عشق با بوی گاز و گازوئیل

+0 به یه ن

سریال خانه سبز در دهه هفتاد که یادتان هست. پسر ۱۸ ساله خانواده، فرید برای خودش و عروسش -که دختری ۱۷ ساله از شهرستان بود که مادرش هم فوت شده بود- در پشت بام آلونکی ساخته بود. دلخوشی شان هم این بود که در«باغ کولر» شان قدم بزنند. هر از گاهی هم پدر فرید، پنجره را باز می کرد و داد می زد «من به خدا خیلی خوشبختم» که البته کارتن خواب های خیابان با پرخاش پاسخش را می دادند. به این ترتیب، به ما بینندگان یادآوری می شد که همین که کارتن خواب نیستیم و سقفی بالای سرمان هست باید همصدا با شخص اول سریال از ته دل حس خوشبختی کنیم. سریال هر چه بود از رنگ سبز زیاد استفاده کرده بود. عروس هم گاه روسری و مقنعه قرمز سر می کرد که نسبت به سایر سریال ها که زنها در آن مشکی پوش بودند جلوه بصری بیشتری داشت.

از این رو سریال بسیار محبوب شد. چنان محبوب که با الهام از همین وضعیت فرید و همسرش یک سریال دیگر ساختند. این زوج از آنها هم ساده زیست تر بودند و در یک موتور خانه،  آشیانه عشق خود را بنا نهاده بودند!!! درست شنیدید در یک موتورخانه. لوله ها وشیرها را رنگارنگ کرده بودند که مثلا زیبا باشد! در همان شرایط فلک زده هم صبح ها می نشستند و به استکان چای چشم می دوختند به امید این که تفاله چای ظاهر شود و نوید از آمدن مهمان بدهد. ومهمان هم- معمولا از فک و فامیل شوهر- سرزده  برایشان می آمد و آنها از خوشحالی سر ازپا نمی شناختند.

 خلاصه در دهه هفتاد، درست همان زمان که آقازاده ها بار خود را می بستند، این گونه در بین همنسلان من فرهنگ سازی می کردند که ساده زیست و قانع باشیم.

جالب آن که ما، دهه پنجاهی ها، هم  عموما می پذیرفتیم. همچین بچه مثبت هایی بودیم و سرمان توی کار خودمان بود.

 

آلونک در پشت بام  از نظر ضوابط شهرداری غیرمجاز هست. خیرسرشان، پدر و مادر فرید در سریال، هر دو وکیل بودند اما ظاهرا این را نمی دانستند!!!

زندگی در موتورخانه-حتی در اوج عشق!!!!- هم اصلا درست نیست. سالم و ایمن نیست.  یک زندگی مشترک توام با عشق، مینیممی از استانداردهای سلامت و ایمنی را باید داشته باشد. موتورخانه آلودگی های مختلف (صوتی و بو و....) دارد.  یعنی چه که با عشق زندگی کنید و به این شرایط قانع باشید!؟

سلامت و ایمنی مهم هستند.

 

به هر حال زندگی در موتور خانه، فانتزی احمقانه سریال های دهه هفتاد بود که گذشت. اما واقعیت تکان دهنده موجود آن هست که همین اکنون در خیلی از ادارات و کارخانجات و  کارگاه ها و البته در معادن، محل کار کارگران و تکنیسین ها و... در مکان های ناایمن هست.  حتی وقتی اتاق هایی ایمن و مناسب  موجود هست کارگران و تکنیسین ها را در اتاق هایی ناایمن با هوایی آلوده و شرایط نامناسب جای می دهند. اتاق خوب ها را  خالی نگه می دارند برای مهمان یا آدم مهم ها !!!

شما را به خدا- اگر در اداره ای، دانشگاهی، کارگاهی یا کارخانه ای حرفتان برو دارد نسبت به این مسایل بی تفاوت نباشید. همین انتقال کارگران به اتاق مناسب به دور از آلودگی صوتی و..... یعنی این که پدر یا مادر یک خانواده عمر سالم بیشتری خواهد داشت و در هنگام مراجعه به خانه کمتر با کودکان معصوم خود عصبی خواهد شد. این یعنی نسل آینده کمتر عقده ای خواهند بود.

 

 

 

پی نوشت: کلمه شهرستانی را وقتی من به کار می برم بار معنایی منفی ندارد. خودم هم شهرستانی هستم. اهل تبریزم. غرضم از تاکید بر شهرستانی بودن عروس این بود که در تهران کس و کاری نداشت. نمی توانست وقتی از رطوبت و گرمای «باغ کولر» ها به تنگ می آمد و حوصله خانواده شوهر را نداشت بپرد برود به خانه پدر و مادرش. چاره ای نداشت جز این که وضعیت همان آپارتمان را تحمل کند ودلش خوش باشد که سبز هست.

 

پی نوشت دوم: قدیمی ها شناور شدن  تفاله چای بر روی فنجان چای را نوید بخش آمدن مهمان می دانستند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ ]