قومیت نماینده

+0 به یه ن

گویا در انتخابات اخیر در برخی شهرهای آذربایجان غربی نمایندگان کرد انتخاب شده اند. قومگرایان ترک هم فریاد واویلا سر داده اند. مگه چه فرقی می کنه نماینده ها ترک باشند یا کرد؟ مهم این بود که برای نجات دریاچه اورمیه کاری موثر می کردند که نمی کنند! چه ترک چه کرد، گلی بر سر دریاچه اورمیه نزدند! این هست که جای واویلا گفتن دارد!


دوره پیش، یکی از اعضای شورای شهر تبریز فارس بود. جای واویلایی هم نبود. مردم او را انتخاب کرده بودند. انتخاب جریان های حفظ محیط زیست او بود. چون به نسبت بقیه عنایت بیشتری به مسایل محیط زیستی داشت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

کارستان

+0 به یه ن

به نظر من الان باید مجموعه کارستان خانم بنی اعتماد را دوباره تماشا کرد. نه برای گرفتن انگیزه برای کارآفرینی. حاکمان فضای کسب و کار را برای مردم عادی از سه سال پیش که من نوشته زیررا منتشر کردم بسی بدتر نموده اند و دیگر با این فیلم ها نمی شه انگیزه گرفت. بلکه به این منظور که مشترکات تجارب موفق کارآفرین را استخراج کنیم و از آن الهام بگیرم برای ساختن آینده ای بهتر برای کل کشور.

-----------
نوشته سه سال پیش من:

خانم رخشان بنی اعتماد، سینماگر پرآوازه کشورمان چند سال پیش با هدف تشویق به کار آفرینی مجموعه ای به نام کارستان را تهیه کرد. این مجموعه در مورد کارآفرین هایی از تهران، کرمانشاه و شمال ایران هستند که هم اکنون و در این شرایط در حال فعالیت مفید اقتصادی هستند بی آن که به کله گنده ها وصل باشند یا رانتی نصیبشان باشد.
من از این مجموعه تنها مادر زمین در مورد زندگی خانم هایده شیرزادی را دیده ام. تماشای آن را توصیه می کنم.
در استان های آذربایجان شرقی و اردبیل هم کارآفرین مستقل و غیروابسته به کله گنده ها زیاد داریم و هم مستند سازتوانمند و درجه یک. ای کاش مستند سازان این استان ها در مورد کارآفرین های منطقه خودشان چنین مجموعه ای بسازند. بسیار آموزنده و الهام بخش خواهد بود.
هرچند تک تک قسمت های مجموعه کارستان، به تصدیق منتقدان جالب و دیدنی هستند اما به نظرم نمی رسد در ایجاد یک موج علاقه به کارآفرینی موفق بوده باشد. در واقع کسانی که سوژه این مستند ها هستند خود آن قدر جنبه های شخصیتی جالبی (مثل شاعرانگی، طرفداری از محیط زیست، عشق، فداکاری، مرام و....) دارند که کارآفرینی آنها تحت الشعاع قرار گرفته است و بیننده چندان به آن جنبه توجهی ندارد. به علاوه لوکیشن های مستند ها چنان زیبا ویا (برای من بیننده) بدیع هستند که توجه را از مسئله کارآفرینی به خود جلب می کنند. هرچند در راه هدف اصلی تهیه کننده فیلم ها راهی نگشوده اند، با این حال هرکدام اثری ارزشمند هستند که می توانند از جنبه های دیگری (نه لزوما کارآفرینی) آموزنده و الهام بخش باشند.
برای هدف اصلی که خانم بنی اعتماد در سر داشت به نظرم پلتفرم های موثرتری از ساخت مستند هست. مثلا انجمن فارغ التحصیلان مدارس (مدارسی مثل سمپاد) یا دانشکده ها می توانند برنامه هایی انگیزشی در جهت کارآفرینی ترتیب دهند. همچین برنامه های مردمی واقعا هست. تاثیرگذاری اش هم کم نیست.
یک برنامه ای هم هست به اسم شتابدهنده استارت آپی. اون که دیگه دقیقا به همین منظورم انگیزشی است و علی الاصول در این جهت بسیار می تواند موثر باشد. اگر نظر یا تجربه ای در این موارد -چه در ایران چه در خارج-دارید بفرمایید. در نوشته بعدی من نظر خود را خواهم گفت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اصلاح رفراندوم

+0 به یه ن

هرچند در نظراول، رفراندوم یا همه پرسی مکانیزم ایده آلی برای حل مناقشات به نظر می رسد اما خیلی وقت ها  در حل معضلات عاجز می ماند. در تاریخ یک صد سال اخیرمان هم بنگرید می بینید رفراندوم ها چندان فرجام خوبی نداشته اند و راه حل دراز مدت خوبی نبوده اند.

سرمنشا هرج و مرج و نابسامانی ها شده اند.

اولین مشکلی که می تواند پیش آید تقلب در آن هست و همین طور زورگویی دستجاتی بر رای دهندگان برای کسب نتیجه مطلوب!

اما حتی اگر مشکل تقلب و بی اخلاقی های انتخاباتی هم نباشد باز همه پرسی اشکلاتی ساختاری دارد.

مثلا در حل مناقشات ارضی خیلی وقت ها گفته می شود که راه حل این هست که همه پرسی شود که منطقه متعلق به کدام کشور باید باشد یا احیانا مستقل شود. در نظر اول هم انسانی ترین راه حل هست. اما سئوال این هست که در همه پرسی چه کسانی قرار هست شرکت کنند؟!اگر فقط ازمردم آن منطقه سئوال کنند جواب یک چیز خواهد بود اما از کل جمعیت کشور سئوال کنند جواب چیز دیگر خواهد بود. مرز همه پرسی را باید کجا گذاشت؟! خود این سئوال صد مناقشه به وجود می آورد.

فرض کنید  در مورد موضوعی همه پرسی شود که دوسوم مردم یک نظر دارند اما یک سوم دیگر -که اتفاقا تب شان تندتر هست نظری دیگر. این یک سوم به این سادگی ها به نتیجه همه پرسی تمکین نخواهند کرد و دردسر خواهند ساخت.

کاستی دیگر همه پرسی این هست که با یک سئوال معمولا نمی توان به نظرات پی برد. معمولا برای رای دهندگان تشریح نمی شود که آن چه که قرار هست انتخاب کنند واقعا چیست و چه تبعاتی بر آن متصور هست. معمولا در رفراندوم دو تا عنوان یا اصطلاح دهن پر کن  و تا  حد زیادی نا آشنا جلوی مردم می ذارند و می گویند انتخاب کنید.

 

من امروز از رختخوابم بلند شدم و در حین انجام کارهای روتین  روزانه یک راهکار برای اصلاح رفراندوم ابداع کردم!!!!! هورررراااااااا! مشکل دنیا را حل کردم!!!

به نظرم باید رای ها را درجه بندی کرد. اگر رای بین ۰-۱۰ درصد باشد یک طرح انجام می گیرد

بین ۱۰-۲۰ باشد طرحی دیگر با امتیازات بیشتر برای اقلیت رای دهندگان...... الی آخر.

ده طرح پیشنهاد که به درجات به ایده آل این یکی گروه یا آن یکی گروه نزدیک تر هست قبل از انتخابات برای مردم تشریح می شود و در نتیجه مردم با آگاهی بیشتر رای می دهند. این طوری خواست اقلیت (مانند آن اقلیت ۳۰ درصدی که گفتم ) نادیده گرفته نمی شود و در نتیجه آنها انگیزه کمتری برای تمرد از رای اکثریت خواهند داشت. منطقا فکر می کنند فعلا همین امتیازاتی که به ما به عنوان اقلیت رای دهنده داده شده بچسبیم. اگر نتیجه را زیر سئوال ببریم آشوب می شود و همه با هم می سوزیم. دست کم  عقلای آن دسته چنین فکر می کنند و بقیه را که کمتر فکر و بیشتر سروصدا می کنند  هم مجاب می نمایند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اندر فضیلت فراموشی

+0 به یه ن

من سالها شیفته فرهنگ فیزیکدان-پروری یهودیان بوده ام و هستم. بسیار هم مطالعه کرده ام که فرهنگ فیزیکدان-پروری (یا عام تر از آن دانشمند-پروری یهودیان) را بیاموزم وبه کار بگیرم و حتی ترویج کنم. در مقدمه زندگی نامه «امی نوتر» به ترجمه دوستم آقای حسن فتاحی از عبارت «خانواده های دانشمند پرور یهودی» استفاده کرده بودم که ممیزی سانسور کرد!
اما معتقدم هر چه قدر ما باید از آنها دانشمند-پروری بیاموزیم باید از این نوع کینه تاریخی پروری که در فرهنگ یهودی هست اجتناب ورزیم. از زمان مصر فرعونیان و بابل بخت النصر تا همین ۷ اکتبر ۲۰۲۳ دارند کینه کشی و انتقام کشی می کنند! چه خبره آخه!؟ بسه دیگه! این طوری که نمی شه زندگی کرد. نتیجه اش این شده که بعد از این همه تلاش و تاکید بر ازدیاد جمعیت ۲۰ میلیون بیشتر نیستند و بعد از این همه اهم و تلپ و کشت و کشتار- با ترس و لرز و وحشت تنها بر گوشه ای فسقلی از خاورمیانه که نفت و گاز هم ندارد به همراه صد خطر حکمرانی می کنند. افتاده اند به جان مردم مظلوم غزه به این تصور تباه که کشتار آنها برایشان امنیت خواهد آورد. نه خیر! امنیت با این کارها به وجود نمی آید. کینه ها انباشته می شود و روز از نو و روزی از نو! در این موارد یهودیان باید ازما بیاموزند که چون قادر به فراموشی هستیم توانسته ایم از نو بسازیم. از آسیای میانه تا سواحل مدیترانه هستیم. مشکلات زیاد داریم اما خدا را شکر مشکلاتمان هرچه که هستند از جنس کینه ورزی و انتقام و..... نیستند.
سینه ای بی کینه دارم
دل همچون آیینه دارم!

نوشته زیر به قلم آقای حیدر بیات هست. خواندن آن را به شدت توصیه می کنم:
»در داستان تپه گؤز (تک چشم) کتاب دده قورقورد، تپه گؤز موجود عجیب الخلقه‌ایست که حاصل آمیزش چوبان ایل با یک پری در یک چشمه کوهستانی است. پری که پرنده‌ای بسیار زیباست بعد از آمیزش یا به عبارت بهتر تجاوز چوپان به او پرواز می‌کند و یکسال بعد موجود عجیب الخلقه‌ای را به سر همان چشمه باز می‌آورد. اوغوزها آن موجود را به میان ایل خود می‌آورند و به دایه می‌سپارند. اما او در نخستین مکش تمام شیر دایه را و در مکش دوم تمام خون دایه را می‌مکد و در مکش سوم دایه می‌میرد. به ناچار پاتیل‌ها و دیگ‌های پر از شیر گاو برای او در نظر گرفته می‌شود. بعد از مدتی تپه گؤز نظم ایل را به هم میریزد و ایل مجبور به تبعید او می‌شود. او شروع به شکار حیوانها و انسانها می‌کند. ایل اوغوز دست به دامان دده قورقوت می‌شود و دده قورقود با تپه گؤز مذاکره می‌کند. حاصل مذاکره این است که ایل اوغوز هر روز صد راس گوسفند به همراه دو نفر جوان به تپه گؤز برای خوردن بدهند همراه با دو آشپز.
در نهایت باسات قهرمان ایل از طریق دو آشپز می‌فهمد که تپه گؤز از ناحیه چشمش آسیب پذیر است و با فروبردن شمشیر در چشمش او را ناکار می‌کند.
این خلاصه داستان تپه گؤز است. اما داستان تپه گؤز در دده قورقود اینگونه شروع نمی‌شود. داستان از جایی شروع می‌شود که ایل اوغوز در ییلاق است و به ناگاه به ایل هجوم می‌شود. شدت هجوم به قدری است که ایل فرار را بر قرار ترجیح می‌دهد و در هنگام فرار ایل باسات که بچه شیرخواریست در بیابان جا می‌ماند و شیری او را بزرگ می‌کند. داستان این شبیخون بسیار خلاصه نقل شده است و گویا راوی نمی خواهد شکست ایل را به تفصیل روایت کند. در بندهای بعدی داستان به صورت اختصار به شبیخونهای بعدی اشاره می‌شود و به ناگاه ماجرای آمیزش چوپان با پری و داستان تپه گؤز شروع می‌شود.
برداشت من از این داستان این بود که راویان قوم اوغوز یک واقعه بسیار تلخ و تراژیک تاریخی را به صورت نمادین بیان کرده‌اند. واقعه‌ای که ایل مورد هجوم دشمنی قویتر قرار گرفته و یک نوع اسارت طولانی مدت را تجربه کرده است. تپه گؤز نمادی از آن دشمن اسارتگر است که واقعا در جهان واقعی وجود خارجی داشته است بدون هیچ پیوندی با جهان اسطوره و متافیزیک.
حال فرض کنیم ترکهای کنونی نام این قوم را می‌دانستند و این داستان به تفصیل به جزئیات آن اشاره کرده بود. در این صورت چه اتفاقی می‌افتاد؟ ترکها اکنون از چه قومی متنفر بودند و حاصل این تنفر چه بود؟
داستان ضحاک نیز از جهاتی با این داستان شبیه است و در آنجا مارهای روی دوش او هر روز مغز دو جوان را می‌خورند و فردوسی تا جاییکه به یاد دارم ضحاک را تازی می‌داند و بر عکس راویان اوغوز اسطوره را با تاریخ واقعی یا تخیلی پیوند داده است. و همین پیوند یکی از آبشخورهای عرب ستیزی در بین بخشی از کسانی است که با فردوسی و ادبیات او همذات پنداری می کنند.
*
زمانی به یهودیان به خاطر دو - سه هزار سال تاریخ کتابت و آرشیو و حافظه مکتوب تاریخیشان غبطه می‌خوردم. اما اکنون می‌بینم آنچه در سواحل دریای مدیترانه می گذرد حاصل دو هزارو اندی سال حافظه مکتوب یهودی و هزار و اندی سال حافظه تاریخی مکتوب عربهای مسلمان است. بر میگردم و به هر نوع حافظه مکتوب تاریخی لعنت می‌فرستم که امروز ما را در گرو روایتهای درست و نادرست خود به خون می‌کشد. شاید یکی از دلایلی که ترکها توانستند در اقصی نقاط آسیا و اوراسیا و اروپا و حتی آفریقا حکومت تاسیس کنند و با اقوام و ملتهای دیگر همزیستی نمایند همین عدم اعتنای آنها به ثبت تاریخ و ایجاد یک حافظه تاریخی غلیظ و شدید بود.»

:

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اهمیت تشکل ها و نهادهای مردمی در این برهه

+0 به یه ن

برخی صاحبنظران در مورد فروپاشی اجتماعی در ایران هشدار می دهند. راستش من تحولاتی را که در جامعه اتفاق می افته به مقدمه فروپاشی اجتماعی شبیه نمی بینم. اتفاقا برعکس فکر می کنم جامعه ایران رشد کرده و پوستین قدیمی خود را از تن می کنه تا ردایی نو و برازنده بر تن کنه.
با این حال من متخصص این امور نیستم و شاید اشتباه کنم. اما از یک نکته کمابیش مطمئنم: هرچه در جامعه ما شبکه ها و تشکل های مدرن و پیشرو قوی تر باشند امکان فروپاشی اجتماعی و خطرناک شدن توده ها پایین تر می آید.
در آرامش نسبی ای که الان هست( به نظر بسیاری، آرامشی قبل از طوفان) کاری که امثال ما باید بکنیم تقویت نهادهای و انجمن های مدرن و پیشروست. دو نهادی که من سعی خواهم کرد در ماه های آینده نیروی خودم را برای تقویتشان به کار گیرم عبارتند از انجمن فیزیک ایران و بنیاد کودک.
اولی علمی است و دومی نیکوکارانه. البته چون بنیادکودک از دانش آموزان و دانشجویان برجسته نیازمند حمایت می کنه در دراز مدت آن هم به علم خدمت می کنه.
در روزهای آینده بیشتر در مورد بنیاد کودک خواهم نوشت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

چه باید کرد؟

+0 به یه ن

یک تحول اساسی در حکمرانی کشور لازم هست. چرا؟! این همه فساد و اختلاس و این همه بی عدالتی و این همه فقر و این همه حیف و میل در اموال عمومی و این درجه ازتخریب محیط زیست در یک حکمرانی کمابیش کارآمد نباید رخ بده!
پس تحول لازمه. اما چهره های مشهور اپوزیسیون خارج از کشور و اعوان و انصارشان از عهده چنین تحولی عاجزند. اگر قرار بود آبی از آنها گرم بشه تا الان شده بود. فعلا هم که افتاده به جان هم. دست کم طرفدارانشان افتاده اند به جان هم! فکری نو، دیدگاهی نو و چهره هایی نو و ابتکار عمل لازم هست.
فکر نو و ایده ی نو ودیدگاه نو را از کجا بیاوریم؟ نظر من این هست که بنگریم در ایران چه سیستم هایی (ولو در ابعاد کوچک یک تشکل صنفی یا یک موسسه خیریه یا یک کارخانه یا کارگاه با سابقه بیش از سه چهار رهه) خوب کار کرده اند، ببینیم در منطقه ما چه سیستم هایی نسبتا خوب کار کرده اند، ببینیم در غرب چی خوب کرده، ببینیم در شرق چی خوب کار کرده. اینها را تلفیق کنیم وجوه مشترکشان را بیابیم و بعدش یک سیستمی که به درد حال و روز امروز کشور ما می خورد استخراج کنیم.
بخش بزرگی از این کار را آکادمیسین ها و متخصصان حکمرانی باید بکنند. شاید هم طرحی حاضر و آماده داشته باشند. از افرادی در سطح سواد علی کریمی و مسیح علی نژاد و .... نمی شه انتظار داشت که بتوانند چنین استخراجی انجام دهند. ولی ملت ۸۵ میلیونی ما حتما کسانی دارد که چنین مطالعاتی در سطح بالا انجام داده باشند.
بعدش هم هنرمندان و نویسنده ها باید این متاع را به صورتی دربیاورند که برای عموم قابل عرضه باشه. در درجه بعدی سلبریتی ها آنها را در سطح وسیع ترویج می کنند.
ما که هیچ کدام از این طیف ها نیستیم چه کنیم؟ به نظر من در ماه های آینده ما باید سعی کنیم نهادهای مدنی موجود را تقویت کنیم. تقویت نهادهای مدنی از طرفی باعث قوام دموکراسی در آینده خواهد شد. از طرف دیگر، احتمال توده ای شدن و خطرناک و خشونت بار شدن اعتراضات را می گیره.
دست آخر هم اگر این نهادها تقویت بشوند کسانی که در مورد نهاد های موفق ایرانی تحقیق می کنند تا فرمول موفقیت حکمرانی استخراج کنند سوژه های بهتر و بیشتری خواهند داشت و فرمولشان دقیق تر خواهد شد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هما

+0 به یه ن

هفته پیش من در مورد هما می خواندم تاوقتی با بچه ها به تخت جمشید می رویم برایشان تعریف کنم. سالها بود که در مورد هما نخوانده بودیم و نشنیده بودیم. حتی گاه آن را با سیمرغ که پرنده ای افسانه ای است عوضی می گرفتیم. امروز صبح پا شدم دیدم همه دارند از هما حرف می زنند. ماشالله ملت در-همه-چیز-متخصص یک شبه کارشناس هما شده اند.🙂
دیده شدن هما در ارتفاعات البرز مبارک باشد!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سخنرانی در مورد زبان ترکی آذربایجانی به مناسبت روز جهانی زبان مادری

+0 به یه ن

چهارشنبه این هفته روز جهانی زبان مادری است. به این مناسبت فیلم سخنرانی خودم به زبان ترکی را  با عنوان ذرات شگفت انگیز نوترینوها که در پاییز در فضای مجازی ارائه دادم به اشتراک می گذارم:

نسخه فارسی همین سخنرانی در لینک زیرین موجود است:

اگر عمری باشد در سال آینده بازهم از این برنامه ها خواهیم داشت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نمونه های ترجمه متن علمی به زبان ترکی

+0 به یه ن

جمله ای  فارسی از طرحی که من قرار بود داوری کنم (یک گزاره متعارف علمی در فیزیک انرژی های بالا و کیهانشناسی):

«مشاهدات کیهانی در چند دهه اخیر نشان می دهد که تقریبا ۲۵ درصد از مولفه های کیهانی  را سیال تاریک ناشناخته ای به نام ماده تاریک تشکیل داده است.»
ترجمه شبکه سهندی:
«مشاهدات کیهانی چند دهه اخیرده نشان وریر کی  تقریبا ۲۵ درصد از مولفه های کیهانی نی، سیال تاریک ناشناخته ای به نام ماده تاریک تشکیل وریب دی
ترجمه من:
«بو نچچه سون ده کی مشاهده لر، بیزه گوستریر کی کیهانی مولفه لرین تقریبا یوزده ایرمی بشی بیر تانینمامیش سیال  دان-  «ماده تاریک»  آدینا (یا «قراننیخ ماده» آدینا)-  تشکیل تاپیب
«کی» را قرمز کردم چون از نظر دستور زبان ترکی غلط هست. خودم غلط خودم را گرفتم.
ترجمه دکتر عزیزی (استاد دانشگاه تهران که دکترایش را در آنکارا تحت راهنمایی یک دکتر علی اف از باکو گرفته اند):
«
سون دهه لر کیهان دان گلن گورونتولر کیهانن وارلیغنن یوزده ایرمی بشینین گارانلخ ماده آدیندا بیر بیلینمین آخشگاندان تشکیل تاپتغنی گوستریر»
آخشگان یعنی سیال. از «آخماق» می آید.
گورونتولر=مشاهده ها
به جای «دهه» می شد گفت «اون ایللر»  اما چون در ایران  دهه متداول تر هست این جور ترجمه کردیم. طوری ترجمه کردیم هر ترک زبان ایرانی متوجه شود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

خانلار خانی، بَیلربَیی

+0 به یه ن

این حکایت را بابام برام تعریف کرده. یک شعر زیبا هم وسطش بوده که بابام هم فراموش کرده بود. اگر کسی شعرش را می دونه لطفا بنویسه. اگر هم قریحه شاعری دارید لطفا شعری با مضمونی که خواهم گفت بنویسید تا این حکایت کامل بشه. حیف هست که به فراموشی سپرده بشه!


روزی روزگاری یکی از خان ها مهمانی مفصلی داده بود. رسم بود که خان ها با پیشکارشان در مهمانی ها حاضر شوند. هرچه پیشکار ادیب تر و خوش زبان تر بود به اعتبار خان افزوده می شد. پیشکار  یکی از این خان ها که بسی خوش ذوق بود موقع شام متوجه می شه که چند دانه برنج روی ریش بلند مشکی  اربابش افتاده. برای این که خان را متوجه کنه شعری می گه با این مطلع
«خانلار خانی بیگلربیگی
بیر نقیل دئییم 
قولاغاس سن منی
....»
قصه منظومش این بود که چهار کوهنورد سفید پوش دارند از کوهی از جنس شبق بالا می روند اما راهشان را گم کرده اند. تو که خان مهربان و راهگشایی هستی کمکشان کن که به غاری که مقصدشان هست برسند. به این ترتیب،  خان می فهمه منظور پیشکار اینه که چند دانه برنج بر ریشش هست و آنها را بر می داره.
خان دیگری که کنارش نشسته بود از  ذوق و ادب پیشکار خوشش می آید و به بهانه رفتن به دستشویی پیشکارش را- که مرد ساده و کم سواد و نخراشیده ای بود- صدامی کنه. رسم این بود که پیشکار می بایست آفتابه برای خان پر کنه. خان به او می گه شنیدی که پیشکار خان روستای همسایه  چه قدر خوش ذوق و ادیبه!  از او یادبگیر! شعرش را برات می خوانم حفظش کن و تو هم در مهمانی ها  این طوری به من تذکر بده که برنج افتاده. یک کم از او خوش ذوقی یاد بگیر.»
دفعه بعد که مهمانی می روند خان برای این که پیشکارش را امتحان کنه چند دانه برنج روی ریشش می اندازه. پیشکار می بینه اما هرچه سعی می کنه شعر یادش نمی آید و دست آخر می گه «خان! مبال دا کی سققالیندا!»

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل