گشت و گذار من در روز كارگر

+0 به یه ن

این نوشته 3 سال پیش نوشته شده است. 




امروز به دیدن كلیسای بزرگ فلورانس رفتم. ساختن این كلیسا 140 سال (و به روایتی 170 سال) طول كشیده. بنا در اواخر قرن سیزده شروع شده. تكنیك ساخت گنبد كلیسا در زمان خود برای اروپاییان ابداع جدیدی بوده. چند نسل از معماران روی آن كار كرده اند تا روش برپا ساختن این گنبد را بیاموزند. شنیده ام تكنیك را از مسلمانان آموختند. این مطالب را از حافظه و از شنیده ها و خوانده های جسته و گریخته نقل می كنم. شاید دقیق نباشند. اگر به صورت آكادمیك به این بنا و تاریخچه ی آن علاقه مندید می توانید در اینترنت مطالب دقیق تری بیابید. من اینجا قصد بیان نكته ی دیگری را دارم كه به زعم من بسی مهمتر است. امروز، خانم راهنما نكته ی درخور توجهی را مطرح كرد: در ساختن این بنای عظیم و با معیار های آن زمان سر بر فلك افراشته، تنها یك كارگر كشته شد! آن هم به دلیل آن كه هشیار نبود. طراحی داربست چنان بود كه كارگران ایمن بودند! بله! در قرن سیزده و چهارده و پانزده و با فن آوری های ابتدایی آن زمان!
قریب چهل سال پس از اتمام این بنا میكل آنژ در همین شهر به دنیا آمد. می دانیم كه میكل آنژ در طول عمر پربار نود و پنج ساله ی خویش، ناممكن های بسیاری را در عالم هنر و سنگ تراشی ممكن ساخته بود. اغلب مردم با مجسمه ها و فرسكو ها و معماری او در واتیكان، كمابیش آشنا هستند. اما كار های میكل آنژ به این ها ختم نمی شود.
روی هر سنگ مرمری نمی توان مجسمه، تراشید. سنگ مرمر باید خصوصیات ویژه ای داشته باشد. از قرار معلوم میكل آنژ در انتخاب سنگ مرمر برای مجسمه سازی وسواس زیادی داشت. كوهی در ایتالیا هست كه سنگ مرمر با كیفیت عالی دارد اما تا آن زمان به خاطر صعب العبور بودن نتوانسته بودند از آن كوه، سنگ استخراج كنند. استخراج سنگ از آن كوه، از زمان روم باستان رویایی دست نیافتنی بود. می دانیم كه برای رومی های باستان جان برده ها ارزش معنوی نداشت. اما حساب كرده و دریافته بودند كه تعداد برده های كشته شده، كه بابت هر كدام مبلغی -ولو ناچیز -پرداخته بودند، آن چنان بالا می رود كه استخراج سنگ از آن كوه توجیه اقتصادی نخواهد داشت.
یكی از دستاورد های بزرگ زندگی میكل آنژ و یكی از ناممكن هایی كه او با نبوغ و اراده پولادین خود ممكن ساخت، استخراج سنگ از آن منطقه بود. او جاده ای هم برای حمل سنگ احداث كرد. در مراحل ابتدایی پروژه یكی از كارگران در اثر سقوط سنگ كشته شد. همان میكل آنژی كه به تعبیر غربی ها یك workaholic تمام عیار بود و به جای خسته شدن از كار، از آن انرژی می گرفت چنان دچار عذاب وجدان شد كه ماه ها كار را تعطیل كرد و از شدت ناراحتی تقریبا بستری شد. وقتی بر فشار عذاب وجدان اندكی فایق آمد طرحی ریخت كه دیگر آن حادثه شوم هرگز تكرار نشود.
از ایتالیای قرن شانزده به كرج قرن بیست و یكم بیاییم كه -بحمدالله- اخیرا مركز استان هم شده. در همسایگی خانه والدین همسرم در عظیمیه كرج ساختمان سازی می كنند. پروژه برعكس دستاوردهای مهندسی میكل آنژ، دستاورد مهم و عظیمی نیست! یك ساختمان معمولی می سازند كه هیچ فن آوری جدیدی نمی طلبد. پارسال یك هفته مانده به رمضان در اثر خاكبرداری در همسایگی، خانه والدین همسرم ویران شد. مادر شوهرم زیر آوار ماند. خوشبختانه او را از زیر آوار بیرون آوردند اما چند مهره او شكست . او هنوز هم دارد درد می كشد و نمی تواند خم شود. دو تیر آهن درست پهلوی او افتاده بودند. حادثه می توانست نتایج شوم تری در پی داشته باشد. از این گونه حوادث در ایران پیاپی اتفاق می افتند و متاسفانه همه قربانیان زنده از زیر آوار بیرون نمی آیند!
بله! عمری است داریم به غربی ها پز می دهیم و عدل داریوش را به رخشان می كشیم: اهرام مصر و كلیزه را برده ها ساختند اما تخت جمشید را كارگران آزاد با حق بیمه وبازنشستگی و مرخصی زایمان و... دم داریوش و خشیارشاه گرم! اما ما در قرن بیست و یكم كجاییم؟!
"از آن هنگام كه با شلاق و خون دیوار چین را ساختند" دنیا خیلی عوض شده! برعكس فریدون مشیری من معتقد نیستم از آن هنگام "آدمیت مرد". از قضا من معتقدم از آن هنگام آدمیت (I mean both humanity and humanism) معنایی عمیق تر پیدا كرد. آن قدر عمیق كه در عمل خود را جلوه گر ساخت! تا جایی كه برای حفظ جان و سلامت آدم ها در حین پروژه ها در جوامع پیشرفته حاضرند هر گونه تمهیدی بیاندیشند. در همین زمینه و در چارچوب پروژه های گوناگون فیزیك من قبلا نوشته ای منتشر كردم. در واقع آن یادداشت متن صحبت رادیویی من بود كه چندان هم به مذاق مجری برنامه خوش نیامد!
بلایی كه بر سر خانواده همسرمن آمد گوشه ی كوچكی از فاجعه ای است كه همه روزه در كشور ما اتفاق می افتد. ما، طبقه متوسط ایرانی، تنها گاه گاهی قربانی سهل انگاری بساز بفروش ها و... می شویم. البته، همین گاه گاه نیز برای هفت پشتمان بس است. اما فاجعه آن است كه بر سر كارگران می آید.
می دانم! مشكلات و مصائب كارگران یكی دو تا نیست! پیدا كردن كار برای یك كارگر، با همان شرایط سخت و ایمنی پایین دشوار است. در واقع پارتی می خواهد. خودم شاهد بودم این ماجرای تلخ را:جوانی از طبقه فقیر پسر عمویی داشت كه سر كارگر یك پروژه ساختمانی بود. پسر عمو دست جوان را در پروژه بند كرد. متاسفانه در اثر سهل انگاری و عدم رعایت نكات ایمنی، این جوان كشته شد. پسر عمو در بین فامیل خود آدم بسیار مهمی بود چرا كه برای جوانان خاندان كار پیدا می كرد. پس همه از او حساب می بردند و روی حرف او حرفی نمی زدند. پسرعمو خانواده را راضی كرد تا شكایتی نكنند. پروژه ادامه یافت و برادر كوچك تر آن جوان جای برادر پرپر شده را در پروژه گرفت . زندگی ادامه یافت! در بین مسئولین پروژه، كسی از عذاب وجدان به بستر نیافتاد. گویا عذاب وجدان برای كشته شدن یك كارگر در كشور ما كالایی لوكس است!
حتی لوكس تر از ساعت های رولكس و اتومبیل های بنز و بی-ام-و كه تعدادشان - ماشاء الله- در شمال شهر تهران كم نیست!
هم خسته ام و هم كار دارم. اما وقت می گذارم و این یادداشت طولانی را می نویسم چون احتمال می دهم كه یكی از مهندسان جوان كه این یادداشت مرا می خواند تصمیم بگیرد تا در محدوده اختیارات خویش بر رعایت نكات ایمنی تاكید كند. چه بسا این باعث شود كه جان یك كارگر از خطری كه در كمین اوست، ایمن بماند.
فراموش نكنیم كه مادر این كارگر نه ماه او را با مشقت حمل كرده و با درد زاییده. چه منجوق خوشش بیاید و چه نیاید، وقتی این زن فهمیده كه فرزندش پسر است از شادی در پوست خود نگنجیده چرا كه گمان می كرده كه این نوزاد ناتوان، روزی مردی توانا می شود. یك "نان آور" كه با بازوی توانای خود روزگار پیری مادر را تامین خواهد كرد. با این امید و با مهر مادری، این زن سال ها از شكم خود بریده و با سختی فرزند خویش را بزرگ كرده. فراموش نكنیم یك سهل انگاری كوچك می تواند به معنای بر فنا رفتن همه این آرزو ها و امیدها و تلاش ها باشد.
میكل آنژ یك مرد بود! اما مردی كه با تولد هر كدام از مجسمه هایش درد زایش را با گوشت و پوست خود تجربه كرده بود! به گمان من، علت آن كه میكل آنژ ماه ها از عذاب وجدان نتوانست برخیزد فهم ودرك دقیق وعمیق آرزوها و امید ها و تلاش های مادرانه بود.

 

 

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ ]