كامنت محمد رضا

+0 به یه ن

در یادداشت قبلی ام نوشتم كه كامنت یكی از خوانندگان وبلاگ  در مورد یادداشتم تحت عنوان  افسردگی بین خانم های تبریز را جدی بگیریم  مرا یاد شعر "گل وحشی" شهریار انداخت. این خواننده ی عزیز مرد ی جوان از تبریز است . با اجازه اش كامنت او را در زیر منتشر می كنم تا باب گفت و گو باز شود. البته ایشان از زاویه ی دید خود می نگرند و طبعا با دغدغه های طرف مقابل (یعنی دختران جوان ایرانی -به خصوص تبریزی) آشنا نیستند. چه بسا اگر آشنا بودند حق می دادند كه چنین برخوردهایی باشد. البته این حرف من به معنای توجیه  برخوردی كه با محمد رضا شده , نیست.  می خواهم تنها باب گفت و گو باز شود و طرفین نظرات هم و دغدغه های هم را بشنوند و دنیای همدیگر آشنا شوند.

 

كامنت محمدرضا:

سلام .

در مورد هویت زنان من مطلبی داشتم كه فكر كنم كلمات تو وبلاگ جا نمیشن دوست دارم از اینجا بفرستم.

هیچ چیز به اندازه قدرت فكر توان اهلی یا وحشی كردن یك انسان رو نداره.انسان برخی خطوط قرمز رو خودش تعریف میكنه استانداردی رو مشخص میكنه بعد خودش با عبور از از اون خط قرمز خودش رو ازار میده!

متاسفانه ایین های محلی تبدیل به اصل مكتب در جوامع مذهبی شده. مخصوصا ایران مخصوصا تبریز.

دختران و زنان یك فصل مشترك بینشون هست فرقی نداره خانه دار باشه دیپلم باشه مهندس باشه یا دانشمند ....مشكل همشون فرار از جنس مرد هست..چه مرد خوب چه بد. یعنی دیدگاه همه بد هستن مگر ثابت بشه كه اینطور نیست.
 نشاید باورتون نشه من با دختران كه تا به حال صحبت كردم بیشتر از انگشتان یك دست نباشه شاید باور نكنین..ولی امار عجیبی به دست اوردم من به همه اونا كه همشون علمی بودن اون ادرس """هوز """ رو فرستادم یك نفرشون تشكر نكرد! چراش رو نمیدونم ..من یك بار بیشتر اروپا نرفتم اگه شما موردی داشتین كه بگین نه! یك دختر جهان اولی هم همینطوری هست من مثالم نقض میشه..ما وقتی خودمون جنسیت رو به انسانیت اولیت میدیم پس نباید انتظار دادشته باشیم كه یك زن تو جامعه به عنوان یك انسان پذیرفته بشه. نوشته بودین زنان افسرده هستن! باید هم باشن وقتی نمیخوان احساس لذت بردن رو بروز بدن باید هم افسرده باشن یه دختری هست دانشجوی پزشكی هست ذاتا تبریزی هست من با ایشون تو دیالوگ ساده مشكل دارم.ایا این خود ازاری نیست؟
به هر حال من اعتقاد دارم انسان خود هویتش رو تعیین میكنه.
ممنونم
محمدرضا
 
همان طوری كه گفتم  كامنت محمد رضا را منتشر كردم كه باب گفت و گو را باز كرده باشم. هرچند با برخی از نظرات او موافق نیستم و گمان می كنم یك طرفه به قاضی رفته اما نمی خواهم نقش وكیل مدافع جمعیت نسوان را هم بازی كنم. راستش من الان 36 سالم هست و چیزی حدود 16 سال هست كه ازدواج كرده ام. خلاصه از من كذشته كه بخواهم این نقش وكیل مدافع را در برابر كامنت خیرخواهانه ی محمد رضا بازی كنم.  به علاوه معتقدم یكی از مشكلات دخترهای ما -به خصوص در تبریز-  از آن جنس كه محمد رضا گفت همین محافظت های بیش از اندازه هست.  دخترها عادت كرده اند كه محافظت شوند و میترسد در رابطه ای كه محافظ بالای سرشان نیست بتوانند تعامل كنند. هرچند همه ی حرف های محمد رضا را قبول ندارم اما او را تحسین می كنم كه به این شیوایی و صراحت مسئله را شكافت.  به گونه ای كه بتوان آن را مورد تحلیل قرار داد. امیدوارم خوانند ه های خانم این وبلاگ هم بیایند و از دید گاه خود به مسئله بپردازند تا گفت و گو شكل گیرد. هرچند چندان چشمم آب نمی خورد این اتفاق بیافتد. چنان در این مسایل خودسانسوری در فرهنگ ما جا افتاده است كه گمان نمی كنم پاسخی بخوانیم. با این حال  باز شدن باب گفت و گو را به وسیله ی محمد رضا به فال نیك می گیرم. ایجاد چنین گفتمان هایی در چارچوب فرهنگ  خود ما یك  "پروسه" خواهد بود نه یك "پروژه". امیدوارم در این وبلاگ طی چند سال آینده چنین پروسه ای را شكل دهیم

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ ]