Big fish in a small pond

+0 به یه ن

در وبلاگی مادری در مورد دغدغه های تحصیلی و علمی پسرک نوجوانش نوشته. شخصی هم نظری به این صورت گذاشته:
"افق های پسرک شما از افق های انسان های به ظاهر بزرگی که تا کنون پیرامون خودم دیده ام بسیار وسیع تر است.نگران نباش با این ذهنی که او دارد خودش یک روز متوجه می شود که اصلآ بحث دانشگاه و شغل و ثروت نیست و تنها چیزی که مهم است زندگی است و او یک روز به این حقیقت تلخ پی می برد که در اینجا از تنها چیزی که خبری نیست زندگی است.زمانی که به این حقیقت پی برد دو راه دارد،یا می ماند و خودش را با دانشگاه و شغل و ازدواج و فرزند و کسب درآمد مشغول میکند و یا میرود تا با تمام وجود زندگی را تجربه کند.یادت باشد در آن روز احساسات مادری بر تو غلبه نکند. فیلم سینما پارادیزو را یادت می آید؟در سکانسی از فیلم وقتی آپاراتچی پیر سینما آن پسر را همراهی میکند تا از روستا برود، به او میگوید:برو و پشت سرت را هم نگاه نکن،اینجا از زندگی خبری نیست."

اونجا چیزی ننوشتم. اما صلاح دانستم اینجا نظری بگذارم. هر کسی با این دید (":برو و پشت سرت را هم نگاه نکن،اینجا از زندگی خبری نیست" )  جای دیگر هم که رفته هیچ چی نشده. چیزی نشده جز یک بازنده که مرتب برای خودش دل می سوزونه. در فرهنگ غربی به خصوص آمریکایی هم که می دوتید self-pityمذموم هست.
کسی در زندگی موفق می شه که هر جا که هست سعی کنه از جنبه های مثبتش استفاده ببره. بعدش که اونجا برایش کوچک شد و چیزی نداشت به او اضافه کنه یا سعی کنه اونجا را بزرگ تر کنه یا سعی کنه بره به یک جای بزرگتر.

در این داستان طنز منظورم را بیشتر شکافتم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ ]