در فرهنگ آمریكا اعتماد كردن (trust)به نوعی یك ارزش اخلاقی حساب می شه. كسی كه اعتماد می كنه به قول خودمون خیلی "مشدی و لارج" هست! در مقابل بدبینی (cynicism) به شدت نكوهیده.
حالا من كاری به فرهنگ آمریكایی ندارم. در مورد همین جا می خواهم صحبت كنم. اینجا بدبین بودن و كاسه زیر نیمكاسه گشتن را از زمانی كه به یاد دارم نشانه تیزهوشی می دانستند. الان هم كه دیگه ماشالله اغلب مردم تیزهوش شده اند و خیلی كم به سیستمی یا شخصی اعتماد می كنند!
مثلا كمتر به سیستم آموزشی اعتماد می كنند. گویا در مدارس خیلی از معلم ها ادعا می كنند كسانی كه كتاب های درسی را نوشته اند كارشان را بلد نبودند و اینها از روی جزوه خودشان درس می دهند. زمان ما این طوری نبود! اما این روزها از خیلی ها این را می شنوم. از آن طرف هم دانش آموز خودش را خیلی زرنگ می داند و خیال می كند نه مولف كتاب ها به اندازه ی او می فهمد و نه معلم! او هم یا درس نمی خواند یا برای خودش در همان عالم بچگی سیستم آموزشی ترتیب می دهد كه به نظرش خیلی پیشرفته تر هست.
همین بحث در مورد سیستم پزشكی هم صادق هست. بیمارها خیال می كنند پزشك ها و .... كار خودشان را بلد نیستند یا فقط دكان باز كرده اند و از خودشان روش های درمانی ابداع می كنند و به توصیه پزشك ها عمل نمی كنند.
همین طور هست در مورد سیستم حقوقی و قضایی و سیستم استخدامی و....
همین طور هست در مورد اعتماد روسا به عملكرد مرئوسین. به گزارش های مرئوسین اعتماد نمی كنند و لو این كه از او جز صداقت هیچ ندیده باشند. به او اعتماد نمی كنند و برایش جاسوس می گمارند. جاسوس هم بنا به تعریف آدم حقیری است و معمولا اطلاعات غلط می دهد و رئیس دور بر می دارد و بر كارمند صادق می تازد. بعدش هم معلوم می شود كه كارمند اصلی اطلاعات درست داده و جاسوس خواسته دو به هم زنی كند. جناب رئیس یك مقدار كنف می شود اما دست از این كار خود برنمی دارد. به زعم خود خیلی زرنگ و تیزهوش هست كه چنین می كند.
چیزی كه من ملاحظه كرده ام هم سر آدم های ساده لوح كه خیلی راحت به همه كس و همه چیز اعتماد می كنند زیاد كلاه می رود و هم سر آدم های بدبین كه زیر هر كاسه ای نیمكاسه ای می بینند و بدبینی را با افتخار جزو ویژگی های هویتی خود قلمداد می كنند. تازه سر دسته ی دوم بیشتر هم كلاه می رود.
كسی كمتر سرش كلاه می رود كه اصل (دیفالت) را براعتماد می گذارد اما هوشیار هم هست و مبنای این اعتماد را هر از گاهی به طور نامحسوس باز بینی می كند و بر اساس هزینه سنجی عقلانی تصمیم می گیرد. وقتی طرف اصل را بر اعتماد می گذارد بیشتر افراد هم دوستش دارند و هوایش را دارند اما اگر اصل را بر بی اعتمادی و بدبینی می گذارد به خیلی ها بر می خورد و می خواهند با كلاه گذاشتن سر او نشان دهند "كه چی! خیال كردی خیلی زرنگی! ده تا مثل تو رو روی انگشت می چرخانم !"
از طرف دیگر وقتی شخص خودش را هالو نشان دهد یك عده ی دیگه تحریك می شوند كه سرش كلاه بذارند.
این از بحث اعتماد به اشخاص . حالا برسیم به سیستم ها. سیستم های آموزشی, درمانی, اداری و.... ما البته صدها ایراد دارند. اما این طور هم دیگه نیست كه بدبین ها می گویند. در مجموع دیده ام آنها كه اصل را بر بی اعتمادی می گذارند بیشتر ضرر می بینند تا كسانی كه اصل را بر اعتماد می گذارند.
اشتراک و ارسال مطلب به:
فیس بوک تویتر گوگل