:

و اما دلیل اصلی و مهم برای اموزش ادبیات زبان مادری از منظر همتیپ ها ی خودم.

مهم هست كه به ادبیات زبان مادری مان احاطه داشته باشیم. باید شعرها و داستان ها و.... را بشناسیم. اینها بخش عمده ای از هویت ما را تشكیل می دهند.

از این منظر باز هم توجه به این موضوع ضامن دوستی و همدلی بیشتر بین اقوام ایران است.
ببینید! بیشتر شیرازی ها و نیشابوری هایی كه دیده ام ابراز علاقه كرده اند كه ادبیات تركی و به خصوص منظومه ی حیدر بابا را یاد بگیرند. همان فرهنگ كه سعدی و حافظ و عطار و خیام پرورده روی منظومه ی حیدر بابا هم آغوش می گشاید. تعارف الكی هم نمی كنند چون یكی دو بیت از حیدر بابا را معمولا از حفظ دارند (اگر تعارف الكی بود حفظشان نمی شد.)

Declaration on the Rights of Persons Belonging to National or Ethnic, Religious and Linguistic Minorities
Adopted by General Assembly resolution 47/135 of 18 December 1992

Article 4

1. States shall take measures where required to ensure that persons belonging to minorities may exercise fully and effectively all their human rights and fundamental freedoms without any discrimination and in full equality before the law.

2. States shall take measures to create favourable conditions to enable persons belonging to minorities to express their characteristics and to develop their culture, language, religion, traditions and customs, except where specific practices are in violation of national law and contrary to international standards.

3. States should take appropriate measures so that, wherever possible, persons belonging to minorities may have adequate opportunities to learn their mother tongue or to have instruction in their mother tongue.

4. States should, where appropriate, take measures in the field of education, in order to encourage knowledge of the history, traditions, language and culture of the minorities existing within their territory. Persons belonging to minorities should have adequate opportunities to gain knowledge of the society as a whole.

5. States should consider appropriate measures so that persons belonging to minorities may participate fully in the economic progress and development in their country.

واقعیت این است كه ما در آذربایجان معلم هایی نداریم كه بتوانند چند صد هزار دانش آموز
مدرسه ای را به زبان تركی آموزش دهند. خودشان این درس ها را به فارسی آموخته اند.
اگر زبان تدریس عوض شود معلم ها در آموزش جدید در می مانند.
معمولا هر دوره ی تغییر نظام آموزشی هزینه ی سنگینی دارد. چندین سال طول می كشد كه دست معلم ها بیاید چه طور به شیوه ی درس دهند و دانش آموزان آن دوره ها ضربه می بینند.
آموزش پرورش استان های ما به اندازه ی كافی مشكلات دارند. این ضربه می تواند سهمگین باشد.

به نظر من بهتر است تاكید روی "آموزش زبان آیین نگارش و ادبیات زبان مادری" و ایجاد كرسی زبان تركی آذربایجانی و فرهنگستان زبان و ادبیات تركی آذربایجانی باشد.

به نظر من اینها نیاز فعلی ما هستند و در چارچوب قانون اساسی انجام پذیر هستند.
به علاوه هزینه ی زیاد ندارند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هویت زنانه

+0 به یه ن

 از اسفند ماه تا كنون من با عده ای داشتم بحثی در مورد هویت زنانه و هویت قومی و ملی می كردم. نظرات خودم را در ادامه ی مطلب می نویسم و خوشحال می شوم نظر شما را بشنوم به خصوص بیشتر نظراتم هنوز از جنس سئوال است و جواب قاطع برایش ندارم.  این وبلاگ از تبریز خواننده زیاد دارند. مطالب مطرح شده در ادامه ی مطلب دغدغه هایی است كه بیشتر در بین خرده فرهنگ خودمان مطرح می شود. امیدوارم به خصوص آقایان  آن را بخوانند ونظر دهند.

 با كلیك بر" آردینی اوخو" می توانید ادامه ی مطلب را ببینید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل
آردینی اوخو


  • [ 1 ]