سربازان كوچك-قسمت پنجم و آخر

+0 به یه ن

پدر آیدا مهندس راه وساختمان است و یك شركت ساختمانی موفق دارد. آیدا برادری به نام آرش دارد كه وكیل دادگستری است. وقتی آرش فارغ التحصیل شد برای باز كردن دفتر وكالت احتیاج به پول داشت اما آرش مغرور تر از آن بود كه از كسی پول بخواهد- حتی از پدرش. مادر آرش مرتب از پدر او می خواست تا سرمایه ای در اختیار آرش بگذارد تا كار خود را شروع كند. اما پدر آرش می گفت:" حالا زوده !بذار بره یه مقدار خودش كار بكنه. سرش به سنگ بخورده. بادش كه خوابید و فهمید دنیا دست كیه پول كه سهله جونمم بهش می دم. كی نزدیك تر و مهمتر از اون؟ به هر حال ما كه می ریم و این پول رو برای اینا می ذاریم. به جای این كه فردا این پول رو گریان ببرن بذار الان خندان ببرن. ما هم خنده شونو ببینیم كیف كنیم."
آرش دست خالی كارش را شروع كرد. سختی هایی زیادی كشید اما "سرش به سنگ نخورد". بر خلاف انتظار پدر، توانست خودش برای خودش سرمایه فراهم بیاورد و هیچ وقت دستش را پیش پدرش دراز نكرد.به علاوه چون وكیل بود از نظر حقوقی به خیلی از كارها و سرمایه گذاری های پدرش ایراد می گرفت. می گفت فلان كار بی گدار به آب زدن است. پدر آرش عصبانی می شدو می گفت:" تو دنیا نیامده بودی من از این جور كارها می كردم." تقریبا همیشه هم پیش بینی های آرش درست از آب در می آمد! اما پدر آرش هنوز هم معتقد بودم آنچه كه او در خشت خام می بیند آرش كه آن همه كتاب حقوق ازبر كرده و هر روز در دادگاه صد مورد از این گونه اختلافات می بیند، در آیینه هم نمی تواند ببیند!
اماوقتی آیدا فارغ التحصیل شد، پدر آیدا با طیب خاطر سرمایه در اختیار او گذاشت تا شركت خود را افتتاح كند. یكی به این علت كه پیش بینی قبلی اش در مورد آرش درست از آب در نیامده بود. عملا از وقتی آرش بدون كمك او دفتر وكالت خود را باز كرده بود بیشتر داعیه استقلال و بی نیازی از پدر پیدا كرده بود.

 دوم به خاطر این كه نمی خواست آیدای عزیز دردانه او زیر دست كس دیگری كار كند .

 سومین و مهمترین علت آن بود كه پدر آیدا هرگز گمان نمی كرد آیدا هم مثل آرش داعیه استقلال داشته باشد. گمان نمی كرد آیدای جیگولی بیگولی او- كه هنوز خرسك تِدی كه در تولد سه سالگی اش از او هدیه گرفته روی پاتختی اش می گذارد - بخواهد و یا بتواند شركت را به تنهایی اداره كند. گمان می كرد این شركت فقط اسماً مال آیدا خواهد بود و تا سالها رسماً خود او امور شركت را به دست خواهد گرفت. اما پیش بینی پدر در این مورد هم اشتباه از آب درآمد! آیدا خیلی زود امور را در دست گرفت!
ابتدا پدر آیدا باور نمی كرد! گمان می كرد آیدا دارد "ناز" می كند. وقتی آیدا درپنج سالگی از دوچرخه اش زمین می خورد، دوان به سوی پدر می آمد تا در آغوش او آرام گیرد. پدر آیدا بر این امید بود كه درست مثل گذشته ها در شركت هم همین كه مشكلی پیش آمد آیدا به سوی او بیاید. اما با تمام ناباوری می دید كه آیدا در امور حقوقی شركت بیشتر با آرش مشورت می كند تا با او. این موضوع بیشتر به پدر آیدا بر می خورد. حتی پیش خودش تئوری توطئه می بافت و با خود می گفت:" آیدا كه خودش هنوز دختر كوچولوی باباست. حتما این پسره بهش خط می ده. خود كرده را تدبیر نیست!" قصه "خود كرده" از این قرار است:وقتی آیدا دنیا آمد آرش هفت ساله بود. پدر شان كه می ترسید آرش به او حسادت كند او را به كناری خواند و گفت كه او مثل پدر دوم آیدا ست و به عنوان برادر بزرگ تر باید مواظب او باشد. آرش این نقش را خیلی جدی گرفت! حتی یك بار جان آیدا را كه به سمت ماشینی در دو سالگی می دوید نجات داد و از همان موقع شد قهرمان مادر كه از مشاهده واقعه غش كرده بود. آیدا در شانزده و هفده سالگی از دست نقش حفاظتی آرش كه اغلب دست و پا گیر بود شاكی بود . اما از وقتی كه شركت خود را باز كرده روی كمك های آرش زیاد حساب می كند. البته تصمیم گیری نهایی همیشه با خود آیدا ست. برعكس تصور پدر آیدا از آرش "خط نمی گیرد" اما مشاوره حقوقی با آرش را مفید می یابد.
بعضی وقت ها پدر آیدا به خانمش شكایت بچه ها را می كند:
-من عمری شركت داری كردم الان این دختره منو می ذاره می ره از این پسره مشورت می خواد.
-هم اون "دختره" و هم اون "پسره" اسم دارن! هر دوشون هم بچه های تو هستن. تو باید شكر كنی كه می تونن روی پای خودشون بایستن. باید شكر كنی با هم متحدن. هیچ فكر كردی اگر با هم دعوا داشتن چه قدر كار من وتو سخت می شد؟ طرف كدوم یكی رو می خواستی بگیری؟ ببین این آرش من چه قدر آقاس! چه قدر دل گنده اس كه با این كه به او هیچ سرمایه ای ندادی و در عوض برای آیدا شركت باز كردی نه تنها هیچ كینه ای به دل نگرفته بلكه داره تمام سعی اش را هم می كنه كه به آیدا كمك كنه.
بعد مادر آیدا سراغ آیدا می ره و می گه:" باید قدر بابات رو بدونی. از دستت ناراحته. چرا با او مشورت نمی كنی. بزرگتره. بیشتر می فهمه. بیشتر از سن تو شركت داشته. نظراتش را بپرس. ضرر كه نمی كنی."

-آخه مامان! بابا كه فقط نظر نمی ده. نظرش رو تحمیل می كنه. من هر وقت از آرش نظر خواستم نظرش رو فقط به صورت پیشنهاد گفته. اما اگر به نظر بابا عمل نكنی بیشتر ناراحت می شه. نظراتش هم معمولا به درد نمی خورن. چند بار عمل كردم اما به ضررم تموم شده.
-یعنی چه؟ اون كه از تو خیلی با تجربه تره.
-بعله! اما تجارب اون در دوره و زمانه دیگه ای به دست اومده. دقیقا بخوام بگم نظرات اون بر پایه مشاهدات خامه نه بر اساس پردازش این مشاهدات كه بتوان اونا را تجربه حساب كرد. الان دوره و زمانه عوض شده. اون مشاهدات دیگه به درد من نمی خورن.
-حداقل وانمود كن به حرف هاش گوش می كنی.
-من نمی تونم فیلم بازی كنم.
-باید یاد بگیری. روزگار مجبورت می كنه كه یاد بگیری. اگر هم تا حالا نیاز نشده یاد بگیری علتش اینه كه همون پدری كه الان قبولش نداری مثل كوه پشتت وایستاده نذاشته زمین بخوری.
آیدا با شیطنت می گه:
"
خوب! همینو به بابا بگین. بگین آیدا به شما احتیاج داره تا مجبور نباشه فیلم بازی كنه!"
مادر آیدا با خشم ساختگی می گه: من نمی دونم باید یه جوری از دلش در بیاری.
آیدا می گه:" این كه كاری نداره. وقتی اومد از دلش در می آرم."
پدر آیدا نمی تونه با آیدا قهر باشه. وقتی لبخند او رو می بینه وقتی آیدا خودش را به آغوش پدر می افكنه  همه گله مندی ها از یادش می ره. اما با وجود این هیچ وقت زبونش نمی چرخه كه از موفقیت شركت آیدا یا ایده های مدیریتی او تمجیدی كنه ولی تا بخواهید مشكلات و اشتباه های كوچك اونو بزرگ می كنه و توی سر آیدا می زنه.
همان طوری كه پدر آیدا تشنه مشورت خواستن از طرف آیداست آیدا هم تشنه تایید از طرف پدرشه.
دكتر پرتوی این خلا رو در ذهن آیدا احساس می كنه و با گفتن آن دو جمله ساده نظر مثبت آیدا را جلب می كنه.

نظر آیدا هم برای دكتر پرتوی مهم هست. دكتر پرتوی كاملا حرفه ای به شغلش نگاه می كنه. آیدا یك "مشتریه" كه قراره پول به بیمارستان او نا بده. پس باید نازش رو خرید. به علاوه اگر راضی باشه و احساس كنه با او در بیمارستان خوب رفتار می شه در بین فامیل و آشنایان برای بیمارستان تبلیغ می كنه.  دكتر پرتوی تاجر زاده است. اصول موفقیت در تجارت از بچگی در ذهن او كاشته شده!

 

پی نوشت: داستان سربازان كوچك اینجا تموم می شه. اگر دوست داشته باشید شما قسمت آخر داستان را بنویسید و در كامنت ها بگذارید. بهترین پایان بندی را با هم انتخاب می كنیم. در مورد داستان در نوشته بعدی بحث می كنیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ ]