وقتی محیط زیست جای جای ایران تخریب می شه، ۸۰ میلیون ایرانی کجا بروند؟

+0 به یه ن

با مبلغ یک قلم از این اختلاس ها می توان کل محیط زیست ایران را نجات داد

من اخبار  آمار و این اختلاس ها را مدت هاست تعقیب نمی کنم. دیروز با عزیزی صحبت می کردیم. حساب کرده بود که اختلاسی که چند سال پیش، یکی از مدیران رده میانی پیش کرده و روی دلار سرمایه گذاری کرده بود، الان مبلغی معادل ٩ میلیارد دلار می شود.
تازه این فقط یک رقم از این اختلاس هاست  و اون جانور اختلاسگر، یک مسئول نه چندان رده بالا است.
خودتان ببینید که چه خبره؟!

نه میلیارد دلار رقم خیلی بالایی است. اگر مدیریت و برنامه ریزی ها درست باشد نجات دریاچه اورمیه با ٥٠٠ میلیون دلار هم مقدور خواهد بود. 
اگر مدیریت ودیدگاه مدیریتی درست باشد، با ٩ میلیارد دلار همه مشکلات محیط زیستی این کشور، از آلودگی هوای تهران گرفته تا قطع درختان جنگل های هیرکانی (یعنی همه جنگل ها مناطق شمال ایران از قره داغ گرفته تا گلستان)  تا خشکی هامون و هورالعظیم قابل حل هست.

با این فجایع محیط زیستی که مسئولان کشور به وجود آورده اند بیشتر مناطق پرجمعیت ایران تا ٢٠ سال دیگر غیر قابل زیست خواهند شد. مشکلی است که با یک قلم از اختلاس هایشان قابل حل هست. این تمدن ٦-٧ هزار ساله دارد از بین می رود فقط به خاطر این که چند مسئول تازه به دوران رسیده با هم مسابقه چاپیدن گذاشته اند.

در کشور ما هم متخصص کافی برای حل معضلات محیط زیستی هست هم بودجه کافی. اما حرص و ولع چاپیدن مانع از آن می شود که کار را بسپارند
دست اهلش. اگر هم در برخی موارد تقصیر علی الظاهر از فرهنگ مصرف یا تولید غلط مردم باشد باز هم مشکل از مسئولان سرچشمه گرفته. سه نسل قبل از ما نه در تولید و نه در مصرف محیط زیست را تخریب نمی کردند. حتی ثروتمند های ٣٠-٤٠ سال پیش  هم مصرفگرایی لجام گسیخته نداشتند و مراقب آب و خاک و درخت و حیات وحش بودند. آموزش ها و بسته های تشویقی غلط باعث شد که مردم ما سبکی از زندگی بر گیرند که مخرب محیط زیست هست. در نروژ به برکت کشف سوخت فسیلی وضع زندگی و رفاه مردم سریع تر از این منطقه بهبود یافته و از این رو به اون رو شده. اما چون برنامه ریزی های حکومتشان درست بوده این مشکلات پدید نیامده.


وقتی مردم جمع می شوند و به تخریب محیط زیست اعتراض می کنند، بعد از مدتی بگیر و ببند، قول رسیدگی می دهند. اما چه رسیدگی ای؟! رسیدگی شان هم در واقع نقشه ای است برای یک طرح مخرب محیط زیست جدید که به بهانه اجرای آن بیشتر بچاپند. بعد هم با گزارش های دروغ وانمود می کنند که مشکل را حل کرده اند. بعله! دریاچه نجات یافته اما مانند آن داستان معروف  لباس پادشاه، فقط  "حلالزاده ها " می بینند که دریاچه  پر از آب شده!

ای کاش استان های مختلف تقصیر نابسامانی های محیط زیستی را گردن همدیگر نیاندازند!. اگر مدیریت مسئولان معقول بود در همه استان ها هم وضع اقتصادی و معیشت و اشتغال بهتر از این می شد و هم محیط زیست هایشان از این سالم تر می ماند. بیخودی خشم خود را (که کاملا موجه هست) بر سر مردم استانی دیگر نریزید. اونهایی که دارند مملکت را می چاپند همین را می خواهند که مردم خشم خود را بر سر استان دیگر بریزند تا خود با فراغ بال اختلاس های میلیارد دلاری نمایند.

تقصیر نه از استان مجاور هست نه از ترکیه و یا سایر کشور های خارجی. آدرس غلط ندهیم. 


-----------------------

فیلم مادرکشی

توصیه می کنم فیلم مستند مادر کشی را حتما ببینید. فیلم در مورد بحران آب و نیز فرونشست زمین در مناطق مختلف ایران هست. به دریاچه اورمیه مفصل می پردازد. تصویری از هیولای باد نمکین که به سمت تبریز روان هست هم نشان می دهد. در دانشگاه تحصیلات تکمیلی زنجان متخصصان ریزگرد ادعا می کردند که چون بلورهای نمک به هم می چسبند چنین اتفاقی نخواهد افتاد. این تصاویر به وضوح نشان می دهند که فرضیه ایشان غلط بوده است. آن را که عیان هست چه حاجت به شبیه سازی است؟!
توصیه می کنم همگان به خصوص گروه مطالعه ریزگرد در زنجان این فیلم را با دقت ببینند.
چنین  طوفان های نمکینی به آسانی قادر خواهند بود که در فاصله زمانی ۱۰-۲۰ سال تبریز و تمدن چند هزار ساله منطقه را از بین ببرند. در طول تاریخ هم کم نبوده اند تمدن هایی که در اثر تغییرات اقلیمی از بین رفته اند. مثل شهر سوخته سیستان. فرقش اینه که این بار به دست خود داریم خود را نابود می کنیم.

این نابودی فقط مختص شمال غرب کشور نیست. فیلم نشان می دهد که سیاستگذاری غلط در همدان چه بلایی بر سر زمین آورده. 
فیلم مفصل به روستای ورزنه اصفهان هم می پردازد. زندگی یک «کشاورز نمونه» را که اکنون بی آب مانده نشان می دهد. لوح های تقدیر او در دهه ۷۰ را هم نشان می دهد.
در دهه ۷۰ شمسی، سیاست دولت سوق دادن کشاورزان به سوی تولید بیشتر به قیمت مصرف بی رویه آب بود. کشاورزان هم خوب سود کردند و سبک زندگی شان عوض شد.
 اما این ماه عسل زیاد طولی نکشید. چون آب کم آمد و دیگر کشاورزی به اون صورت مقدور نشد.



فیلم مستند از زمان پهلوی شروع می شود. اگر از آنهایی هستید که تا کوچکترین  نقدی به دوران پهلوی می شود فوری رگ گردنتان بیرون می زند و می خواهید سر منتقد را ببرید، چند دقیقه اول فیلم را رد کنید که خدای ناکرده سکته نکنید.
عمده انتقاد فیلم به مسئولان حاضر هست هرچند به درستی اشاره می کند که این مشکل از زمان ورود مدرنیزم به روستا های ایران شروع شد که مقارن بود با دوره پهلوی دوم. اتفاقا فیلم نشان می دهد چه قدر روستاییان در آن دوره خوشحال بودند که وضع شان دارد بهتر می شود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

راه حل عملی برای مشکلات پیش پا افتاده روزانه- قسمت سوم تا پنجم

+0 به یه ن

قسمت سوم: پنهان کاری یا شاخ اینستا شدن؟!
تا گذشته ای نه چندان دور ایرانی ها در مورد این که چه مقدار از زندگی شخصی شان را برای دیگران آشکار کنند فرمول های نانوشته اما معینی  داشتند. فامیل های نزدیک جیک و پیک هم را می دانستند. دوستان نزدیک (خانه-یکی) نیز هم. همسایه ها هم از کار هم -به زور هم که شده- سر در می آوردند. بسته به  درجه نزدیکی اقوام اطلاعاتی به آنها داده می شد.  اما غریبه ها  نمی بایست از خیلی چیزها خبردار شوند. اگر احیانا مطلبی را یکی که به آدم نزدیک تر بود  از فرد دورتری می شنید حتما دعوا می شد که «یعنی من اون قدر غریبه شمرده شدم که بعد از فلانی خبردار شدم؟!»
این فرمول ها این روزها، کمتر به کار می آید.  این روزها،  از یک  طرف،  برخی در اینستاگرام جیک  و پیک زندگی خود را اعلام عام می کنند. از طرف دیگر، برخی دیگر مسایل  خیلی معمولی زندگی خود را چنان از همه قایم می کنند که انگار یک سِر نظامی خیلی مهم هست که نباید کسی از آن خبردار شود.
راستش من به این موضوع ارزشی نگاه نمی کنم. بر اساس این که کسی زندگی خود را به همگان مخابره کند یا از همگان به صورت فوق محرمانه بپوشاند، او را قضاوت اخلاقی نمی نمایم. بسته به روحیات افراد، سبک زندگی  و......، هر  فرد می تواند تصمیم بگیرد که مسایل زندگی خود را تا چه حد با دیگران در میان بگذارد. از کسی هم گله مند نمی شوم که چرا مسایل خود را با من  در میان نگذاشته.  اتفاقا هر چه کمتر از مسایل دیگر سردر بیاورم، راحت ترم چون که  کمتر مسئولیت به گردنم می افتد.
هر دو رویکرد تبعاتی برای خود دارد. بهتر است این تبعات را بدانیم و بشناسیم و با چشم باز تصمیم بگیریم که تا چه اندازه با دیگران مسایل خود را در میان بگذاریم.

قسمت چهارم: وقتی پخمه ها می خواهند خانه بخرند!

در مجموع ، اطرافیان، افرادی  را که سرشان توی کارخودشان هست (به خصوص اگر این کار، پژوهش در علوم پایه باشد)، پخمه می پندارند.  اگر این افراد آشکار کنند که پس اندازی دارند که می خواهند سرمایه گذاری کنند، از یک سو بچه زرنگ ها دندان تیز خواهند کرد که آن را از دست «پخمه ها» در بیاورند. از سوی دیگر، هر کسی در فامیل و دوست و آشنا  اظهار نظری خواهد کرد که برای افرادی مثل ما سم هستند. به دوعلت: (۱) سرمایه اصلی ما وقت و ذهن آزادمان برای پژوهش هست. اظهار نظرات چپ و راست آشنایان در مورد سرمایه گذاری آن را مشغول می کند. (۲) بیشتر توصیه های آشنایان مفت نمی ارزد و فقط باعث سردرگمی می شود.  برگ برنده در سرمایه گذاری  قاطعیت در تصمیم گیری است. این که وقتی  اکازیونی پیش آمد فرد بتواند قاطعانه و قبل از این تورم یا مسایلی از این دست فرصت را هدر دهد تصمیم بگیرد. اظهار نظرهای چپ و راست آشنایان فرد را سست می کند و فرصت ها می سوزند.
افرادی مثل ما بهتره پیه این را به تن بمالیم که دربین آشنایان تا ابد، به پخمگی شناخته شویم. اگر وسوسه شویم که رو کنیم که ما هم اون قدر پخمه نیستیم  و به مسایل اقتصادی فکر می کنیم صد تا ضربه می خوریم. پس بهتر هست این مسایل خود را  از عموم -حتی از نزدیکان- پنهان نگه داریم  و تنها با یکی دو نفر گزیده که هم از مطلع بودن و هم از دلسوز بودن آنها مطمئن هستیم، مشورت کنیم. معمولا فامیل درجه یک شخص این دو ویژگی را توامان ندارد. هرچند تقریبا پدر سالار هر خاندان ایرانی دارای ادعا ست که فرصت های اقتصادی را بو می کشد و دلسوزترین فرد موجود در کره زمین هست، اما بشنو و باور نکن.  با دعوت شما به صبر، فرصت ها را خواهند سوزاند. تجربه آنها فقط به درد دوران نخست وزیری هویدا می خورد که قیمت خودکار بیک در ۱۳ سال عوض نشده بود. نه برای این دوره و زمان که عرض ۱۰ روز قیمت ملک ممکن است  یک و نیم برابر شود! برای سرمایه گذاری در این دوره زمانه باید از کسی مشورت گرفت که اقتصاد این دوره زمانه و  فعالان اقتصادی این دوره زمانه را می شناسد.
وعده های کمک مالی بزرگتر ها هم  خیلی وقت ها پوچ از آب در می آد.  خیلی نباید روی این وعده ها حساب باز کرد.  بسیارند کسانی که چون  روی کمک های بزرگترها  برای خانه دار شدن حساب باز کرده اند،  هیچ وقت موفق نشده اند که صاحب خانه شوند. همان پس اندازشان هم که  با آن می توانستند خانه ای کوچک و ارزان بخرند به امید روزی که بزرگترها کمک مالی درخور کنند تا بتواند خانه مناسب بگیرند، در اثر تورم تبدیل به هیچ شده و امکان خرید خانه کوچک هم از دست رفته.

بر اساس «همه می گن» نمی شه زندگی یا کاسبی کرد!

میوه فروشی محله مون داره مغازه اش را جمع می کنه. صاحب مغازه- که یک زن میان سال هست- به او گفته اجاره را باید ۱۵ میلیون بده. طبعا این مغازه نمی تونه اون قدر سود کنه که کرایه ماهی ۱۵ میلیون تومان بده.
اگر صاحب مغازه ریاضیات دبستانش را خوب  بلد بود، حساب کتاب می کرد می فهمید که این مغازه این قدر درآمد نخواهند داشت. ولی مردم ما  عموما بر اساس حساب کتاب تصمیم نمی گیرند. بر اساس آن چه که «همه می گن» تصمیم می گیرند. «همه» هم این روز ها در گوش موجر ها می خوانند که چه نشسته ای که اجاره ها بالا رفته.
یک آدمی که  از یک طرف، حساب کتاب بلد نیست و از طرف دیگر می ترسه که اطرافیان او را پخمه بدانند این طوری هم خودش به خودش ضرر می زنه، هم برای  دیگران !
طبعا کسی نمی آد با اون قیمت  این ملک را اجاره کنه. ملکش خالی می مونه و ضرر می کنه! 
قضیه خرید مغازه با اجاره فرق می کنه. مردم شاید یک پول کلان بدهند یک مغازه بخرند با این که می دانند فروش اجناس مغازه ، هزینه خرید مغازه را در نخواهد آورد. اما چون قیمت خود ملک مغازه بالا می ره، سرمایه گذاری می کنند.اما در مورد اجاره که چنین خبری نیست! تا هزینه اجاره و ....در نیاید کسی مرض نداره که مغازه ای را اجاره کند.

حیف شد!  تازه تازه محله مون داشت صاحب یک میوه فروشی خاص می شد که سلیقه مشتری ها را می دانست که بلاهت صاحب ملک خرابش کرد. برای میوه فروش هم چند مدت طول خواهد کشید که در محله ای دیگر مشتریان خاص خودش را که سفارش میوه خاص می دهند پیدا کنه.
محله مان یک قنادی خاص هم داشت که شیرینی های خاص درست می کرد که در محلات دیگر نداشتند.  اون هم چند ماه پیش بست.

قسمت پنجم: درددل و حکمیت

در مورد نتایج مثبت درددل  اغراق شده. معمولا درددل با اطرافیان نه تنها دردی دوا نمی کند بلکه صدها مشکل دیگر می افزاید. معمولا توصیه های بیخودی می کنند. معمولا دخالت هایی می نمایند که اوضاع بد را بدتر می کند. به علاوه بعد از این که خود زخم بهبود یافت، با یادآوری آن موضوع زخم را خراش می دهند و دوباره باعث خونریزی و درد می شوند. 
قدیم ها مرسوم بود که اختلافات بین زوجین و خواهر برادر ها و.... را به پیش بزرگتری می بردند تا با نصایح دلسوزانه و عقل و درایت خود اختلافات را حل کند. معمولا هم این بزرگترها با صحبت هایشان اوضاع را خراب تر می کردند. اولا برعکس ادعاها عموم این بزرگترها، بی طرف نبودند. خیلی هاشون زندگی خسته کننده ای داشتند و این موضوع برایشان ماجرایی می شد که می خواستند آن را کش دهند. مخصوصا تیله هایی وسط می انداختند که دعوا موقتا خاموش شود  اما پس فردا دوباره سرباز زند  تا دوباره به سراغ بزرگترها بیایند و دوباره بزرگترها  به عنوان منجی مطرح شوند. به علاوه حتی اگر واقعا دلسوز بودند، باز هم دیدگاه ودانش  و فهم ودرک لازم برای حل مشکلات را نداشتند.
به جای مراجعه به اطرافیان خود- که نه به اندازه خود ما، وضعیت را درک می کنند و نه به اندازه خودمان برای خودمان دلسوز هستند -بهتره مراجعه کنیم ببینیم سایت های روانشناسی و.....چی می گویند. مسایلی که امثال ما داریم اغلب اون قدر پیچیده نیستند که راه حلی در این گونه مراجع نداشته باشند. با مراجعه به سایت های روانشناسی  و فهم و درک خودمان و اندکی  تمرکز و تعمق معمولا خودمان می توانیم به راه حل مناسب برسیم. اگر موضوع خیلی غامض بود به روانشناس حرفه ای حاذق می توانیم مراجعه کنیم. اما درددل با اطرافیان معمولا ده تا مشکل جانبی هم درست می کنند و موضوع را بیخودی پیچیده تر می نمایند.
افراد زیادی سراغ دارم که یکی از بزرگترین مشکلات خود را این می دانند که کسی ندارند که با او درددل کنند. چه بهتر! اونهایی که گمان می کنند کسانی دارند که می توان با آنها درددل کرد از همان کسان صد تا ضربه می خورند.
اگر بزرگترین درد شما این هست که کسی  برای درددل ندارید، بدانید که خیلی آدم خوشبختی و کم دردی هستید!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سلبریتی باز

+0 به یه ن

دیروز فضای مجازی پر بود از اظهارنظرهای گوناگون کاربران در مورد اعدام یک پسرجوان که چند سال پیش دوست دخترش را به قتل رسانده. من در خودم صلاحیت لازم را نمی بینم که در مورد خود موضوع اظهار نظری کنم اما در عجبم که چرا والدین پسر رفته اند سراغ وکیلی مشهور که شهرتش به دلیل پرونده های شکست خورده است!

مگر دفاعیات این وکیل از موکلان قبلی اش چه گلی به سر آنها زده بود که اینها باز رفتند سراغ او؟!
بر قوانین ایران و نظام قضایی  هزار و یک نقد وارد هست. نقدهای جدی و پایه ای. اما وقتی پای جان جگر گوشه آدم مطرح باشد نباید برود سراغ وکیل "فعال حقوق بشر" که هدفش بیشتر از سر وسامان رساندن پرونده و دفاع از موکلان به رخ کشاندن، نواقص و معایب قانون های ایران هست و برای این کار رسانه ها و سلبریتی ها را درگیر می کند. 
امیدوارم هیچ کسی و خانواده ای، نیازمند نشه که به این علت وحشتناک (قتل) وکیل بگیره. اما در زندگی عادی هم به وکیل نیاز هست. برای تنظیم وصیت نامه و …..
 بهتر ه به جای این که آدم بره سراغ وکیلی که از این آرتیست بازی ها در می آره بره سراغ وکیلی که  کف بازار ومردم جامعه را خوب می شناسه. دنبال این هست که از معلومات حقوقی اش و شناخت اش از جامعه و عرف  و نیز قوانین نانوشته اما مهم، کمک بگیره  تا مشکل موکلش را حل کنه. نه این که با کشاندن موضوع به رسانه ها،  خودش را مطرح کنه.
استادان دانشکده حقوق هم در دادگاه ها ( علی رغم معلومات حقوقی بسیار بالا) وکلای موفقی  نمی شوند چون با این که قانون را خوب می شناسند عرف را اون قدرها نمی شناسند.وکلایی  که 
بیشتر ازدانشکده حقوق، در کف بازار و در اتاق های دادگاه چرخیده  اند 
بهتر می توانند از موکل دفاع کنند. دفاعی که به نفعش تمام شود، نه دفاعی که مشهورش کند!
وکیل مشهور به فعالیت برای حقوق بشر که بیشتر از این که حواسش به دفاع از موکلش باشد حواسش به تصویری که به رسانه ها مخابره می شود باشد اصلا به درد نمی خورد!
جمله بندی ای که به مذاق گزارشگر بی بی سی یا حتی روزنامجات داخلی خوش می آید لزوما به مذاق قاضی یا شاکی پرونده که باید ببخشد خوش نمی آید!
می دونید این وکیلان "فعال حقوق بشری" مرا یاد چی می اندازند؟ یک فیلم کمدی خانوادگی ترکیه ای قدیمی بود که در آن زن، اون قدر روی مخ شوهرش راه می رفت که تا بالاخره مرد سرش داد بزند و یا دست بلند کند تا زن بتواند بُل بگیرد که دیدی سر من داد زدی …..
این وکلای حقوق بشری هم طوری عمل می کنند که بدترین وجه نظام قضایی ما رخ نشان دهد تا سوژه دندانگیری نصیب رسانه ها شود.
شاید در دراز مدت 
این وکلای حقوق بشری  که جنجال رسانه ای ایجاد می کنند با نمایان کردن اشکالات سیستم قضایی ، موجب  تحولی مثبت شوند اما این وسط موکلانشان  له می شوند!
🍀@minjigh

این تهرانی ها چه قدر "سلبریتی باز" هستند! خیال می کنند سلبریتی-جماعت به هر مسئله ای ورود کنه مشکل حل می شه.
وقتی زلزله می آد، سلبریتی ها دور می گیرند که می خواهیم بازسازی کنیم. بعدش گند می زنند و پول های جمع شده را هدر می دهند.
وقتی دادگاه و دادگاه کشی پیش می آد، خیال می کنند با آوردن سلبریتی ها به معرکه دنیا گلستان خواهد شد
یک زمانی سلبریتی ها شورای شهر تهران را هم قبضه کرده بودند.
حتی مدیر ساختمان در آپارتمان ما هم یک خانم هنرپیشه هست. نه از حسابداری سرش می شه، نه از مسایل فنی موتورخانه و….سرش می شه، نه از مسایل حقوقی و شهرداری و عوارض کار و…. سرش می شه. اما چون سلبریتی هست همسایه های محترم فکر کرده اند که می تونه مسایل ساختمان را حل کنه. مقایسه کنید با مجتمعی که مادرم اینا در آن زندگی می کنند. یکی از اعضای هیئت مدیره اون مجتمع دایی خودم هست که در زمان دبیرستان شاگرد اول یکی از دبیرستان های درجه یک تبریز بود (این یعنی ریاضیاتش حرف نداشت)، بعدش هم مهندسی الکترونیک خواند، بعد هم سالها در یک کارخانه هم پست مدیریتی داشت هم پست فنی.
یعنی قابلیت های یکی مثل او از نظر دانش فنی، حسابداری و مدیریت با یک هنرپیشه نقش های کمدی یکی است؟! خیلی بعید می دانم در تبریز فرهنگ همسایه ها اجازه می داد که کسی را مدیر ساختمان در یک مجتمع انتخاب کنند که کارش "عشوه شتری اومدن" در فیلم های کمدی است.
نتیجه این می شه که دایم از ساکنان برای کارهای مختلف پول می گیرند اما اون کارها را انجام نمی دهند. گیج می زنند اعضای هیئت مدیره مجتمع ما. چهار تا سلبریتی برای اداره ساختمان انتخاب کنید همین می شه دیگه! یعنی در این مجتمع به این بزرگی چهار نفر مهندس و یا مدیر با تجربه نبود که به جای این خانم هنرپیشه انتخاب کنند؟! حتما بود. ولی او را انتخاب کردند چون خیال کردند باکلاس تر هست که بگویند مدیر ساختمان ما یک خانم هنرپیشه شیک پوش است!
🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

راه حل عملی برای مشکلات پیش پا افتاده روزانه

+0 به یه ن

مقدمه

قبلا هم نوشتم که برخی از افراد جامعه ما چون توانایی آن را که بدون پرخاش و ایجاد کدورت «نه» بگویند کسب نکرده اند به سراغ بیراهه هایی نظیر وردخوانی و عرفان و انگشتر انرژی مثبت و... می روند. در این بیراهه ها نه تنها مشکل شان حل نمی شود، بلکه پرخاشگر تر می شوند.  اتفاقا این افراد جزو بهترین های کشور هستند. نجیب و ماخوذ به حیا و مهربان و با قابلیت و مسئولیت پذیر.
 اندکی دور وبر را بنگرید  کاملا حس خواهید کرد که کشور ما آبستن تحولات عظیم هست. تحولاتی عظیم و بنیادی در ردیف جنبش مشروطه در صد سال پیش. این که تا چه اندازه این تحولات مثبت خواهند بود بستگی  مستقیم به این دارد که نیروهای جامعه از قبیل همین افراد که گفتم چه قدر در تحولات نقش بازی کنند. حیف است که در این برهه این عده با این ویژگی ها  که بر شمردم مشغول وردخوانی و اسیر چند شارلاتان  که ادعای  رهنما و قطب  بودن می کنند باشند. همین طور حیف هست  که  نیروهای فکری شان با اختلاف با اطرافیان سر مسایل پیش پا افتاده تلف شود. ای کاش بتوان راهی یافت که این قبیل افراد از این مسایل رها شوند و بتوانند با نیروی فکری خود و با توانمندی های گوناگون خود کنش موثری در جامعه داشته باشند. کنشگری موثر این افراد در مسایل مهم جامعه (مثل محیط زیست، مثل حقوق زنان، مثل حقوق زبانی، مثل اهمیت علم آموزی، مثل اهمیت پژوهش علمی، مثل حقوق کودک، مثل نیاز به ارتباط با دنیای خارج  و تنش زدایی از روابط خارجه، مثل اهمیت عدالت اجتماعی، .....) می تواند نوید بخش آن باشد که تحولات عظیمی که خواه ناخواه در راه هستند  جامعه ای  بهتر و خواستنی تر بسازد. اما اگر کسانی که سوادی دارند و معلوماتی و هوشی و قابلیتی- هم اکنون  درگیر مسایل پیش پا افتاده باشند، تحولات  اوضاع را بهتر نخواهد کرد.

در نوشته های بعدی ام برخی نکاتی که به ذهن این حقیر می آید تا مشکلات فکری  نانوشته و ناگفته  این قشر را  حل کند، بازگو می کنم. ادعا ندارم نوشته های من خیلی ارزشمند و راهگشا خواهند بود اما امیدوارم باعث شود که افرادی که از این قبیل موضوعات در رنجند، مشکلات خود را از دریچه ای دیگر و زاویه ای دیگر بنگرند و در آنها تعمق کنند. در این صورت حتما راه حل موثر برای خود را خواهند یافت. ممنون می شوم این سری نوشته های مرا به اشتراک بگذارید تا  به دست کسانی هم که مخاطب اصلی این سری نوشته ها هستند برسد.

قسمت دوم: برخورد درست  با  خرده فرمایش های پدرسالارانی که معتقدند دیپلم خودشان ویا مدرک سیکل پدرشان به صد تا مدرک دکتری الان می ارزد!😉😁



در اینجا به چند موضوع می پردازم که به نظر من حاصل جامعه در حال گذار ماست. ندیدم کسی در جایی به آن بپردازد.
یکی از موضوعات درگیری های عروس های تحصیلکرده در خانواده های نسبتا سنتی است. در مورد  اختلاف های مادرشوهر و عروس زیاد صحبت شده. در واقع اختلاف ها در فرهنگ پاپ و در مثل ها و ضرب المثل ها بزرگنمایی هم شده. اختلاف اون قدر هم زیاد نیست. 
اما در مورد اختلافاتی که بین عروس و پدرشوهر در جامعه نیمه سنتی-نیمه مدرن  ما  پیش می آید، کمتر صحبت شده. در جامعه سنتی تر، روابط و جایگاه این دو کاملا روشن بود و دیوارها  و مرزها کاملا روشن. در نتیجه کمتر مشکل پیش می آمد. دست کم درفرهنگ سنتی  مناطقی مثل آذربایجان و مرکز و شمال ایران که من با فرهنگ آنها آشناترم مشکل چندانی  بین این دو نبوده است. اما الان باورود یک عروس تحصیلکرده شاغل که در زمینه های مختلف اقتصادی و.... که قبلا قلمرو مردانه محسوب می شد، نظم مالوف ومرزهای نامرئی اما خوش تعریف به هم می ریزد.
معمولا پیرمردها در مورد زن جوان تحصیلکرده کنجکاو هستند و او را به صورت که موجودی که باید از نو شناخت و مطالعه کرد می بینند. تا ده سال پیش که تعداد فیزیکدانان زن در جامعه جهانی فیزیکدانان کم بود این کنجکاوی بین پیرمردهای فیزیکدان در اروپا هم خیلی مشهود بود! برگردیم سراغ روابط خانوادگی در ایران. بعضا پیرمردها اظهار نظری می کنند یا توقعی یا «خرده فرمایشی» دارند که به عروس بر می خورد و آن را دون شان اجتماعی خود-با توجه به تحصیلات و...خود- می بینند. اونها یی که «نه» گفتن بلد نیستند و می خواهند ماخوذ به حیا باشند، خشم را فرو می خورند و الکی در دل شعار می دهند که باید «منیت» خود را بکشند و تواضع و فروتنی کنند. برخی هم  آن قدر در این راه پیش می روند که  می افتند در دام شیادان «عرفان فروش». اصرار بر کشتن «منیت»، راه را  بر سو استفاده های گوناگون شیادان باز می کند. کسی که بنا ندارد که منیت خود را بکشد کمتر امکان دارد در این دام ها بیافتد.
 بعد از یک مدت  این عرفان بازی ها و این فروتن بازی ها، واکنش منفی می دهد . معمولا کسی که ادعا می کند منیت خود را کشته یک مرتبه مثل آتشفشان فوران می کنند و پرخاشی از خود بروز می دهند که چه در فرهنگ سنتی و چه در فرهنگ مدرن غیر قابل قبول هست.


من ملاحظه کرده ام  که کسانی که  مهارت اجتماعی بالا دارند خیلی راحت این  گونه مسا یل را حل می کنند و نیازی به کشتن منیت  نمی بینند.  هرگاه  با اظهار نظر نابجا یا به اصطلاح خرده فرمایشی رو به رو می شوند که به نظر آنها  اندکی توهین آمیز هست در همان ابتدا مرزها را روشن می کنند. اما نه با پرخاش و ایجاد کدورت.  با گفتن جملاتی نظیر «دیگه چی؟!»، «که این طور». لحنشان را طوری تنظیم می کنند که یعنی تو شوخی کردی من هم به شوخی جواب دادم! هرچند برداشت شوخی هم نکرده باشند اما این پیام را می دهند که این نظر یا خرده فرمایش چنان بیربط و نابجا بود که به شوخی می مانست. دو سه برخورد به این شکل، مشکل را حل می کند. لازم نیست طرف برود عارف شود یا «منیت» خود را بکشد یا آتشفشان خشم شود! به همین راحتی، به همین خوشرویی! ادامه دارد.....

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

کار در یک شرکت استارت آپ جدی و آبرومند

+0 به یه ن

مردم ما نمی دانند ودرک نمی کنند که رئیس استارت آپی که تازه شروع به کار کرده  چه قدر به همدلی و همفکری و دل به کاردادن تک تک اعضایش  احتیاج دارد تا به موفقیت برسد.

وقتی رئیس استارت آپ از کارمندش می خواهد که مثلا بیشتر از زمان مقرر کار کند فوری  نصایح دلسوزانه فک و فامیل از ایران شروع می شود که "رئیس غلط" کرده! به او بگو من بیش از زمان مقرر کار نمی کنم. اگر رئیس زن باشد، اظهار نظرهای هوشمندانه فک و فامیل بلند می شود که "اگربرایش شوهر بیابی راحت می شوی!"
اگر هم زن متاهل باشد به نوع دیگر یاوه گویی می کنند!

درکی از شرکت تازه تاسیس دانش بنیان ندارند. خیال می کنند این هم  یک شرکت انگل-صفت از همان انواعی است که در ایران بودجه می گیرند و شامورتی بازی می کنند. خیال می کنند رئیس استارت آپ جدی هم مثل "رئیس آفتابه مسجد شاه" دستور صادر می کند. اغلب مردم ما، حتی تحصیلکرده های فارغ التحصیل از دانشگاه های درجه یک ما، تنها با همین نوع تیپ شخصیتی رئیس آشنایی دارند.
با این حال به خود اجازه می دهند به فامیل های خود که در شرکت های پیشروی دانش، در اروپا یا آمریکای شمالی کار می کنند نصایح دلسوزانه صادر کنند!

اغلب نمی فهمند که رئیس یک استارت آپ جدی چه قدر تحت فشار هست و چه قدر به کمک فکری و روحی تک تک کارمندان نیاز دارد….
نمی فهمند که اگر رئیس چنین شرکتی حمایت نشود  استارت آپ شکست می خورد و کارمندان از کار بیکار می شوند. نمی فهمند که نگه داشتن این استارت آپ شوخی نیست. قرار نیست که رئیس با چند تا کلمه بلغور کردن و نشان دادن چند تا بروشور باز هم بودجه بگیرد و خرج دلاربازی و …. کند.باید محصول ارائه دهد.
به کمک تک تک کارمندانش نیاز مبرم دارد.

این را هم باز نمی فهمند که اگر شرکت موفق بشود و توسعه یابد مقام و منزلت کارمندان اولیه که با دل و جان کار کردند چه قدر بالاتر خواهد رفت.
با این گونه مفاهیم مدیریتی ناآشنایند وقادر به درک آن نیستند.
حق هم دارند. در دوروبرشان زیاد از این چیزها ندیده اند.
اگر هم در ایران یک رئیسی با این فرهنگ کار کند، کارمندان دون پایه جمع می شوند برایش پاپوش می دوزند و او را زمین می زنند. بعدش که دوباره یک رئیس با ویژگی های مالوف "رئیس آفتابه مسجد شاه" نصیب شان شد خیالشان راحت می شود  می نشینند سرجایشان و جلویش تملق می گویند. به این ترتیب نظم مالوف هزاران ساله این مرز و بوم برقرار می شود. 
امروزه در ایران هستند کسانی که دیدگاه مدیریتی دارند " آممان حیف کور توتدوغون بوراخماز!"

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ارزیابی در کشورهای پیشرفته اما کوچک

+0 به یه ن



طبعا همه کشورهای پیشرفته به اندازه آمریکا، جامعه علمی گسترده ندارند. بنابراین در همه شاخه های پژوهشی یافتن کسانی در داخل کشور که  بتوانند ارزیابی علمی کنند و خود ذینفع نباشند، آسان نخواهد بود. اما اصلا نیازی نیست ارزیابی علمی در چارچوب یک کشور انجام گیرد. همان طوری که ما مقالات علمی مان را به مجلات بین المللی می فرستیم تا داوری از کشوری دیگر آن را ارزیابی می کند، می توانیم از افراد خبره  و متخصص در کشورهای دیگر هم بخواهیم که عملکرد علمی گروه های علمی یا افراد یا آزمایشگاه ها را ارزیابی کنند. متاسفانه در مقابل چنین ارزیابی علمی در ایران مقاومت هست. 

در کشور پیشرفته اما کم جمعیتی  مثل سوئد کاملا جا افتاده که از داور بین المللی برای ارزیابی دعوت کنند. خود من امسال داور و ارزیابی کننده برای ارتقا ی یکی از استادان 
KTH
از دانشیاری به استاد تمامی بودم. خیلی  افتخار می کنم که یکی از سالم ترین کشورهای دنیا (به لحاظ دوری از فساد) برای ارزیابی مرا در این گوشه ایزوله دنیا انتخاب کرده است که حتی آمازون-دات-کام  هم به آن سرویس نمی دهد!!.
اون هم برای موضوع آکادمیک جدی ای در حد ارتقا از دانشیاری به استاد تمامی.
🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

وقتی حمایت مالی به جای رشد علمی به رشد شامورتی بازی می انجامد!

+0 به یه ن

در ۲۵ سال اخیر، ایده های خیلی خوبی برای پیشرفت  علم و فن آوری در وزارت علوم،  تحقیقات و فن آوری (عتف) مطرح و تصویب شده اند و بودجه گرفته اند. علی رغم این که ایده بسیار جذاب بوده و سرمایه گذاری و حمایت خوبی هم از آن شده،  اما اغلب این طرح ها بیشتر موجب افزایش «شامورتی بازی» شدند تا  پیشرفت علمی. در ۲۵ سال اخیر ، به طور جزیره ای  توسط گروه های مختلف کارهای پژوهشی ارزشمندی در داخل ایران انجام گرفته است اما اغلب این کارها توسط گروه هایی انجام گرفته اند که از حمایت مالی آن چنانی برخوردار نبودند  و تنها حقوق متعارف استادی و پژوهانه مختصری را دریافت نموده اند (نه آن بودجه های نجومی و حمایت های جهت دار طرح ها.) البته- همچنان که هر فرد دنیا دیده ای می تواند تصور کند- اونهایی  که سر سفره های طرح های نان و آب دار نشستند و شامورتی بازی درآوردند از هر گونه کارشکنی در راه گروه دوم که کار پژوهشی آبرومند در سطح جهانی انجام می دهند فروگذار نکردند!

به طور مثال عرض می کنم. زمانی گفتند علوم نانو در دنیا مهم شده (راست هم می گفتند) و خواستند از این علم حمایت کنند. نتیجه چه شد؟!  بسیاری که علاقه مند به شامورتی بازی بودند، در عنوان مقاله های خود -باربط یا بی ربط- پیشوند نانو اضافه کردند تا از خوان نعمت بی نصیب نمانند. یا زمانی خواستند از شرکت های دانش بنیان حمایت کنند . شرکت های دانش بنیان مثل قارچ سبز شدند. ظاهرا نتیجه رضایت بخشی بود اما بیشتر آنها بودجه ای می گرفتند و به دلار بازی و سکه بازی -و اگر خیلی مدرن بودند بیت-کوین بازی پرداختند. یاد هم گرفتند که چند اصطلاح را بلغور کنند و با نشان دادن چند نمودار وانمود نمایند که دارند تحقیقات پیشرو در سطح جهانی می کنند!
این گونه بود که این نوع سرمایه گذاری ها از جانب عتف بیشتر به رشد شامورتی بازی، تظاهر و ریا در فضای دانشگاهی انجامید تا پیشرفت علوم. باز هم مثل نوشته قبلی ام تاکید می نمایم که ریا و تظاهر مختص امور دینی و دینداران نیست. کاری که اینان کردند هم نوعی ریا وتظاهر بود اما رنگ و بوی سکولار -و حتی علمی – داشت! این را باید اضافه کنم که آنان که در این شامورتی بازی شرکت کردند از همه طیف ایدئولوژیک، سنی،  جنسیتی و قومی  بودند. بین شان هم ظاهرالصلاح بود هم دین ستیز. هم نسل قبل انقلاب (اعم بر پاکسازی شده یا نشده) بود، هم نسل پرمدعا ی انقلاب بود هم نسل دهه ۵۰ بود و هم نسل دهه ۶۰ ای. (نسل های بعدی هم می آیند!!!!) اصلا نمی شه گفت که این گروه با این ظواهر و معیار ها از این شامورتی بازی ها بری بوده اند. از طرف دیگر در بین همه این گروه ها که نام بردم افرادی که سلامت علمی خود را حفظ کردند (با این که امکان شامورتی بازی را هم داشتند) فراوان بود.

اشکال کار در کجاست؟!  

اهمیت ارزیابی پروژه های پژوهشی

علی الاصول  سرمایه گذاری و حمایت مالی باید باعث پیشرفت علم شود، نه پیشرفت شامورتی بازی! آیا ما اصولا ملت شامورتی بازی هستیم که لیاقت این نوع حمایت ها را نداریم؟! نه قضیه این نیست! قضیه این هست که وقتی این  نوع حمایت ها جواب می دهد و موجب پیشرفت می شود که مکانیزم مناسب برای ارزیابی عملکرد علمی هم باشد. باید افرادی باشند که خود از نظر علمی در آن موضوع چنان احاطه داشته باشند که بتوانند عملکرد علمی گروه هایی  را که از حمایت مالی برخوردار می شوند ارزیابی نمایند. اون قدر تسلط داشته باشند که با شنیدن بلغور کردن چند اصطلاح و نشان دادن چند بروشور گمراه نشوند وبتوانند سئوالات چالشی مربوط بپرسند. علت این که این سرمایه گذاری ها  و حمایت ها  به بیراهه رفت، آن بود که چنین مکانیزم ها ی ارزیابی و چنین افراد خبره در آن رشته ها نبودند و اگر بودند مورد مشورت قرار نگرفتند.

هنوز هم که هنوزه وقتی با مسئولانی که برخی از این ایده ها را در وزارت عتف مطرح کردند صحبت می کنیم و نقد می کنیم که این ایده ها به بیراهه رفت جوابی که می دهند از این جنس هست: ما «نیت مان» خوب بود اما عده ای که عهده دار شدند «نیت» خوب نداشتند....... 
اصلا متوجه به اهمیت ارزیابی نیستند و فکر می کنند امور در سطح ملی یا در سطح یک وزارت خانه با ابعاد عتف بر «نیت افراد» می تواند بچرخد.
در نوشته بعدی ام برخی مشاهداتم در مورد ارزیابی نهاد های علمی در کشورهای پیشرفته را برایتان باز گو می کنم.

چند مشاهده شخصی  در مورد ارزیابی  نهادهای علمی  در کشورهای پیشرفته 

من از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۴ که دانشجوی دکتری بودم در دانشگاه استنفورد مهمان بودم. گروه های مختلف دانشگاه استنفورد با همه عظمت و اعتبارشان باز همه ساله به بازرسان گزارش می دادند. اون کسی که برای بازرسی می آمد از نظر علمی  از اساتید استنفورد خیلی پایین تر بود. با این همه  ، گروه ارزیابی را جدی می گرفتند. یادم هست که  دانشجویانی را که قوی می دانستند (به قول خودمان «بشقابا قویمالی») جمع می کردند و می خواستند تا آماده باشند که در مورد پژوهش هایشان توضیح دهند. استنفورد تعداد قابل توجهی هم دانشجوی دکتری دارد که پرت از مرحله هستند. (چون  دانشگاهی همچون استنفورد بودجه کلان دارد می تواند ریسک کند و همه جور دانشجویی بگیرد که از بین آنها دانشجوی ممتاز هم بیابد. در صورتی که یک موسسه با بودجه محدود از این ریسک ها نمی کند و تنها دانشجوهایی می گیرد که از حدی از استاندارد علمی برخوردارند. بیشتر کسانی که پز می دهند که از استنفورد مدرک دارند از نوع اولند.  دانشجویان جدی استنفورد معمولا آن قدر بعد از فارغ التحصیلی موفقیت  های چشمگیرتر کسب می کنند که دیگر لازم نمی بینند پز محل تحصیل شان را بدهد. این استنفورد هست که از مجموع آنها اعتبار می گیرد و در خبرنامه هایش گزارش موفقیت هایشان را می دهد!) الغرض! موقعی که بازرس می آمد خیلی ظریف و زیر پوستی این دانشجویان پرت از مرحله را می فرستادند دنبال نخود سیاه که توی چشم نباشند.

اواخر دهه ۹۰ میلادی، عده قابل توجهی در سیلیکون ولی  میلیاردر شده بودند. برخی از آنها هم که از فیزیک چیزی نمی دانستند و معلومات فیزیکی شان در حد تماشای فیلم های علمی-تخیلی بود در اطراف استنفورد پژوهشگاه زده بودند و محقق استخدام کرده بودند تا ایده های علمی-تخیلی آنها را جامه عمل بپوشانند.  هرچند این افراد در سیلیکون ولی برای خود یلی شده بودند اما از اصول ارزیابی علمی چیزی نمی دانستند. پژوهشگاه آنها هم جولانگاه شامورتی بازان بود. حتی برخی که در استنفورد کار جدی می کردند یکی دو سال هم در پژوهشگاه ها استخدام می شدند و پول اوورت می گرفتند و شامورتی بازی می کردند. افراد همان ها بودند اما در محیط استاندارد استنفورد یک جور رفتار می کردند در اون پژوهشگاه ها تبدیل به شیادانی می شدند که روی شارلاتان های علمی در ایران را سپید می کردند.

شرکت نوبنیاد دانش-بنیان در هلند
خواهرم، نیلوفر، در تبریز رشته داروسازی خواند. همانجا با راهنمایی یکی از اساتید به کارپژوهشی  علاقه مند شد و عطای داروخانه داری و پولدار شدن از طریق آن را به لقایش بخشید. سپس برای کارپژوهشی به هلند رفت و پی-ایچ-دی اش را از آنجا گرفت. پس از فارغ التحصیلی مدیر علمی یک شرکت استارت-آپ دانش-بنیان شد که دو تن از اساتیدش بنا نهاده بودند. اندکی قبل از همه گیری کرونا این شرکت شروع به کار کرد و متشکل بود از دو نفر از استادان که بنیانگذار بودند، نیلوفر و یک کارمند که مدیر فروش بود. همین و بس!
 درجریان کرونا طرحی ریختند که محصولشان به تشخیص کرونا کمک کند. چند ماهی به شدت کار کردند که عملی بودن طرح را ثابت کنند و نواقص آن را برطرف کنند. طرح توسط دولت تصویب شد و شرکت حمایت مالی دریافت کرد. در واقع چند برابر آن چه که ابتدا در نظر داشتند حمایت دریافت کرد. از آن زمان به این سو، شرکت رشد کمی و کیفی قابل ملاحظه داشته و دیگر یک استارت آپ کوچک چهار نفره نیست. 
اما نکته اش اینه که شرکت مرتب برای بازرسان گزارش عملکرد می دهد. به قول خودشان دایم audit دارند. سخت کار می کنند که در این آودیت ها سربلند بیرون آیند  و خوشبختانه تاکنون ارزیابی ها بسیار مثبت بوده. 
در ایران هم برخی از استادان شرکت استارت آپ می زنند. اما معمولا دنبال آن هست که قدری خالی ببندند که بودجه ای بگیرند تا بعدش با آن در بورس شرکت کنند یا دلار بازی و..... کنند. طبعا دستاورد علمی قابل عرضی هم ندارند. آودیتی در کار نیست. اگر هم باشد صوری است به گونه ای که بازرس یا  چیزی حالیش نیست یا از خود استارت آپ هم فاسدتر هست. اون قدر شیر تو شیر هست که حسابکشی ای در کار نیست. با دو تا بروشور نشان دادن و چهار تا اصطلاح بلغور کردن، سر و ته قضیه را هم می آورند. به دور و بری ها هم مرتب می گویند چون ما به اندازه کافی حمایت مالی نمی شویم و امکانات نداریم کاری نمی توانیم بکنیم. بعد هم اشک تمساح می ریزند که همتایان ما در غرب ائله و بئله حمایت می شوند اما اینجا قدر نوابغی مثل ما را نمی دانند.  این ناله هم که خریدار دارند و شنونده معمولا قربان صدقه اش می رود و لعنت می فرستد که چرا قدر این نوابغ را نمی دانند.
تا سیستم ارزیابی علمی و حسابرسی اصولی نباشد همین آش خواهد بود و همین کاسه. هلندی ها را هم بیاورید و در این سیستم بدون حسابرسی بذارید، احتمالا به طور متوسط از ایرانی ها هم شارلاتان تر از آب در خواهند آمد.  (بر اساس آتش هایی که در مستعمراتشان سوزانده اند عرض کردم!)

باز هم تاکید می کنم که مسئله و مشکل از ایدئولوژی نیست.  در این قبیل شارلاتان بازی ها، اسم یکی دو نهاد متنفذ و ثروتمند را که نماینده ایدئولوژی حاکم هستند بیشتر می شنویم. چون که امکانات بیشتری در اختیارشان هست و کمتر از بقیه هم حساب پس می دهند. اسم و رسم کسانی که به ایدئولوژی یا سبک زندگی متقابل آن تعلق دارند کمتر می شنویم چون که امکانات کمتری به آنها داده می شود. اما این به آن نیست که افراد منسوب به ایدئولوژی های دیگر پاک تر عمل می کنند. اونها هم اگر آب داشته باشند شناگران قابلی می شوند.  هر از گاهی که فاندی گرفته اند نشان داده اند که پاک تر نیستند.
من این را برای تطهیر نهاد های فاسد متنفذ نمی گم. سریال هایی مثل هیولا یا فیلم هایی مثل رحمان ۱۴۰۰ می خواهند در ذهن ما فرو کنند که همینه که هست.  همین وضعیت را قبول کنید و حرص نخورید.  
من می دانم صد تا هم که سریال هیولا بسازند، باز هم دیر یا زود خشم مردم چنان بالا خواهد گرفت که کاسه و کوزه فاسدان را خواهد شکست. 
اما نکته ام این هست که به هوش باشیم که یک گروه فاسد را با گروه فاسد دیگر جایگزین نکنیم. خیال نکنیم که اگر ریشو برود و کراواتی بیاید مسئله حل هست. خیال نکنیم که کسی که پیراهن سفید می پوشد و آن را روی شلوارش می اندازد و پشت کفش هایش را می خواباند برود  و به جایش یکی که تی شرت آستین کوتاه رنگی با طرح های «کول» مد روز  می پوشد بیاید مسئله حل هست.
با این تغییرات فساد ریشه کن نمی شود. با تغییر سیستم به گونه ای که حسابرسی، پاسخگویی و شفافیت مناسب باشد فساد مهار می شود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ای داد بیداد!

+0 به یه ن

مردم ما فرصت چندانی برای آشنایی با دادرسی مدرن نداشته اند. در ذهن بیشتر مردم ما، دادرسی هنوز یک مفهوم قرون وسطایی هست. ازاین منظر قرون وسطایی، در بهترین وضعیت متهم را -حتی پیش از اثبات جرم- جلوی مردم به شدیدترین وجه  باید مجازات کرد تا هم دل مردم خنک شود و هم ترس در دل بقیه مجرمان بالقوه بیافتد.
این رویکرد نه انسانی است و نه موثر. در کدام یک از جوامع که این راه بر گزیده اند عدالت و امنیت در دراز مدت برقرار شده و فساد ریشه کن (ویا دست کم مهار ) شده؟!
نه تنها این اتفاق نیافته ، بلکه تعداد بیشماری هم بی گناه مجازات شده اند و فرزندان آنها بار عقده بر دوش کشیده اند. عده زیادی تر و خشک با هم سوخته اند.
آیا در کشورهای اسکاندیناوی که جرم و فساد را به حداقل رسانده اند این گونه عمل کرده اند؟!



در رویکرد مدرن، دادرسی یک پروسه طولانی است. با دقت شواهد و اسناد جمع آوری می شوند و راستی آزمایی می شوند. نه تنها متهم بلکه شاکی هم باید سین جیم شود هر چند از لحاظ روحی برایش سخت باشد. اگر این گونه نباشد که تضمینی برای روشن شدن حقیقت نخواهد بود! اگر این گونه نباشد دادرسی هم ابرازی خواهد بود در دست پاپوش دوزان تا برای رقبا و کسانی که مورد حسادت آنها هستند پاپوش بدوزند و به دست دستگاه قضا رقبای تحصیلی و عشقی و کاری را  از صحنه خارج کنند.

در دادرسی مدرن، هدف از مجازات کم کردن جرم در جامعه هست نه خنک شدن دل شاکی و سمپات های او. میزان مجازات 
بر اساس بر هر جرم، بر اساس مطالعات دقیق روانشناسی و جامعه شناسی تعیین می گردد به گونه ای که تضمین کند جرم کاهش خواهد یافت.


اگر فرصتی پیش آمده که ما ایرانی ها با مفهوم دادرسی مدرن آشنا شویم بهتره "دایی جان ناپلئون درونمان " را مهار کنیم و به جای یافتن کاسه ای زیر نیمکاسه بنگریم و بیاموزیم.
شیوه دادرسی
مدرن حاصل تحلیل و بررسی قرن ها سعی و خطا 
توسط برخی از هوشمندترین اندیشمندان جهان هست. من و شما نمی توانیم از رختخوابمان بلند شویم و شیوه ای بهتر از آن در اندازیم. بهتره از این تجربه عظیم بشری بیاموزیم.


باور کنیم که دستگاه قضا در کشور های پیشرفته کارش را بهتر بلد هست تا اظهار نظر کننده ها در تاکسی های خطی که برای هر تیر چراغ برق که در مسیر می بینند برنامه ای در جهت اجرای عدالت در ذهن دارند!! اون هم چه برنامه ای!!!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مضرات عرفان های فست فودی برای فرد و جامعه

+0 به یه ن

"من به درجه ای از عرفان رسیده ام که هیتلر و صدام را هم می بخشم و عزت تپانشان می کنم!"


افرادی که به خاطر احساس کمبود به دلیل ضعف های مختلف در مهارت های اجتماعی  و نظایر آن، در انواع و اقسام عرفان و… دنبال آرامش می گردند، با افتخار تمام، یک سری آموزه های بی اساس در میان دوستان و آشنایان  نشر می دهند. اغلب آن آموزه ها، هم برای فرد و هم برای جامعه مضر هستند.

از جمله این که شعار می دهند که باید همه انسان ها را دوست داشت و به همه چنان عشق ورزید که از عشق سیراب شوند و این عشق را باز گردانند.وقتی از اونها می پرسیم "آیا این عشق شما شامل کسانی که مرتکب جنایت علیه بشریت یا شکنجه کودکان یا شکنجه حیوانات هم شده اند می شود؟" بادی به غبغب می اندازند و با نگاه عارف اندر بدبخت اسیر در شهوات براندازمان می کنند و می گویند اتفاقا  بیشترین عشق را باید به جانیان ارزانی داشت چون که بیش از همه نیاز و احتیاج به عشق دارند.

چیزی که من دیده ام این مدعیان عرفان و رسیدن به آرامش  و عشق همه گیر، نه تنها  به همه آدمیان محبت نمی کنند بلکه حتی اگر هزار تا خوبی به اونها کرده باشید، یک حرف خیلی معمولی را بهانه قرار می دهند و با شما دعوا راه می اندازند. بعد این افراد  که خود کوچکترین گذشتی ندارند، برای جهانیان نسخه می پیچند که جنایت کاران علیه بشریت را باید غرق در محبت کرد!! نه خیر! همچون "بایدی" در کار نیست! جنایتکاران علیه بشریت را باید با استناد به منابع موثق محاکمه کرد و مطابق قانونی سازگار با حقوق بشر محکوم نمود. من و ایشان چه کاره ایم که جانیان را ببخشیم یا نبخشیم؟! این که چهار تا کلاس آبدوغ خیاری عرفان رفته باشیم به ما این حق را نمی دهد که بگوییم که فلان جانی بخشیده شود یا نشود. کسانی که علیه آنان یا خانواده شان جنایت صورت گرفته باید تصمیم بگیرند که ببخشند یا نبخشند. در هر حال محاکمه بر اساس مستندات موثق حقوقی انجام گیرد و مجازات بر اساس قانون مبتنی بر حقوق بشر تعیین گردد.

دوم هم این که روانشناسان به ما می آموزند هر چه به برخی بیماران روانی مثل خودشیفته ها و…..بیشتر محبت کنی در پاسخ بیشتر و بیشتر شما را به لحاظ روحی خسته می کنند. این قبیل افراد در دور وبر ما کم نیستند. افرادی هم در میان اطرافیان ما هستند که چنان کمر به خدمت خودشیفته ها می بندند که بقیه دنیا -از جمله عزیزان خود را- فراموش می کنند. فقط برای این که به خود و دیگران ثابت کنند بسیار مهربان هستند ، بچه و همسر خودشان را در حالی که نیاز شدید به محبت دارد رها می کنند و به یک غریبه خودشیفته خدمت می کنند. خودشیفته ها خوب بلدند که افراد را چنان روی انگشت بچرخانند که زندگی شان را در خدمت به آنها سپری کنند.

بنا به نظر روانشناس ها، باید فاصله از برخی بیماران روانی از جمله خود شیفته ها را رعایت کرد و خود را از زیر یوغ خدمت رسانی به آنها آزاد کرد. اما 
آموزه های غلط این نوع عرفان های آبدوغ خیاری  ابزاری می شود در دست خودشیفته ها که برای خودشان خادم بی جیره و مواجب بیابند و بعدش هم با روح و روانش بازی کنند.
🍀@minjigh

وقتی سو تفاهم ها را با سئوال می توان رفع کرد، نیازی به  درجات بالای عرفان  نیست!

یکی از مسایلی که در روابط اجتماعی بر برخی چنان فشار می آورد که نیاز به عرفان حس می کنند، سوتفاهم های هر روزه در صحبت های معمولی است. برخی از این افراد اون قدر در دل شیله پیله و غل و غش دارند که خود دایم  در مورد بقیه قضاوت های ناجور می کنند. در نتیجه، دایم گمان می کنند بقیه هم وقتی   حرفی می زنند حتما طعنه ای و نکته ای شوم در میان  هست. واخ! واخ! در محل کار ازاینها زیاد پیدا می شه. مثلا، کافیه بگویید «مانیتور نو مبارک» تا هزار ویک معنا و مفهوم و توطئه  در دل آن ببینند. از بس خود دایم مشغول توطئه اند.

 فرزانگانی ها معمولا  بی غل و غش  و خوش قلب هستند. با این وجود  با جمع  فرزانگانی ها (جمعی بیش از ۴ -۵ نفر)  صحبت کردن هم پشیمانی به بار می آورد. اونها هم هر صحبت معمولی را ممکنه به توهین و طعنه تعبیر کنند و گارد بگیرند. این از هوش زیاد  در کنار مهارت های اجتماعی پایین شان  ناشی می شود. اگر افراد کم هوش تر
حداکثر یک معنا از جمله ای استنتاج کنند باهوش تر ها چندین معنا را برای آن تجزیه و تحلیل می کنند که درمیان آنها  برخی می تواند توهین آمیز باشد. برای کسانی که هم باهوشند و هم مهارت اجتماعی کافی دارند مشکل خاصی پیش نمی آید. همونجا با خود  تحلیل می کنند: «گیریم که بدترین تعبیر ممکن مد نظر گوینده بوده. آیا موضوع اون قدر ارزش دارد که پی گیر باشم ببینم منظور گوینده چه بوده؟» اگر جواب منفی بود که وا می دهند و فراموش می کنند. اما اگر جواب مثبت بود با جمله بندی های ظریف و هوشمندانه مناسب موقعیت و شرایط، گوینده را به حرف می کشند تا دریابند واقعا منظورش چه بوده. این طوری معمولا سو تفاهم رفع می شود. کسانی که باهوشند اما مهارت کلامی لازم را ندارند با این دغدغه محاوره را ترک می کنند که منظور یارو درواقع چه بوده است؟ آیا طعنه ای زده یا منظوری نداشته؟ از یک حد که این دغدغه و سئوالات بیشتر می شود به ذهن فرد فشار می آورد. بعدش می روند دنبال عرفان که مثلا به آرامش برسند. آیا عرفان مشکلشان را حل می کند؟! ابدا، خیر! مشکل را صد چندان می کند. چرا؟! چون که این توهم به شخص دست می دهد که چون به درجات بالای عرفان رسیده حقیقت افراد را بهتر می بیند. درنتیجه، وقتی  سو تفاهم پیش می آید و احتمال می دهد منظور توهین آمیز باشد آن برداشت خود را عین حقیقت می یابد و از کوره در می رود. این گونه می شود  که عرفان این افراد را نه تنها آرام تر نمی کند بلکه پرخاشگرتر و ستیزه جو تر می نماید.

 من نمی دانم اونها که به خاطر غل و غش و بددلی خود هر حرف ساده ای را کج می فهمند و توهین آمیز می یابند  چه کنند که دردشان درمان شود؟!  اما اونهایی که به دلیل هوش زیاد اما مهارت اجتماعی کم همین مشکل دارند با مشاهده دقیق افراد با مهارت اجتماعی و نیز هوش بالا می توانند ضعف خود را عرض چند ماه برطرف کنند و از این همه فشار فکری رها شوند. نیازی نیست به طبقات بالای عرفان صعود کنند. 

این را هم باز تاکید می کنم علت این که ما فرزانگانی ها خیلی از مهارت های اجتماعی را در دوره دبیرستان و یا حتی دانشگاه یاد نگرفته ایم درس خواندن زیاد ما نبوده. درس خواندن این وسط بی گناه هست. کاسه کوزه ها را بر سر درس خواندن  نشکنید!  آن چه موجب این ضعف شده است میل عجیب درصد بزرگی از سمپادی ها به متفاوت بودن و یا متفاوت ظاهر شدن از بقیه جامعه در دوران نوجوانی بوده است. در هر حال و در هر سن، 
این نوع ضعف ها  به آسانی ظرف ۶-۷ ماه رفع شدنی هستند. 
🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

راه حل گزاف سلبریتی های دوزاری برای حل تمام مشکلات فردی و اجتماعی

+0 به یه ن


چندی پیش نوشتم که اونهایی که به عرفان و ورد خوانی گرایش پیدا می کنند و ادعا می کنند به آرامش رسیده اند، در عمل از متوسط جامعه ایرانی هم زودتر عصبانی می شوند و پرخاش می کنند. حتی اگر عصبانیت شان از روی پرتوقعی و انتظارات بیجای خودشان باشد، باز به لحن حق به جانبی  پرخاش می کنند چون که باور دارند که در درجات بالای عرفان سیر می کنند و اگر خشمگین هستند لابد ایراد، صد در صد، از طرف مقابل هست.
شخصی به من نقد کرد و گفت نگرش چالشی و بدبینانه تو نسبت به پایه های اعتقادی این افراد باعث می شود که نسبت به تو گارد بگیرند و پرخاش نمایند.

برای این که راستی آزمایی کنم تصمیم گرفتم گروهی از این «به آرامش رسیده ها» را زیر نظر بگیرم که مرا نمی شناسند و در نتیجه نسبت به من گارد ندارند. رفتم سراغ گوش کردن مصاحبه های سلبریتی های دوزاری کشور. همون طیف که ادعا می کنند مردم ایران بیخودی هی نق می زنند و اگر ثروتمند نیستند از بی دست و پایی خودشان هست و.... 
این سلبریتی دوزاری ها هم عموما ادعای سیر در درجات بالای عرفان هستند و برای دیگران خواندن فلان ورد و خرید بهمان انگشترا که «انرژی مثبت» دارد توصیه می کنند. در مجموع برای حل مشکلات فردی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی همین راه حل ها را توصیه می نمایند. خودشان را هم به عنوان نمونه موفق مثال می زنند و می گویند ما هم همین کارها را کردیم که این قدر الان کارمان درسته!
خلاصه مصاحبه هایشان را گوش کردم ودیدم بعله!!!‌آستانه پرخاش اینان حتی از«به  آرامش رسیده هایی» که من آنها را به چالش می کشیدم هم پایین تر است!  حداقل آشنایان من اون قدر شعور داشتند  به منظور پرخاش سن  بالای یک نفر را سوژه تحقیر قرار ندهند چون به زودی خود به آن سن می رسند. اما این سلبریتی دوزاری ها این را نمی فهمند و همکاران خود را ۵-۶ سال از خود بزرگترند به دلیل «پیری» با طعن  وملامت می نوازند.

معمول وقتی  افراد در زندگی شخصی کمبودهایی حس می کنند که گمان می کنند از حل آن عاجزند می روند سراغ عرفان و .... 
این راهکارها نه تنها کمبود را حل نمی کند بلکه با به وجود آوردن  تصویری غلط و متوهمانه از قابلیت های شخصی فرد و دنیای پیرامون بر مشکل می افزایند. به جای ادای عرفا را در آوردن، بهتر است با مشکل مواجه شویم و آن را حل کنیم. اگر خودمان به شخصه و با کمک مطالعه  توانستیم مشکل را حل کنیم که چه بهتر. اگر نه، از مشاوران آگاه و متخصص امر کمک می گیریم.
قبلا هم گفتم. علت این که فرزانگانی ها سراغ  عرفان می روند، آن هست که برخی مهارت اجتماعی نظیر «نه» گفتن یا مشخص کردن «محدوده حریم خصوصی» را بدون پرخاش بلد نیستند. فکر می کنند که باید عارف بشوند تا بتوانند توقعات زیاد و بیجای اطرافیان را تحمل کنند. این روش  کار نمی کند و دیر یا زود از خشم منفجر می شوند.  خبر ندارند که اون توقعات بیجا را می توانستند با مهارت «نه» گفتن  مهار نمایند.راه حل این مشکل، وردخوانی نیست. کافی است در رفتار کسانی که مهارت اجتماعی بالا دارند دقت کنند و سعی کنند خود تمرین نمایند. چند ماه بعد مشکل کامل حل می شوند. خیلی راحت تر از آن که فکرش را می کردند.
البته فکر نکنم مشکل سلبریتی دوزاری ها «نه» گفتن باشد. اون پرروهایی که من دیدم آخرین مشکلی که می توانند داشته باشند «نه  گفتن» هست! ریشه مشکل اونها را من نمی دانم. ولی می دانم راه حل آن این عرفان بازی ها که در می آورند نیست. 

 البته سلبریتی دوزاری ها، نه فقط برای اطرافیانشان یا هوادارانشان بلکه برای اداره کل جامعه از این نسخه ها می پیچند.  شاخص رضایت از زندگی در کشورهای اسکاندیناوی بیشتر هست یا در هند و ایران؟ در کدام یک «ورد خوانی» مرسوم تر هست؟!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل