اندر فضیلت قناعت

+0 به یه ن

آنا در وبلاگش متنی منتشر كرده بود با عنوان "اهمیت سكوت" . پس از آن بحث نسبتا مفصلی شد. ظاهرا همه خوانندگان آن وبلاگ كه نظر گذاشته بودند  از چیزهایی مانند مصرفگرایی مهمانی های اجباری و پزدادن شكایت داشتند.  من هم نظر زیر در وبلاگ آنا گذاشتم:

"من آنا را در فضای واقعی هم می شناسم و می دونم واقعا این موضوعاتی كه داره در باره شان می نویسه دغدغه ی واقعی اش هم هست. شخصی نیست كه اینجا این چهره را از خودش نشان بده در زندگی واقعی یك جور دیگه. اگر به واقع نظر و دغدغه ی او این همه در فضای مجازی به این سرعت  همدرد پیدا می كنه می شه در دایره ی معاشرت های خودمون تحولی در راستایی كه برای ما مطلوب هست برداشت. تك تك نمی شه. هر كسی جزیره ی تنها باشه سیل از دور و بر می آید و می بردتش. اما اگر این افراد جمع بشوند و شیوه ی زندگی خودشان را داشته باشند و از این كه همان طور كه هستند خود را بنمایانند نیاز به تونل فرار نخواهد بود. در هر جمعی كانال تهویه ای خواهد بود كه آنا هوا برای نفس كشیدن كم نیاره. حالا فكر كنیم ببینیم چی می شه كرد.

وقتی این همه آدم با هم همنظر هستند چرا برای ایجاد خرده-فرهنگ خودشان در دل فرهنگ غالب تلاشی نمی كنند!؟ خواست دوری از پز دادن و مصرفگرایی چیزی نیست كه خطری داشته باشد. موضوع جنجالی سیاسی یا مذهبی یا جنسی نیست كه تبعات خطرناك داشته باشد. این همه آدم وقتی می گویند از فلان رسم و رسوم و بهمان ناراضی هستیم می توانند در اینترنت صفحه ای تشكیل دهند و یا در فضای واقعی جمعی و دوره ای. با شجاعت و جسارت خود را همان هستند و خوش دارند معرفی كنند و  تصریح كنند و دیگران هم ببینند كه اینان لزومی نمی بینند همرنگ جماعت شوند. در روند خیلی عیبی نمی بینند كه بخواهند مطابق میل اكثریت عوض شوند. اگر این جرئت و همت را بكنند پس از اندك زمانی جمع بزرگ تر هم خواست ها وسلیقه های آنها را به رسمیت می شناسد. لزوما قبولشان نمی كند و خود مانند آنها نمی شود. اما این واقعیت را به رسمیت می شناسد كه این جمع و این گروه مجبور نیست به ساز آنها برقصد. دست كم هوا تهویه می شود و نیازی به تونل برای فرار نخواهد بود. حالا نمی گم زحمت این كار را هم آنا باید بكشد و مسئولیت جمع كردن افراد را به گردن بگیرد.. ولی اونهایی كه خیلی ناراحت هستند می توانند همت كنند. "

بعدش به طور پراكنده مطالب زیر را نوشتم:

1) ظاهرا در این سال ها فقرا گوی سبقت را از اغنیا در ولخرجی و مصرفگرایی ربوده اند. این روزها یكی از طبقه ی متوسط قبل از خرید یك قلم جنس جدید بیشتر احتمال دارد از خود سئوال كند كه آیا به این خرید نیاز دارد؟ آیا در خانه و در كمدهایش جای مناسب برای آن سراغ دارد؟ اما فقرا كمتر در خرید از این گونه تردید ها می كنند. فشار اجتماعی از سوی اطرافیان بر فقرا برای خرید بیشتر هست تا بر اغنیا. به خصوص در مواردی نظیر تهیه جهیزیه. باز اگر كسی به لحاظ مالی امكان خرید داشته باشد و این كار را بكند یك چیزی. اما فقرا ندارند!آن پس انداز اندكشان را هم كه قرار بود در روز مبادا و در روز بیماری خرج كنند صرف خرید اجناسی می كنند كه به درد شان نمی خورد و خانه كوچكشان را تنگ تر می سازد. این خرید بی رویه و نداشتن پس اندازی كه به آنها اطمینان خاطر بدهد فشار روحی كشنده ای بر آنها وارد می سازد. اگر یادتان باشد من حدود سه سال پیش برای بنیاد كودك اینجا زیاد تبلیغ می كردم. سرگذشت اغلب مددجویان را كه بخوانید می بینید والدینشان به خاطر ناراحتی اعصاب هست كه از كار افتاده شده اند. به طور بی رویه ای خرج می كنند و بر هم فشار می آورند تا جایی كه دیگه می بُرند.

2) زمانی رسم هدیه دادن و هدیه گرفتن محدود به زمان های خاص بود. از بیست سال پیش مرتب مناسبت برای كادو دادن "ابداع" و "اختراع" و "كشف" شده. مثلا من بچه بودم اصلا نام "رغییب" را نشنیده بودم. نمی دونم چه كسی این مناسبت را از توی صندوقخانه مادربزرگش بیرون كشید و دوباره احیا كرد. زمان یواش یواش گذشت حالا باید به این مناسبت هم كادو داد. مثال هایی از این دست فراوانند. برخی می گویند با این كه از بهمان "گؤروش" خوششان نمی آید اما "مجبورند" كه بروند چون باید كادو ببرند. یك همچین فشار اجتماعی هست. این رسوم به لحاظ مالی روی كسانی كه تمكن كافی دارند زیاد فشار نمی آورند. روی طبقات پایین اجتماع هم شاید باز زیاد فشار نیاورد چون از آنها انتظاری نیست. ولی فشار مخربی می آورد روی قشرهایی كه جامعه به شغل آنها به چشم شغلی پرپرستیژ می نگرد اما در آمد شان (اگر به ورطه تاجر مسلكی نیافتند) آن قدر ها بالا نیست. مثل معلم ها. معلم بر خود فشار می بیند كه در این مناسبت هایی-- كه هر سال هم بر تعدادشان افزوده می شود-- كادوی آبرومند ببرد. از طرف دیگر تا دكان تدریس خصوصی باز نكند مخارج این همه كادو را نمی تواند تامین كند. مجبور می شود به بچه های معصوم سر كلاسش به صورت كالای تجاری نگاه كند. انواع و اقسام تكنیك ها را به كار می برد كه آنها را در فشار بگذارد تا بخواهند او معلم خصوصی شان شود. از جمله تكنیك ها گرفتن امتحانی هست كه به هیچ وجه سواد دانش آموز را نشان نمی دهد. نوعی زهر چشم هست كه اگر در كلاس خصوصی من شركت نكنی نمره نخواهی آورد. اعتماد به نفس دانش آموز را می كشد. از مادران حرف های زیادی نشنیده ام كه چگونه معلم های حریص استعداد بچه را كور می كنند كه پول بیشتری استخراج كنند. این مادرها دم بر نمی آورند چون می ترسند معلم نمره بچه شان را كم دهد. اما من مادر نیستم و ترسی از این جهت ندارم. این فرهنگی كه خود به آن دامن می زنیم آموزش كشور ما را به ورطه نابودی می كشاند. دود آن هم دیر یا زود به چشم همه مان خواهد رفت!

3)

میترا نوشت: "و به همین دلیل، بیمار كالای تجاری پزشك می شودو نظام سلامت نابود!
چون همون فشار اجتماعی القا كرده پزشك باید فلان خانه و باغ و ماشین و مسافرت ها رو داشته باشه"

 

4) همین نوع فشار روی وكلای دادگستری هم هست. شاید حتی به نوعی بیشتر. بسیاری از مردم گمان می كنند كه اگر وكیلی كمتر از بنز سوار شود و دفترش آن چنانی نباشد و كفش و كت و شلوار تنش مارك دار نباشد لابد وكیل خبره ای نبوده و نتوانسته مراجع جذب كند یا از حقشان دفاع كند. به چنین وكیلی مراجعه نمی كنند. در صورتی كه این تصور درست نیست. شاید آن وكیل دوست ندارد زندگی تجملی داشته باشد. و یا آن قدر با موكلینش صادق بوده كه به آنها بلف نزده. اگر دیده موردشان به لحاظ قانونی شانس برد ندارد به صداقت از اولش گفته. معمولا وكیل حریص این را نمی گوید وعده بیهوده می دهد كه حتما مورد تو رای خواهد آورد و تو فلان پول هنگفت را نصیب خواهی شد. حق وكالتش را هم همان اول می گیردو می برد صرف خرید زلم زیمبویی می كند كه چشم افراد سطحی را می گیرد!

5) همان طوری كه میترا اشاره كرد پزشكان نیز از جمله اقشاری هستند كه جامعه از آنها انتظار راكفلر بودن دارد. شاید یك پزشك جا افتاده -حتی اگر عمری به سوگندنامه بقراط خود وفادار مانده باشد- بتواند این انتظار را برآورده كند اما یك پزشك تازه كار نمی تواند. در ابتدای راه وضع مالی پزشكان تفاوت چندانی با دیگر تحصیلكردگان ندارد. اما جامعه بر آنها فشار می آورد كه مثل اوناسیس ولخرجی كنند. برخی زیر آبی می زنند و بیماران را مانند كالای تجاری می بینند تا ره صد ساله را یك شبه بپیماند. برخی دیگر كه نمی توانند وجدان خود را راضی كنند تا به این راه بروند عجیب تحت فشار هستند. تحت فشاری كشنده كه در كنار فشار كار پزشكی توام با وجدان پیری زودرس می آورد. چند سال پیش شب عید عزیزی بسیار ناراحت بود. پرسیدم چه شده گفت یكی از نزدیكانش شب زنگ زده بود و كلی گریه و ناله می كرد كه نمی توانم برای شب عید نونوار شوم. گفتم او كه هم خود پزشك هست و هم همسرش. اگر او بخواهد بنالد پس وای بر حال دیگران! گفت برای پزشكان جوان سخت تر هست چون دور وبری ها انتظار دارند حتما مارك دار بپوشند و او امكانش را ندارد. دلم سوخت واقعا سوخت. حیف آن خانم دكتر جوان نبود كه سر این چنین چیز پیش پا افتاده ای خود و عزیزانش را چنان بیازارد؟! یك خانم دكتری حاذقی هم هست كه خودم به تشخیصش ایمان آورده ام. از آن تیپ
دانشجویان پزشكی كه تنها از روی جزوه پر غلط و غلوط استادی چیزی حفظ می كنندو نمره می آورند نبود. دكتری بود كه به همراه پدرش- كه او نیز پزشك بود- دل و روده گوسفند تشریح كرده بود. پزشكی توی خونش بود. در طول ترم استاد كتاب های مرجع پزشكی را به زبان انگلیسی با طمانینه و اندیشه در هر جمله خوانده بود (چیزی كه اغلب دانشجویان پزشكی نمی كنند!). نسبت به مكانیزم بدن حس داشت. در پزشكی و تشخیص قدرت استنتاج داشت. چیزی كه باز اكثر پزشكان متاسفانه ندارند. اغلب پزشكان تنها چند واژه ی تخصصی می آموزند و تنها بلد هستند آنها را با ژست تحویل بیمار دهند بی آن كه حسی نسبت به مكانیزم بدن داشته باشند یا قدرت استنتاج از روی مشاهدات داشته باشند. این خانم دكتر جوان جزو اقلیتی از پزشكان بود كه ورای ژست "خانم/آقای دكتری" هم دكتر بود. شخصی دراین سطح داشت خود خوری می كرد كه چرا نمی تواند همان گونه كه جامعه از او انتظار دارد لباس مارك دار برای شب عید بخرد! حیف كه با او صمیمی نبودم والا به او زنگ می زدم و بر سرش داد می كشیدم:"آخه دختر! خانم دكتر! تالی ابن سینا! شأن تو و امثال تو خیلی بالاتر از اینهاست كه بخواهی سر لباس مارك دار این جوری خود خوری كنی!" متاسفانه این همه فشار عصبی و خودخوری های بیهوده او رابه پیری زودرس رساند. شاید بگویید خود ابن سینا هم پیری زودرس داشت. پیری زودرس ابن سینا از خوش گذرانی بود نه از خود خوری. عمری كیف دنیا را برد و گفت "عرض زندگی مهم تر از طول آن هست."پیری زودرس ابن سینا ی آن دوران كجا و پیری زودرس ابن سیناهای این روزگار كجا!

6)

 

 فراموش نكنیم در گذشته ی نه چندان دور این كشور قحطی های كشنده ای را پشت سر گذاشت. نه از اون قحطی ها كه در آلمان و فرانسه آمد و این همه در موردش فیلم می سازند. قحطی آنها ازدوران فزونی صد سال پیش ایران اعیانی تر بود. من همیشه در شگفت بودم چه طور یك ایتالیایی می تواند قحطی زده باشد وقتی ماهی های دریا تا پیش پایش می آیند. كجا ما در ایران از این منابع عظیم غذایی داشته ایم ؟! حتی در شمال هم این قدر فزونی نیست. ماهی در شمال پیش پایت نمی آید! قحطی هایی كه در این گوشه از كره زمین می آمدند و كمتر كسی هم درباره اش فیلم می سازد خیلی شدیدتر بودند. دیگه با توصیفش شما را ناراحت نمی خواهم بكنم. در قحطی اواخر قاجار 8 میلیون نفر از گرسنگی و وبا جان سپردند. جمعیت ایران نصف شد. آخرین قحطی ها هم اواخر رضا خان و آغاز جنگ جهانی دوم بود. حدود 70 سال پیش. شاهدان آن زنده اند. (ان شاالله صد سال دیگه هم زنده باشند!) نسل جوان امروزی نوه های آنهاست. خیلی نگذشته. یكهو در تبریز لاله پارك باز می كنند و برندهای معروف شعبه می زنند. طبیعی هست كه یك تب مصرفگرایی و پز دادن و..... فضای شهر را بگیره. این مرحله هم می گذره. دیر یا زود چشم و دلها سیر می شه. اما اگر خودمان تلاش كنیم مرحله گذار سریع ترمی تونه اتفاق بیافته و گذار می تونه به حالت بهتری بیانجامه نه بدتر!

 

7)

 راستش من پیش بینی می كنم این فرهنگ مصرفگرایی و برندگرایی و پز دادن سر آن دیر یا زود به یك حس پوچی همه گیر برسه. اگر خواسته و انتظار متعالی تر جایگزین آن نشه مرحله ی حس پوچی بدتر از این مرحله هیجان انگیز مصرفگرایی و پز دادن خواهد بود. بسیار بدتر!

 

8) در محل كارمان اگر موفق بشیم پست-داك ها و دانشجویانی را جذب كنیم كه از پژوهش و بحث علمی شادكام می شوند محیط شاد خواهد بود. خوشبختانه در صد عمده دانشجویان و پست-داك ها ی جدید پژوهشكده فیزیك همین روحیه را دارند. از افسردگی و خمودی اینجا خبری نیست. بحث علمی كه می كنیم همگی شاد می شیم. تمام تلاشمان را باید بگذاریم كه چنین افرادی را جذب نماییم. از زنجموره و ناله و غرولند های بازاری مسلك اینجا در گروه انرژی های بالای پژوهشكده فیزیك خبری نیست.  در ایران, بازاری كه به هر كسی (از جمله بازاری دیگر) می رسد از كسادی بازار می نالد و از زیاد بودن مالیات ها شكایت می كند هرچند درآمدش نجومی باشد. خرافی تر ها این كار را می كنند تا چشمشان نزنند. واقع بین ها این زنجموره را می كنند تا جوجه كمونیست ها علیه آنها تحریك نشوند.
ادبیات یك ساینتیست شاید با مسئولی كه حقوق او را تعیین می كند این باشد و با او چانه بزند و بنالد كه حقوق كفاف نمی دهد اما با همكارش این نیست! ساینتیست به ساینتیست كه می رسد می گوید:"اما خودمونیم ها! چه كاری در دنیا لذیذ تر از این ریسرچ ما!؟ هیچ پول هم نمی دادند باز من می نشستم و گوشه ای و همین كار را می كردم. راستی چرا به ما پول می دهند وقتی بدون پول هم همین كار را می كردیم!؟" ساینتیست یه ساینتیست كه می رسد می گوید " چه لاكشری ای بالاتر از این كه آزاد باشی در مورد چیزی كه دوست كار پژوهش كنی؟!"
ادبیات ساینتیست با ساینتیست این هست هرچند ممكن هست در مقابل كسی كه دارد بودجه تعیین می كند درست مثل بازاری حرف بزند.
كسی با ادبیات بازاری بخواهد با همكارش حرف بزند جایش در یك پژوهشگاه نیست. بهتر هست برود بازار. آنجا به هدفش (پول) خیلی بیشتر می رسد. جای پژوهشگران را هم تنگ نمی كند. روحیه شان را هم با غرولندهایش كسل نمی كند

 

9)

چند سال پیش در مجله ی یكی از این خطوط هواپیماهایی در هواپیما مطلبی در مورد "لاكشری" یا تجمل و تحول جلوه های آن در گذر زمان خواندم. نوشته بود كه اواخر قرون وسطی و در زمان رنسانس فلفل و ادویه و شكر اقلام تجملاتی بودند. بعدش راه های تجارتی باز شدند و این قبیل اقلام اجناسی معمولی شدند كه در هر خانه ای یافت می شوند. تا مدت ها پارچه های ابریشمی و كشمیر لوكس حساب می شد اما حالا دیگه نه به اون صورت. نوشته بود در حال حاضر فضا و زمان هستند كه لوكس حساب می شوند. (البته منظور فضا-زمانی كه ما در نسبیت در موردش سخن می گوییم نبود!) منظورش این بود كه در این دوران ماشینی كه وقت را طلا می انگارند اگر یكی برای عزیزی یا مشغولیتی وقت بگذارد در واقع كار لوكس درخور توجهی كرده. همین طور با توجه به این كه خانه ها كوچك هستند و به بركت زندگی مصرفگرایانه پر و مملو از انواع و اقسام خنزر پنزر بی مصرف, اگر فضای خالی در ساختمانی باشد احساس لوكس و تجمل و حشمت به فرد دست می دهد.
چیزی كه من در چارچوب فرهنگ امروزین خودمان به آن اضافه می كنم "داشتن استقلال رای در خرید" هست. این روز ها هرچه به لحاظ اقتصادی و اجتماعی ضعیف تر باشی بیشتر رویت فشار از طرف اطرافیان هست كه چیزهایی بخری كه به آنها نیاز چندانی نداری. از یك حد كه وضعیت مالی و اجتماعی ات بالا رفت تازه تازه این قدرت را در خود حس می كنی كه به خود بگویی لازم نیست فلان چیز را هم بخرم. قوی تر می شوی و می توانی به این فشار شكننده اجتماعی اطرافیان "نه" بگویی.

 

10) اگر "قناعت" كلمه كهنه ای هست و "كلاس" نداره و نمی خواهید استفاده كنید بگویید:

frugality

11) اگر این تیپ حرف ها را به اطرافیانتان رو در رو بزنید ممكن هست به آنها بربخورد. شایدمسئله را شخصی ببیند وخیال كنند به فلان رفتارشان طعنه می زنید. اما اگر در اینترنت ودر جایی كه آنها هم می خوانند بنویسید درنوشته شما تامل می كنند. اگر هم از شما نپذیرند این خواست شما را به رسمیت می شناسند. به خصوص اگر ببینند یك عده به نظر شما لایك زدند! از منظر آنها این لایك ها به این معنا خواهد بود كه نظر شما آن قدرها هم غریب نیست ودر نتیجه لازم نیست به زور شما را عوض كنند! به این ترتیب راحت تر می توانند شما را  همان طور كه هستید قبول كنند.

 

 

 

 

 

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ ]